افکار صافوسادۀ من دربارۀ گروهدرمانی
مقاله
اخیراً متوجه شدم مدام دلتنگ همان تعاملات اجتماعی میشوم که تا پیش از دورۀ کرونا در زندگیام عادی بود. از بهانههای سادۀ شادمانی (مانند نوشیدن چای در کافهای کوچک با یک دوست) تا موارد هیجانانگیزی همچون دست دادن یا روبوسی با صدها نفر در یک کنفرانس. ارتباطات اجتماعی ـ بهشکلی که میشناختم ـ از زمان آغاز همهگیری کاملاً متحول شده است.
هیچچیز مانند ارتباط با دیگران برای من شادیآور نیست. دوست دارم دیگران را بشناسم. عاشق حرف زدن با مردم دربارۀ علاقمندیهایشان هستم. و بیش از هر چیز، دوست دارم به دیگران انگیزه بدهم که بهترینِ خود باشند.
هفتۀ گذشته در یک جلسۀ کاری، مسئول پذیرش دربارۀ چند تماس تلفنی که در یک روز بعدازظهر دریافت کرده بودیم گزارش داد. در سه تماس پیاپی، تماسگیرندهها افکاری منفی دربارۀ گروهدرمانی داشتند.
تماس اول از جانب یک پزشک عمومی بود که برای بیمارش که فردی مهم و شناختهشده بود دنبال درمان میگشت.
تماس دوم از زن جوان دانشجویی بود که قصد داشت مصرف الکل را ترک کند.
سومین تماس از جانب مردی بود که میخواست همسرش را راضی کند رواندرمانی را شروع کند.
هر سه نفر با وجود سه دیدگاه متفاوتشان، پیشفرضهایی منفی دربارۀ گروهدرمانی داشتند.
شنیدن این خبر هم مرا ناراحت و هم گیج کرد. انتظار داشتم در طی دورانی که بیش از همیشه ما را از نظر جسمی و اجتماعی منزوی کرده، افراد تمایل بیشتری برای شرکت در گروهدرمانی از خود نشان دهند! با همکارانم دو ساعت دربارۀ تجربیات مثبتی که خودمان از گروهدرمانی داشتیم صحبت کردیم. گفتگوی خوب و شادیبخشی از کار درآمد و بهنظرم یکی از همکاران به بهترین شکل مسئله را بیان کرد:
«مایک! من فکر میکنم خیلیها این رو نمیدونن که گروه تبدیل به جهان کوچکی از دنیای خودِ مراجعان میشه. روابط اعضا با همدیگه، نحوۀ برخوردشون با تعارضاتی که بینشون شکل میگیره، واکنششون به اتفاقات مثبت و منفی، اینها همه بهشکلی تکرار تجربیات زندگی خودشون هستن. شکل حضور افراد در گروه معمولاً نشوندهندۀ رفتار و واکنشهای اونها در زندگی روزانهشونه.»
کاملاً درست میگفت. پژوهشهای علمی زیادی مزایای گروهدرمانی را برشمردهاند. حتی بعضی مطالعات به این نتیجه رسیدهاند که گروهدرمانی نهتنها برابر با درمان انفرادی که گاهی بیش از آن مفید و اثربخش است. درست است که درمان انفرادی ابزاری قدرتمند برای بهبودی و رشد است، اما معمولاً تنها یک قطعه از پازل بزرگ را سر جایش قرار میدهد.
از دید من، درمان انفرادی کمک میکند ذهنیت سالمتری را در خود شناسایی کنیم، درحالیکه گروهدرمانی بهترین جا برای «تمرین» این مهارتها در محیطی امن است.
