شش فایدۀ گروهدرمانی برای سلامت روان
مقاله
نوشتۀ بث اورناستین، بازبینی پزشکی توسط دکتر فرخ سهرابی
فکر شرکت در گروهدرمانی ممکن است در ابتدا ترسناک به نظر برسد. چه کسی میخواهد داستان زندگیاش را با غریبهها به اشتراک بگذارد؟ اما گروهدرمانی ـ که طی آن یک یا چند روانشناس وظیفۀ رهبری گروهی ۵ تا ۱۵ نفره را بر عهده دارند ـ میتواند بسیار مفید باشد. در واقع به گفتۀ دکتر بن جانسون، عضو هیئت روانشناسی حرفهای آمریکا، روانشناس بالینی، مدیر مرکز درمان شناختی-رفتاری و کوچینگ رود آیلند و استادیار بالینی دانشکدۀ پزشکی وارن آلبرت دانشگاه براون در پراویدنس، رودآیلند: «شرکتکنندگان در گروهدرمانی اغلب از میزان سودمند بودن تجربهشان شگفتزده میشوند. من خودم طرفدار پروپاقرص گروهدرمانی هستم.»
دکتر پتی کاکس، گروهدرمانگر مجاز، دارای مطب شخصی در نیویورک و رئیس یکی از دفترهای منطقهای انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا به نام جامعۀ رواندرمانی گروه شرقی معتقد است است که همه میتوانند از گروهدرمانی سود ببرند: «مهم این است که در زمان مناسب در گروه مناسب قرار بگیرید. مواقع بروز بحرانهای حاد زمان مناسبی برای آغاز گروهدرمانی نیست، چراکه در این زمان نیازهای بسیار زیادی دارید [که نیازمند درمان فردی است].»
جلسات گروهها معمولاً هفتهای یک یا دو بار و به مدت 75 الی ۱۲۰ دقیقه برگزار میشود. اینکه افراد میخواهند تا چه اندازه دست به خودافشایی بزنند امری کاملاً شخصی است، اما دانستن اینکه هرآنچه در گروه گفته شود در داخل گروه میماند و به بیرون درز نمیکند باعث ایجاد حس امنیت میشود.
مزایای گروهدرمانی
گروهدرمانی به طرق زیر میتواند برای درمان مشکلات سلامت روان سودمند باشد:
گروه از فرد حمایت میکند. به گفتۀ جانسون با شنیدن حرفهای افرادی که مشکلاتی شبیه به ما دارند، متوجه میشویم که تنها ما نیستیم که با این مشکلات دستوپنجه نرم میکنیم؛ خواه این مشکل حملات پانیک، افسردگی یا مشکل روانشناختی دیگری باشد. بسیاری از افراد به نوعی آرامش خاطر میرسند.
گروه مکانی را برای دریافت راهنمایی فراهم میکند. برای مثال اگر در مورد دعوایی که با همسرتان داشتهاید صحبت کنید، افراد گروه میتوانند دیدگاهی متفاوت با دیدگاه شما در مورد موضوع داشته باشند. به گفتۀ جانسون: «شنیدن نظرات دیگران دربارۀ نحوۀ برخورد شما با یک موقعیت میتواند بسیار نیرومند باشد. در این حالت، انواع متنوعتری از نظرات را در مورد موقعیتتان میشنوید و این امر میتواند شما را در حل بهتر مشکلاتتان یاری کند.»
گروه میتواند شما را به سمت جلو سوق دهد. شنیدن اینکه سایر اعضا چطور توانستهاند بر ترسشان از پرواز غلبه کنند یا به یکی از اعضای خانواده که مشکل سوءمصرف مواد دارد کمک کنند، خود میتواند بسیار ترغیبکننده باشد. به گفتۀ جانسون: «بیماران وقتی شاهد اعمال دیگران هستند، اغلب تلاششان را دوچندان میکنند.»
گروه مهارتهای اجتماعی را پرورش میدهد. به گفتۀ جانسون: «گروه نه تنها به افراد در کاهش حس انزوا کمک میکند، بلکه فرصت برقراری ارتباط مجدد با دیگران را نیز به آنها میدهد.» با شرکت در گروه، متوجه میشوید که توانایی کنار آمدن با دیگران را دارید.
گروهدرمانی از درمان فردی ارزانتر است. برخی افراد معتقدند که چون گروهدرمانی ارزانتر است، به خوبی درمان فردی نیست. بااینحال، کاکس معتقد است که «اصلاً چنین نیست. گروهدرمانی میتواند فوقالعاده نیرومند باشد.»
گروه مطالبی را در مورد خودتان به شما میآموزد. به گفتۀ کاکس: «هر یک از اعضای گروه آینهای در دست دارد و شما میتوانید خودتان را از چشم آنها ببینید.» این خود روشی برای آشکارسازی نقاط کوری است که احتمالاً جلوی توانایی شما را برای غلبه بر مشکلاتتان گرفتهاند.
بهاشتراکگذاری میتواند شفابخش باشد
خانم ۵۱ سالهای به نام تریسی بار که اهل گرینویل در کارولینای جنوبی بود و در دوران نوجوانی مبتلا به اختلال دوقطبی تشخیص داده شده بود، مانند بسیاری از افراد مطمئن نبود که گروهدرمانی میتواند برایش مفید باشد یا خیر. بااینحال، سه سال پیش و بعد از تلاش برای خودکشی ناموفق، زمانی که در بیمارستان بستری بود وارد گروهدرمانی شد.
او میگوید: «در آن زمان ذهنیت بسیار بازتری در مورد گروهدرمانی داشتم، چون دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. قرار شد هر کاری را که پزشکان میگویند انجام دهم و آنها هم گفتند گروهدرمانی برایم مفید خواهد بود.»
خانم بار خیلی سریع متوجه شد که پیشنهادهای اعضای گروه دقیقاً همان چیزی است که نیاز دارد.
او میگوید: «گروه بیش از همه در زمینۀ مهارتهای مقابلهای به من کمک کرد. راهحلهای بسیار ساده و بسیار اثربخشی را یاد گرفتم، مثلاً اینکه مرزهایی در زندگیام مشخص کنم و مواردی را که برای جنبۀ شیدای شخصیتم مضر هستند ممنوع کنم.» او همچنین متوجه شد که بهاشتراکگذاری داستان زندگیاش با دیگران «بسیار معنادار و بسیار شفابخش است.»
به گفتۀ خانم بار «تجربۀ گروه بدون شک به من در رهایی از دوران سخت کمک کرد.» از آنجا به بعد میبایست پیروزیهای کوچک را مبنای کار قرار دهد و بهتدریج بهتر شود؛ از ناتوانی در شستن لباسهایش به آغاز شغل جدید به عنوان آشپز رسید و اکنون توانایی سخنرانی دربارۀ تغذیۀ سالم در برابر گروههای بزرگی از افراد را داشت.
موارد زیر را برای بهحداکثر رساندن اثربخشی گروهدرمانی انجام دهید:
تعهد بدهید. به گفتۀ کاکس شرکتکنندگان در هر گروه باید در جریان قراردادی قرار بگیرند که آنچه از اعضا انتظار میرود در آن ذکر شده باشد. آگاهی از این موضوع میتواند به شما در غلبه بر هرگونه ترسی در خصوص مشارکت در گروه کمک کند.
مشارکت کنید. به گفتۀ کاکس، ممکن است در برخی از روزها حسوحال صحبت کردن را نداشته باشید، اما هرچقدر مشارکتتان بیشتر باشد، سود بیشتری خواهید برد.
بهاشتراک بگذارید. تجربۀ شما ممکن است برای عضو دیگری از گروه معنادار باشد و متوجه خواهید شد که کمک کردن به دیگران برای خودتان نیز سودمند خواهد بود.
