در فضای عجیبی زندگی می‌کنیم؛ به‌خصوص در کشور ما ایران. از یک‌سو هم‌گام با رشد فناوری به شبکه‌های اجتماعی هجوم برده‌ایم و از افکار و عقاید تا ـ به زعم خود ـ خصوصی‌ترین لحظاتمان را در برابر چشمان جهان عریان و ثبت می‌کنیم. از سوی دیگر بار کهنۀ ناامنی و بی‌اعتمادی را به دوش می‌کشیم و با دیوارهای بلندی که دور تا دورمان را گرفته است با هم رو در رو می‌شویم. زمانی که آموختیم خبر شدن «دیگران» از آنچه در خلوت می‌خوریم، می‌نوشیم، تماشا می‌کنیم و انجام می‌دهیم «خطرناک» است، هر بار که به یاد هم آوردیم که «هیس! پشت تلفن نگو!» و… آجری به آجرهای دیوارمان اضافه کردیم و هرچه بزرگ‌تر شدیم و رازهای بیشتری آموختیم چهاردیوار دورمان به هم نزدیک و نزدیک‌تر شد و فضای امنمان تنگ و تنگ‌تر.

در چنین شرایطی روان‌درمانی که به نظر می‌رسد پیش‌شرط آن حرف زدن بی‌پروا و به زبان آوردن ناگفتنی‌ها است، چه معنا و شکلی پیدا می‌کند؟ شاید کنار گذاشتن ترس و مقاومتِ گفتن، در فضای دو نفرۀ روان‌درمانی انفرادی آسان‌تر به نظر برسد. جایی که کافی است از امن بودن یک «دیگری»، از رازدار بودنش، از اهمیتی که برایش داریم اطمینان حاصل کنیم؛ اما همین مسئله در گروه‌های درمانی چگونه نمود پیدا می‌کند؟

تناقض کنایه‌آمیز گروه‌های درمانی این است که از یک سو حضور تعداد بیشتری از دیگران در آن، در ابتدا یادآور همان فضای ناامن بیرون از خانه است و از سوی دیگر، در کمال شگفتی همین گروه غریبه‌ها خیلی زود به خانواده‌ای امن و یکپارچه تبدیل می‌شوند. سیر این تغییر شاید با تلاش مردد اعضا برای اطمینان به قرارداد درمانی مبتنی بر اصل رازداری آغاز شود. در گروهی که اوایل زندگی خود را طی می‌کند بسیار دیده می‌شود که اعضا به وضوح تردید خود را از «بگویم یا نگویم؟»، «تا کجایش را بگویم؟»، «اصلاً چرا اولین نفر من باشم؟» نشان می‌دهند یا حتی به زبان می‌آورند؛ دوره‌ای که بسیاری از افراد ترجیح می‌دهند گوشه‌ای بایستند، شنونده باشند و تازه زمانی که شنا کردن عضوی دیگر را در دریای تحلیل شاهد بودند، شاید کمی جلو بیایند و نوک انگشتان را به آب فرو کنند تا پیش از به آب زدن گرما و سرما و پذیرندگی امواج را بسنجند.

هرچند در گروه‌ها نیز پیش از وارد شدن تمام اعضا به گفتگویی بی‌پرده افراد بارها مردد می‌شوند، پشیمان می‌شوند و عقب می‌کشند، سرعت کنار رفتن مقاومت و ورود به مباحث عمیق‌تر تحلیلی بسیار بیش از درمان انفرادی است. شاید مهم‌ترین دلیل آن این باشد که افراد در گروه حتی پیش از احساس تعلق واقعی و پیوستن به سایرین کمتر از درمان انفرادی «تنها» هستند. درمانگر در گروه مجال مداخلۀ بیشتری از درمان انفرادی و بیم کمتری از سنگین بودن ضربات تحلیل خود دارد، چرا که آگاه است همین اعضایی که در آغاز عمر گروه به‌ظاهر جدا و بی اتصالی به یکدیگر در گروه حضور دارند ـ به‌صرف جایگاه مشابه‌شان ـ در برابر هر آنچه فراتر از تحمل هر یک از آنها باشد در نقش ضربه‌گیری برای همتایان خود عمل خواهند کرد. علاوه بر مداخلات بیشتر درمانگر، شنیدن مسائل و تجربیات مشابه دیگران از حس تنهایی می‌کاهد و با تسهیل مشارکت و صحبت کردن، بسیار سریع‌تر از درمان انفرادی احساس تعلق را رقم می‌زند.   

تجربۀ نگارنده از حضور در گروه‌های تحلیلی هم به‌عنوان عضو گروه و هم درمانگر چنین است که پس از سپری شدن مرحلۀ اول که آزمودن امنیت فضای گروه و دیگران است و بازیافتن امنیت گم‌شدۀ حضور در جمع دیگران، افراد یک بار دیگر خانواده‌ای از آنِ خود را می‌یابند که امنیتش این بار نه به دلیل ناامنی فضای بیرون، که به دلیل حضور افرادی است که کم‌کم آنها را می‌شناسیم و می‌توانیم دوستشان بداریم. خانواده‌ای با پایه‌هایی شاید حتی مستحکم‌تر از خانوادۀ خاستگاه ـ که صرفاً در آن زاده شده‌ایم ـ از آن رو که این یکی را خود از جمع غریبه‌هایی ساخته‌ایم که با اعتمادمان حالا برای ما آشناترین آشنایان شده‌اند.

شاید بزرگ‌ترین امید من برای گروه‌های تحلیلی در کشورمان این باشد که به ما یادآوری کنند بخشی از ناامنی اجتماع و وحشت و نفرت و خشم ما نسبت به هم از ناشناختن یکدیگر حاصل می‌شود و اگر از خود بگوییم و از دیگری بشنویم، اگر یاد بگیریم یکدیگر را بشناسیم، می‌توانیم دوست بداریم. یاد استادِ «شب‌های روشن» فرزاد مؤتمن می‌افتم که می‌گوید: «من مردم این شهر رو دوست دارم، چون یکی‌شون رو می‌شناسم.» و با خودم فکر می‌کنم شاید یکی‌یکی شروع می‌شود…

گروه‌درمانی تا زمان جنگ جهانی دوم به‌طور عمده نادیده گرفته شده بود. در دهۀ نخست قرن بیستم جوزف پرَت و تریگانت بارو هر دو در ایالات متحده به گروه‌درمانی مشغول بودند، اما تلاش‌های آنها توجه چندانی دریافت نمی‌کرد.

ارتش بریتانیای کبیر در گرماگرم جنگی جهان‌گستر منبعی برای تأمین درمان روان‌شناختی برای مجروحان جنگی خود نداشت. گروهی از روان‌پزشکان ـ از جمله ویلفرد بیون، اس. اچ. فولکس و جیمز آنتونی ـ که در نورتفیلد انگلستان گرد هم آمده بودند، تصمیم گرفتند برای رسیدگی به شمارِ بسیار افرادی که به درمان نیاز داشتند، به سراغ روان‌درمانی گروهی بروند. این کار موفقیت بسیار به همراه داشت. مدتی بعد در ایالات متحده ویل منینگر، رئیس بخش روان‌پزشکی ارتشی استفاده از گروه‌درمانی در زمان جنگ را یکی از سه دستاورد مهم روان‌پزشکی غیرنظامیان خواند.

این پیشرفت‌ها آگاهی افراد را از قدرت بالقوۀ گروه‌درمانی بالا برد و پایه و اساس شکل‎‌گیری انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا (AGPA) را در سال 1943 بنا گذاشت. یکی از پایه‌‎گذاران این انجمن ساموئل اسلاوسون ـ که به‌عنوان کارمند خدمات اجتماعی گروهی آموزش دیده و فعالیت کرده بود ـ جهت‌گیری نظری روانکاوانه داشت. همین امر باعث جذب روانکاوان و روان‌پزشکان بسیاری در انجمن شد. (در آن زمان روانکاوی در آمریکا به سمت پزشکی شدن میل کرده بود.) درست مانند نهادهای روانکاوی، در اجتماع گروه‌درمانی نیز توجه بسیاری بذل استانداردهای آموزشی و کار عملی می‎شد و از آنجا که نظریه و عمل روانکاوی معیار استاندارد مطلوب بود، سایر جهت‌گیری‌های نظری همچون تحلیل رفتار متقابل، تحلیل وجودی و روان‌شناسی گشتالت توجه چندانی در کار گروهی دریافت نمی‌کردند. در طی سه یا چهار دهۀ پس از آن رویکردهای دیگر نیز راه خود را به کار با گروه باز کردند و افراد با جهت‌گیری‌های نظری غیر از روانکاوی نیز به عضویت انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا درآمدند. کم‌کم به نفود انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا افزوده شد و این انجمن به سازمانی همه‌شمول بدل شد که نه‌تنها جهت‌گیری‌های نظری متنوع را در برمی‌گرفت، رهبری زنان و به عضویت درآوردن روان‌شناسان، کارکنان خدمات اجتماعی، درمانگران خانواده و زوج‌درمانگران، پرستاران و کاردرمانگران را نیز وارد برنامۀ کاری خود کرد و در سال‌های 1997 و 1998 گروه موضوعی ویژۀ مردان و زنان همجنس‌گرا را نیز پایه‌گذاری کرد.

در دهه‌های 60، 70 و 80 قرن بیستم مجادلات نظری غنی و گاه تند و تیزی در ایالات متحده و سایر نقاط جهان در زمینه‌های مختلف شکل گرفت؛ از جمله اینکه آیا اصلاً پویایی‌های گروهی در گروه‌های درمانی وجود دارد؟ آیا تمرکز درمانگر باید بر اعضای منفرد باشد یا گروه؟ این «گروه به عنوان یک کل» که بیون و ازریل از آن صحبت می‌کنند چیست؟ آیا انتقال در گروه کم‌رنگ می‌شود؟ آیا گروه‌درمانی به‌تنهایی می‌تواند روشی درمانی باشد یا باید در ترکیب با درمان انفرادی از آن بهره برد؟ و…

در همین اثنا در اروپا، فولکس که یکی از نخستین روان‎پزشکانی بود که روان‌درمانی گروهی را در نورتفیلد آغاز کرده بود در حال شکل دادن به نظریۀ گروه‌درمانی تحلیلی خود بود. او گروه را نیرویی قوی‌تر از مجموع اجزایش می‌دانست و معتقد بود تمرکز روانکاو بر گروه به نفع اعضا خواهد بود. نظریۀ گروه‌درمانی تحلیلی فولکس به‌سرعت محبوب شد و راه خود را به بخش‌هایی از آسیا و استرالیا نیز گشود.

هم‌زمان در بخش‌هایی از آمریکای جنوبی روانکاوان گروه‌درمانی را وارد فعالیت‌های بالینی خود می‌کردند. به‌طور کلی در بیشتر نقاط جهان که روانکاوی به‌سمت پزشکی سوق پیدا نکرده، دوقطبی بین درمان انفرادی و گروهی از آنچه در انجمن‌های گروه‌درمانی پویای ایالات متحده دیده می‌شود، شدت کمتری دارد. در ایالات متحده نیز پس از وقایع 11 سپتامبر 2001، انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا بیش از پانصد مداخلۀ گروهی را برای افرادی فراهم کرد که به‌طور مستقیم تحت تأثیر حملات تروریستی قرار گرفته بودند. یک بار دیگر گروه ـ همچون دوران جنگ ویرانگر دوم ـ به داد بشر شتافته بود.

روند رشد گروه‌درمانی در ایران نیز جالب توجه است که بخشی از آن را دکتر محمد صنعتی ـ روانکاو و گروه‌درمانگر ـ در مقدمۀ این کتاب نقل کرده است. بریده‌ای از این مقدمه را می‌توانید در اینجا بشنوید.

آنچه می‌خوانید، مقالۀ دوم در مورد مکانیسم‌ها و فرآیندهای تغییر در گروه‌درمانی از کتاب روان‌درمانی گروهی روان‌پویشی به قلم روتان، استون و شی، ویرایش پنجم، منتشر شده در سال ۲۰۱۴ است. در شمارۀ نخست به مقدمه‌ای در مورد فرآیند و مکانیسم‌های تغییر در روان‌درمانی گروهی و معرفی دو مکانیسم «تقلید» (imitation) و «همانندسازی» (identification) پرداخته شد و در این شماره مکانیسم «درونی‌سازی» (internalization) و «پردازش‌های ضمنی»  (implicit processing) منجر به تغییر در گروه و روان‌درمانی گروهی معرفی می‌شوند.

درونی‌سازی

درونی‌سازی یک مکانیسم پیشرفته و بادوام تغییر است. این پدیده صرفاً نتیجۀ دریافت کردن و به درون بردن چیزی از دنیای بیرون نیست، بلکه در اثر تغییری در ساختار روانی فرد است به طوری‌که تجربیات وی، اعم از آگاهانه و ناخودآگاه، به سطح بالغ‌تر و پخته‌تری از عملکرد ارتقا می‌یابند. درونی‌سازی مکانیسمی است که از طریق آن تغییر روان‌شناختی به بخشی ماندگار و عملکردی در شخصیت تبدیل می‌شود.