خبر خوب این است که نمونههایی که نقل کردم تنها سه تماس از بین دهها تماس تلفنی بود که ما روزانه دریافت میکنیم. این تماسها نمایندۀ اقلیتی از افراد است که به دنبال کمک میگردند و هر روز افراد بیشتری نسبت به گروهدرمانی آگاه و به آن علاقمند میشوند. خبر احتمالاً بد هم این است که من کمی نگرانم که شرایط همهگیری ما را بهسمت چنان انزوایی سوق دهد که بسیاری از ما حتی پس از پایان همهگیری هم نتوانیم درهای رابطه را به روی خود باز کنیم.
به همین دلیل است که فکر میکنم گروهدرمانی در این روزها انتخاب بسیار خوبی برای همۀ ما است. برداشتن قدم اول و فکر صحبت کردن در جمع گروه در ابتدا نگرانکننده بهنظر میرسد، اما برای ایجاد تغییر لازم است از این سد عبور کنیم.
به یاد داشته باشیم که ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم! چه برچسب درونگرا را یدک بکشیم، چه برونگرا. در هر حال بهگونهای ساخته شدهایم که با دیگران در ارتباط باشیم، همزیستی داشته باشیم و در کنار دیگران رشد و پیشرفت کنیم.
این روزها همه در گروهدرمانی شرکت میکنند
مقاله
سارا، وکیلی چهل و چند ساله که در یکی از گروههای درمانی آنلاین هفتگیام شرکت میکند، وقتی به این نتیجه رسید که بهاندازۀ کافی از گروه خوراک هیجانی دریافت نکرده است، گفت: «ناراحت شدم که با وجود اینکه هنوز حرفم تمام نشده بود بحث را عوض کردیم.»
سارا دربارۀ احساس افسردگی و انزوایی حرف زده بود که مانند احساس خستگی و انزوای بسیاری از ما در طول پاندمی تشدید شده است. سارا فرسودگی ناشی از پاندمی ـ همان احساس کسالت، فرسودگی و ضعفی را که برای بسیاری از ما آشناست ـ شرح داد، به همگروهیهایش گفت مخزن هیجانیاش هنوز پر نشده و به حرف زدن ادامه داد. اعضا با او همدلی کردند، نشان دادند تنهاییاش را درک میکنند و به او محبت کردند.
سارا آنچه را بسیاری از ما به خاطر وقتگذرانی کمتر با خانواده، دوستان و همکاران از دست دادهایم از گروه میگرفت. این سوءتغذیۀ اجتماعی فرسودگی ناشی از پاندمی اهمیت بسیاری دارد. این روزها همۀ ما از منابعی نظیر افراط در تماشای تلویزیون، خوردنیهایی که به ما احساس آرامش میدهند اما ارزش غذایی پایینی دارند یا مصرف الکل تغذیه میکنیم که زیاد مغذی نیستند.
بعد از اینکه سارا غذای هیجانیاش را از اعضای گروه دریافت کرد، حالش را پرسیدم.
ـ حالا مخزنی که گفتی در چه حال است؟
سارا گفت: «از قبل بهتر است.»
درمان فردی تقریباً در فرهنگ امروز جا افتاده است، اما گروهدرمانی هنوز با مقاومت مواجه است. یعنی تا همین اواخر اینگونه بود. حال که با بروز پاندمی روابط نمیتوانند نیازهای هیجانی و اجتماعیمان را ارضا کنند، گروهدرمانی روزبهروز محبوبتر میشود و اعتبار مییابد. خود من از ماههای اول پاندمی با بالاترین تعداد مراجعه برای پیوستن به گروهدرمانی مواجه شدهام.
پژوهشها نشان میدهند اثربخشی گروهدرمانی در درمان بسیاری از مسائل روانشناختی نهتنها با اثربخشی درمان فردی برابری میکند، مزایای دیگری نیز دارد.