نظارت بر گروه: سنگ محکی برای رشد درمانگر
مقاله
دکتر بری وپمن، دارای گواهی گروهدرمانگری، انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا- لسآنجلس
یکی از روانپزشکان سنتشکن به نام هارولد سیرلز مقالهای با نام ارزش آگاهیبخش تجارب عاطفی-هیجانی ناظر بالینی را منتشر کرد (سیرلز، ۱۹۵۵). او در این مقاله فرآیند بازتاب را توصیف میکند که طی آن «درمانگر با اضطراب و دفاع در برابر اضطرابی که از خود نشان میدهد، بهطور ناخودآگاه سعی در بیان چیزی دربارۀ آنچه در درون مراجعهکننده میگذرد دارد؛ چیزی که اضطراب خود درمانگر مانع دست گذاشتن روی آن و موجب توصیف ناخودآگاه آن برای ناظر بالینی (سوپروایزر) میشود. گویی درمانگر به این ترتیب سعی دارد بهطور ناخودآگاه به ناظر بالینی بفهماند مشکل درمانی چیست» (ص. ۱۴۴). انگار که بگوید: «نمیتوانم بگویم مشکل چیست، اما میتوانم آن را نشانت دهم». مشخصاً این همان پدیدهای است که اکنون آن را با نام پردازش موازی میشناسیم.
در این هنگام، نوعی مفهومپردازی مجدد اساسی از فرآیند نظارت روی میدهد، چرا که عمل نظارت را وارد فضای پویای میان ناظر بالینی و کارآموز او میکند. از آن زمان به بعد، با افزایش تفکرات و متون مکتوب پیرامون مبحث نظارت، تمرکز بیشتری نیز بر پردازش موازی و اهمیت بررسی پویاییهای بینالاذهانیِ هم ناظر و هم فرد تحت نظر او در موقعیت نظارت ایجاد شده است (برامبرگ، ۱۹۸۲؛ زیچت، ۲۰۱۳). گرچه مشخص نبودن مرز دقیق بین رواندرمانی و نظارت برای بسیاری از رواندرمانگران موضوعی ناخوشایند است، مرز مبهم یکی از واقعیتهای زندگی است و نوعی پویایی که باید در نظارت اثربخش تحلیل شود (برمن، ۲۰۰۰).
میتوان رابطۀ دونفرۀ نظارت را بهمثابه بررسی باورها و عواطف خودآگاه و ناخودآگاهِ ناظر، کارآموز و مراجعهکننده در بافتاری از انتقال و انتقال متقابل در نظرگرفت. این کاوش مشترک ذهنیت متقابل به کارآموزان کمک میکند که نگرشی باز و کنجکاو را پرورش دهند (اوگدن، ۲۰۰۵). بااینحال، نظارت دونفره هرچقدر هم در زمینۀ شناخت پویاییهای درمان، حلوفصل موانع و توسعۀ ابزار درمانی کارآموز قوی باشد، نظارت در بستر گروهی میتواند با بهرهگیری از نیروهای واپسروی حاضر در تمام گروهها این مزایا را تقویت کند (تالیم، ۱۹۹۹).
وقتی نوعی بنبستِ درمانی در گروه نظارت مطرح میشود، درمانگر میتواند با مراجعهکننده همانندسازی کند و با اتخاذ نقش مراجعهکننده طوری به گروه واکنش نشان دهد که مراجعهکننده طی درمان به او (درمانگر) واکنش نشان میدهد، یا آنکه گروه میتواند همانطور که مراجعهکننده با درمانگر رفتار میکند، با او (درمانگر) رفتار کند (کاونسلمن و گامپرت، ۱۹۹۳). با پیدایش و شناسایی این پویاییها، فرآیند گروه میتواند به سازوکاری برای شناخت بنبست تبدیل شود. در تمام درمانهای پویا، وظیفۀ درمانگر این است که ناخودآگاه مراجعهکننده را از طریق ناخودآگاه خودش ادراک کند (فروید، ۱۹۲۳).
چیزی در پیامهای ارسالی از سوی مراجعهکننده وجود دارد که موجب فعال شدن خاطراتی کهنه و نهفته در ذهن درمانگر میشود. اگر به این فرآیند رسیدگی نشود، درمانگر بهطور ناخودآگاه با بیمار همانندسازی میکند. همین پویایی است که در گروهِ نظارت در قالب موازیسازی بازآفرینی میشود (کاونسلمن و گامپرت، ۱۹۹۳).
درمانگران در هر مرحله از رشد حرفهای و با هر میزان دستاورد، باز هم ممکن است در مواجهه با مراجعهکنندگانی که تواناییهای بالینیشان را به چالش میکشند یا به نقطهضعفهای شخصی یا شخصیتیشان حمله میکنند، احساس تنهایی، بیمهارتی یا نداشتن حرفی تازه کنند. گرچه ممکن است به خودمان بگوییم که تحمل اینگونه هجمهها بخش مهمی از کارمان است، واقعیت چنین تجربهای در بهترین حالت هم ناخوشایند و اغلب پریشانکننده است. گروههای نظارت میتوانند کمکهای تجربی را در اختیار کارآموز قرار دهند و احساس خودارزشمندی و عزتنفس وی را تقویت کنند.
توانایی گروه برای حفظ انسجام هیجانی درمانگر در دورههای فروپاشی و واپسروی یکی از نقاط قوت واقعی فرآیند گروهی است. گروههای نظارت، خصوصاً گروههای دیرپا میتوانند برای حل آن دسته از مسائل درمانی که مشکلآفرین بودهاند خزانهای در اختیار درمانگر قرار دهند و به او کمک کنند خود را برای تعامل بهتر با مراجعهکننده قوام مجدد بخشد (ماس، ۲۰۰۸). وقتی اعضای گروه با موقعیت معرف بیمار همانندسازی کنند، احساسات شرم و بیکفایتی معرف و همچنین سایر واکنشهایی که ممکن است در طول درمان این فرد در وجود درمانگر بروز کرده باشد عادیسازی خواهد شد. همۀ اینها به معرف کمک میکند فضای درونی و آزادی بیشتری را برای کار با آنچه در جریان درمان بروز کرده، بهشکلی خلاقانه داشته باشد. به عبارتی، گروههای نظارت میتوانند فرصتی برای استفادۀ خلاقانه از واپسروی نسبی و موقتی فراهم آورند که در اثر واکنش هیجانی درمانگر و/یا گروه به یک موقعیت بالینی دشوار حادث شده است. توانایی واپسروی بدین شکلِ آسیبپذیر، به آرام شدن ساختارهای روانی و احیا و تقویت توانایی معرف برای مقابله کمک میکند. توانایی درمانگر برای ماندن در موقعیت وابستگی واپسگرانه و تحمل آن و دسترسی به بخشهای آشفتۀ خود در همان حین، منجر به بهبودی و تجدید قوای روان میشود، نه فروپاشی.
بهطور کلی، نظارت وظیفۀ خطیری است، چرا که همۀ ما سرمایهگذاری زیادی میکنیم تا ماهر و شایسته به نظر برسیم. در گروههای نظارت، همۀ اعضا در معرض دید یکدیگر و ناظر بالینی هستند. مسائل پویا از قبیل حسادت و رقابت وارد صحنه میشوند و ممکن است باعث ایجاد واکنشهایی شوند که حس تقویتکننده یا حمایتی ندارند. اگر این موارد در پرتوی فرآیند گروه و مسائل ظهوریافته در جریان مورد موردبحث بررسی نشوند، ممکن است مانع شکلگیری اعتماد و گشودگی غیردفاعیای شوند که لازمۀ اثربخش بودن تمامی گروهها است. به علت فشار نیروهای واپسروی و عناصر پویای مطرحشده در بالا، بروز گسست در گروه امری اجتنابناپذیر است. بااینحال، با شکلگیری اعتماد و حسننیت در گروه، این رویدادها میتوانند به فرصتی برای کسب بینش و رشد فردی تبدیل شوند.
این موضوع خصوصاً زمانی صدق میکند که وضعیت گروه و سطح پیشرفت آن امکان آشکارسازی دشواریهای موجود در موارد موردبحث را بهصورت لحظهای و فوری میدهد. گروه ممکن است در مسیر واکاوی فرآیند خودش کشفیاتی داشته باشد که در نظارت دونفره آشکار نمیشوند. آلتفلد (۱۹۹۹) روشی تجربی و مبتنی بر اینجا و اکنون را برای نظارت بر گروه ایجاد کرده است که میتواند برای گروه بهطور اخص در کشف آن دسته از نیروهای ناخودآگاهی مفید باشد که ممکن است توسط مورد ارائهشده برانگیخته شده باشند. میتوان آن را صدای ناخودآگاه گروه در نظر گرفت که خود را در قالب محتوای گروهی آشکارتر ابراز میکند. گیرالدو (۲۰۱۲) هنگام صحبت دربارۀ گروهدرمانی، این محتوای عمیق را دیالوگ گروه و نقطۀ مقابل دیالوگ در گروه میداند.
