دکتر رابرت پپر، مددکاری اجتماعی بالینی، گروه‌درمانگر مجاز، عضو انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا

کسی هست که در برهه‌ای از زندگی خود در روابط با دیگران، چه رابطۀ فردی چه حرفه‌ای یا هر دو دچار مشکل نشده باشد؟ بسیاری از ما نمی‌دانیم در روابطمان چگونه برخوردی با دیگران داریم. در نتیجه، روش‌های ارتباطی ناسازگارانه و مخربی را در پیش می‌گیریم. به همین خاطر معتقدم همۀ ما در برهه‌هایی از زندگی‌مان کاندیدهای خوبی برای شرکت در روان‌درمانی گروهی هستیم و درمان گروهی می‌تواند به ما کمک کند به آگاهی هیجانی بیشتری از وضعیت خودمان در روابط با دیگران برسیم و امکان بلوغمان فراهم شود.

در ذات همۀ هیجان‌ها نوعی دوگانگی وجود دارد که باعث می‌شود تقریباً دربارۀ همه‌چیز احساسی دوگانه و متعارض داشته باشیم. افراد مهم زندگی‌مان را دوست داریم و از آنها متنفریم. به دنبال ثبات در روابطمان هستیم، اما خواهان هیجان و ماجراجویی هم هستیم. خواهان تغییر در زندگی‌مان هستیم، اما عادت‌های بدمان را کنار نمی‌گذاریم. این وظیفۀ رهبر گروه است که به اعضای گروه کمک کند دوسوگرایی‌شان را در قبال تغییر حل‌و‌فصل کنند. رهبر می‌تواند این وظیفه را از طریق پرورش ارتباط هیجانی گام‌به‌گام و پیش‌رونده در میان اعضای گروه محقق کند (اورمونت، ۱۹۹۹). پیش‌رونده به این معنا که گفتگو ابعاد جدیدی را به روابط افراد اضافه می‌کند؛ هیجانی به این معنا که تعامل بین اعضا مملو از احساسات خودانگیخته است؛ و ارتباط هم به ماهیت بین‌فردی تعامل اشاره دارد. این امری چالش‌برانگیز است، چرا که اعضا سرمایه‌گذاری هیجانی فراوانی در وضع موجود می‌کنند، حتی اگر این شرایط ناکارآمد باشد و جواب ندهد.

روان‌درمانی گروهی را می‌توان نوعی شفای درون در نظر گرفت؛ آموختن یا حتی بازآموزی هیجان‌های خود و هیجان‌های دیگران. این برداشت من از هوش هیجانی است. بیش از ۲۰ سال پیش، دانیل گولمن اصطلاح «هوش هیجانی» را وارد زبان عموم مردم کرد. می‌توان هوش هیجانی را به‌صورت «توانمندی افراد در شناسایی احساسات خود و دیگران، تمیز احساسات مختلف از یکدیگر و نام‌گذاری صحیح آنها؛ و استفاده از اطلاعات هیجانی برای هدایت تفکر و رفتار» تعریف کرد.

برخی معتقدند هوش هیجانی نوعی توانمندی ذاتی است و برخی آن را نوعی مهارت می‌دانند. به نظر من ترکیبی از هر دو است و امکان پرورش آن در گروه‌‌درمانی وجود دارد، اما تنها رهبری می‌تواند آن را ارتقا بخشد که نحوۀ پرورش ارتباط هیجانی پیش‌رونده در تعاملات میان اعضای گروه را درک کند.

به‌منظور پرورش ارتباط هیجانی پیش‌روندۀ میان اعضا، رهبر گروه باید مهارت تشخیص موقعیت‌هایی که ارتباط هیجانی پیش‌رونده در آنها رخ می‌دهد را از سایر موقعیت‌ها داشته باشد. در کتاب “برخی افراد واقعاً آن چیزی که اظهار می‌کنند می‌خواهند را نمی‌خواهند: ۱۰۰ مداخلۀ نامتعارف در روان‌درمانی گروهی (۲۰۱۷)”، دربارۀ مرد همجنس‌گرای جوانی نوشتم که در دورۀ پیشا‌روان‌پریشی قرار داشت و از طریق ارتباط هیجانی پیش‌رونده در جریان روان‌درمانی گروهی بهبود پیدا کرد. با ‌این‌ حال، وضعیت «پیتر» در ماه‌های پس از چاپ این کتاب دوباره عود کرد. او در حال بازآفرینی دفاعی خودشیفته‌وار بود. اصطلاح و مفهوم دفاع خودشیفته‌وار توسط هیمن اسپات‌نیتز، پدر روان‌کاوی مدرن ابداع شد. اسپات‌نیتز با نظر فروید مبنی بر اینکه بیماران پیشا‌ادیپی (مبتلایان به اسکیزوفرنی و روان‌پریشی‌، بیماران مرزی و مبتلایان به اختلال شخصیت) دچار نوعی جهت‌گیری مجدد انرژی لیبیدو از دنیای بیرون به سمت درون خودشان هستند مخالف بود. به عقیدۀ اسپات‌نیتز این نه لیبیدو، بلکه پرخاشگری بود که به سمت ایگوی نابالغ برگشت می‌کرد و منجر به فروپاشی آن می‌شد. او اعتقاد داشت که بیماران پیشا‌ادیپی به خاطر نوعی عشق خودویرانگر به ابژه از دیگری در برابر خشم انفجاری خودشان محافظت می‌کنند و با معطوف کردن این پرخاشگری به سمت ایگوی شکنندۀ خودشان این محافظت از دیگری را به بهای سلامت هیجانی خودشان انجام می‌دهند و اغلب تندرستی جسمانی‌شان را نیز در این راه به خطر می‌اندازند.

نمونه

مداخلات من در مثالی که در ادامه مطرح شده است مبتنی بر همین اصل پرخاشگری معطوف به خود است. قصد داشتم فشار ایگوی ازهم‌پاشیدۀ یکی از اعضای گروه را که دچار واپس‌روی شده بود، آزاد کنم. این کار را از طریق تغییر جهت پرخاشگری از سمت خود به سمت دنیای ابژه انجام دادم. در این مورد، ایمن‌ترین هدف این پرخاشگری در گروه خود من بودم. امید داشتم این تغییر جهت در نهایت باعث شود این عضو دوباره با خشم واپس‌زده‌ از ابژه‌های مورد تنفر و عشق در زندگی ارتباط برقرار کند و این احساسات را به زبان بیاورد. قبل از جلسۀ مذکور، یکی از اعضا به نام کارن با ناراحتی با من تماس گرفت و گفت: «حالم خوب است، ولی ماشین به من زده است.» مشخص بود که در اثر این تصادف دچار ضربۀ روانی (تروما) شده است. کارن اجازه داد اعضای گروه را از این حادثه باخبر کنم. جلسۀ گروهی را با این جمله آغاز کردم: «یک خبر خوب و یک خبر بد دربارۀ کارن دارم. او زنده است، ولی ماشین به او زده است!»

همه‌ با حالتی شوکه و متعجب آه کشیدند، به‌جز پیتر که گفت: «من هیچ احساسی دربارۀ کارن ندارم. من از نظر هیجانی کرخت و بی‌حسم.» درحالی‌که دیگر اعضای گروه نگرانی‌شان را دربارۀ کارن ابراز می‌کردند و جویای وضعیت سلامتش می‌شدند، پیتر بدون هیچ حرکتی سر جایش نشسته بود و به فضا خیره شده بود تا اینکه بی‌اختیار گفت: «باید صحبت کنم. دیگر نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم.» پس از این جمله، به‌صورت یک‌طرفه و به‌شکلی پارانوئید، برآشفته و از نظر هیجانی نامنسجم گفت که در اتاق درمان احساس نا‌امنی می‌کند. با صدایی تقریباً هیستریک فریاد زد: «نمی‌توانم در اینجا صحبت کنم چون ممکن است در اتاق دستگاه استراق ‌سمع کار گذاشته باشند.» برخی از اعضا باورشان نمی‌شد که پیتر دارد با این کارش توجه سایرین را از کارن به سمت خودش جلب می‌کند. اینکه پیتر توانسته بود این‌چنین کانون توجه بقیه را به خود جلب کند من را عصبانی کرد. با‌این‌حال چون شب قبل با او جلسۀ درمان انفرادی داشتم، حدس می‌زدم که جریان از چه قرار است و چرا چنین می‌کند، اما صبر کردم تا ببینم چه اتفاقی در ادامه می‌افتد. با نگاه به اطراف اتاق، متوجه شدم که کالین موقع صحبت کردنِ پیتر اخم کرده است. بدون توجه به احساس آزردگی خودم از دست پیتر، فرض کردم کالین هم چنین احساسی به او دارد و از کالین پرسیدم: «آیا از دست پیتر به خاطر کناره‌گیری از گفتگوی اعضای گروه دربارۀ کارن عصبانی هستی؟» کالین گفت: «از کجا فهمیدی؟ کار پیتر بی‌ادبی محض بود.» در پاسخ گفتم: «تو احساس درستی داری. پیتر عصبانی است و تو هم احساس او را داری.» کالین از من خواست منظورم را واضح‌تر بیان کنم.