چه پاندمی باشد چه نباشد، روابط بینفردی خوراک هیجانی حیاتی برای سلامت جسم و روان ما را تأمین میکنند. در مطالعۀ تحول بزرگسالان هاروارد، بهزیستی روانی و جسمی شرکتکنندگان به مدت بیش از 75 سال دنبال شده است. این مطالعه نشان داد کیفیت روابط است که اهمیت دارد، نه تعداد روابط. افرادی که سالمتر و شادترند و طولانیتر زندگی میکنند دلبستگیهای قوی و سالمی دارند. محدودیتهای فاصلهگیری اجتماعی در پاندمی باعث شده پر کردن مخازن هیجانی از روابط موجود از قبل هم سختتر شود و در بسیاری از موارد نشان داده که روابط ما خوراک هیجانیای را که برای احیای خود نیاز داریم تأمین نمیکند.
گروهدرمانی بینفردی به مثابه آزمایشگاهی است که اعضا در آن نحوۀ برقراری روابطی را مطالعه و آزمایش میکنند که خوراک هیجانی موردنیازشان را تأمین میکنند. آنها میتوانند بدون تجربۀ مخاطراتی که روابط خارج از گروه با آن همراهند، این سبک ارتباط مستقیم را امتحان کنند. من به اعضای گروههایم آموزش میدهم به احساسی که دارند توجه کنند، هیجانهایشان را نام ببرند و مشخص کنند از گروه چه میخواهند تا احساس کنند بیشتر حمایت میشوند. اعضا در زمینۀ ارتباط هیجانی (که از پایههای خوراک اجتماعی و مستلزم توجه به احساس خود، سایر اعضای گروه و درمانگر بهاضافۀ بیان آن احساسات در لحظه است) رشد میکنند. در نتیجه بهتدریج درک میکنند که چگونه همین الگوهای هیجانی بر روابط بیرونیشان نیز تأثیر میگذارند.
تِری تحلیلگر بازاریابی بیست و چند سالهای که در یکی از گروههایم شرکت میکند، بر الگوی برآورده کردن نیازهایش در روابط و بر بیان و پذیرش احساساتش در زمانی که نیازهایش برآورده نمیشوند، کار کرده است. او یک بار به گروه گفت: «عصبانی و آزردهام که این همه در اینجا دهنده هستم، اما به نظر نمیرسد بقیه اینقدر به من توجه کنند. به خاطر جدایی اخیرم دوران سختی را گذراندهام که همهتان میدانید. اما چطور است که هیچکس حالم را نمیپرسد؟»
آنجلا مشاوری چهل و چند ساله گفت: «ترسیدم اگر به تو توجه کنم بقیۀ گروه احساس حسادت کنند و از اینکه باعث حسادت شوم احساس ترس کردم. با این احساس راحت نیستم.»
ریچارد مدیر اجرایی سی و چند سالۀ سازمانی غیرانتفاعی گفت: «مشکل از تو نیست، مشکل از من است. تو هیچ کار اشتباهی نمیکنی. من اصلاً با احساساتی که نمیدانم با آنها چه کنم راحت نیستم. برای همین دربارهشان سؤال نمیپرسم.»
وقتی اعضای گروه در پاسخ به آنچه تری گفت هیجانهای در لحظهشان را بیان کردند، تری متوجه شد گاهی دیگران بنا به دلایلی که هیچ ربطی به ما ندارند نیازهای ما را برآورده نمیکنند. بهعلاوه دریافت که الگوی درخواست نکردن مستقیم خواستهها و احساس ناامیدی ناشی از اینکه دیگران خواستههایش را حدس نمیزنند چه هزینهای دارد.
بسیاری از افراد نمیدانند چگونه به گروهدرمانی بپیوندند و این مانع جلوی دست به کار شدنشان را میگیرد، اما فرصتهای زیادی وجود دارند. اگر در حال حاضر از درمان فردی استفاده میکنید، موضوع را با درمانگرتان در میان بگذارید تا ببینید توصیهای دارد یا خیر. طیف گروهدرمانیها، از گروههای عمومی تا گروههای حمایتی موضوعمحور، متمرکز بر حوزههایی مانند اعتیاد، سوگ و غیره گسترده است.