مثال
کتی درمانگری نسبتاً باتجربه بود که عمدتاً با کودکان (و مادرانشان) کار میکرد و در یکی از ادارات خدمات اجتماعی مشغول به کار بود. او اخیراً فعالیت درمانی مستقل و خصوصی مختصری را نیز آغاز کرده بود. وی در گروه عنوان کرد با یکی از مراجعان مذکرش به نام فرانک که تقریباً هم سن او است (اواسط چهل سالگی) به مشکل خورده است. فرانک به خاطر نارضایتی از شغلش و اینکه احساس میکرد در محل کار از تواناییهایش استفاده نمیشود به او مراجعه کرده بود. کتی به گروه گفت که هر کاری میکند، فرانک با انتقاد پاسخش را میدهد. این مراجعهکننده همۀ تلاشهای درمانگر را برای درگیر کردن وی در سطح هیجانی یا ترغیب وی برای یافتن معنایی نهفته و ضمنی در پس مطالب بیانشده در درمان پس زده بود. بااینحال، فرانک اصرار داشت که میخواهد از طریق درمان نارضایتیاش را از موقعیتهای کاری کمتر کند. کتی سخت تلاش میکرد خود را با او سازگار کند، اما هرچقدر سعی میکرد فرانک کماکان پیشنهادهای او را رد میکرد. درحالیکه اشک در چشمان کتی حلقه زده بود، به گروه گفت تحمل این مراجعهکننده برایش غیرممکن شده است. کتی احساس میکرد کمک به این مراجعهکننده از توانش خارج است و دوست داشت دیگر نزد او نیاید.
گروه طی چند ماه گذشته رفتاری بسیار حمایتگر و محبتآمیز در قبال کتی داشت. به نظر میرسید او در زندگی حرفهایاش با مشکل شدیدی مواجه شده است، اما در زندگی شخصی و مالیاش هم تحت فشار زیادی بود. کتی در جلسۀ این هفته تسلیناپذیر به نظر میرسید و غرق در احساس بیکفایتی بود. با تشدید این احساسات منفی در وجود کتی، گروه تلاش خود را برای قوت قلب دادن به او بیشتر و بیشتر کرد. اعضای گروه پشتسرهم پیشنهاداتی را مطرح میکردند و کتی آنها را یکبهیک رد میکرد. در یکی از جلسات، وقتی حس کردم گروه درگیر نوعی کنشنمایی شده است، از اعضای گروه خواستم توجهشان را معطوف به فرآیند کنند. گروه فوراً آرام شد و کنجکاوی در خصوص آنچه در گروه در حال وقوع بود فضا را پر کرد. یکی از اعضای گروه از کتی پرسید که آیا تلاشهای ناموفق گروه برای کمک به وی یادآور تلاشهای ناموفق وی در کار با فرانک است یا خیر. کتی در پاسخ گفت: «ولی من واقعاً به کمک نیاز دارم.» (نه مانند فرانک که فقط ادعا میکند به کمک نیاز دارد و همۀ پیشنهادهای درمانگر را رد میکند.) اعضای گروه انتقاد نهفته در پاسخ کتی را به او گوشزد کردند؛ اینکه گرچه فرانک واقعاً خواهان کمک او نبود، کتی واقعاً خواهان کمک گروه بود و از اینکه گروه نمیتوانست چنین کمکی به او بکند مستأصل شده بود. بهتدریج، کتی توانست شباهت تجربهاش در گروه را با تجربهاش از کار با فرانک ببیند. یکی از اعضای گروه از او پرسید که آیا وضعیتش با فرانک از جنبۀ دیگری نیز آشنا به نظر میآید یا خیر. کتی مکث کرد و به فکر فرو رفت: «شبیه به اتفاقاتی است که اخیراً بین من و همسر سابقم رخ داده است.» کتی سپس شروع به صحبت دربارۀ اختلافاتش با مردی کرد که پس از ازدواجی طولانیمدت داشت از او جدا میشد. سپس موضوع را به پدرش ربط داد؛ پدری که در همۀ شرایط و فارغ از اینکه دخترش چقدر برای گرفتن تأیید وی تلاش میکرد، او را خوار کرده بود. مشخص شد با نشستن در برابر فرانک هم همین احساسات به سراغش میآید. طرد شدن توسط فرانک این حس ناامیدی درونی را قلقلک میداد.
گرچه کتی جلسۀ گروه را در حالی ترک کرد که نمیدانست باید در برخوردش با فرانک چه تغییری ایجاد کند، فضای بیشتری برای مانور دادن در درون خود احساس کرد. هفتۀ بعد به گروه آمد و عنوان کرد که هیچ پیشرفت ناگهانی و قابلملاحظهای در درمان فرانک صورت نگرفته است. بااینحال، احساس بهتری داشت و میتوانست روبهروی فرانک بنشیند. حفظ مواضعش در برابر فرانک برایش آسانتر شده بود و اینکه میتوانست به فرانک اجازه دهد احساس درماندگیاش را رها نکند برایش تسکیندهنده بود.
در این مثال، گروه نظارت بستری را فراهم کرد که در آن مشکلات کتی با فرانک بهوضوح آشکار شد. کتی مورد فرانک را بهنحوی برای گروه ارائه کرد که طی آن خودش در جایگاه فرانک قرار داشت و اعضای گروه با او (کتیِ درمانگر) همانندسازی کردند. فرآیند که در ابتدا آشفته و گیجکننده بود، کتی و گروه را قادر ساخت تا نمایان شدن تدریجی مسائل پویا را نظارهگر باشند، درست مانند عکسی که طی فرآیند چاپ در تاریکخانه کمکم ظاهر میشود. گرچه هیچ مسئلهای در طول جلسه حلوفصل نشد، حمایت گروه فضای درونی لازم را برای نشستن با مراجعهکننده و تحمل او و پریشانیاش در کتی ایجاد کرد. گروه کتی را در بر گرفت و متعاقباً او را قادر ساخت تا فرانک را در بر بگیرد.
منابع
Altfeld, D.A. (1999). An experiential group model for psychotherapy supervision. International Journal of Group Psychotherapy, 49, 237-254.
Berman, E. (2000). Psychoanalytic supervision: The intersubjective development. International Journal of Psychoanalysis, 81, 273-290.
Bromberg, P.M. (1982). The supervisory process in psychoanalysis. Contemporary Psychoanalysis, 18, 92-110.
Counselman, E.F., & Gumpert, P. (1993). Psychotherapy supervision in small leader-led groups. Group, 17, 25-32.
Freud, S. (1923). Two encyclopedia articles. Standard Edition, 18, 233-261. London: Hogarth Press,1955.
Giraldo, M. (2012). The dialogues in and of the group: Lacanian perspectives on the psychoanalytic group. London: Karnac Books.
Moss, E. (2008). The holding/containment function in supervision groups for group therapists. International Journal of Group Psychotherapy, 58(2), 185-201.
Ogden, T.H. (2005). On psychoanalytic supervision. International Journal of Psychoanalysis, 86, 1265-1280.
Searles, H.F. (1955). The informational value of the supervisor’s emotional experiences. Psychiatry, 18(2), 135-146.
Tylim, I. (1999). Group supervision and the psychoanalytic process. International Journal of Group Psychotherapy, 49(2), 181-195.
Zicht, S.R. (2013). On the experiential and psychotherapeutic dimensions of psychoanalytic supervision: An interpersonal perspective. American Journal of Psychoanalysis, 73, 8-29.
کار با گروهدرمانگران در گروه
مقاله
دکتر ریچارد بیلو، عضو هیئت روانشناسان حرفهای آمریکا، گروهدرمانگر مجاز
انتقاد از دیگران به خاطر عاقل بودن، نجابت، همدلی یا کمکورزی، امری محبتآمیز یا خیرخواهانه به نظر نمیرسد. بااینحال بهعنوان رهبر گروههایی که سایر متخصصان بهداشت روان در آنها حضور دارند، با گرایش انساندوستانۀ خود برای ایفای نقش درمانگر بهشکلی محبتآمیز و خیرخواهانه و مشارکت در گروه بهشکلی مناسب و در عین حال متناسب با شخصیتم، کلنجار میروم.