قبل از آنکه بتوانم این کار را بکنم، دیگر اعضای گروه سعی کردند به پیتر اطمینان خاطر بدهند که جایش در گروه امن است و کسی در اتاق دستگاه استراق سمع کار نگذاشته است؛ اما این حرف‌ها تنها آشفتگی او را بیشتر کرد. سوزی متوجه شد صورت پیتر پُف کرده است و سریع متوجه موضوع شد: «صورتت به خاطر مصرف کوکائین پُف کرده است!» پیتر با تأیید حرف او گفت که قبل از آمدن به جلسه کوکائین مصرف کرده و حالا نشئه است: «خب که چی؟» سپس به حرف‌هایش دربارۀ وسایل استراق سمع در اتاق ادامه داد. من با او همراه شدم و گفتم: «هیس! آرام حرف بزن. شاید کسی دارد گوش می‌دهد.» به‌شدت از دستم عصبانی شد و گفت: «دارید من‌ را مسخره می‌کنید! کامپیوترتان میکروفن دارد و یک نفر دارد به حرف‌هایمان گوش می‌دهد.» بعد گفت: «می‌دانم از من متنفرید.» پرسیدم: «چرا باید از تو متنفر باشم؟» پیتر پاسخ داد: «چون من آدم باخدایی نیستم.» این جملۀ پیتر گروه را نگران کرد، اما من گمان کردم منظورش را از این حرف می‌دانم. گرچه به نظر می‌رسید پیتر دچار هذیان‏گویی است، شب قبل هم همین حرف را در جلسۀ فردی به من گفته بود. درحالی‏که امیدوار بودم چیزی دربارۀ خودش بگوید، از او پرسیدم: «چرا باید چنین فکری بکنم؟» پیتر فریاد کشید و گفت: «خیلی عصبانی هستم. از تو متنفرم. از والدینم متنفرم. تو هم درست مثل والدینم هستی. درست مانند آنها، چون همجنس‌گرا هستم از من متنفری.» فکر کردم این سخنان او فرصتی برای شروع بحث دربارۀ همان موضوعی است که باعث وخامت حالش شده بود: «به گروه بگو دربارۀ چه چیزی صحبت می‌کنی.»

پیتر گفت: «مراسم غسل تعمید خواهرزاده‌ام که تازه به دنیا آمده است، آخر این هفته برگزار می‌شود و نمی‌خواهم در آن شرکت کنم.» لیندا پرسید: «چرا نمی‌خواهی به این مراسم بروی؟» پیتر گفت: «چون کت‌وشلواری ندارم که بپوشم.» چون می‌دانستم علت نرفتنش به مراسم بیش‌ از نداشتن کت‌وشلوار است، گفتم: «مهم‌ترین بخش داستان را تعریف نکردی.» احساس خشم و آزردگی پیتر فوران کرد: «از من نخواستند پدرخواندۀ بچه باشم چون والدینم گفتند من آدم باخدایی نیستم.» اکنون ماجرا مشخص و قابل‌‌درک بود و اعضای گروه بر اساس این درک جدید به شرایط پیتر واکنش نشان دادند. حس‌و‌حال گروه تغییر کرد و دیدگاه سایرین در مورد پیتر بسیار نرم‌تر شد. اعضای گروه اکنون می‌‌توانستند درد و رنج نهفته در پس خشمش را درک کنند.

از مسن‌ترین عضو گروه جیمز که کاتولیکی متدین و مقید بود و دختر نوجوانی داشت، پرسیدم: «هیچ‌وقت چنین حرف‌هایی به دختر خودت می‌زنی؟» جیمز صورتش سرخ شد و گفت: «به‌هیچ‌وجه. هرگز چنین حرف نفرت‌‌آمیزی به او نمی‌زنم. از دست والدین جیمز به‌شدت عصبانی هستم. عجب آدم‌های ریاکاری! من عاشق دخترم هستم و خوشحالی‌اش از همه‌چیز برایم مهم‌تر است. هرگز دربارۀ گرایش جنسی‌اش نظری نخواهم داد.» آنیتا گفت: «به‌شدت از پیتر حمایت می‌کنم. والدینش واقعاً انسان‌های منزجرکننده‌ای هستند. عشقی که به فرزندشان دارند کاملاً مشروط است. او را از خانواده طرد کرده‌اند. تعجبی ندارد که اینقدر خشمگین است.» از آنیتا پرسیدم: «پیام ضمنی والدین پیتر به او چیست؟» خود پیتر پاسخ این سؤال را داد: «اینکه از من متنفرند.» رو به پیتر کردم و گفتم: «متوجه پیامشان (نفرت) شده بودی، اما آن را به سمت خودت برگردانده بودی.» پیتر آرام شد، شروع به گریه کرد و گفت: «اینجا احساس می‌کنم بقیه واقعاً دوستم دارند و به من اهمیت می‌دهند.» گریه می‌کرد چون یکی از نیازهای ناخودآگاهش برطرف شده بود. بعد شوخ‌طبعی‌اش گل کرد و گفت: «واقعاً برایم مهم نیست اگر در اتاق دستگاه شنود کار گذاشته باشند.» این چرخش ۱۸۰ درجه‌ای او باعث نمی‌شد مصرف شدید و خودتخریبگر مواد مخدرش را نادیده بگیریم، اما حداقل رفتارش را تا حد زیاد و قابل‌درکی مانند سایر انسان‌ها می‌کرد. در پایان گروه به پیتر گفتم تغییر نگرش و رفتار او شگرف و قابل‌‌تحسین است. دیگران حرفم را تأیید کردند. پیتر تحت‌تأثیر سخنانم قرار گرفت و گفت از پاسخ گرم اعضای گروه بسیار متأثر شده است. آن شب هنگام ترک گروه ثبات بسیار بیشتری داشت و راهی جلسۀ هفتگی معتادان گمنامش (NA) شد.

آیا ارتباط هیجانی پیش‌رونده در طول این جلسه برقرار شد؟ به نظر من بله. تعامل رخ‌داده در این جلسه، از این نظر که در جایی منفی آغاز شد و در جایی دردناک اما سازنده به پایان رسید، پیش‌رونده بود. از این نظر هیجانی بود که احساسات خودانگیخته و نیرومند پیتر و سایر اعضا در قالب کلمات ابراز شدند و بین اعضای گروه ارتباط جریان داشت. پیتر مطالب جدیدی را به‌شکلی که دارای بار هیجانی بود مطرح کرد و با پاسخ حمایتی، محافظت‌کننده و همراه با درک اعضای گروه همراه شد. همدلی گروه با درد و رنج هیجانی نهفته در پس خشم پیتر جلوۀ هوش هیجانی بود. به زبان آوردن احساسات در همان لحظه‌ای که بروز می‌کنند و در مورد سایر اعضای گروه (و رهبر) برای پرورش هوش هیجانی و رسیدن به بلوغ در گروهِ درمانی ضروری است.

منابع

Goleman, D. (1995). Emotional intelligence. Bantam Books: New York, NY.

Ormont, L.R. (1999). Progressive emotional communication: Criteria for a well functioning group. Group Analysis, 32(1), 139-150.

Pepper, R. (2014). Emotional incest in group psychotherapy: A conspiracy of silence. Rowman & Littlefield: Lanham, MD.

