اختلالات خوردن شامل بی‌اشتهایی عصبی (آنورکسیا)، پراشتهایی عصبی (بولمیا)، اختلال پرخوری و چند اختلال دیگر است. مشخصۀ اصلی بی‌اشتهایی عصبی وزن کم بدن به علت محدودیت غذایی، ترس از چاق شدن و داشتن تصویر بدنی تحریف‌شده است. مشخصۀ پراشتهایی عصبی عبارت است از پرخوری و رفتارهای جبرانی متعاقب و همچنین نارضایتی از تصویر بدنی. افراد مبتلا به اختلال پرخوری در خوردن غذا افراط می‌کنند، اما دست به رفتارهای جبرانی و پاکسازی نمی‌زنند. نرخ شیوع اختلالات خوردن در طول عمر برای بی‌اشتهایی عصبی، پراشتهایی عصبی و اختلال پرخوری در میان زنان به ترتیب ۰/۹ درصد، ۱/۵ درصد و ۳/۵ درصد است و معضل مالی، بهداشتی و فردی بزرگی محسوب می‌شود.

تعداد مطالعاتی که تأثیر درمان‌های روان‌شناختی گروهی بر اختلالات خوردن را بررسی می‌کنند در طول سال‌های اخیر افزایش یافته است، اما تا همین اواخر فراتحلیلی از این مطالعات انجام نشده بود. فراتحلیل بهترین روش برای ترکیب منابع پژوهشی و نتیجه‌گیری از آنها است. به بالینگرها توصیه می‌شود هنگام اتکا به پژوهش‌ها به‌منظور هدایت تصمیمات بالینی‌شان، به نتایج فراتحلیل‌ها (نه هیچ‌یک از مطالعات به‌تنهایی) توجه کنند.

من و تیم پژوهشی‌ام فراتحلیلی را از درمان‌های گروهی برای اختلالات خوردن انجام دادیم (گرنون و همکاران، ۲۰۱۷). یافته‌های اصلی و پیامدهای بالینی این فراتحلیل در اینجا مطرح می‌شود.

در این فراتحلیل فقط کارآزمایی‌های کنترل‌شدۀ بالینی لحاظ شد، چرا که از این نوع پژوهش‌ها معتبرترین شواهد در خصوص اثربخشی درمان‌ها به دست می‌‏آید. همچنین، تنها مطالعاتی لحاظ شدند که گروه مداخله در آنها مستقیماً با گروه دیگر مقایسه شده بود (یعنی با گروهِ درمانی دیگری، مداخلۀ دیگری مانند استفاده از دارو، یا گروه کنترل فهرست انتظار).

پس از مرور نظام‌مند، به ۲۷ کارآزمایی کنترل‌شدۀ تصادفی با ۳۶ مقایسۀ درمان‌های گروهی برای اختلالات خوردن رسیدیم. در نوزده مورد از این مقایسه‌ها گروه‌درمانی با درمان‌های فعالی از قبیل کاهش وزن رفتاری، دارو یا درمان فردی مقایسه شده بود. اکثر مطالعات بر روی مبتلایان به اختلال پرخوری و پراشتهایی عصبی انجام شده بود. عجیب اینکه هیچ کارآزمایی کنترل‌شدۀ تصادفی‌ای روی بی‌اشتهایی عصبی انجام نشده بود.

نرخ میانگین خروج از درمان گروهی برای اختلالات خوردن برابر ۱۶.۴ و برای سایر درمان‌های فعال برابر ۲۴/۴۹ درصد بود. گرچه این تفاوت از نظر آماری معنادار نیست، اندازۀ اثر آن از نظر بالینی معنادار است و نشان می‌دهد مبتلایان به اختلالات خوردن که در گروه‌درمانی شرکت می‌کنند به‌احتمال بیشتری در درمان باقی می‌مانند.

پس از درمان، گروه‌درمانی در مقایسه با گروه کنترل فهرست انتظار منجر به کاهش بیشتر و معنادار نرخ پرخوری یا رفتارهای جبرانی متعاقب (پاکسازی) شده بود. به بیان دیگر، احتمال اینکه بیماران پس از روان‌درمانی گروهی دست از پرخوری یا رفتارهای جبرانی بردارند ۵/۵۱ برابر افرادی بود که در گروه کنترل فهرست انتظار قرار داشتند. روان‌درمانی گروهی در مقایسه با گروه کنترل، تأثیر بسیار بیشتری بر کاهش پرخوری یا کاهش فراوانی رفتارهای جبرانی داشت و اثر آن متوسط تا زیاد بود (۰/۷۹ = g).