در حالت ایدئال، گروه فرصتی برای همۀ اعضا است که از ذهنیتهای محدودشان رهایی یابند و صدای خود را پیدا کنند؛ اما همانطور که میدانیم گروهها همرنگی با دیگران را ترویج میدهند و اعضای گروه به دنبال رهبری هستند که دنبالش کنند. درمانگران با توجه به تاریخچۀ حرفهای و افرادی که با آنها همذاتپنداری کردهاند، ممکن است هنگام ورود به گروه رهبری آرمانیشده را در ذهن داشته باشند یا ترکیبی از ویژگیهای افراد مهمی که دربارهشان مطلبی خواندهاند، با آنها کار کردهاند یا توسط آنها هدایت شدهاند بهعنوان رهبر در ذهنشان باشد. این تصویر محکوم به ناامید کردن افراد است؛ حتی اگر تصویری که بهعنوان رهبر در ذهن آنها است، شخص من باشم.
حتی پس از ۴۵ سال تربیت و درمانِ درمانگران، نمیتوانم ادعا کنم که توانستهام این معضل مرتبط با نحوۀ انجام کار را، چه در سطح شخصی و چه حرفهای حل کنم؛ اما میتوانم بخشی از نظراتم را در این زمینه با شما به اشتراک بگذارم و حسوحال چیزی را که تجربه میکنم و کاری را که معمولاً انجام میدهم به شما منتقل کنم. در اینجا با موضوعی کنایهآمیز روبهرو هستیم: گرچه نسبت به خودگزارشیهای روانشناختی و روایتها و همچنین صحت آنها (بهجز موارد اسطورهای) تردید دارم، خودم با استفاده از این قالبها مطالب زیادی مینویسم (بیلو، در دست چاپ). بااینحال، روش بهتری برای ارائۀ نظریه و تلفیق واقعیتهای کار عملی با آن نیافتهام.
یکی از موقعیتهای رایج را توصیف میکنم. فرض کنیم این موقعیت برگرفته از کارگاه مبسوطی است که در آن نقش سخنران مدعو را داشتم، اما چنین موقعیتی ممکن است در هر مواجههای با درمانگران پیش آید. ازآنجاییکه با برخی از خوانندگان این متن رابطۀ درمانی داشتهام، برای حفظ رازداری و حریم خصوصی عمداً برخی قسمتها را مبهم نوشتهام. افراد معمولاً خودشان را در تصورات من میبینند، اما همیشه احساس نمیکنند که درک میشوند.
جلسه
تنها پس از چند دقیقه، ذهنم غرق این فانتزی شد که در جلسۀ تجدید دیدار اردوی تابستانیای حضور دارم که هرگز در آن شرکت نکردهام. تنشهای معمول ابتدای جلسه را انتظار داشتم و احساس هم کردم؛ نوعی سکوت معذبکننده، برخوردهای خجالتی و اشاره به رهبر گروه با لغات و صفاتی محبتآمیز یا از روی احترام. در عوض با موجی از نزاکت، برخورد دوستانه، علایق مشترک و قرابت مواجه شدم. خونگرمی و توجهی که میشد هر کسی را تحت تأثیر قرار میداد (گرچه هیچکدام معطوف به من نبود). شاید این همان چیزی است که فولکس، یالوم و بسیاری از درمانگران دیگر در موردش صحبت میکنند؛ «گروه وظیفه را انجام میدهد، درمان در گروه و توسط گروه انجام میشود.» اما به این سرعت؟ گرچه پاسخ را میدانستم، اساسیترین اصولی را که دربارهشان مطلب نوشتهام زیر سؤال بردم؛ اینکه گروه چشم از رهبر برنمیدارد و تا حدی، هرآنچه رخ میدهد به شخص رهبر و بازنماییهای نمادین وی ارتباط دارد.
صادقانه بگویم، از تماشای ورزش لذت نمیبرم و ترجیح میدهم خودم بازی کنم. این موضوع در کنار وفاداری گاه و بیگاه به باورهایم که البته اکنون در حال از بین رفتن است، باعث شد در گروه مداخله کنم و دربارۀ کارکرد و نقش خودم در گروهی متشکل از چنین افراد مهربانی تردیدهایی را مطرح کنم. تفسیر شخصی خودم را نوعی تفسیر گروهی کامل میدانستم که البته مبهم و ضمنی بود. مطمئن نیستم گروه تأثیر موردنظرش یعنی افزودن میزانی از آگاهی به حوزۀ تجربیمان را داشت یا نه، اما فضا را تغییر داد. یکی از حاضرین سکوت کوتاه را شکست و شروع به تعریف خوابش کرد.
«سوار اتوبوس بودم. گفتم میخواهم پیاده شوم، شاید دارد مسیر را اشتباهی میرود. مطمئن نیستم. من هیچوقت سوار اتوبوس نمیشوم. فکر میکنم در خواب از اتوبوس پیاده شدم و احساس آرامش کردم.»
یکی از حاضرین با خوشمزگی گفت: «ریچ نمیتواند هیچ کاری را درست انجام دهد!» بقیه هم ادامه دادند: «تو همۀ احساسات ترس و بیاعتمادی ما را حمل میکنی.» «در اتوبوس گروه احساس پذیرفته شدن نمیکنی.» «شجاعتت را در ابراز وجود از طریق تعریف خواب تحسین میکنم، حتماً بهاندازۀ کافی احساس امنیت و کنترل میکنی که از پس این کار برآمدی.» «دربارۀ ما خواب میبینی؟ از این بابت حس خوبی دارم.» «به فکر ترک گروه که نیستی؟ آره؟» «من هم مثل تو نمیخواهم اینجا را ترک کنم، اما دوست دارم به مسیر خودم بروم.» «من شاید سوار اتوبوس میماندم، چون به خودم اعتماد ندارم.» «من هم دوست دارم سوار شوم، خوشحالم که این کار را نکردی.» رؤیابین در پاسخ توضیح زیادی نداد و صرفاً با بیان چند کلمه از دیگران تشکر کرد.
من حالت آشنایی داشتم، آنچه فایمبرگ (۲۰۰۵، ص. ۴۹) آن را موضع انتقال متقابل ضروری نامیده است: «نقطۀ تلاقی موارد درونذهنی، بیناذهنی و فراروانشناسی.» تقاطع صعب و دشواری است، افقی ناپیدا از مشکلات روانشناختی، مربوط به من و گمان میکنم مربوط به بقیه. اتفاقات زیادی در اینجا در حال وقوع بود، آنقدر زیاد که نه من و نه هیچکس دیگر نمیتوانست آنها را پردازش یا کاملاً درک کند. فروید میگوید نشانهها «در گفتگو به هم میرسند» (بروئر و فروید، ۱۸۹۳-۱۸۹۵، ص. ۱۴۸). در رؤیای راوی و در گفتمان گروه سرنخهایی به چشم میخورد.
سعی کردم از حالت هیجانیام آگاه باشم و معنای احتمالی آن را بشناسم؛ مهربان، تحریکپذیر، کنجکاو، آرام، ملغمهای پویا از بیشازحد و ناکافی. چه نشانههایی را احساس میکردم و این نشانهها با نقطۀ تلاقی سهعاملی انتقال متقابل چه ارتباطی داشتند؟ ازآنجاییکه اکتشاف درونذهنی (که شخصاً برایم بسیار جالب و جذاب است) با فرمولبندیهای بینذهنی و فراروانشناختی پیوند دارد، شاید بتواند آنچه را در حال وقوع بود و آنچه را میتوانست رخ دهد تا حدی آشکار کند.
همانگونه که در ابتدا اعتراف کردم، مشارکت در گروهها به شکلی مناسب و در عین حال اصیل برایم دشوار است. بین سلطهپذیری و جرأتورزی در تعارض بودم، میل به در آغوش کشیده شدن توسط این خانوادۀ آرمانیشده را داشتم و درعینحال دوست داشتم تا آن حد صادق باشم که ناخواسته اعضای گروه یا خودم را ناراحت نکنم. با توجه به آنچه از حضور در جلسه متوجه شدم، به نظر میرسید اعضای گروه هم با دوراهی مشابهی مواجه بودند و اینکه آنها در شکلگیری این دوراهی برای من نقش داشتند.
شاهد گروهی از افراد بودم که برای بازتاب شفقت یکدیگر که نوعی سپر محافظ برای ترس از افشا، تحقیر و چیزهای بدتر بود، به همدلی و خرد بالینی متکی بودند؛ نوعی کنترل فرافکنانۀ دوطرفه. اعضای گروه نوعی فانتزی مسری (البته مبتنی بر واقعیت کتابها، مؤسسات فرهنگی و آموزش حرفهای و تعلقها) در این خصوص داشتند که گروه باید چگونه باشد و اعضای گروهها باید چطور رفتار کنند (کیپر، ۱۹۹۸).