Pepper, R. (2017). Some people don’t want what they say they want: 100 unconventional interventions in group psychother- apy. Gray Productions: Guttenberg, NJ.

Spotnitz, H. (1999). Modern psychoanalysis of the schizophrenic patient. Jason Aronson: Northvale, NJ.

کلیر گردا، کارشناسی پزشکی و جراحی

این اواخر آنقدر اتفاقات زیادی افتاده است که حتی واژۀ «بی‌سابقه» حق مطلب را دربارۀ آن ادا نمی‌کند. به‌عنوان درمانگر، علاوه بر مهار اضطراب مراجعانمان به خاطر کرونا، مجبوریم با ترس‌های خودمان، مرگ دوستان، بستگان و همکارانمان و احتمالاً حتی ابتلای خودمان به این ویروس مواجه شویم. در این فرآیند، زمان اندکی برای سوگواری در غم آنچه از دست داده‌ایم، داشته‌ایم. نوعی فرسودگی دارد وجود بسیاری از ما را فرا می‌گیرد، نوعی خستگی که نه‌تنها ناشی از شب‌بیداری‌ها و برنامه‌های کاری فشرده است، بلکه نتیجۀ تقلا برای پذیرش تغییرات بی‌شماری است که در ماه‌های اخیر به ما تحمیل شده‌اند. در این مقاله که بر اساس دیدگاه شخصی نگاشته شده است، تغییر در نحوۀ ارائۀ درمان و پیامدهای آن برای رشتۀ ما و همچنین مراجعانمان بررسی می‌شود.

در مارس ۲۰۲۰، در کنفرانس ای‌جی‌پی‌ای کانکت ۲۰۲۰ شرکت داشتم. بسیار به من خوش گذشت و تجربه‌ای روحیه‌بخش بود. آخرین روز کنفرانس با اعلام وضعیت اضطراری در ایالت نیویورک به خاطر شیوع کووید-۱۹ متقارن شد. نمی‌دانستم معنی آن چیست، ولی ته دلم می‌خواستم خانه باشم، به دور از مشکلاتی که فکر می‌کردم قرار است به‌زودی رخ دهند. بیمار شدم، شدیدترین سردرد ممکن به سراغم آمد، تب، سرفه و دردهای عضلانی… چهار روز در رختخواب ماندم و فقط برای رفتن به دستشویی از جا بلند می‌شدم. حتی بلند کردن سرم برای نوشیدن چیزی هم دشوار بود. به دنبال تب، درد وحشتناک عضلات ساق پا به سراغم آمد و پس از آن چنان ضعفی وجودم را فرا گرفت که آسان‌ترین کارها، مثلاً بالا رفتن از چند پلۀ ساختمان از پا درم می‌آورد. تست کرونا دادم و زمانی که نتیجه را گرفتم (کووید-۱۹ مثبت)، بیماری‌ام در حال فروکش بود. پیاده‌روی به محل کارم پس از غیبت یک‌ماهه برایم یادآور صحنۀ آغازین رمان آخرالزمانی روزگار تریفیدها نوشتۀ جان ویندام در سال ۱۹۵۱ بود. شخصیت‌ اصلی این کتاب در حالی در بیمارستان به هوش می‌آید که چشمانش که به خاطر تماشای بارش شهابی کور شده‌اند، اکنون باندپیچی هستند. او پس از به هوش آمدن در می‌‌یابد لندن کاملاً عوض شده است؛ خیابان‌‌ها خالی از مردم‌اند و کسانی هم که حضور دارند حیران و سردرگم در اطراف پرسه می‌زنند. آن روز صبح، رفتن به محل کار به‌شکل ترسناکی ناآشنا به نظر می‌آمد. خیابانی‌هایی که در حالت عادی مملو از عابر پیاده بودند، از کودکانی که در راه مدرسه بودند گرفته تا پاکبان‌ها، پارکبان‌ها و حتی بی‌خانمان‌های ساکن زیرگذرها، اکنون بیشتر خالی بودند. در تقاطع واکس‌هال که یکی از مراکز حمل‌و‌نقل بزرگ شهر است و اغلب ترافیک سنگینی در آن جریان دارد، هیچ ماشینی دیده نمی‌شد. همۀ اینها مربوط به قبل از قرنطینۀ رسمی شهر بود. کارگران در خانه مانده بودند، مغازه‌ها و رستوران‌ها تعطیل شده بودند (یا داشتند تعطیل می‌شدند) و مردم سراسیمه به دنبال خرید غذا و دستمال توالت بودند. بقیۀ داستان را هم که خودتان می‌دانید.

طی چند روز بعد، دولت‌های سراسر دنیا دستورالعمل‌های جدیدی را در خصوص فاصله‌گذاری اجتماعی، ماندن در خانه، تعطیلی اماکن عمومی، مغازه‌ها، رویدادهای ورزشی و موارد بسیار بیشتری وضع کردند. همه‌گیری کرونا داشت شیوۀ کار ما را، احتمالاً برای همیشه تغییر می‌داد.

من هم به‌عنوان پزشک عمومی (پزشک خانواده) و هم روان‌پزشک در خدمات سلامت همگانی انگلستان مشغول به کار هستم. به‌عنوان روان‌پزشک، رهبری خدمات درمانی مختص به پزشکان مبتلا به بیماری‌های روانی و اعتیاد را بر عهده دارم. این خدمات در سال ۲۰۰۸ و پس از خودکشی روان‌پزشکی تأسیس شد که در اثر ابتلا به روان‌پریشی حاد، پس از زایمان خود و نوزاد سه‌ماهه‌اش را کشت. طی این سال‌ها، تیم من بیش از ۱۱ هزار پزشک را در انگلستان ویزیت و درمان کرده است؛ یعنی حدود ۷۵ مورد جدید در هر هفته. گروه‌درمانی یکی از جنبه‌های اصلی درمان است (گرادا، ۲۰۱۶). بحران کووید-۱۹ بدین معنا بود که فوراً باید کلیۀ فعالیت‌های مراقبتی‌مان را به فضای مجازی منتقل کنیم و برای این منظور به‌سرعت کار با پلتفرم‌های دیجیتال مختلف را بیاموزیم، سازوکارهای عملیاتی و مدیریتی لازم را ایجاد و مجوزهای لازم را خریداری کنیم. مانند بسیاری، ما نیز تغییرات بزرگی را که می‌بایست طی چند سال انجام می‌شدند، به‌شکلی فشرده طی چند روز انجام دادیم.

ارائۀ خدمات درمانی و حتی روان‌شناختی به‌صورت آنلاین پدیدۀ جدیدی نیست. در دورۀ پزشکی عمومی من نزدیک به یک دهه است که خدمات مشاورۀ آنلاین به بیماران ارائه می‌شود (کویی و همکاران، ۲۰۱۸). درمان شناختی‌رفتاری سال‌ها است که از راه دور به مراجعان ارائه می‌شود و روشی اثربخش برای ارائۀ خدمات درمانی به جوامع متنوع است و شواهد از کارایی آن حکایت می‌کنند (گرین‌هالگ و همکاران، ۲۰۱۶). نشان داده شده است که این روش درمان برای اختلالاتی مانند استرس پس از سانحه مؤثر است (آسیرنو و همکاران، ۲۰۱۷). روان‌درمانگران از مدت‌ها پیش مشغول ارائۀ روان‌درمانی فردی و گروهی به طرق مختلف، از جمله از طریق پیام متنی بوده‌اند و بازخوردهای دریافتی از شرکت‌کنندگان نشان می‌دهد که آنها در جلسات مجازی در مقایسه با جلسات حضوری، با اطمینان و جرأت بیشتری دربارۀ مسائل شخصی‌شان صحبت می‌کنند (یوئن و همکاران، ۲۰۱۳). اکثر مطالعات انجام‌شده در زمینۀ درمان غیرحضوری به درمان فردی پرداخته‌اند و درمان گروهی آنلاین کمتر مطالعه شده است.