درونی‌سازی سالم منجر به انعطاف‌پذیری بیشتر در ادارۀ احوالات درونی و نیز بین‌فردی می‌شود و نتیجۀ حل‌وفصل تعارضات یا بناسازی ساختارهای روانی جدید برای کنترل اضطراب‌های مخرب قبلی است. درمانگر و دیگران می‌توانند با بررسی دقیق جزییات و وارسی مجدد فعل و انفعالات احساسی سنگین، درونی‌سازی سالم را تسهیل کنند. از طریق فرآیندهای رویارویی (confrontation)، روشنگری (clarification)، تحلیل و تفسیر (interpretation)  و حل‌وفصل (working through) افراد دانش به دست آمده در تراکنش‌های «اینجا و اکنون» را با منابع و مفروضات قبلی آن ادغام می‌کنند. این دانش جدید منجر به افزایش یکپارچگی عواطف و روابط فرد با دیگران (ابژه‌ها) و همچنین کاهش تعارضات درونی می‌شود. هنگامی که بیماران رفتارها یا پاسخ‌های جدید را تثبیت می‌کنند، یکپارچگی واقعی را می‌توان مشاهده کرد. به عنوان مثال، یک بیمار که در حالی‌که از افکار پارانوئید رنج می‌برد وارد درمان شد، در نهایت توانست به درمانگر بگوید:

«امسال که تعطیلات خود را اعلام کردید، دوباره احساس کردم که قرار نیست با این گروه ملاقات کنید زیرا باید به طور خاص از من دور شوید. خیال کردم که شما قرار است به دیدار با سایر گروه‌های خود ادامه دهید. این همان خیال قدیمی مشابهی است که در سال‌های گذشته هم داشته‌ام. اما امسال این فقط یک خیال است و حتی قدرت احساسی و هیجانی زیادی برای من ندارد. این هزینه‌ای است که من در تمام این سال‌ها متحمل شده‌ام به دنبال اینکه تنها فرزند خانواده‌ام بودم که برای فرزندخواندگی کنار گذاشته شد.»

این گزارش تغییر قابل توجهی را نشان می‌دهد. «علامت»  کاملاً از بین نرفته، اما در عین حال براساس این تخیل، عملی هم انجام نشده است. [توضیح مترجم: منظور از عمل، این است که فرد به دنبال باور به این خیال، تصمیم به اقدام خاصی از قبیل ترک گروه و … بگیرد] در بسیاری از موارد، درونی سازی و تغییر در ساختار شخصیت با حل شدن سریع‌تر یک مشکل نشان داده می‌شود (به عنوان مثال، تعارضی شکل می‌گیرد و با طی مراتب بسیار کوتاه‌تری نسبت به ابتدای درمان برطرف می‌شود).

درونی‌سازی اغلب مستقیماً از عضویت در گروه ناشی می‌شود. شبکه‌ای که با تعامل گروه فراهم می‌شود به شکل‌گیری هویت شخص کمک می‌کند. احساس تعلق داشتن به گروه و درگیر شدن در تعامل آن در یک سطح ذهنی عمیق، منجر به فرآیندهای درونی‌سازی عمیقی می‌شود. سطح دلبستگی ایمنی که ناشی از عضویت در یک گروه ایمن است، اجازۀ خطرپذیری را [به فرد] می‌دهد که می‌تواند منجر به درونی‌سازی این‌چنینی شود.

پردازش ضمنی

به رسم دیرینه، بر روی مکانیسم‌های خودآگاه و ناخودآگاه ایجاد تغییر تمرکز کرده‌ایم: تقلید، همانندسازی و درونی سازی. با این حال اخیراً ، تأکید بیشتری بر «پردازش ضمنی» شده است. گروه مطالعۀ The Boston Change پردازش ضمنی را اینگونه تعریف می‌کند: «نشان دادن رفتارهای متقابل ارتباطی‌ای که از بدو تولد آغاز می‌شوند و در طول زندگی ادامه دارند.» چنین پردازش ضمنی‌ای، تبادلات لحظه به لحظه‌ای را که در هر تعامل رخ می‌دهد، هدایت می‌کند. «حتی در یک روایت کلامی، لابه‌لای خطوط، معنایی وجود دارد که ضمنی است». پردازش ضمنی با افزودن سطوح پیچیدگی -سرنخ‌های مختلف کلامی و غیرکلامی که باعث تحریک و ایجاد تعامل می‌شوند- فهم ما را از پردازش‌های خودآگاه و ناخودآگاه افزایش می‌دهد، و این پردازش به طور منظم در گروه‌های درمانی ما اتفاق می‌افتد. به عنوان مثال، واکنش‌های ضمنی متفاوت اعضای گروه را نسبت به عضوی که هنگام صحبت به دیگران لبخند می‌زند و عضوی که به زمین نگاه می‌کند، در نظر بگیرید. اعضای گروه ممکن است به شکل خودآگاه نسبت به پردازش ضمنی‌ای که منجر به واکنش آنها می‌شود هشیار نباشند، با این وجود این واکنش وجود دارد. پر واضح است که در یک گروه، شرکت‌کنندگان نه تنها به صورت کلامی و غیر کلامی به یکدیگر پاسخ می‌دهند، بلکه تحت تأثیر “اتمسفر” جلسه نیز قرار دارند. نحوۀ برطرف کردن تفاوت‌ها و درهم تنیدگی‌ها همان چیزی است که پردازش ضمنی را تشکیل می‌دهد.

خلاصۀ مکانیسم‌های تغییر

برای مؤثر بودن [فرآیند گروه‌درمانی]، مکانیسم‌های تقلید، همانندسازی، درونی‌سازی و پردازش ضمنی باید در بستر انسجام گروهی و حمایت‌های متناسب رخ دهند. در عمل، این مکانیسم‌ها کاملاً  عیان و برجسته نیستند. تغییر می‌تواند چنان ظریف اتفاق بیفتد که اغلب فقط پس از وقوع قابل مشاهده است.

به عنوان مثال، حالتی که در آن اعضا به اهمیت خواب‌هایی که دیده‌اند می‌پردازند، می‌تواند به عنوان نمایشی از چگونگی هماهنگی این مکانیسم‌ها با یکدیگر مورد استفاده قرار گیرد. برای نمونه وقتی یکی از اعضا برای اولین بار رؤیایی را گزارش می‌کند، معمولاً دیگران تا حدی علاقه‌ نشان می‌دهند. درمانگر نیز با برقراری ارتباط کلامی و غیرکلامی خود، علاقه‌اش را نمایان می‌کند. بعضي اوقات ممكن است برخي از اعضا، با تقليد از افرادي كه همین كار را پیش‌تر كرده‌اند، شروع به گزارش خواب‌هایشان كنند. آنها این کار را برای جلب رضایت درمانگر انجام می‌دهند. به‌علاوه، سایر اعضا از همان ابتدا از سبک پرسش‌گرانۀ درمانگر برای درک رؤیاها تقلید می‌کنند. در سطح همانندسازی، اعضا ممکن است دریابند که نگرش جدیدی در مورد رؤیاها دارند. آنها ممکن است هنگام گزارش یک خواب، احساس هیجان و تحریک‌شدن را تجربه کنند و همین‌طور نه تنها در مورد تداعی‌های فردی که رؤیا دیده دربارۀ رؤیایش بلکه در مورد تداعی‌های همۀ اعضا در این باره، احساس کنجکاوی نشان دهند. این پاسخ‌ها کاملاً  آگاهانه نیستند، بلکه در قالب همانندسازی با نحوۀ تعاملات درمانگر با اعضا پدید می‌آیند. در سطح درونی‌سازی، اعضا ممکن است دچار تغییرات بنیادینی در تفکر خود دربارۀ خواب دیدن و رؤیا شوند. در گروه‌های موفق، معمولاً  هنجاری برای کشف رؤیاها تکامل می‌یابد که از ورای آن بتوان به بررسی رؤیاها به عنوان راهی مفید برای آموختن در مورد خود و یا کشف جنبه‌های پنهان تعاملات گروهی پرداخت. استفاده از رؤیا برای تأمین نیازهای نمایشی افراد و یا به عنوان یک سپر دفاعی [برای پنهان شدن پشت آن] کاهش یافته و اعضا رؤیاها را ابزار ارزشمندی برای یادگیری می‌پندارند. به عبارت دیگر، بیماران نظام ارزشی درمانگر را در مورد رؤیاها درونی می‌کنند.