هر زمان که گروهی تشکیل میشود، رهبر باید خونگرم و پذیرا باشد، اما نباید با دوستانه بودن بیشازحد، حساسیت بیشازحد یا همدلی بیشازحد، فرآیند خوشامدگویی را طولانی کند، چرا که این ویژگیها نشانههایی مرضی هستند و جزئی از خزانۀ اضطرابهای افسردهوار و پارانوئید محسوب میشوند. به عقیدۀ کارل یونگ (اطلس و آرون، ۲۰۱۸، ص. ۱۱۷)، درمانگران باید «میزان مشخصی از سنگدلی» را داشته باشند و «بیشازحد خوب» نباشند. برای درک نیروهای سختکنندۀ زندگی و مخربی که نهالشان در شخصیتمان کاشته شده است، به سنگدلی نیاز است.
وجود میزان مشخصی از سنگدلی مانع مهربان بودن نیست، بلکه در واقع مهربانی را به شکلی اصیلتر منتقل میکند. بااینحال، ارتباطات رهبر نمیتواند فقط معطوف به گروه بهمثابه کل باشد، چرا که این امر بیشازحد سنگدلانه است و اعضای گروه را از میل بهحقشان برای برقراری رابطهای جداگانه و منفرد با رهبر (و همچنین میل رهبر برای برقراری چنین رابطهای با تکتک اعضا) محروم میکند. رهبر که در هر صورت رابطهای متمایز با هر یک از اعضای گروه برقرار میکند، پس چرا رک و صریح نباشد؟ آیا این همان چیزی نیست که از همۀ اعضای گروهمان میخواهیم؟ وقتی پیوند بین هر یک از اعضای گروه و رهبر به رسمیت شناخته شود و مورد کاوش قرار گیرد، احتمال ایجاد پیوندهای صادقانه و بیتزویر بین اعضا نیز بیشتر خواهد شد.
رؤیایی که تعریف شد مناسب بود؛ بسیار مناسب و مفید در ایجاد بهاصطلاح «بحث شناور و آزاد» بین اعضا (فولکس، ۱۹۶۴) و بینهایت موفقیت در کسب تأیید غیرانتقادی گروه. اشاره به اینکه هیچکس اضطراب ایجاد فضای روانی را برای رؤیابین تحمل نکرده بود یا دربارۀ قصور فاحش رؤیابین در استفاده نکردن از این فضا صحبت نکرده بود، بیشازحد عیبجویانه به نظر میرسید: ارائۀ بدون هیجان و یکنواخت، کنجکاوی نکردن و پاسخ منفعل هم به رؤیا و هم نظرات اعضای گروه. تصمیم گرفتم ابتدا به فرد رؤیابین که هرگز سوار اتوبوس نمیشود بپردازم و از دید خودم ببینم که بودن در جایگاه او چه حسی دارد. چون به نظرم رؤیابین با خود رؤیا یا دیگر اعضای گروه اصلاً پیوندی نداشت، با تردید پرسیدم: «تابهحال احساس کردهای که بخشی از یک گروه هستی؟» او مؤدبانه و بهسرعت تاریخچهای از پیوندهای خود را به زبان آورد: مدرسه، کلیسا و جامعه. من با نگاهی که میگفت «چقدر کلیشهای جواب دادی!» صرفاً به او زل زدم.
«خانوادۀ خوبی داشتم، همه با هم کنار میآمدند. البته نمیتوانم بگویم که با هم صمیمی بودیم. نبود صمیمت نه در آن موقع اذیتم میکرد و نه الآن. بااینوجود، جدا شدن از خانواده برایم آسان نبود. خواهر و برادرهایم به دانشگاه شهر دیگری رفتند و خانه را ترک کردند، اما من نه. بهخاطر نداشتن چنین تجربهای احساس خشم و حسادت میکردم. در خواب مسیر خودم را رفتم. ممنون که به من فرصت دادید که چیزی برای خودم به دست آورم.»
– هوم، چقدر چیز به دست آوردی؟ اگر خواب میدیدی که کس دیگری رانندگی میکند آیا باز هم مسیر خودت حساب میشد؟
– مثل شما؟
پاسخ به این سؤال ضرورتی نداشت. رو به گروه کردم و گفتم: «مشارکت خوبی داشتید و نظرات مفیدی دادید. آیا این همان کاری است که دوست داشتید انجام دهید یا چیزی است که راننده شما را به سمت آن هدایت کرد؟ آیا کسی چیزی برای خودش به دست آورد؟»
البته نکوهشهای من باعث نشد اعضای گروه از همسو شدن با چیزی که حدس میزدند خواستۀ من از آنها است دست بردارند. بااینحال، در ادامه گفتگویی تأملبرانگیز داشتیم. چند نفر از اعضای گروه با سرخوردگی عنوان کردند که نتوانستند جلوی کمکورزی خودشان به دوستان، مراجعهکنندگان، والدین، خواهر و برادر و خویشاوندان را بگیرند و شروع به کاوش علت آن کردند. وارد مرحلۀ جدیدی شدیم که طی آن یکی از اعضا به شکلی صریح و مستقیم با عضو دیگر مواجه میشد: «حواسم به تو هست. نگرانم که احتمالاً از اینجا راضی نیستی و قرار است اعلام کنی که داری جمع را ترک میکنی. در این صورت حالم خیلی گرفته خواهد شد. تقصیر تو نیست که من چنین احساسی دارم.»
من مداخله کردم و گفتم: «چرا اینقدر مطمئنی؟» که البته با خوشرویی نادیده گرفته شدم.
در هرگونه مواجهۀ بینذهنی (خیالی و واقعی)، سایههای شخصیتها وجود دارند که در واقع انعکاسهایی از روابط عمودی و افقی دورههای تحولی مختلف هستند. برخی دوستانهاند و برخی کمتر که با پیامهایی که شکلدهنده و هدایتکنندۀ افکار و رفتارهای فرد هستند به ذهنش رخنه میکنند. این پیامها مبهم و رازآلود هستند (لاپلانش، ۱۹۹۹) و بهصورت ناخودآگاه ارسال و رونویسی میشوند. بهعلاوه، حاملین این پیامها که در صورت آگاهی از مقاصد بدوی این پیامها وحشتزده خواهند شد، مالکیت آنها را انکار میکنند.
بهمنظور اجتناب از تاریخنگاری سطحی، درمانگر باید به گروه نزدیک شود و امیال همزیستی، جنسی، مازوخیستی، پرخاشگرانه، برادرکُشانه، پدرکشانه، مادرکشانه و همنوعخوارانهای که انکار شدهاند، ولی در هستۀ اکنون و اینجا دور هم جمع شدهاند را در جسم، عاطفه و خیال احساس کند. بدینترتیب، چشمانداز تار و مبهم موضع انتقال متقابل، واقعیتهای بالینی کاربردیمان را نشان میدهد: سایههایی کمرنگ از پیامرسانهای بدوی، پیامهای مزاحم و بازنماییهایی رونویسیشدۀ نهفته در پس خودروایتی، گفتمان و کنشنمایی. شاید بتواند گفت که همۀ خانوادهها، گروهها و فرهنگها اعضایشان را فریب میدهند و مجبور میکنند به دیگران کمک کنند و با گروه سازگار و همرنگ شوند. جای تعجب نیست که ناراضی باقی میمانیم (فروید، ۱۹۳۰) و بار «نزدیک نبودن، بیگانگی از یکدیگر و از خودمان» را به دوش میکشیم. بهترین کاری که بهعنوان رهبر کمککننده از دستمان برمیآید این است که سعی نکنیم مشابه دیگران عمل کنیم و به افراد کمک کنیم سعی نکنند مانند اعضای کمککنندۀ گروه رفتار کنند.
منابع
Atlas, G., & Aron, L. (2018). Dramatic dialogs. New York: Routledge.
Billow, R.M. (in press). Changing our minds: Selected papers. (T. Slonim, Ed.). New York: Taylor & Francis.
Breuer, J., & Freud, S. (1893-1895). Studies on hysteria. In J. Strachey (Ed. and Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 2, pp. 1-335). London: Hogarth Press.
Caper, R. (1998). Psychopathology and primitive mental states. International Journal of Psychoanalysis, 79, 539-551.
Faimberg, H. (2005). The telescoping of generations: Listening to the narcissistic links between generations. New York: Routledge.
Foulkes, S.J. (1964). Therapeutic group analysis. London: George Allen & Unwin.
Freud, S. (1921). Group psychology and the analysis of the ego. S.E. 18, 70-92.
Freud, S. (1930). Civilization and its discontents. S.E. 21, 57-145.
Laplanche, J. (1999). Essays on otherness. (J. Fletcher, Ed.) London: Routledge.
معضل اجتماعی درمانگر گروهی
مقاله
کریستینا دیکسون، مددکار اجتماعی بالینی رسمی و مستقل و میر آزولی، دارای گواهی مشاوران حرفهای، گواهی مشاوران وابسته، گواهی گروهدرمانگری، عضو انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا
تابستان گذشته فیلم «معضل اجتماعی» در نتفلیکس عرضه شد که مستندی است که به بررسی تأثیرات منفی بلندمدت رسانههای اجتماعی بر روان انسان میپردازد. این فیلم شواهد نگرانکنندهای را از افزایش اضطراب، افسردگی و اعتیاد در نتیجۀ وقتگذرانی بیشازحد در شبکههای اجتماعی به تصویر میکشد. جالب اینجاست که این بسترها در ابتدا بهمنظور پرورش زندگی جمعی و ایجاد ارتباط ایجاد شدهاند.
تأثیر شبکههای اجتماعی بر افسردگی و اضطراب
مطالعات پژوهشی فراوانی نشان میدهند که وقتگذرانی بیشازحد در شبکههای اجتماعی تأثیری منفی بر افسردگی و اضطراب دارد (کریم و همکاران، ۲۰۲۰). استفادۀ مفرط از شبکههای اجتماعی باعث میشود افراد خود را به شکلی نادرست با همتایانشان مقایسه کنند. معیارهای میزان مشارکت و محبوبیت در این شبکهها (تعداد لایکها، اشتراکگذاریها و دنبالکنندگان)، که میزان تأیید و نفوذ اجتماعی را در قالب عدد نشان میدهند، دیدگاه تحریفشدۀ افراد را دربارۀ خودشان تقویت میکنند. نهتنها بخشهای گلچینشدۀ زندگی دیگران را میبینیم، بلکه شاهد میزان محبوبیتشان نیز هستیم. نسلهای جوانتر در حال بسط دیدگاهی غیرواقعگرایانه نسبت به زندگی هستند و وقتی خود را با دوستان خود و اینفلوئنسرها مقایسه میکنند، ارزش نفسشان تنزل میيابد (چن، ۲۰۱۳).
مطالعۀ موردی
جسیکا دختری ۱۶ ساله و ساکن حومۀ یکی از شهرهای ایالت کلورادو است که در مدرسۀ دولتی تحصیل میکند. او سفیدپوست، همسوجنس و دگرجنسگرا است. جسیکا به خاطر احساس افسردگی مرتبط با تصویر بدنی منفی برای درمان مراجعه کرد. او در طول درمان پستهایی را از شبکههای اجتماعی همتایانش به درمانگر نشان میداد که در آنها دختران نوجوان ژستهای بدنی تحریککنندهای گرفته بودند و کپشنهایی با مضامین جنسی زیر آنها درج شده بود. علاوه بر این، بسیاری از این دختران قبل از انتشار عکسهایشان از فیلترهای تصویری برای ویرایش آنها استفاده میکردند. جسیکا از این گلایهمند بود که به اندازۀ این دخترها زیبا نیست و عکسهایش به اندازۀ آنها لایک نمیخورد.
او گفت گرفتن عکسهای تحریککننده او را معذب میکند، اما احساسش این است که اگر چنین عکسهایی نگیرد و در شبکههای اجتماعی قرار ندهد، هرگز دوستپسر پیدا نخواهد کرد. جسیکا پس از آنکه توانست تأثیرات منفی شبکههای اجتماعی را برای خودش حلوفصل کند، گروهی متفاوت از دوستان را پیدا کرد که تطابق بیشتری با ارزشهایش داشتند. او از طریق پیدا کردن جمعی سالمتر توانست افسردگی را از خود دور کند و اکنون در مسیر ورود به دانشگاه و تحقق رؤیاهایش قرار گرفته است. درمان به او کمک کرد بتواند به خودش عشق بورزد، حد و مرزهای مؤثری را برای خودش وضع کند و احساس شرم و سرکوب درونیشدهای را که توسط شبکههای اجتماعی تشدید شده بودند، پالایش کند. اگر جسیکا در یک گروهدرمانی فرآیندمحور شرکت میکرد، درمانگر میتوانست بر تأیید تجربۀ او متمرکز شود، بین او و دیگر همتایانی که از اضطرابهای مشابهی رنج میبرند پیوند برقرار کند و ارتباط هیجانی عمیقی بینشان شکل دهد.
جسیکا به خاطر امتیازات طبقاتیاش امکان دسترسی به خدمات بهداشت روان را داشت. برای افرادی که نمیتوانند در درمان شرکت کنند یا با مسائلی همچون انگ یا مقاومت دستوپنجه نرم میکنند، دیدن اینکه خود متخصص خدمات بهداشت روان هم در شبکههای اجتماعی حضور دارد و پست میگذارد نه تنها باعث عادیسازی احساساتشان میشود، بلکه ابزارهایی عینی برای غلبه بر چالشهای زندگی در اختیارشان میگذارد.
فراخوان به عمل
متخصصان بهداشت روان نقشی حیاتی در به چالش کشیدن هنجارهای جوامع موجود در فضای مجازی دارند. استفاده از شبکههای اجتماعی باعث افزایش توانایی درمانگر برای آموزش، الگوسازی رفتارهای سالم و ارائۀ حمایت مثبت در بستری میشود که خود عامل پرورش مکانیسمهای مقابلهای منفی است (اورایلی، ۲۰۲۰).
کسب مهارت در استفاده از شبکههای اجتماعی راهی برای ایجاد بستری متفاوت و برقراری ارتباط با افرادی است که ممکن است از خدمات روانشناختی اطلاع نداشته باشند. برخی از کاربران شبکههای اجتماعی جوامع بهحاشیهراندهشده زمان یا پول لازم برای شرکت در درمان را ندارند، اما میتوانند از مشارکت در مباحث مرتبط با بهداشت روان در شبکههای اجتماعی سود ببرند.
منابع
Chen, W., & Lee, K.H. (2013). Sharing, liking, commenting, and distressed? The pathway between Facebook interaction and psychological distress. Cyberpsychology, Behavior and Social Networking, 16(10), 728-34. doi:10.1089/cyber.2012.0272.
Karim, F., Oyewande, A.A., Abdalla, L.F., Ehsanullah, R.C., & Khan, S. (2020). Social media use and its connection to mental health: A systematic review. Cureus, 12(6), e8627. doi:10.7759/cureus.8627.
O’Reilly, M. (2020). Social media and adolescent mental health: The good, the bad and the ugly. Journal of Mental Health. 29(2), 200-206.
عوامل وجودی در رواندرمانی گروهی در مواقع همهگیری: فقدانهای فراوان
مقاله
نوشتۀ ماریتا اندرو-ساش، مددکار اجتماعی بالینی رسمی و مستقل، دارای گواهی گروهدرمانگری، عضو انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا، و فاروق محیالدین، پزشک، دارای گواهی گروهدرمانگری، عضو انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا
مجسمههای خلقشده به دست برونو کاتالانو با نام رهسپاران (مسافران)، حسوحال سالی را که گذشت تا حدی نشان میدهند. در این یک سال چه چیزی را از دست دادهایم؟ چه حفرههایی درون خودپندارهمان دهان باز کردهاند؟ در خانوادههایمان چطور؟ در وجود افراد رنگینپوست یا سفیدپوست وضعیت چطور است؟ برای آنهایی که زندگیشان به خاطر فجایع آبوهوایی کلهپا شده است چگونه بوده است؟ برای مهاجران چطور؟
عوامل وجودی همیشه بخش لاینفک کار ما بودهاند، اما تقریباً هرگز به اندازۀ یک سال اخیر پر رنگ نبودهاند. در کنفرانس ایجیپیای کانکت ۲۰۲۰، ضیافت شام سالیانۀ جامعۀ رواندرمانی گروهی ایالتهای ساحلی برگزار شد. نیمی از افرادی که سر میز ما نشسته بودند به کووید ۱۹ مبتلا شدند. خوشبختانه هیچکس فوت نکرد. آمار فوتیهای کووید ۱۹ در کشور ما کماکان رکوردهای وحشتناکی را ثبت میکند و تا لحظۀ نگارش این مطلب بیش از نیم میلیون نفر فوتی داشتهایم. اگر به مرگ تکتک این افراد و تأثیر هر مرگ بر اطرافیان هرکس بیاندیشم، فقدانها تکاندهندهاند.
اما کووید ۱۹ تنها همهگیریِ رخداده نبوده است. آیهای مقدس در کتاب اعمال رسولان (۱۸:۹) همیشه برایمان جالب بود: «بگذارید پوستهها از چشمانمان فرو ریزند». قتل وحشیانۀ جورج فلوید باعث فرو ریختن این پوستهها از جلوی چشمان بسیاری شد (ای کاش میتوانستیم بگوییم از جلوی چشمان همه). من (ماریتا) در دانشکدۀ مددکاری اجتماعی دانشگاه هاوارد چند واحد گروهدرمانی تدریس میکنم. واقعیت زندگی بسیاری از دانشجویان سیاهپوستم از لحاظ برخورد پلیس، خدمات درمانی و مواردی از این دست متفاوت از واقعیت زندگی من است. یکی از همکاران سفیدپوستم اخیراً میگفت: «احساس میکنم کور بودهام!» به گفتۀ تونی موریسون[1] «آمریکاییها سفیدپوستاند؛ هرکسی غیر از این بیگانهتبار است». ما خواهان کمک به ایجاد دنیایی هستیم که در آن همه فرصت درخشیدن پیدا کنند. درغیراینصورت، همگی محکوم به فناییم. میتوانیم کور بودن را انتخاب کنیم یا اینکه حقیقت چیزها را از نزدیک و دقیق ببینیم. انتخاب با ما است.
این موضوع به سومین دغدغۀ وجودی برجستهشده توسط همهگیری اخیر، یعنی چندقطبی شدن این کشور، ارتباط دارد. در یکی از مقالات اخیر روزنامۀ واشنگتنپست نوشته شده است که «برخی از روانشناسان، گسترشِ باور به تئوری توطئۀ کیو اِنان[2] و افزایش تفکر مبتنی بر توطئه را به نوعی همهگیری جهانی تشبیه کردهاند». اعضای خانواده و دوستان به موجب این ایدئولوژی از هم دور میشوند و بینشان فاصله میافتد. این شکاف سیاسی باعث تشدید حس انزوا و اضطراب وجودی میشود.
اتخاذ دیدگاهی وجودی چطور میتواند به گروهدرمانی در این دوران دشوار کمک کند، که زمانی است که رهبران و اعضای گروهها با بحرانهای وجودی یکسانی دستوپنجه نرم میکنند؟ تواناییمان برای زندگی در فضای همیشگی انکار از ما گرفته شده است. نخست، «رواندرمانی وجودی» چیست؟ یالوم (۱۹۸۰) درمان وجودی را چنین تعریف میکند: «رویکردی پویا به درمان که متمرکز بر دغدغههایی است که ریشه در وجود فرد دارند». از نظر او دغدغههای وجودی اصلی عبارتند از: تنهایی، آزادی، مسئولیت، حق انتخاب، معنا، بیمعنایی (پوچی)، فقدان و مرگ.
همانطور که گفته شد، سایۀ فقدانها و مرگ یا ترس از مرگ طی یک سال اخیر پررنگتر شده است. کمک به اعضای گروهمان برای سوگواری در بحبوحۀ فقدانهای متوالی امری مهم است. همچنین، همۀ ما میزان متفاوتی از انزوا و تنهایی را احساس میکنیم. برای برخی از اعضای گروه، شرکت در جلسۀ گروهی میتواند مهمترین منبع ارتباطی باشد که در طول هفته احساسش میکنند. ازآنجاییکه ما انسانها از نخستین لحظۀ ادراک زندگی تا آخرین لحظۀ آن به ارتباط با دیگران نیاز داریم، تمرکز بر چگونگی مدیریت این پریشانی و اضطراب توسط اعضای گروه امری ضروری است. درمانگر وجودی بر مفهوم حضور کامل با دیگرانی که در خانه یا گروه با آنها در ارتباط هستیم تأکید میکند. تنها راه حضور کامل، در تماس بودن با دغدغههای وجودی خودمان است.
کشف و تقویت این ظرفیت در اعضای گروه با کاوش بیمعنایی یا پوچی نیز ارتباط دارد. مارتین بوبرِ فیلسوف میگوید «زندگی واقعی چیزی جز ملاقات با دیگران نیست». پی بردن به اینکه واقعاً برای دیگر اعضای گروه مهم هستید خود نوعی تجربۀ متحولکننده است. گروهدرمانگر نقش قابلهای را به خود میگیرد که حضوری کامل در جلسات دارد اما با هدف ویژۀ کمک به دیگران در زایش چیزی که در درونشان دارند. بااینحال، درمانگر پیش از آنکه بتوانند حضوری کامل برای دیگران داشته باشد، باید یاد بگیرد که در پیشگاه خود کاملاً حاضر باشند.
پل تیلیش شاید برجستهترین الهیدان قرن بیستم و محبوب بسیاری از متخصصان سلامت روان است. او از آلمان نازی فرار کرد و در دانشگاه شیکاگو مشغول تدریس شد. من (ماریتا) و گروهی از دانشجویان فرصت یافتیم در یکی از روزهای تعطیل با این مرد بزرگ گفتگویی داشته باشیم. آنقدر مضطرب بودم و جریان فکرم مسدود شده بود که چیز زیادی به خاطر ندارم، اما کتاب اصلی او، یعنی جرأتِ بودن، در خاطرم مانده است. او معتقد بود که همۀ انسانها مضطرب هستند. به ما آموخت به منظور دستیابی به جرأت لازم برای زیستنی تمام و کمال با وجود این اضطراب، به قدرتی برتر (یا شاید گروهِ درمانیمان) نیاز داریم. او اضطراب را به دو بخش تقسیم کرد: جرأت تماماً تنها بودن و موضع گرفتن و جرأت عضوی از یک زوج، گروه یا جامعه بودن. خودمختاری و صمیمیت: آیا اینها خلاصۀ همان چیزهایی نیستند که در گروههای درمانی روی آنها کار میکنیم؟ زندگی جرأتمندانه و اصیل در هر برهه از تاریخ بشر نوعی چالش بوده بوده است، و همۀ ما زمانی بهتر از عهدۀ این کار بر میآییم که در پیوند با دیگران باشیم. ای کاش تکتک انسانها عضو یک گروه درمانی خوب بودند و فرصت شرکت در جلسات هفتگی آن را داشتند.
دغدغۀ وجودی دیگر به آزادی، مسئولیت و انتخاب مربوط میشود. افراد زیادی در به دست گرفتن عاملیت زندگیشان مشکل دارند. مثلاً، یکی از اعضای گروه شب قبل از جلسۀ گروهدرمانی خواب دیده بود که در مهمانی حاضر است که جفری دامر[3] میخواهد مخ او را بزند. دوستانش به او هشدار میدادند که دامر قاتل سریالی است و نباید با او جایی برود، اما او که مایل به همخوابی با دامر بود، همراه او میرود! این دختر به خاطر آنکه افراد نامناسبی را برای دوستی انتخاب میکرد برای درمان مراجعه کرده بود و چه خوابی بهتر از این برای تعریف کردن در گروه که بتواند حاکی از علت پیوستن فرد به گروهدرمانی باشد. چه تعداد از ما در رابطه با انتخابکنندۀ درونیمان، یعنی همان عاملیتی که در تصمیمگیریهایمان داریم، نیاز به کمک داشتهایم؟ ما در گروههایمان امید داریم که به افراد کمک کنیم تا خود حقیقیشان را از پیلهای که برای حفاظت دور خودشان تنیدهاند، دیوار خشمی که پشت آن مخفی شدهاند یا زرهي دفاعی که برای سر کردن روز و شب به دست گرفتهاند، رها کنند. ما به افراد در یافتن صداهای درونی و حقایقشان برای تصمیمگیریهای بهتر کمک میکنیم. این همان چیزی است که موجب رهایی ماست. مادامی که به خود حقیقیمان دست نیابیم، به آزادی واقعی دست نخواهیم یافت.