منابع و متونی دربارۀ گروه‌های اینترنتی وجود دارند که می‌توانیم از آنها بهره بگیریم. برای مثال، دکتر هایم واینبرگ که دارای گواهی گروه‌درمانگری و عضو انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا است، سال‌ها است که دربارۀ گروه‌های مجازی می‌نویسد و این گروه‌ها را برگزار می‌کند. کتاب وی با نام پارادوکس گروه‌های اینترنتی، تنها در جمع مجازی دیگران که در سال ۲۰۱۴ چاپ شد، یکی از نخستین آثاری بود که به بررسی گروه‌های اینترنتی پرداخت. گرچه برخلاف گروه‌های (چت) اینترنتی، به گروه‌های ویدیویی تنها چند اشارۀ گذرا شده‌ است، می‌توان پژوهش‌ او را به گروه‌های ویدیویی مجازی (VVGها) نیز تعمیم داد. برای مثال، او معتقد است که در گروه‌های مجازی، حتی زمانی که فرد بتواند چهرۀ دیگران را ببیند، تعهد کمتری نسبت به روابط ایجادشده در گروه شکل می‌گیرد و همیشه فرافکنی‌های بیشتر و مسائل بیشتری در رابطه با حدومرزهای درمان به چشم می‌خورد، مسائلی که به‌ظاهر در گروه‌های اینترنتی وجود ندارند (واینبرگ ، ۲۰۱۴). واینبرگ پس از این کتاب به دنبال گردآوری کتاب دیگری رفته است که در آن منحصراً به نحوۀ انجام درمان فردی، خانواده‌درمانی و گروه‌درمانی آنلاین با استفاده از ابزارهای کنفرانس تصویری می‌پردازد (واینبرگ و رول‌نیک، ۲۰۱۹).

شیوع کرونا بدین معنا بود که تمام گروه‌هایم، چه گروه‌هایی که قبلاً تشکیل شده‌ بودند و چه گروه‌های جدید برای حمایت از متخصصان درمان طی این همه‌گیری، باید آنلاین برگزار شوند. من هم مانند بسیاری از افرادی که ناچار به انجام این کار شده بودند مضطرب بودم. نمی‌دانستم آیا می‌شود صمیمیتی مشابه با آنچه را در اتاقی کوچک شکل می‌گیرد در دنیای مجازی هم ایجاد کرد یا خیر؛ آیا می‌توانم در فضای مجازی متوجه حس‌و‌حال اعضای کم‌حرف گروه شوم یا خیر؛ آیا می‌توانم نشانه‌های غیرکلامی را تشخیص دهم یا خیر (حتی نحوه و مکان نشستن افراد در گروه حضوری مبین مطلبی در مورد آنها است)؛ آیا متوجه قطرات اشکی خواهم شد که به‌طور پنهانی روی گونه‌هایشان سرازیر می‌شود یا خیر. نیازی نبود این‌قدر نگران باشم. تشخیص هیجان‌ها یا حس کردن پریشانی افراد از روی صفحۀ ‌نمایش دشوارتر، اما ممکن است و به نظر می‌رسد که اعضای گروه از کنج راحت خانه‌شان نمای اصیل‌تری از خود را به نمایش می‌گذارند. میزان شرکت در جلسات بیشتر شده است، چرا که اعضا دیگر نیاز به لحاظ کردن زمان یا هزینه‌‌‌های رفت‌وآمد برای مراجعه به گروه ندارند.

اما قطعاً مشکلاتی هم وجود دارند که از جملۀ آنها می‌توان به‌ظاهر شدن گهگاه سگی یا کودکی در صحنه، مشکلات نرم‌افزاری ناشی از اتصالات ناپایدار اینترنتی، فریز شدن تصاویر، فراموشی قطع کردن میکروفون یا قطع بودن میکروفون در زمان نامناسب اشاره کرد. مشکلات مربوط به محرمانگی نیز وجود دارند، چراکه همۀ اعضای گروه (از جمله خودم) در منزلشان اتاق‌ عایق صدا ندارند که بتوان در آن با خیال راحت دربارۀ مسائل محرمانه و شخصی با دیگران گفتگو کرد.

آنچه داریم می‌آموزیم و آنچه از کار واینبرگ بر می‌آید این است که رهبری گروه‌ها (که تحت عنوان تسهیلگری، مدیریت و اجرای گروه هم شناخته می‌شود) در دنیای مجازی همانند دنیای واقعی نیست. گروه و اعضا، شکل (از دایره به مربع)، الزامات قانونی و مرزهای آن و نیز محتوایی که از طریق ناخودآگاه اجتماعی در آن مطرح می‌شود، همگی متفاوت و مستلزم توجه‌اند. مجبور شده‌ایم نحوۀ رخ دادن انتقال، انتقال متقابل و فرافکنی‌ها را در فضای مجازی بشناسیم، خصوصاً با نظر به اینکه شرکت‌کنندگان گروه‌های ویدیو‌یی حضور فیزیکی ندارند. توانایی تماس چشمی حین صحبت کردن از بین رفته است و دیگر نمی‌توانیم بدون گفتن نام افراد متوجه شویم که چه کسی با چه کسی در ارتباط است. باید می‌فهمیدیم که مرجعیت گروه که معمولاً در اختیار رهبر گروه است، چطور در طول جلسه و بین افراد مختلف جابه‌جا می‌شود، چون آنها که بیش از سایرین صحبت می‌کنند بیشتر به چشم می‌آیند و می‌توانند خود را کانون توجه قرار دهند.

تعاملات بین اعضای گروه، از جمله بین رهبر و اعضا نیز در حال تغییر است و لازم است با این تغییر سازگار شویم. حد و مرزها سیال‌ترند. ایجاد اتاق مشاورۀ کاملاً محرمانه غیرممکن است، چرا که چنین کاری مستلزم تدارکات عملی است (مثل اینکه مودم در کجای خانه قرار داشته باشد، درب کدام اتاق را می‌توان در طول جلسه به روی سایر اعضای خانواده بست) و چاره‌ای جز پذیرش برخی از کاستی‌های موجود نداریم. همچنین، وقتی از داخل منزلمان در جلسۀ درمان شرکت می‌کنیم طبیعتاً خودافشایی بیشتر رخ می‌دهد، خصوصاً وقتی آثار شخصی مانند عکس‌ها، تصاویر روی دیوارها یا حتی اثاثیۀ منزل را نتوان همیشه پنهان کرد. برای گروه‌های حمایتی (نه گروه‌های درمانی)، آن زمان گذشته که افراد قبل و بعد از هر جلسه که گفتگو تمام می‌شد، پیوندهای جدیدی را شکل می‌دادند.

از آنجا که مجبور به فراگیری این مهارت‌های تازه در زمانی کوتاه بوده‌ایم و باید راهمان را از طریق آزمون و خطا پیدا می‌کردیم، عجیب نیست که بسیاری از ما به‌شدت خسته‌ایم؛ پدیده‌ای که در یکی از مقالاتم آن را خستگی کرونا نامیده‌ام (گرادا و واکر، ۲۰۲۰). این خستگی صرفاً ناشی از حجم کار بیشتر، جلسات یا گروه‌های ویدیویی مجازی پشت‌سر‌هم یا مواجهه با تغییرات مداوم نیست؛ گرچه این موارد از جمله علل آن هستند. در عوض، این خستگی در واقع نمود جسمانی و روان‌شناختی سوگواری ما برای گذشتۀ نزدیکمان هم‌زمان با سازگاری سریع با آینده است. این احساس اندوه تقریباً‌ در تمام جلسات گروهی من ابراز می‌شود، جلساتی که در آنها به‌عنوان رهبر گروه موظفم این احساس را به نیابت از گروه مهار کنم. به‌عنوان کسی که در همین قایق نشسته است، حفظ مسیر درمان و ایفای هم‌زمان نقش نظاره‌گر بی‌طرف دشوار می‌شود. من هم مانند مراجعانم مضطرب، بیمناک، داغدار و گاهی اوقات غرق در احساس درماندگی می‌شوم. این روش کار جدید تنهایی‌مان را نیز تشدید می‌کند و پارادوکس این است که هر چه تعداد بیشتری از ما به‌واسطۀ ماتریکس فضای مجازی به هم متصل می‌شویم، در عالم واقع از هم دورتر می‌شویم. کار کردن از طریق این فضا فرآیندی خسته‌کننده است.