شکی نیست که این انزوای اجتماعی برای مدتی مهمان ما خواهد بود و وقتی بالاخره بتوانیم بدون ترس از لاک خود بیرون بیاییم، ماهها انزوا گشودگی را دشوار خواهد کرد. میدانیم که این آسیب جهانی تأثیرات پایداری بر سلامت روانمان خواهد گذاشت که از هرآنچه در طول زندگی دیدهایم فراتر میرود. پیشرفتی که در گروههای آنلاین دوران پاندمی در اعضای گروه دیدهام دلگرمکننده بوده است و نشان میدهد گروه کوچکی از افراد میتوانند دنیای یکدیگر را تغییر دهند.
خلوت کردن: عنصری کلیدی در جعبهابزار گروهدرمانگر
مقاله
«تنهایی فقر خود و خلوت کردن غنای خود است.» – ماری سارتون
با احساس تنهایی بیگانه نیستم. بهراحتی احساس تنهایی میکنم، حتی وقتی در میان شلوغترین جمعیتها هستم. اغلب احساس میکنم جدای از دیگران هستم و گاهی برقراری ارتباط و ایجاد پیوند اجتماعی با افرادی که از قبل نمیشناسم یا در موقعیتهایی که نقشم نوعی حس قدرت یا رهبری ضمنی به من نمیدهد، برایم دشوار است. این احساسات برایم جدید نیستند؛ درست همانطور که احتمالاً برای بسیاری از خوانندگان این نوشته نیز تازگی ندارد. هر چه باشد، هیچیک از ما بالاتر از شرایط حاکم بر ذات انسان نیستیم و اگر نتوانیم احساس تنها بودن را تجربه کنیم، قادر نخواهیم بود هنگام برقراری ارتباط با دیگران، قدر چنین ارتباطی را بدانیم.
همیشه معتقد بودهام که درکم از تنهایی فردیام و ارزشی که برایش قائل میشوم به من امکان همدلی با مراجعان دانشجوی فراوانم و درک بهتر تجربهشان را داده است. یکی از وظایف تحولی دانشجویان یادگیری نحوۀ جدا کردن خودشان از سیستم خانواده (تفردبخشی) و ایجاد پیوند با افراد جدید است؛ افراد منتخبی که به حامی و محرم اسرار آنها در گذار به بزرگسالی تبدیل میشوند. همیشه احتمال میدادم که حداقل تا حدی، تمایلم برای درک بهتر چگونگی و چرایی احساس تنهایی یا انزوا از سوی افراد و نحوۀ استفادۀ ما از این احساسات برای پرورش روابط سالم با دیگران عامل مهمی در علاقۀ شدید من به بررسی مناسبات گروه و نهایتاً عشقم به رواندرمانی گروهی بوده است.
بااینحال رویدادهای اخیر، از جمله پاندمی کرونا و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به من نشان داد که درکم در بهترین حالت ناقص بوده است. با وجود اینکه بهشکلی هدفمند و آگاهانه تلاش کردهام از طریق نرمافزار زوم و به بهانههایی مانند گردهمایی دوستانۀ مجازی یا گروههای گفتگوی از راه دور با دوستان و همکارانم ارتباط برقرار کنم، احساس تنهاییام تشدید شده است. البته شکی نیست که این نوع ارتباط از هیچ بهتر است، اما این دیدارهای آنلاین نشان دادهاند که حتی وقتی با افرادی که واقعاً برایم مهم هستند تعامل دارم، کماکان چقدر احساس تنهایی میکنم. حتی وقتی در گروهی از افراد «خودی» هستم هم اغلب احساس بیگانگی میکنم؛ خیلی بیشتر از گذشته.