برای دوستان و مراجعان رنگینپوست این مسئله ابعاد اضافۀ دیگری دارد. تمیر رایس، پسر دوازدهسالۀ سیاهپوستی که در پارک مشغول بازی با تفنگ اسباببازی بود، در عرض دو ثانیه پس از رسیدن مأموران پلیس به ضرب گلوله کشته شد. دو ثانیه. سوگیری ضمنی پدیدهای واقعی، نیرومند و عمدتاً ناخودآگاه است. افراد رنگینپوست هنگام خروج از منزل باید محاسبههای متفاوتی انجام دهند. یکی از دوستان رنگینپوستم تعریف میکرد هنگام خروج از منزل مراقب است که گواهینامه، کارت ماشین یا سایر مدارکش را در مکانی در دسترس قرار دهد تا اگر پلیس جلوی او را گرفت، دم دست و در معرض دید پلیس باشند. به کودکان سیاهپوست یاد داده میشود در فروشگاهها وسیلهای را برای دیدن از سر جایش برندارند یا قبل از ترک فروشگاه بستهاش را باز نکنند. والدین سیاهپوست در مقایسه با والدین سفیدپوست گفتگوهای متفاوتی با کودکانشان دارند. مسئلۀ آزادی، انتخاب، و عاملیت میتواند بسته به رنگ پوستتان ماهیتی بسیار متفاوت داشته باشد. تمیر رایس هیچ فرصتی برای عاملیت پیدا نکرد.
مراجعهکنندهای که بیش از پنج دهه تقریباً هیچ رابطۀ نزدیکی را تجربه نکرده بود، این رؤیا را دیده بود: در حال شنا در اقیانوس دو نفر را میدید که میتوانستند او را نجات دهند. یکی خواهرش بود که او میخواست به سمتش برود، اما بهشدت از اینکه چه چیزی ممکن است زیر آب باشد واهمه داشت. چه چیزی در زیر آب در کمین است؟ کدام ترسها مانع از پیوندهایی میشوند که به آنها نیاز داریم؟ آزمایشهای «چهرۀ بی حالت» دکتر ادوارد ترونیک را در یوتیوب (۲۰۱۶) مشاهده کنید. واضح است که ما از نخستین لحظۀ ادراک زندگی تا آخرین لحظۀ آن به پیوندهای مناسب با حداقل چند انسان دیگر نیاز داریم. میدانیم که نگاههای خوب دیگران اثر عصبشناختی عمیقی بر ما دارد. افرادی کمی در انزوا به کامیابی میرسند.
آیا میتوانیم اضطراب ناشی از این همهگیریها را تحمل کنیم؟ در این شرایط چطور بهترین خودمان را حفظ کنیم؟ کووید-۱۹ مسئلۀ تنهایی را بهشدت پیچیده کرده است. من (ماریتا) به افرادی فکر میکنم که بدون دلگرمی حضور عزیزانشان و در تنهایی در اثر این بیماری جان میدهند. افراد بسیار زیادی از نگاههای خوبی که همۀ ما برای پشت سر گذاشتن این شرایط دشوار به آنها نیاز داریم، محروماند. ملاقاتهای مجازیمان از طریق برنامههایی مانند زوم باید چنین کارکردی داشته باشند، اما این ملاقاتها نمیتوانند جایگزین حضور واقعی ما در کنار یکدیگر باشند. چقدر خوب بود اگر کنفرانس ایجیپیای کانکت به صورت حضوری برگزار میشد! اما مانند ویکتور فرانکل در کتاب معروفش انسان در جستجوی معنا، باید معنا و پیوند را در هر موقعیتی که در آن قرار میگیریم به بهترین شکلی که میتوانیم خلق کنیم.
اخیراً در یکی از گروههای درمانی ترکیبی، زنی که در ایرلند به فرزندخواندگی پذیرفته شده بود و در خانوادهای با مادری بهشدت خودشیفته و ظالم و پدری منفعل و مهربان (که علیرغم مهربانی نتوانسته بود از او در برابر مادر محافظت کند) بزرگ شده بود، این رؤیا را برای گروه تعریف کرد. او دقیقاً قبل از شروع جلسات آنلاین به گروهِ درمانی ملحق شده بود. وی با یکی دیگر از اعضای گروه به نام رالف ارتباط برقرار کرد. رالف در کودکی به فرزندخواندگی پذیرفته شده و مورد تعرض جنسی قرار گرفته بود. اعتیاد به شیشه و فقدان روابط معنادار در زندگی کانون تمرکز اصلی او در گروه درمانی بود. این زن در رؤیای خود به ایرلند بازگشت، همان جایی که خانوادهاش کماکان در آنجا زندگی میکردند. در عالم رؤیا پشت فرمان ماشینی نشسته بود و در حال راندن در امتداد خیابان دوران کودکیاش بود. حین پارک کردن ماشین بیرون از خانۀ دوران کودکیاش، پدرش را میبیند که از خانه بیرون میآید و سوار ماشین خود میشود. حسش میگوید که پدرش میخواهد برای سرگرمی موردعلاقهاش یعنی شنا کردن، به دریا برود. ماشینش را پارک میکند و ناگهان متوجه میشود کل اعضای گروه، از جمله درمانگر در ماشینش حضور دارند. این غیرممکن است، چون ماشینش خیلی کوچک است (یک ماشین دلقکی[4])، اما کل اعضای گروه به نحوی داخل ماشین جا شدهاند. او از ماشین خارج میشود و کل اعضای گروه هم به شکلی خندهدار به دنبال او از درهای مختلفی خارج میشوند که او از وجودشان بیاطلاع بوده است. اعضای گروه به سمت پدرش میروند که با تعجب خودرویش را متوقف کرده است و از دیدن او بسیار خوشحال شده است. او به سمت پدرش میدود و آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند. اعضای گروه هم همین کار را میکنند. او درحالیکه از خوشحالی اشک میریزد، تکتک اعضای گروه را به پدرش معرفی میکند. آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند و میبوسند، که البته اتفاقی عجیب محسوب میشود، چراکه پدرش فردی نیست که احساساتش را با بوسه و آغوش بروز دهد. پس از مدتی کوتاه، پدر به دخترش میگوید که باید برای شنا برود. اعضای گروه با دست تکان دادن با او خداحافظی میکنند. دختر به سمت خانۀ کودکیاش میرود تا مادرش را که در باغچه ایستاده است ببیند. رالف رو به او میکند و طوری وانمود میکند که انگار در حال بستن کراواتی خیالی است. سپس به او چشمک میزند و در حالی که به سمت خانه میرود میگوید «بیا انجامش بدیم».
تحولی که در نتیجۀ شرکت در گروه، در اعضا ایجاد میشود (حتی در جلسات مجازی) برای سوگواری با یکدیگر، ایجاد پیوندهای اصیل و معنادار در ماشین دلقکیمان و رقم زدن اوقاتی خوش و دیوانهوار همان نوشدارویی است که تکتک اعضا و همچنین رهبر گروه بدان نیاز دارند. امیدواریم که همۀ ما در انجام این کار مهم از یکدیگر حمایت کنیم و در مسیر رسیدن به روزهایی بهتر قدم برداریم.
[1] Toni Morrison (م: نویسنده، فمینیست، استاد دانشگاه و برنده جایزه ادبی نوبل اهل آمریکا که در حمایت از حقوق سیاهپوستان و زنان مینوشت)
[2] QAnon (م: تئوری توطئهای مبتنی بر اینکه توطئهای پنهان از سوی آنچه ادعا میشود «دولت پنهان در ایالات متحدۀ آمریکا» است علیه دونالد ترامپ رئیسجمهور سابق آمریکا و هواداران او در جریان است)
[3] Jeffery Dahmer (م: قاتل سریالی و متجاوز جنسی معروف اهل آمریکا)
[4] Clown car (م: نوعی خودروی بسیار کوچک که تعداد زیادی دلقک در سیرک از آن پیاده میشوند و تماشاگران را شگفتزده میکنند)
منابع
Zero to Three (2016, March 25). Still Face Experiment with Dr. Edward Tronick [Video]
YouTube. https://www.youtube.com/watch?v=YTTSXc6sARg.
Yalom, I. (1980). Existential psychotherapy. New York, NY: Basic Books.