با‌این‌حال، حالا که من و سایرین این فرآیند را پذیرفته‌ایم و به‌واسطۀ آن رشد کرده‌ایم، یکی از عوامل درمانی مطرح‌شده از سوی یالوم به خاطرم رسید: امید. ما در تحولمان از دایره به مربع امید را نشان داده‌ایم. از طریق کار سخت، اراده و عشق‌ این توانایی را به بیمارانمان بخشیده‌ایم که از ما و سایر اعضای گروه مراقبت و حمایت مستمر دریافت کنند. یائیل دانیلی، یکی از روان‌شناسان بالینی که با قربانیان تروما کار می‌کند، امید را در توانایی داشتن گزینه‌ و حق انتخاب میان آنها می‌داند و تعلق را بزرگ‌ترین منبع امید معرفی می‌کند (دانیلی، ۱۹۹۴). گروه‌درمانگران با نشان دادن سطح بالایی از تاب‌آوری، به خودشان، مراجعانشان و حرفه‌شان امید بخشیده‌اند. آینده نامعلوم است؛ آنچه معلوم است این است که گروه‌ها و پیوندهایی که بین افراد شکل می‌دهند، اکنون بیش از هر زمان دیگری حیاتی هستند.

منابع

Acierno, R., Knapp, R., Tuerk, P., Gilmore, A. K., Lejuez, C., Ruggiero, K., Muzzy, W., Egede, L., Hernandez-Tejada, M.A., & Foa, E. B. (2017). A non-inferiority trial of prolonged exposure for posttraumatic stress disorder: In person versus home-based telehealth. Behaviour Research and Therapy, 89, 57–65. https://doi.org/10.1016/j.brat.2016.11.009.

Cowie, J., Calveley, E., Bowers, G., & Bowers, J. (2018). Evaluation of a digital consultation and self-care advice tool in primary care: A multi-methods study. International Journal of Environmental Research and Public Health, 15 (5). https://doi.org/10.3390/ijerph15050896.

Danieli, Y. (1994). Countertransference, trauma, and training. In J.P. Wilson and J.D. Lindy (Eds.) Countertransference in the treatment of PTSD (pp. 368–388). New York: Guilford Press.

Gerada, C. (2016). Healing doctors through groups: Creating time to reflect together. British Journal of General Practice, 66 (651), e776–e778. https://doi.org/10.3399/bjgp16X687469.

Gerada, C., & Walker, C. (2020). Covid fatigue is taking an enormous toll on healthcare workersThe BMJ. https://blogs.bmj.com/bmj/2020/05/04/covid-fatigue-is-taking-an-enormous-toll-on-healthcareworkers/

Golkaramnay, V., Bauer, S., Haug, S., Wolf, M., & Kordy, H. (2007). The exploration of the effectiveness of group therapy through an internet chat as aftercare: A controlled naturalistic study. Psychotherapy and Psychosomatics, 76 (4), 219–225. https://doi.org/10.1159/000101500.

Greenhalgh, T., Vijayaraghavan, S., Wherton, J., Shaw, S., Byrne, E., Campbell-Richards, D., Bhattacharya, S., Hanson, P., Ramoutar, S., Gutteridge, C., Hodkinson, I., Collard, A., & Morris, J. (2016). Virtual online consultations: Advantages and limitations (VOCAL) study. BMJ Open, 6 (1), e009388. https://doi.org/10.1136/bmjopen-2015-009388.

Ragusea, A.S., & VandeCreek, L. (2003). Suggestions for the ethical practice of online psychotherapy. Psychotherapy: Theory, Research, Practice, Training, 40 (1–2), 94–102. https://doi.org/10.1037/0033- 3204.40.1-2.94.

Weinberg, H. (2014). The paradox of internet groups: Alone in the presence of virtual others by Haim Weinberg. https://www.karnacbooks.com/product/the-paradox-of-internet-groups-alone-in-thepresence-of-virtual-others/29425/

Weinberg, H. & Rolnick, A. (2019). Theory and practice of online therapy: Internet-delivered interventions for individuals, groups, families, and organizations. New York: Routledge. Yuen, E.K., Herbert, J.D., Forman, E.M., Goetter, E.M., Juarascio, A.S., Rabin, S., Goodwin, C., & Bouchard, S. (2013). Acceptance based behavior therapy for social anxiety disorder through videoconferencing. Journal of Anxiety Disorders, 27 (4), 389–397. https://doi.org/10.1016/j.janxd

همان‌طور که بسیاری از کودکان از تاریکی می‌ترسند، بسیاری از مراجعان نیز از گروه واهمه دارند. شاید بتوانیم به همان روشی که به کودکان در غلبه بر ترس از تاریکی کمک می‌کنیم، به مراجعان‌مان هم از طریق ایجاد پیوندهایی نیرومند و روشنگر کمک کنیم تا بر ترس‌شان از گروه فائق آیند. با این کار بهتر می‌توانیم گروه‌هایمان را پُر و به افراد بیشتری کمک کنیم به‎جای شنیدن مزایای گروه‌درمانی از زبان ما، خودشان این مزایا را از نزدیک تجربه کنند. در این مقاله، به بررسی دو مطالعه می‎پردازیم که نگرش‌های افراد را به روان‌درمانی گروهی و آنچه را باعث ایجاد چنین نگرش‌هایی به گروه می‏شود، شناسایی می‏کنند.

مطالعۀ اول

در مطالعۀ اول (استراوس، اسپنگنبرگ، برالر و بورمن، ۲۰۱۵)، نمونه‌ای معیار متشکل از ۲۵۱۲ شهروند آلمانی بررسی شد تا نگرش‌های فعلی آنها به گروه‌درمانی و همچنین انتظارات‌ و تجربه‌شان از گروه‌درمانی مشخص شود. گروه‌های روان‌درمانی و گروه‌های غیربالینی (مثلاً‌ کارگروه‌‏ها، گروه‌های آموزشی، تیم‌های ورزشی، گروه‌های خودیاری) بررسی شدند. در این مطالعه، تأثیر سایر متغیرهای اجتماعی-جمعیت‌شناختی و همبسته‌های روان‌شناختیِ تجارب یا نگرش‌‌های مرتبط با گروه نیز بررسی شدند، چرا که علی‌رغم همۀ شواهد مرتبط با اثربخشی و کارآمدی درمان‌های گروهی (بورلینگیم و همکاران، ۲۰۱۳)، بیماران کماکان احساس خوبی در مورد شرکت در گروه‌های روان‌درمانی ندارند (هان، ۲۰۰۹).

از آنجایی که جامعه‌شناسان کاهش جذابیت گروه‌ها را ناشی از بها دادن بیشتر به فرد‌گرایی و خودمحوری می‌دانند (سنت، ۲۰۰۶)، خودشیفتگی نیز بررسی شد. سؤالاتی در خصوص تجارب عمومی یا خاص افراد از شرکت در گروه‌ها (گروه‌های بالینی و غیربالینی) مطرح و تأثیر سن، جنسیت و فرهنگ (میزان اجتماعی بودن در آلمان شرقی در مقایسه با آلمان غربی) بر نگرش‌های مرتبط با گروه بررسی شد. سایر متغیرهای روان‌شناختی منتخب از قبیل سطح آسیب افراد (فرسودگی، اضطراب و افسردگی) و راهبردهای آنها برای پردازش هیجان‌ها (سرکوبی، ارزیابی مجدد) نیز بررسی شدند، زیرا این متغیرها به‌طور بالقوه با انتظارات افراد از گروه همبستگی دارند (بورلینگیم، ۲۰۱۳).

نتایج حاکی از نگرشی عمدتاً‌ مثبت به گروه‌ها بود. افراد جوان‌تر دیدگاه‌‌ مثبت‌تری در مورد گروه‌های غیربالینی داشتند و زن‌ها در مقایسه با مردها از دانش بیشتر و دیدگاه‌های‌ مثبت‌تری دربارۀ روان‌درمانی گروهی برخوردار بودند. تجربۀ افراد از گروه‌درمانی با سن ارتباط داشت و گروه‌های سنی با تجربۀ بیشتر در این زمینه دیدگاه‌های مثبت‌تری نسبت به گروه‌های درمانی داشتند. برای مثال، افراد ۴۵ تا ۵۴ ساله (۱۴ درصد)، در مقایسه با جوان‌ترین (۵ درصد) و مسن‌ترین زیرگروه مطالعه (۷/۷ درصد) بیشترین تجارب درمانی را داشتند. این گروه سنی همچنین بیشترین تجربه را در زمینۀ درمان گروهی (9/7 درصد) و مثبت‌ترین نگرش‌ها را به گروه داشت. در نهایت، پاسخ‌دهندگانی که گروه را ابزاری برای کمک به افراد با آسیب کمتر (نشانه‌های اضطراب، افسردگی و فرسودگی) می‌دانستند و برای تنظیم هیجان‌هایشان بیشتر به راهبرد ارزیابی مجدد و نه سرکوب عواطف متوسل می‌شدند، دیدگاه مثبت‌تری به گروه‌ها داشتند. این یافته با مشاهدات بالینی‌ای که نشان می‌دهد اعضای سالم‌تر و باهوش‎تر گروه اضطراب کمتری در خصوص فعالیت‌های گروهی دارند همخوان است.