آنچه می­‌خوانید بخش‌­هایی از یکی از فصول کتاب روان‌­درمانی گروهی روان‌­پویشی به قلم روتان، استون و شی، ویرایش پنجم، منتشرشده در سال ۲۰۱۴ است که به‌وسیلۀ نگارنده انتخاب و ترجمه شده و در دو مقاله ارائه می­‌شود. در شمارۀ نخست به مقدمه­‌ای در مورد فرآیند و مکانیسم‌های تغییر در روان­‌درمانی گروهی و معرفی دو مکانیسم «تقلید» (imitation) و «همانند سازی»  (identification) پرداخته می­‌شود و در شمارۀ بعدی دیگر مکانیسم‌­های منجر به تغییر در گروه و روان‌درمانی گروهی یعنی «درونی­‌سازی» (internalization) و «پردازش­‌های ضمنی» (implicit processing) معرفی می­‌شوند.

مکانیسم‌­ها (در اینجا)، روش‌­هایی هستند که بیمار به‌واسطۀ آنها آگاهانه و ناآگاهانه، از عوامل درمانی در خدمت تغییر استفاده می­‌کند. در سال ۱۹۶۳ هربرت کلمن سه مکانیسم از این دست را معرفی کرد: «تقلید، همانندسازی و درونی‌سازی». نویسندگان کتاب حاضر به این سه مورد «پردازش ضمنی»  را نیز افزودند؛ که در واقع فرآیندهایی هستند که به چگونگی تسهیل مکانیسم‌­های تغییر به‌وسیلۀ بستر درمانی می­‌پردازند. رالف آر. گرینسون در سال ۱۹۶۷ چهار فرآیند از این قبیل را نام برده است: رویارویی (confrontation)، روشنگری (clarification)، تحلیل و تفسیر (interpretation)  و حل‌وفصل (working through). به عبارت ساده­‌تر می‌­توان گفت روش­‌هایی که به‌واسطۀ آنها بیمار تغییر می‌­کند، همان «مکانیسم‌­ها» و شیوه‌های مداخله‌­ای که درمانگر و/یا گروه برای برانگیختن تغییرات در اعضا از آن بهره می‌­برند، همان «فرآیندها» هستند.

چنین به نظر می‌­رسد که انسان راحتی را در تکرار می­‌یابد. بنابراین همۀ ما به شیوه­‌هایی الگوگرفته‌شده که در گذشته آموخته­‌ایم رفتار می‌­کنیم، خواه به هدف حل مشکلات یا صرفاً به‌عنوان تقلید. آنگاه که این الگوهای دیرباز در زمان کنونی ایجاد مشکل کنند، اغلب به‌صورت «علائم»، تحریف­‌ها یا فشارهای شخصیتی ظاهر می‌شوند. زمینۀ تعاملات بین فردی در یک گروه اغلب این الگوهای تکراری را برانگیخته می­‌کند – حتی اگر الگوها در واقع با شرایط دقیق فعلی همخوان نباشند – آنچه به‌واقع اصل انتقال است. به‌عنوان مثال، افراد تحت تأثیر چهارچوب اجتماعی، فرهنگ، حضور دیگران، ادراک خطر و نیز میل و آرزویشان برای پذیرفته شدن و مورد تأیید بودن قرار می‌­گیرند. هر فردی به این تأثیرات اجتماعی به روشی منحصربه‌فرد پاسخ می­‌دهد. پردازش‌­های درونی از اعتماد پایه (نه تنها به دیگران بلکه به ثبات ساختاری عاطفی خود)، احساس کنترل و قدرت، موثق بودن و سایر متغیرها در زمینۀ این پویایی ممکن است با پذیرش این تأثیرات اجتماعی تداخل داشته یا آن را بهبود بخشد. علاوه بر این، احساس درک شدن اصیل و در ارتباط بودن با دیگران [در گروه] به تأثیرپذیری کمک می­‌کند. اگرچه این تأثیر تا حدی آگاهانه است، عناصر ناخودآگاه نیز در تکوین استانداردها و هنجارهای گروه حضور دارند. اکنون به بررسی مکانیسم‌­های تغییر (دو مکانیسم در این شماره و بقیه در شمارۀ بعد) می­‌پردازیم.

تقلید

در گروه‌­های درمانی، اعضا این فرصت را دارند که بسیاری از تعاملات، سبک‌­های ارتباط و روش‌­های حل مسئله را مشاهده کنند. بسیاری از یادگیری­‌های اولیه در گروه‌ها، همانند زندگی، تقلیدی است. المان­‌های یادگیری ـ که خود یک عامل درمانی است ـ از جمله یادگیری نیابتی (vicarious learning) و مدل­‌سازی (modeling) را می‌توان زیرمجموعۀ تقلید رده‌­بندی کرد.