حتی وقتی در راستای تغییر جو سیاسی کشورم کار میکنم ـ کاری که به آن علاقۀ زیادی دارم ـ باز هم احساس دلمردگی و تنهایی بیشتری میکنم، نه ارتباط بیشتر. هنگام مشارکت با افرادی با فلسفۀ سیاسی مشابه خودم بهمنظور ارتقای تغییر مثبت، ذهنم با «دیگری» پیوند میخورد؛ یعنی بهجای پیوند با انسانهای همعقیدهای که آنها نیز در حال تلاش برای تبدیل دنیا به مکان بهتری هستند (حداقل از منظر خودشان)، با افرادی پیوند میخورد که گرایش سیاسی متفاوتی داشته و اغلب در قامت مخالف ما ظاهر میشوند.
در همین بحبوحه بود که یکی از دوستان صمیمیام اخیراً من را دعوت کرد تا آخر هفته را مهمان او و خانوادهاش در کلبهای دوردست واقع در مناطق روستایی پنسیلوانیا باشم. من که به دنبال فرصتی برای تغییر حالوهوا و گذراندن وقت با کسی بودم که عمیقاً برایش ارزش قائل بودم، فرصت را غنیمت شمردم و ناگهان خودم را در بخشی از کشور یافتم که تعداد اسبها و آهوها در آن از تعداد انسانها بیشتر بود. گذراندن آخر هفته با دوستان و معاشرت با آنها در گروهی کوچک و محدود قطعاً تجربهای لذتبخش بود، خصوصاً برای من که بخش درونگرای وجودم حتی در بهترین اوقات، ذاتاً به چنین جمعهای کوچکی گرایش دارد. میتوانستم در کنار افرادی باشم که برایم مهم بودند و میدانستم من هم برایشان مهم هستم. لحظات بودن در کنار دیگران به همان اندازهای که انتظارش را داشتم تصدیقکننده و رضایتبخش بود؛ بهخصوص در بحبوحۀ پاندمی جهانیای که باعث شده است چنین تجارب پیشپاافتادهای بیش از آنچه تصورش را میکنیم، تازه به نظر بیایند.
بااینحال، هم در همان لحظات و هم اکنون که چند ماه از این سفر میگذرد، بخشی از این تجربه که بیش از همه به دلم نشست، خلوت کردن بود. اینکه توانستم از تودۀ مردم و خواستههای اجتماعی دنیا فرار کنم و مدتی را در سکوت به برقراری ارتباط با خودم و محیط مشغول شوم. در این سفر، هر روز صبح وقتم را صرف پیادهروی طولانی در امتداد جادههای روستایی و بینشهری میکردم که بیشترشان خاکی بودند. خانههای کم و انسانهای کمتری را دیدم. به تماشای اسبهایی رفتم که در مراتع مشغول چرا بودند و آهوهای فراوانی را دیدم که از جادههای مسیرم عبور میکردند و به من که از دوردست ناظرشان بودم تقریباً هیچ توجهی نشان نمیدادند. از جهاتی نامرئی بودم و اصلاً به چشم نمیآمدم، اما هرگز اینقدر احساس پیوند نکرده بودم. به ذهنم آمد که آمریکا چطور آباد شد و به وضعیت کنونی رسید. به اولین افرادی فکر کردم که زمین زیر پایم را پیدا کردند؛ اینکه وقتی تصمیم گرفتند در این منطقه برای خودشان سرپناه بسازند چه از ذهنشان میگذشت. علیرغم این خلوت، احساس کردم با این مردم و تجاربشان ارتباط برقرار میکنم. تصور کردم درکی از دنیایشان دارم و از اینکه میدانستم در فضایی با آنها شریک هستم که افراد نسبتاً اندکی تابهحال روی آن قدم گذاشتهاند احساس لذت میکردم.