ذکر این نکته نیز مهم است که گرچه 73/4 درصد از افراد نمونه روان‌درمانی را به‌طور کلی مفید می‌دانستند، تنها 42/1 درصد به سودمندی روان‌درمانی گروهی اعتقاد داشتند. به‌علاوه، تنها نیمی از افراد نمونه گزارش کردند که از ماهیت روان‌درمانی گروهی یا آنچه در آن رخ می‌دهد آگاهی دارند. بنابراین، ۵۰ درصد از پاسخ‌دهندگان هنگام شکل‌دهی به نگرش‌ها و انتظاراتشان در مورد گروه آگاهی درستی از گروه و ماهیت آن ندارند. همچنین، 62/9 درصد از پاسخ‌دهندگان گفتند که اگر یکی از دوستان‌شان دچار مشکلاتی جدی در زندگی‌اش شود، روان‌درمانی فردی را به او توصیه می‌کنند و 33/3 درصد عنوان کردند در چنین شرایطی گروه‌درمانی را توصیه خواهند کرد. این نتیجه با یافته‌های پژوهش قبلی (شچ‌من، وگا و مامن، ۲۰۱۰) که در آن مشخص شد دانشجوها درمان فردی را به گروه‌درمانی ترجیح می‌دهند، همخوان است.

مطالعۀ دوم

با توجه به این نتایج و همچنین کمبود پژوهش‌هایی که به بررسی عوامل تعیین‌کنندۀ نگرش‌های مرتبط با گروه می‌پردازند، پژوهش‌های آینده باید به دنبال پاسخ این سؤالات باشند: ۱) چه عواملی بر نگرش‌های مرتبط با گروه تأثیر می‌گذارند؟ و ۲) اگر نگرش‌ها عموماً‌ مثبت هستند،‌ چرا افراد درمان فردی را به گروه‌درمانی ترجیح می‌دهند؟

بر اساس مطالعۀ سال ۲۰۱۶ شچ‌من و کیزل، پاسخ هر دو سؤال «ترس» است. این افراد در مطالعه‌ای که در اسرائیل انجام دادند، درمان ترجیحی (فردی یا گروهی) دانشجویان را از آنها جویا شدند. همچنین استدلال‌های آنها را در تأیید یا مخالفت با هر یک از این دو نوع درمان مشخص کردند. پژوهشگران متوجه شدند که دانشجویان از مزایای گروه‌درمانی آگاهی کلی دارند، اما به دلیل ترس‌هایشان علاقۀ چندانی به شرکت در این نوع درمان ندارند.

هدف این مطالعه بررسی تجربی آن دسته از برداشت‌های افراد از گروه‌درمانی است که بر نگرش‌هایشان به پذیرش این نوع درمان تأثیر می‌گذارد. چون وجهۀ عمومی درمان فردی بهتر از درمان گروهی است (استراوس، اسپنگنبرگ و بورمن، ۲۰۱۵)، این افراد می‌خواستند علت تمایل افراد را به درمان فردی و اجتناب از درمان گروهی، علی‌رغم اثربخشی اثبات‌شدۀ درمان گروهی مشخص کنند (بورلینگیم، استراوس و جویس، ۲۰۱۳؛ بولینگیم، ویتکومب و وودلند، ۲۰۱۴).

مرور ادبیات پژوهشی نشان داد که این تفاوت احتمالاً ناشی از فرهنگ و همچنین تفاوت بین عوامل درمانیِ درمان فردی در مقایسه با درمانی گروهی است. شچمن و کیزل، به‌منظور بررسی ویژگی‌های منحصربه‌فرد گروه‌درمانی، استدلال‌های موافق و مخالف این نوع درمان را در مقایسه با درمان فردی تحلیل کردند و تأثیر جنسیت و قومیت را نیز در بررسی‌شان گنجاندند.

مشارکت‏کنندگان شامل ۲۲۴ دانشجوی لیسانس مذکر و مؤنث متعلق به دو گروه قومیتی متفاوت (یهودی و عرب) در دو دانشگاه شمال اسرائیل بودند. اطلاعات جمعیت‌شناختی مانند سن، رشتۀ تحصیلی، قومیت و تجربۀ درمان فردی یا گروهی از طریق پرسشنامۀ آنلاین از این افراد اخذ شد. ابزار اصلی مطالعه صرفاً برای این مطالعه طراحی شد و شامل این سؤال بود: «هنگام مواجهه با مشکل ترجیح می‌دهید در ۱۲ جلسه‎ درمان فردی با متخصص بهداشت روانی شرکت کنید یا ۱۲ جلسه در گروه‌درمانی‌ای که ۱۰ عضو و یک رهبر متخصص دارد؟» سپس از شرکت‌کنندکان درخواست شد به میزان ترجیح‌ درمان انتخابی‌شان، در مقیاسی از یک تا هفت نمره دهند. در نهایت، از آنها خواسته شد پنج استدلال را در تأیید و پنج استدلال را در مخالفت با هر یک از این درمان‏ها مطرح کنند. دو ارزیاب مستقل پنج استدلال رایج را در تأیید درمان فردی و گروهی و هفت استدلال رایج را در مخالفت با درمان فردی یا گروهی شناسایی کردند. میزان توافق میان ارزیاب‌ها بالا بود. این استدلال‌ها برداشت‌های افراد را از گروه‌درمانی بسیار روشن کرد.

پژوهشگران این مطالعه تأیید کردند که دانشجویان، فارغ از جنسیت یا قومیت‌شان درمان فردی را به گروهی ترجیح می‌دهند. تعداد استدلال‌های مخالف درمان فردی کم و بسیار پایین‌تر از استدلال‌های مخالف درمان گروهی بود. هیچ‌گونه تفاوت قومیتی یا جنسیتی در زمینۀ ترجیح یا مخالفت با نوعی از درمان وجود نداشت و تنها میزانی از برهم‌کنش بین قومیت و جنسیت با تأثیرات برهم‌کنش جزئی مشاهده شد.

نتایج جالب‌تر به استدلال‌های خاص در تأیید یا مخالفت با هر نوع درمان مربوط می‌شد. دلایل افراد در تأیید گروه‌درمانی حول یادگیری بین‌فردی و همه‌شمولی آن متمرکز بود؛ دو موردی که جزء ۱۱ عامل درمانی مطرح‌شده از سوی یالوم (۱۹۹۵) برای روان‌درمانی گروهی است. به عقیدۀ شرکت‌کنندگان، یکی از مزایای گروه‌درمانی که از تعامل با دیگران نشأت می‌گیرد، فرصت یادگیری از آنها و غنای تجربۀ گروهی است. این افراد فارغ از اینکه تجربۀ گروه‌درمانی داشتند یا نه، و بدون مطالعۀ منابع مربوط به این نوع درمان چنین نظری داشتند. این موضوع ظاهراً حاکی از درک شهودی مزایای گروه‌درمانی است. در عین حال اکثر استدلال‌های مخالف گروه‌درمانی حول محور «ترس» بود. گرچه حدود ۱۰ درصد از پاسخ‌دهندگان نداشتن علاقه به دیگران را به‌عنوان استدلال مخالفت با گروه مطرح کردند، اکثرشان اضطراب گُم شدن در جمعیت گروه را داشتند و از خودافشایی، انتقاد و طرد شدن می‌ترسیدند. این یافته نشان می‌دهد که علی‌رغم مزایای ادراک‌شدۀ گروه‌درمانی، ترس احتمالاً بزرگ‌ترین مانع پیش ‌روی افراد برای شرکت در گروه‌درمانی است.