به‌عنوان مثال بیمارانی که در تحمل و به اشتراک گذاشتن احساسات قوی مشکل دارند، می­‌توانند ابتدا تعامل شدید اعضای دیگر با هم را مشاهده کنند. این بیماران در گروه همان‌طور كه ​​یاد می‌­گیرند که با چنین تبادلاتی اعضا صدمه­‌ای نمی‌­بینند بلكه به‌طور معمول به هم نزدیک­‌تر هم می‌­شوند، امیدوار به تغییر می‌­شوند و در نتیجه می‌­توانند به‌اشتراک‌گذاری احساسات خود را با تقلید از آن دسته از اعضای موفق‌­تر در این زمینه شروع كنند. اگرچه تقلید اصولاً در مراحل ابتدایی عضویت در گروه مورداستفاده قرار می‌­گیرد، همچنان به‌عنوان یکی از راه­‌هایی که در آن اعضا گزینه‌­های رفتاری جدیدی را در طول درمان خود کسب می­‌کنند باقی می­‌ماند. تجارب موفقیت‌­آمیز بیماران به دنبال رفتار تقلیدی، باعث جذابیت بیشتر گروه، رشد میل به تعلق به گروه، افزایش انسجام و در نتیجه همانندسازی بیشتر بین اعضا می­‌شود. تقلید به‌هیچ‌وجه محدود به گروه­‌درمانی نیست، اما گروه­‌درمانی به‌واسطۀ تعاملات و روابط متعدد، فرصت­‌های تغییر را از طریق یادگیری تقلیدی گسترش می‌­دهد.

همانندسازی

همانندسازی به روش‌­های مختلفی تعریف شده است. در اینجا از توصیف کلاسیک لووالد (۱۹۷۳) استفاده می­‌شود که آن را یک فرآیند ناخودآگاه توصیف کرده که در آن فرد بخش‌­ها یا جنبه‌­هایی از فرد دیگری را به خود می‌­گیرد. از طریق برگرفتن جنبه­‌های مختلف دیگران، فرد با تغییر ادراک یا خلق و خویش تغییر می‌کند. گاهی اوقات هم آن «دیگری» می‌تواند همانندسازی را به‌عنوان حمایت گرفتن، پذیرفته شدن یا فهمیده شدن توسط فرد دیگری درک کند. همانندسازی می­تواند در خدمت رشد یا مقاومت باشد و در هر نمونه باید جداگانه درک شود.

فروید در ابتدا اظهار داشت که تشکیل گروه در حالی صورت می­‌گیرد که اعضای گروه تحت لوای همانندسازی مشترک با رهبر گروه، با یکدیگر همانندسازی می‌­کنند. بدون این پیوند هیچ گروهی وجود ندارد. همانندسازی با همدیگر نیز در حالی صورت می‌­گیرد که اعضا در مورد تجربیات زندگی خود و همچنین واکنششان در برابر رویدادهای جاری، چه در داخل و چه در خارج از گروه، صحبت می‌­کنند. این همانندسازی‌­ها ممکن است به شکل آگاهانه به‌عنوان احساس جاذبه، احساس تعلق و دلبستگی به اعضا و گروه بیان شود. عناصر سازنده‌­ای که انسجام گروهی از آنها ایجاد می­‌شود. به همین ترتیب، همگانی‌­سازی (universalization) -این مفهوم که فرد در احساسات تنها نیست- باعث افزایش جذابیت گروه و همانندسازی در بین اعضا می­‌شود. درواقع فرآیندی رفت و برگشتی آغاز می­‌شودکه تأثیرات قدرتمندی را که اعضا بر یکدیگر دارند، افزایش می‌دهد. همانندسازی­‌های حاصله روش‌­های بنیادینی که اعضا در درک و پاسخ دادن [به محیط و دیگران] دارند را تغییر می‌­دهد. این روند رو به رشد در ساخته شدن همانندسازی­‌ها پایه و اساس تغییرات پایدار را شکل می­‌دهد.