شبهنگام ساعتهای متمادی را در خلوت خود صرف تماشای ستارهها میکردم؛ نمایی از آسمان که تنها در صورت نبود نور زیاد و نزدیک بودن به قلۀ کوتاه امکان دیدنش وجود دارد. بار دیگر به انسانهایی فکر کردم که مانند من به این نمای زیبا از آسمان شب نگاه کردهاند. مشابهت تجربۀ انسانها برایم پررنگتر شده بود؛ درحالیکه رقابتجویی و اختلافات زندگی روزمره، هر چند برای لحظهای کوتاه، در حال محو شدن بود و دیگر به چشم نمیآمد. این زمان بهمثابه استراحتی کوتاه از دست دنیای پیچیده بود. بخش اعظم وقتم را در آن آخر هفته به تنهایی گذراندم، اما تنها نبودم. در حال تجربۀ عزلت و آرامش درونی همراه با آن بودم. عجیب اینکه نسبت به چند ماه اخیر احساس پیوند و تعلق خاطر بیشتری میکردم. وقتی دست از تلاش شدید برای برقراری ارتباط با دیگران کشیدم و خلوت محیط اطرافم را در آغوش کشیدم، احساس پیوندی را که قبلاً بسیار دستنیافتنی بود یافتم.
درست است که آنجا برکۀ والدن نبود و من هم بیتردید هرگز همتراز هنری دیوید ثورو[1] نیستم، در آن لحظه به درک غنیتری از سفر او رسیدم؛ اینکه داشتن مکانی که سادگی بر آن حکمفرما باشد و انسان دیگر زندگیاش را با نگرانی دربارۀ مسائل جزئی و بیاهمیت تلف نکند چه احساسی دارد. به بیانی دیگر و به زبانی نزدیک و عزیز برای قلب عاشق کمیکم، احتمالاً برای اولین بار متوجه شدم که چرا حتی سوپرمن هم به قلعۀ خلوتش نیاز داشت. این خلوت چیزی است که امیدوارم همه به دنبال آن باشند و درنهایت بتوانند به آن برسند. این خلوت باعث میشود دنیا مکانی بههمپیوستهتر و اجتماعیتر شود.
بهعنوان رواندرمانگر گروه، تجربۀ خلوت و آرامش درونی همراه با آن برای احیای مهارتهای گروهیمان ضروری است. عجیب اینکه نسبت به چند ماه اخیر احساس پیوند و تعلقخاطر بیشتری میکردم. وقتی دست از تلاش شدید برای برقراری ارتباط با دیگران کشیدم و عزلت محیط اطرافم را در آغوش کشیدم، احساس پیوندی را که قبلاً بسیار دستنیافتنی بود یافتم. این احساس پیوند جدید به من امکان میدهد مهارتهای گروهدرمانیام را که به خاطر پاندمی کرونا تضعیف شدهاند، بهبود بخشم و اصلاح کنم. آندسته از ما که رواندرمانگر گروه هستیم، باید نحوۀ پیوند مجدد را با خودمان بیاموزیم تا بتوانیم به شکل بهتری به بیماران یا مراجعانمان ملحق شویم.
[1] Henry David Thoreau نویسندۀ آمریکایی که برای نوشتن معروفترین اثرش به مدت دو سال و دو ماه و دو روز در کلبهای چوبی کنار دریاچۀ والدن در کنکورد ماساچوست زندگی کرد. م.
تنهایی و اهمیت ارتباط معنادار در دورۀ پاندمی جهانی
مقاله
وقتی در پاییز ۲۰۱۹ برای گذراندن دورۀ کارشناسی ارشد رشتۀ مشاورۀ بالینی سلامت روان وارد دانشکدۀ تحصیلات تکمیلی شدم، هرگز رویدادهای غیرمنتظرهای را پیشبینی نمیکردم که قرار بود کل دنیا و همچنین خودم را شوکه کند. کل جامعه بیاختیار وارد دنیایی غریب شده بود. گرچه از طریق شبکههای اجتماعی با هم ارتباط داشتیم، به نظر میآمد تنهایی بیش از حدِ نوظهوری ما را دربرگرفته که نمیتوانیم از شرش خلاص شویم. برای من وقوع این پاندمی باعث شد روال معمول زندگیام بهطور کامل نابود شود. نمیتوانستم کار کنم یا سر کلاس بروم. کلاسها آنلاین شدند، کارم تعطیل شد و بلاتکلیفی همهجا را فرا گرفت. ناگهان دنیایی مجازی را در برابر خودم میدیدم که مملو از ارتباطاتی سطحی بود؛ ارتباطاتی که بهواسطۀ پلتفرمهایی برقرار و حفظ میشد که عمدتاً مبتنی بر ارسال مطالب و پست گذاشتن بهشکلی غیراصیل بودند. با وجود آنکه میل شدیدی برای ارتباطی عمیقتر داشتم، کار زیادی از دستم برنمیآمد.
چشمانم را بستم و بیآنکه متوجه گذر زمان شوم، ماه اوت فرا رسید و دورۀ کارآموزیام آغاز شد. از اینکه در یکی از انتخابهای اصلیام برای گذراندن دورۀ کارآموزی یعنی مرکز مشاورۀ دانشگاه فلوریدای شمالی قبول شده بودم هیجانزده بودم. کار مشاورهام را بهصورت آنلاین آغاز کردم و هر دو درمان فردی و گروهدرمانی را در قالب درمان از راه دور انجام میدادم. با گذشت روزها، متوجه مضمونی مشابه هم در مراجعان فردی و هم گروهیام شدم: تنهایی. متوجه شدم که گرچه همگی احساس تنهایی، جدا بودن و ابهام میکردیم، بهواسطۀ این تنهاییِ مشترک با یکدیگر پیوند داشتیم. انگار در وجود افرادی که ملاقات میکردم حس بسیار نیرومند و درک عمیقی از این تنهایی وجود داشت. جهانشمول بودن این رنج مسئلهای است که چند وقتی است به آن میاندیشم. علیرغم تفاوت در فرهنگ، جنسیت و پیشزمینه و درحالیکه در کل این مدت از طریق یک صفحهنمایش از یکدیگر جدا شدهایم، با اتکا به همدلی میتوانیم اندوه و دردی را احساس کنیم که سایر انسانها هم احساس میکنند.
انسانها میل به برقراری رابطه دارند. میخواهیم درک شویم و صدایمان شنیده شود. ارسطو میگفت «انسان ذاتاً حیوانی اجتماعی است»، اما به قول الکس موریس (۲۰۲۰) و بسیاری دیگر، اجتماعی بودن همان چیزی است که ما را انسان کرده است. با مشاهدۀ مراجعانم در گروهدرمانی متوجه شدم که برای برخی از آنها آمدن به گروه تنها روش برقراری ارتباطی معنادار با دیگران است. دریافتم که برخی از دانشجویان خانههایشان را ترک کردهاند و اکنون با واقعیتِ انزوا روبهرو هستند و هیچ راهی هم برای ملاقات با افراد جدید و گریز از این تنهایی پیش رویشان نیست. نمیتوان از اهمیت بالای گروهدرمانی و کلاً رواندرمانی در طول این پاندمی غافل شد.