دلایل افراد در تأیید درمان فردی حول محور ایمنی، حریم خصوصی و امنیت قرار داشت. شرکت‌کنندگان در بیان معایب درمان فردی عنوان کردند که این نوع درمان می‌تواند از نظر اجتماعی محدودکننده باشد و همچنین علاقۀ اجتماعی کمی ایجاد کند. آنها همچنین وابستگی احتمالی به درمانگر، طولانی بودن فرآیند و هزینۀ بالای احتمالی را از جمله معایب درمان فردی برشمردند. با توجه به دلایل مطرح‌شده در تأیید یا مخالفت درمان گروهی و فردی، افراد به دلیل ترس از ناشناخته‌ها از درمان گروهی طفره می‌روند. بزرگسالان نیز مانند کودکان از تاریکی می‌ترسند.

نتایج

اول اینکه، ظاهراً آگاهی از مزایای گروه‌درمانی ترس از گروه را از بین نمی‌برد. شکی نیست که آگاهی از مزایای گروه باعث می‌شود عضو بالقوۀ گروه تحلیل سود-زیان متعادل‌تری داشته باشد و این نوع آگاهی‌بخشی باید بخشی از هر ارجاع مناسب به گروه باشد، اما باعث نمی‌شود که فرد حتماً با پیشنهاد شرکت در درمان گروهی موافقت کند. دلیل این موضوع احتمالاً آن است که اکثر افراد نمی‌دانند فرآیندهای گروه چطور می‌تواند به آنها در غلبه بر ترس‌شان از گروه‌درمانی کمک کند. استاد فهمیده‌ای زمانی به من گفت که وقتی آمیگدال مغز مخاطب سخنانم است، حرف‌هایم را تکرار کنم. این گفته در اینجا صدق می‌کند، چرا که هر چقدر هم دربارۀ ماهیت گروه، آنچه در آن مطرح می‌شود، دستورالعمل‌های گروه و نحوۀ عمل آن با مراجعان‌مان صحبت کرده باشیم، باز هم باید این حرف‌ها را برای مراجع تکرار کنیم. دوم، گروه‌درمانی مناسب همه نیست. گاهی افراد ترس و بی‌علاقگی بیش‌ازحدی دارند یا آماده نیستند. سوم، مراجعانی که مورد مناسبی برای گروه‌درمانی هستند، برای غلبه بر اضطراب‌شان به حمایت نیاز دارند. بر اساس منابع مربوط به نحوۀ کمک به کودکان برای غلبه بر ترس‌شان از تاریکی، مراقبان دارای پیوند مناسب و مورد اعتماد کودکان، از طریق آشنا کردن آنها با دنیا و به‌ حداقل رساندن ترس‌هایشان، به ارتقای حس ایمنی در کودکان کمک می‌کنند. بخشی از کار ما به‌عنوان درمانگر عبارت است از آشنا کردن مراجعان با دنیای گروه‌درمانی و به حداقل رساندن ترس‌شان. این فرایند در نخستین مواجهه با مراجع آغاز می‌شود و از طریق هر یک از تعاملات بعدی با مراجع ادامه پیدا می‌کند. باید با آشنا کردن مراجع با گروه، تأیید ترس‌هایش و اطمینان‌بخشی به او دربارۀ اینکه امنیت کافی را دارد و مزایای گروه‌درمانی از خطراتش بیشتر است، کاری کنیم که مراجع احساس ایمن بودن کند.

به مراجعان اجازه دهید در کنار شما با تاریکی خو بگیرند و به آنها کمک کنید بتوانند زمانی که تنها هستند هم حال خوشی داشته باشند (یعنی بعد از هر جلسه و/یا پس از پایان درمان گروهی). به آنها کمک کنید کنترل‌شان را به دست بگیرند. اگر مراجعان از هیولایی می‌ترسند که در اتاق (گروه) پنهان شده است، نحوۀ مواجهۀ مستقل با این هیولا (اعضای گروه) را به آنها آموزش دهید. ترغیب مراجعان به در دست گرفتن کنترل موقعیت به آنها کمک می‌کند احساس توانمندی کنند و با روشن شدن فرآیند گروه و حس کردن مزایای آن، چهره‌‌ي اعضا و رهبر گروه جایگزین این هیولا می‌شود. اگر مراجعان فکر می‌کنند در شلوغی گروه گُم خواهند شد و به خاطر خودافشایی مورد نقد یا طرد قرار خواهند گرفت، باید نحوۀ مدیریت ترس‌های این‌چنینی را در محیطی که به‌اندازۀ کافی ایمن است فرا بگیرند. اگر شما این کار را برایشان انجام دهید، نوعی وابستگی شکل خواهد گرفت و از آنجایی که آنها قادر نیستند به خودشان اعتماد کنند، ترس‌هایشان پابرجا باقی خواهد ماند.

در نهایت، به نحوۀ روشن‌سازی درمان گروهی برای مراجعان توجه کنید. برای کودکانی که از تاریکی می‌ترسند، روشن کردن چراغ خواب می‌تواند گذار از روشنایی به تاریکی مطلق را تسهیل کند. به همین ترتیب، نوعی حد واسط را برای گذار از جلسات فردی با رهبر(ها) به جلسات گروهی نظر بگیرید. این حد واسط می‌تواند ویدیوهایی آموزشی دربارۀ گروه‌درمانی باشد یا در قالب ایفای نقش یا جلسات آشنایی گروهی برای تعدادی از اعضای بالقوه برگزار شود. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که ایجاد پیوند بین اعضای گروه و رهبران گروه برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب در گروه‌درمانی بسیار مهم است (بورلینگین و همکاران، ۲۰۱۴). با ‌این ‌حال، این پیوند می‌تواند در موقعیت گروهی پیچیده شود. بنابراین، برگزاری جلسات فردی با رهبر(ها) قبل از چند جلسۀ گروهی اول و در صورت امکان هم‌زمان با آنها یا برگزاری جلسات دوره‌ای بررسی وضعیت با رهبر(ها) در طول گروه‌درمانی می‌تواند مفید باشد. شرکت هم‌زمان در درمان فردی یا عضویت در گروهی که از ‌قبل وجود دارد همراه با اعضای باتجربۀ گروه برای خو گرفتن با درمان گروهی نیز می‌‌تواند برای برخی مراجعان سودمند باشد. روش دیگر برای تسهیل گذار مراجعان به گروه‌درمانی عبارت است از آموزش به آنها در زمینۀ نحوۀ دادن بازخورد سازنده. گرچه بازخورد بین‌فردی یکی از مزایای بارز گروه‌درمانی است، وقتی به شکلی منفی انجام شود یکی از ترسناک‌ترین و مخرب‌ترین جنبه‌های آن نیز به شمار می‌رود. ساختاربندی این فرآیند با استفاده از برگه‌های آموزشی و تمرین‌های گروهی نیز مفید خواهد بود، خصوصاً در مراحل ابتدایی گروه (جانسون، ۲۰۰۹). واکاوی عمومی و زندۀ فرآیند (یا پس‌‌‌پردازش) بین رهبران گروه نیز می‌تواند مدل خوبی برای اعضای گروه باشد و مزیتش این است که اعضای گروه می‌توانند از آنچه در ذهن رهبران می‌گذرد آگاه شوند. به‌اشتراک‌گذاری یادداشت‌های فرآیند نوشته‌شده توسط رهبر(ها) روشی دیگر برای روشن‌سازی فرآیند گروه و در‌عین‌حال آشناسازی اعضا و مدل‌سازی بازخورد است. مطالعات انجام‌شده در این زمینه توسط استراوس و همکاران (۲۰۱۵) و شچ‌من و کیزل (۲۰۱۶) به ما یادآور می‌شود که روشن‌سازی فرایند گروه، هم برای پژوهشگر و هم بالینگر امری ضروری است. ورود ناگهانی و بدون آمادگی به عالم روشنایی می‌‌تواند ترسناک باشد، اما بهتر از رقصیدن در تاریکی است.