همانندسازی را می‌توان به‌راحتی در تعاملات گروهی مشاهده کرد. به‌عنوان مثال، وقتی دو یا تعداد بیشتری از بیماران هم‌زمان تغییری در موقعیت­‌های بدنشان می‌دهند و سپس چندین عضو دیگر ناخودآگاه همان وضعیت بدن را اتخاذ می‌کنند، همانندسازی می‌­تواند در رفتار غیرکلامی مشاهده شود. اثر دومینووار این تغییر معمولاً  منعکس کنندۀ تأثیر یا برداشت مشابهی در این افراد در مورد فرد یا موضوع مورد بحث است.

این همانندسازی­‌ها اغلب در طول گروه به سطح خودآگاهی می­رسند. به‌گونه‌ای که اعضا اشاره خواهند کرد که افراد در نحوهٔ پاسخگویی یا تعامل تغییر کرده‌­اند. به نظر می­‌رسد که دید آنها به شرایط نسبت به گذشته  متفاوت شده است. به‌عنوان مثال یکی از اعضای گروه ممکن است اعلام کند: «من به خودم افتخار می­کنم. من در محل کار به‌اشتباه مورد انتقاد قرار گرفتم، اما مانند آرنی پاسخ دادم. من می­‌دانستم که این مشکل رئیس من است، نه من.» این بینش‌­ها و مشاهدات ممکن است افرادی را که از این تغییرات بی­‌اطلاع بوده‌­اند به وحشت بیندازد و با این حال، از ورای تأمل، آنها به‌راحتی قبول می‌کنند که واکنش­‌های درونی آنها متفاوت، کمتر متعارض و انعطاف‌­پذیرتر شده است.

این همانندسازی‌­ها معمولاً موقتی است، مگر اینکه منابع آنها بتوانند توسط فرد تجزیه و تحلیل و تلفیق شوند. یکی از این منابع می‌­تواند همانندسازی با درمانگر باشد. بعضی اوقات این همانندسازی اشکال عینی به خود می­‌گیرد، مثل لباس پوشیدن مانند درمانگر یا خریدن اتومبیلی مشابه اتومبیل درمانگر. بیماران غالباً  با مشاهدۀ این وضعیت یکدیگر را غافل­گیر می‌­کنند: «شما درست مثل دکتر حرف می­‌زنید!»  یا «شما دوباره دارید نقش دکتر را بازی می­‌کنید!» (این رفتار را بعضی اوقات می­‌توان به‌عنوان تقلید نیز درک کرد). به‌ویژه همانندسازی امیدوارکنندۀ بیمار با نگرش‌­های درمانگر از اهمیت ویژه‌­ای برخوردار است: تاب آوردن و تحمل احساسات، اتخاذ موضعی درون­‌نگرانه و تلاش برای بازتاب دادن و فهمیدن و همچنین واکنش مناسب.

همانندسازی با هنجارها و ارزش‌­های در حال ظهور یک گروه، عنصر مهمی است که منحصر به گروه‌­هاست. از آنجا که اعضا احساس تعلق را تجربه می­‌کنند، قویاً با حد طبیعی گشوده بودن [در برابر دیگران]، بررسی میزان مشارکت خود در تعاملات و در نظر گرفتن عناصر فرآیند مجموعۀ به‌خصوصی از تعاملات نیز همانندسازی کرده و تحت تأثیر آن قرار می­‌گیرند. این همانندسازی­‌ها در درون گروه به وجود می­‌آیند و به‌راحتی قابل انتساب به شخص خاصی نیستند.

تقلید و همانندسازی دو مکانیسم اصلی هستند که تغییر را تسهیل می‌­کنند. تنها بر اساس این دو مکانیسم می‌­توان تغییرات زیادی را حاصل کرد. آنها زمینه­‌های جذابیت و انسجام گروهی را تشکیل می‌­دهند. به‌موجب این مکانیسم­‌ها، بسیاری از داده‌های لازم برای درک ارتباطات پیچیدۀ بین ناخودآگاه و خودآگاه و گذشته و حال در دسترس قرار می­‌گیرد. تقلید و همانندسازی ممکن است تغییراتی را که در بیمارانی که در گروه­‌های خود بی­‌صدا می‌­نشینند اما با این وجود رشد می‌­کنند و دگرگون می­‌شوند، توضیح دهد.

در اینجا مقالۀ نخست مکانیسم‌­ها و فرآیندهای تغییر در گروه‌­درمانی به پایان می­‌رسد. از شما دعوت می‌­کنیم برای دنبال کردن ادامۀ این مبحث، مقالۀ دوم را نیز مطالعه کنید.