محیط گروه را میتوان نوعی جامعۀ کوچک در نظر گرفت (بارویک، ۲۰۱۸). در گروه کوچک، درحالیکه برای بقا و رشد تلاش میکنیم، شباهتهایمان را با دیگران هم مایۀ تسلی و هم محدودکننده و تفاوتهایمان را همزمان ترسناک و پرمایه میبینیم و هر یک از اعضای گروه، در عین میل به تسکین احساس یأس ناشی از خلاء وجودیای که همگی ناخواسته خود را در آن یافتهایم، با این مسائل دستوپنجه نرم میکنند. در حین ایفای نقش تسهیلگر گروه به همراه همکارِ درمانگرم متوجه شدیم که گرچه اعضای گروهمان ظاهراً میل دارند احساسات منفیشان را تسکین دهند و شرکت در گروهدرمانی ابزاری برای این منظور است، گروه بهظاهر روی بحث در خصوص موضوعاتی که میتوان آنها را «سطحی» نامید متوقف شده است و از این موضوعات فراتر نمیرود؛ موضوعاتی مانند وضعیت کلاسهای درسی، حال و روز حیوان خانگی اعضا و سرگرمیهای آنها. گرچه همۀ این موضوعات برای ایجاد رابطۀ مؤثر میان اعضا ارزشمند هستند، جلسات بهمدت چندین هفته همینطور سطحی ادامه داشت و مباحث تنها برای مدت کوتاهی عمیقتر میشدند. رابر ویسِ جامعهشناس (۱۹۷۳) متوجه شد تراکم پایین جمعیت و نبود گردهماییهای اجتماعی روزانۀ طبیعی باعث دشوارتر شدن بهاشتراکگذاری تجارب و محافظت در برابر مشکلات میشود. پسروی به عالم امن انزواگرایی بهجای به زبان آوردن تجاربمان از مشکلاتی که در طول این دورۀ عجیب با آنها مواجه شدهایم میتواند نشانۀ ناخوشی و پریشانی روانشناختی باشد (بارویک، ۲۰۱۸). در نهایت، اعضا بحثهای عمیقتری را دربارۀ مشکلاتی که با آنها مواجه بودند، آغاز کردند؛ بحث دربارۀ درد تنهایی و تاریخچۀ خودشان. میتوان کل موضوع را چنین خلاصه کرد که گرچه اعضای گروه در ابتدا از بحث عمیقتر واهمه داشتند و این ترس احتمالاً ریشه در پریشانی روانشناختی داشت، فرصت برقراری ارتباط با سایر دانشجویان در جلسات هفتگی ابزاری سودمند برای کاهش احساس کنارهگیری اجتماعی، تنهایی و سوگ بود.
اکنون که به کلاس آموزش گروهدرمانیام فکر میکنم، میبینم که دو مورد از اهداف گروه اهمیت و معنای تازهای یافته بود؛ اهداف شناسایی اشتراکات بین اعضا و ایجاد نوعی حس پیوند و یادگیری نحوۀ ایجاد روابط معنادار و صمیمی در اولویت مداخلات مربوط به اعضای گروه قرار گرفته بود. گرچه تجربۀ هر کس از زندگی از جهات مختلف با دیگران فرق داشت، اعضای گروه در نهایت توانستند در خصوص از دست دادن تجربۀ حضور در دانشگاه و روال معمول (آموزش حضوری) سوگواری کنند. این افراد دریافتند که مشکلات پیش رویشان تنها منحصر به خودشان نیست و در سوگواری برای آنچه از دست دادهاند تنها نیستند.
آنچه اهمیت دارد لزوماً تعداد تعاملات اجتماعی نیست، بلکه توانایی این تعاملات در ارضای نیاز شخصیِ هر فرد به ارتباط است که اهمیت دارد (کاسیوپو و پاتریک، ۲۰۰۸). ارتباط معنادار گرچه موضوعی شخصی است و برای هر فرد بسته به نیازش فرق میکند، ظاهراً به تسکین نشانههای تنهایی کمک میکند. گروهدرمانی ابزاری است که امکان شکوفایی و برقراری روابط معنادار را در فضایی امن فراهم میکند. اهمیت به سلامت روانمان از طریق برقراری ارتباط عمیقتر با دیگران در جلسات گروهی امکان ابراز آسیبپذیری و پرورش اصالت را برایمان فراهم میکند. اکنون بیش از هر زمانی میتوانیم ببینیم که اجتماعی بودن در بطن هویت ما قرار دارد.
منابع
Barwick, N. (2018). Making Connections in Groups. Therapy Today, 29(1), 20–23.
Cacioppo, J., & Patrick, W. (2008). Loneliness human nature and the need for social connection. W.W. Norton & Company.
Morris, A. (2020). The Price of Isolation. Rolling Stone, 1341, 60–96.