منابع

Burlingame, G.M., Strauss, B., & Joyce, A.S. (2013). Small group treatment: Evidence for effectiveness and mecha- nisms of change. In M.J. Lambert (Ed.), Bergin & Garfield’s handbook of psychotherapy and behavior change (6th ed., pp. 640–689). New York, NY: Wiley.

Burlingame, G.M., Whitcomb, K., & Woodland, S. (2014). Process and outcome in group counseling and psycho therapy: A perspective. In J.L. DeLucia-Waack, D.A Gerrity, C.R. Kalodner, & M.T. Riva, (Eds.), Handbook of group counseling and psychotherapy (2nd ed., pp. 55–68). Thousand Oaks, CA: Sage.

Hahn, W.K. (2009). Ingenuity and uneasiness about group psychotherapy in university counseling centers. Interna- tional Journal of Group Psychotherapy, 59(4), 543–552.

Johnson, C.V. (2009). A process-oriented group model for university students: A semi-structured approach. Inter- national Journal of Group Psychotherapy, 59, 511-528.

Sennett, R. (2006). The culture of the new capitalism. New Haven, CT: Yale University Press.

Shechtman, Z., & Kiezel, A. (2016). Why do people prefer individual therapy over group therapy? International Journal of Group Psychotherapy, 66(4), 571-591.

Shechtman, Z., Vogel, D., & Maman, N. (2010). Seeking psychological help: A comparison of individual and group treatment. Psychotherapy Research, 20(1), 30–36.

Strauss, B., Spangenberg, L., Brähler, L., & Bormann, B. (2015). Attitudes towards (psychotherapy) groups: Results of a survey in a representative sample. Interna- tional Journal of Group Psychotherapy, 65(3), 410–430.

Yalom, I.D. (1995). The theory and practice of group psychotherapy (3rd ed.). New York, NY: Basic Books.

درحالی‌که تابستان در اوج خود قرار دارد، آن دسته از ما که قصد ورود به دانشگاه و نظام آموزش عالی را دارند کم‌کم خود را برای سال تحصیلی جدید آماده می‌کنند. در عرض تنها چند هفتۀ کوتاه، هزاران دانشجو از سراسر کشور برای نخستین بار قدم در محوطۀ مقدس پردیس دانشگاهی‌شان خواهند گذاشت و ورود غیررسمی‌شان به دورۀ بزرگ‌سالی آغاز خواهد شد.

تندرستی یا سلامت جسم و ذهن برای موفقیت در مسیر تحصیلات دانشگاهی ضروری است. به منظور بهره‌برداری حداکثری از آموزش دانشگاهی – و گاهی حتی رسیدن به کلاس‌ها – دانشجویان ممکن است به کمک نیاز داشته باشند. مشکلات مربوط به سلامت روان از سال‌ها پیش در میان دانشجویان در حال افزایش بوده است. بر اساس گزارش سال ۲۰۱۸ انجمن مدیران مرکز مشاورۀ دانشگاه و کالج، دغدغۀ اصلی دانشجویان اضطراب است و پس از آن افسردگی و نگرانی‌های مرتبط با روابط عاطفی قرار دارند. خبر خوب اینکه دانشجویان بیش‌از‌پیش برای حل مشکلات روان‌شناختی‌شان به دنبال کمک هستند؛ و خبر چالش‌برانگیز اینکه عوامل استرس‌زای مرتبط با سال‌های دانشگاه ظاهراً کماکان وجود دارند و کم نشده‌اند.

گرچه توجه به تحول سرنوشت‌سازی که افراد در طول حضور در دانشگاه تجربه می‌کنند مهم است، این دوره زمان مفید و تأثیرگذاری برای تأمل نیز هست. زندگی دانشجویان مملو از گروه‌های فراوان است؛ کلاس‌های درس، جامعۀ ساکن در خوابگاه یا گروهی از همتایان که علایق یا رشتۀ مشترکی دارند. اینها تنها چند مورد ازگروه‌های فراوانی هستند که به عنوان بخشی از تجربۀ زندگی‌مان در مسیر تحصیلات دانشگاهی با آنها مواجه خواهیم شد. با‌این‌حال، مهم است که در حین این دورۀ گذار، به این بیندیشم که کل این تجربه از کجا شروع شده است. یکی از مهم‌ترین حامیان ما هم در زمان حال و هم در آینده، کماکان تأثیر و مراقبتی است که از والدین‌مان دریافت می‌کنیم. گرچه بخشی از وظایف تحولی دوران دانشگاه یادگیری نحوۀ جدا کردن خودمان از خانه به شکلی مناسب و آموختن نحوۀ تبدیل شدن به بزرگسالانی خودبسنده است، نمی‌توانیم این وظیفه را در خلاء انجام دهیم. ما در بافتار دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، به فردی که اکنون هستیم تبدیل شده‌ایم. والدین اغلب احساس می‌کنند وقتی فرزند‌شان خانه را به مقصد دانشگاه ترک می‌کند دیگر به اندازۀ قبل با خانه‌ پیوند ندارد و از دایرۀ تأثیرگذاری والدین خارج شده است. کاملاً با این موضوع مخالفم.

تعاملات اولیۀ ما با خانواده در دوران نوزادی مناسبات و انتظاراتی را تعیین می‌کند که در تمامی تجارب گروهی آینده‌ همراه‌مان خواهد بود. اگر نظریۀ معرفت‌شناختی لوح سفید را قبول داشته باشیم، می‌توانیم هرآنچه را تاکنون دربارۀ گروه‌ها و تعاملات اجتماعی آموخته‌ایم در نخستین گروهی که در آن بوده‌ایم (خانواده) ردیابی کنیم. درس‌هایی که از این نخستین تجربۀ اجتماعی‌مان آموخته‌ایم، به جای اینکه اهمیت‌شان کم شود، دائماً در حال بازتنظیمی و اصلاح هستند. این آموخته‌ها هرگز از بین نمی‌روند، بلکه بهبود و اصلاح‌شان ادامه می‌یابد. به‌جای اینکه بگویم وقتی فرد وارد دانشگاه می‌شود خانواده دیگر اهمیت قبل را ندارد، معتقدم دانشگاه نقطۀ اوج همۀ تجارب خانوادگی قبلی‌مان است.

از منظر ما والدین، درست همانطور که فرزندان‌مان در طول سال‌های دانشگاه‌شان رشد می‌کنند، رابطۀ ما با آنها نیز دائماً در حال تکامل است. این رابطه شبیه ده سال یا حتی ده ماه پیش نخواهد بود، ولی اهمیت و تأثیر آن به‌هیچ عنوان کم نخواهد شد. دوستان فرزند‌تان عوض خواهند شد. آنها به جاهای جدیدی نقل مکان خواهند کرد و احتمالاً قبل از یافتن بهترین فرد مناسب، با افراد مختلفی وارد رابطه خواهند شد و رابطه را به هم خواهند زد. در همۀ این موقعیت‌ها و با وجود همۀ این تغییرات اجتناب‌ناپذیر، تنها چیزی که بدون تغییر باقی خواهد ماند عشق به خانوادۀ منتخب‌شان است.

در حین دوره‌های متلاطم پیش‌رو، به یاد داشته باشید که حمایت و درک شما از فرزند‌تان احتمالاً یکی از مهم‌ترین و پایدارترین تأثیراتی است که در زندگی تجربه خواهند کرد. این تأثیر به معنای حقیقی از زمان تولد آغاز می‌شود. با شروع ترم تحصیلی دانشجویان و گذاشتن نخستین قدم‌ها به دورۀ بزرگسالی از سوی آنها، لطفاً یادتان باشد که با فرزند‌تان تماس بگیرید و مرتباً جویای حالش شوید. به آ‌نها یاد‌آوری کنید که به فکرشان هستید و دوست‌شان دارید. بگذارید بفهمند که خواهان موفقیت‌شان هستید و حتی اگر یکی‌ دو بار دچار لغزش شدند، کنارشان باشید، با گرفتن دست‌‌شان آنها را از زمین بلند کنید و با ملایمت به سمت جلو راهنمایی‌شان کنید. شما همیشه والدین‌شان خواهید بود. گرچه هیچ‌وقت برای اینکه به فرزند‌تان بگویید دوستش دارید زمان بدی نیست، ابراز این عشق در این دوران گذار زندگی‌شان بسیار ارزشمندتر خواهد بود.