گروه‌درمانی در مقایسه با گروه کنترل، به‌شکل معناداری اثربخشی بیشتری در کاهش آسیب‌‎شناسی روانی مرتبط با اختلالات خوردن داشت و اندازۀ اثر آن کم تا متوسط بود (۰/۴۹=g ). در مورد پیامدهای درمانی ثانویه در پایان درمان از قبیل افسردگی و خودانگاره نیز نتایج مشابهی حاصل شد. این نتایج شبیه نتایج به‌‏دست‏‌آمده در پیگیری‌های کوتاه‌مدت (زیر ۶ ماه) و بلند‌مدت (بالای ۶ ماه) بود. هیچ تفاوت معنادار آماری در نرخ پرهیز از پرخوری و رفتارهای جبرانی میان روان‌درمانی گروهی و سایر درمان‌های فعال (خودیاری، دارو) مشاهده نشد. به‌طور مشابه، در هیچ‌یک از پیامدهای درمانی تفاوت معناداری میان گروه‌درمانی و درمان فردی وجود نداشت. درنهایت، تفاوت معناداری میان گروه درمان شناختی‌رفتاری و دیگر انواع گروه‌درمانی ـ درمان بین‌فردی (IPT)، روان‌درمانی بین‌فردی-روان‌پویشی گروهی (GPIP)، و رفتاردرمانی دیالکتیک گروهی (DBT) ـ در هیچ‌یک از پیامدهای درمانی یا دوره‌های پیگیری (کوتاه یا بلند‌مدت) مشاهده نشد.

این فراتحلیل برای بالینگرها به چه معنا است؟ فراتحلیل‌ها بهترین منبع شواهد برای هدایت کار بالینی متخصصان هستند، چراکه یافته‌های آنها در مقایسه با مطالعات فردی پایایی بسیار بیشتری دارد. گرچه در دستورالعمل‏‌های درمانی از درمان بین‎‌فردی گروهی و درمان شناختی‌رفتاری انفرادی به‌عنوان خط اول درمان نام برده شده است (انجمن روان‌پزشکی آمریکا، ۲۰۰۶؛ مؤسسۀ ملی سلامت و ارتقای مراقبت انگلستان، ۲۰۰۶)، این فراتحلیل نشان می‌دهد مداخلات گروهی مبتنی بر اصول روان‌شناختی احتمالاً به همان اندازۀ درمان فردی اثربخش هستند. به عبارت دیگر، شواهد مؤید به‌‏کارگیری مجموعۀ متنوعی از درمان‌های گروهی برای درمان اختلالات خوردن هستند.

این یافته‌ها احتمالاً نشان‌دهندۀ استفاده از نوعی رویکرد مبتنی بر عوامل مشترک به‌منظور تبیین نحوۀ اثربخشی گروه‌درمانی برای اختلالات خوردن هستند. به بیان دیگر، کاملاً محتمل است که عوامل مشترک درمان‌های گروهی مانند حمایت گروه، همبستگی، ابراز امن هیجان‌ها، یادگیری میان‌فردی و در اختیار داشتن منطقی واضح برای تبیین نشانه‌ها و درمان آنها احتمالاً در اثربخشی گروه‌درمانی برای اختلالات خوردن نقش دارند. گروه‌درمانگرانی که مبتلایان به اختلالات خوردن را درمان می‌کنند، در صورت تلفیق این عواملِ درمانی با کار بالینی‌شان به‌منظور رسیدن به بهترین نتایج درمانی برای بیمارانشان، موفق خواهند بود.

منابع

American Psychiatric Association. (2006). Practice guideline for the treatment of patients with eating disorders, 3rd edition. American Journal of Psychiatry, 163(suppl), 1–54.

Grenon, R., Schwartze, D., Hammond, N., Ivanova, I., Mcquaid, N., Proulx, G., & Tasca, G.A. (2017). Group psychotherapy for eating disorders: A meta-analysis.

International Journal of Eating Disorders. doi: 10.1002/ eat.22744

NICE. (2004). Eating disorders: Core interventions in the treatment and management of anorexia nervosa, bulimia nervosa and related eating disorders. Leicester, England: British Psychological Society

0 پاسخ

دیدگاه خود را بنویسید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *