عوامل وجودی در رواندرمانی گروهی در مواقع همهگیری: فقدانهای فراوان
مقاله
نوشتۀ ماریتا اندرو-ساش، مددکار اجتماعی بالینی رسمی و مستقل، دارای گواهی گروهدرمانگری، عضو انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا، و فاروق محیالدین، پزشک، دارای گواهی گروهدرمانگری، عضو انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا
مجسمههای خلقشده به دست برونو کاتالانو با نام رهسپاران (مسافران)، حسوحال سالی را که گذشت تا حدی نشان میدهند. در این یک سال چه چیزی را از دست دادهایم؟ چه حفرههایی درون خودپندارهمان دهان باز کردهاند؟ در خانوادههایمان چطور؟ در وجود افراد رنگینپوست یا سفیدپوست وضعیت چطور است؟ برای آنهایی که زندگیشان به خاطر فجایع آبوهوایی کلهپا شده است چگونه بوده است؟ برای مهاجران چطور؟
عوامل وجودی همیشه بخش لاینفک کار ما بودهاند، اما تقریباً هرگز به اندازۀ یک سال اخیر پر رنگ نبودهاند. در کنفرانس ایجیپیای کانکت ۲۰۲۰، ضیافت شام سالیانۀ جامعۀ رواندرمانی گروهی ایالتهای ساحلی برگزار شد. نیمی از افرادی که سر میز ما نشسته بودند به کووید ۱۹ مبتلا شدند. خوشبختانه هیچکس فوت نکرد. آمار فوتیهای کووید ۱۹ در کشور ما کماکان رکوردهای وحشتناکی را ثبت میکند و تا لحظۀ نگارش این مطلب بیش از نیم میلیون نفر فوتی داشتهایم. اگر به مرگ تکتک این افراد و تأثیر هر مرگ بر اطرافیان هرکس بیاندیشم، فقدانها تکاندهندهاند.
اما کووید ۱۹ تنها همهگیریِ رخداده نبوده است. آیهای مقدس در کتاب اعمال رسولان (۱۸:۹) همیشه برایمان جالب بود: «بگذارید پوستهها از چشمانمان فرو ریزند». قتل وحشیانۀ جورج فلوید باعث فرو ریختن این پوستهها از جلوی چشمان بسیاری شد (ای کاش میتوانستیم بگوییم از جلوی چشمان همه). من (ماریتا) در دانشکدۀ مددکاری اجتماعی دانشگاه هاوارد چند واحد گروهدرمانی تدریس میکنم. واقعیت زندگی بسیاری از دانشجویان سیاهپوستم از لحاظ برخورد پلیس، خدمات درمانی و مواردی از این دست متفاوت از واقعیت زندگی من است. یکی از همکاران سفیدپوستم اخیراً میگفت: «احساس میکنم کور بودهام!» به گفتۀ تونی موریسون[1] «آمریکاییها سفیدپوستاند؛ هرکسی غیر از این بیگانهتبار است». ما خواهان کمک به ایجاد دنیایی هستیم که در آن همه فرصت درخشیدن پیدا کنند. درغیراینصورت، همگی محکوم به فناییم. میتوانیم کور بودن را انتخاب کنیم یا اینکه حقیقت چیزها را از نزدیک و دقیق ببینیم. انتخاب با ما است.
این موضوع به سومین دغدغۀ وجودی برجستهشده توسط همهگیری اخیر، یعنی چندقطبی شدن این کشور، ارتباط دارد. در یکی از مقالات اخیر روزنامۀ واشنگتنپست نوشته شده است که «برخی از روانشناسان، گسترشِ باور به تئوری توطئۀ کیو اِنان[2] و افزایش تفکر مبتنی بر توطئه را به نوعی همهگیری جهانی تشبیه کردهاند». اعضای خانواده و دوستان به موجب این ایدئولوژی از هم دور میشوند و بینشان فاصله میافتد. این شکاف سیاسی باعث تشدید حس انزوا و اضطراب وجودی میشود.
اتخاذ دیدگاهی وجودی چطور میتواند به گروهدرمانی در این دوران دشوار کمک کند، که زمانی است که رهبران و اعضای گروهها با بحرانهای وجودی یکسانی دستوپنجه نرم میکنند؟ تواناییمان برای زندگی در فضای همیشگی انکار از ما گرفته شده است. نخست، «رواندرمانی وجودی» چیست؟ یالوم (۱۹۸۰) درمان وجودی را چنین تعریف میکند: «رویکردی پویا به درمان که متمرکز بر دغدغههایی است که ریشه در وجود فرد دارند». از نظر او دغدغههای وجودی اصلی عبارتند از: تنهایی، آزادی، مسئولیت، حق انتخاب، معنا، بیمعنایی (پوچی)، فقدان و مرگ.
همانطور که گفته شد، سایۀ فقدانها و مرگ یا ترس از مرگ طی یک سال اخیر پررنگتر شده است. کمک به اعضای گروهمان برای سوگواری در بحبوحۀ فقدانهای متوالی امری مهم است. همچنین، همۀ ما میزان متفاوتی از انزوا و تنهایی را احساس میکنیم. برای برخی از اعضای گروه، شرکت در جلسۀ گروهی میتواند مهمترین منبع ارتباطی باشد که در طول هفته احساسش میکنند. ازآنجاییکه ما انسانها از نخستین لحظۀ ادراک زندگی تا آخرین لحظۀ آن به ارتباط با دیگران نیاز داریم، تمرکز بر چگونگی مدیریت این پریشانی و اضطراب توسط اعضای گروه امری ضروری است. درمانگر وجودی بر مفهوم حضور کامل با دیگرانی که در خانه یا گروه با آنها در ارتباط هستیم تأکید میکند. تنها راه حضور کامل، در تماس بودن با دغدغههای وجودی خودمان است.
کشف و تقویت این ظرفیت در اعضای گروه با کاوش بیمعنایی یا پوچی نیز ارتباط دارد. مارتین بوبرِ فیلسوف میگوید «زندگی واقعی چیزی جز ملاقات با دیگران نیست». پی بردن به اینکه واقعاً برای دیگر اعضای گروه مهم هستید خود نوعی تجربۀ متحولکننده است. گروهدرمانگر نقش قابلهای را به خود میگیرد که حضوری کامل در جلسات دارد اما با هدف ویژۀ کمک به دیگران در زایش چیزی که در درونشان دارند. بااینحال، درمانگر پیش از آنکه بتوانند حضوری کامل برای دیگران داشته باشد، باید یاد بگیرد که در پیشگاه خود کاملاً حاضر باشند.
پل تیلیش شاید برجستهترین الهیدان قرن بیستم و محبوب بسیاری از متخصصان سلامت روان است. او از آلمان نازی فرار کرد و در دانشگاه شیکاگو مشغول تدریس شد. من (ماریتا) و گروهی از دانشجویان فرصت یافتیم در یکی از روزهای تعطیل با این مرد بزرگ گفتگویی داشته باشیم. آنقدر مضطرب بودم و جریان فکرم مسدود شده بود که چیز زیادی به خاطر ندارم، اما کتاب اصلی او، یعنی جرأتِ بودن، در خاطرم مانده است. او معتقد بود که همۀ انسانها مضطرب هستند. به ما آموخت به منظور دستیابی به جرأت لازم برای زیستنی تمام و کمال با وجود این اضطراب، به قدرتی برتر (یا شاید گروهِ درمانیمان) نیاز داریم. او اضطراب را به دو بخش تقسیم کرد: جرأت تماماً تنها بودن و موضع گرفتن و جرأت عضوی از یک زوج، گروه یا جامعه بودن. خودمختاری و صمیمیت: آیا اینها خلاصۀ همان چیزهایی نیستند که در گروههای درمانی روی آنها کار میکنیم؟ زندگی جرأتمندانه و اصیل در هر برهه از تاریخ بشر نوعی چالش بوده بوده است، و همۀ ما زمانی بهتر از عهدۀ این کار بر میآییم که در پیوند با دیگران باشیم. ای کاش تکتک انسانها عضو یک گروه درمانی خوب بودند و فرصت شرکت در جلسات هفتگی آن را داشتند.
دغدغۀ وجودی دیگر به آزادی، مسئولیت و انتخاب مربوط میشود. افراد زیادی در به دست گرفتن عاملیت زندگیشان مشکل دارند. مثلاً، یکی از اعضای گروه شب قبل از جلسۀ گروهدرمانی خواب دیده بود که در مهمانی حاضر است که جفری دامر[3] میخواهد مخ او را بزند. دوستانش به او هشدار میدادند که دامر قاتل سریالی است و نباید با او جایی برود، اما او که مایل به همخوابی با دامر بود، همراه او میرود! این دختر به خاطر آنکه افراد نامناسبی را برای دوستی انتخاب میکرد برای درمان مراجعه کرده بود و چه خوابی بهتر از این برای تعریف کردن در گروه که بتواند حاکی از علت پیوستن فرد به گروهدرمانی باشد. چه تعداد از ما در رابطه با انتخابکنندۀ درونیمان، یعنی همان عاملیتی که در تصمیمگیریهایمان داریم، نیاز به کمک داشتهایم؟ ما در گروههایمان امید داریم که به افراد کمک کنیم تا خود حقیقیشان را از پیلهای که برای حفاظت دور خودشان تنیدهاند، دیوار خشمی که پشت آن مخفی شدهاند یا زرهي دفاعی که برای سر کردن روز و شب به دست گرفتهاند، رها کنند. ما به افراد در یافتن صداهای درونی و حقایقشان برای تصمیمگیریهای بهتر کمک میکنیم. این همان چیزی است که موجب رهایی ماست. مادامی که به خود حقیقیمان دست نیابیم، به آزادی واقعی دست نخواهیم یافت.
برای دوستان و مراجعان رنگینپوست این مسئله ابعاد اضافۀ دیگری دارد. تمیر رایس، پسر دوازدهسالۀ سیاهپوستی که در پارک مشغول بازی با تفنگ اسباببازی بود، در عرض دو ثانیه پس از رسیدن مأموران پلیس به ضرب گلوله کشته شد. دو ثانیه. سوگیری ضمنی پدیدهای واقعی، نیرومند و عمدتاً ناخودآگاه است. افراد رنگینپوست هنگام خروج از منزل باید محاسبههای متفاوتی انجام دهند. یکی از دوستان رنگینپوستم تعریف میکرد هنگام خروج از منزل مراقب است که گواهینامه، کارت ماشین یا سایر مدارکش را در مکانی در دسترس قرار دهد تا اگر پلیس جلوی او را گرفت، دم دست و در معرض دید پلیس باشند. به کودکان سیاهپوست یاد داده میشود در فروشگاهها وسیلهای را برای دیدن از سر جایش برندارند یا قبل از ترک فروشگاه بستهاش را باز نکنند. والدین سیاهپوست در مقایسه با والدین سفیدپوست گفتگوهای متفاوتی با کودکانشان دارند. مسئلۀ آزادی، انتخاب، و عاملیت میتواند بسته به رنگ پوستتان ماهیتی بسیار متفاوت داشته باشد. تمیر رایس هیچ فرصتی برای عاملیت پیدا نکرد.
مراجعهکنندهای که بیش از پنج دهه تقریباً هیچ رابطۀ نزدیکی را تجربه نکرده بود، این رؤیا را دیده بود: در حال شنا در اقیانوس دو نفر را میدید که میتوانستند او را نجات دهند. یکی خواهرش بود که او میخواست به سمتش برود، اما بهشدت از اینکه چه چیزی ممکن است زیر آب باشد واهمه داشت. چه چیزی در زیر آب در کمین است؟ کدام ترسها مانع از پیوندهایی میشوند که به آنها نیاز داریم؟ آزمایشهای «چهرۀ بی حالت» دکتر ادوارد ترونیک را در یوتیوب (۲۰۱۶) مشاهده کنید. واضح است که ما از نخستین لحظۀ ادراک زندگی تا آخرین لحظۀ آن به پیوندهای مناسب با حداقل چند انسان دیگر نیاز داریم. میدانیم که نگاههای خوب دیگران اثر عصبشناختی عمیقی بر ما دارد. افرادی کمی در انزوا به کامیابی میرسند.
آیا میتوانیم اضطراب ناشی از این همهگیریها را تحمل کنیم؟ در این شرایط چطور بهترین خودمان را حفظ کنیم؟ کووید-۱۹ مسئلۀ تنهایی را بهشدت پیچیده کرده است. من (ماریتا) به افرادی فکر میکنم که بدون دلگرمی حضور عزیزانشان و در تنهایی در اثر این بیماری جان میدهند. افراد بسیار زیادی از نگاههای خوبی که همۀ ما برای پشت سر گذاشتن این شرایط دشوار به آنها نیاز داریم، محروماند. ملاقاتهای مجازیمان از طریق برنامههایی مانند زوم باید چنین کارکردی داشته باشند، اما این ملاقاتها نمیتوانند جایگزین حضور واقعی ما در کنار یکدیگر باشند. چقدر خوب بود اگر کنفرانس ایجیپیای کانکت به صورت حضوری برگزار میشد! اما مانند ویکتور فرانکل در کتاب معروفش انسان در جستجوی معنا، باید معنا و پیوند را در هر موقعیتی که در آن قرار میگیریم به بهترین شکلی که میتوانیم خلق کنیم.
اخیراً در یکی از گروههای درمانی ترکیبی، زنی که در ایرلند به فرزندخواندگی پذیرفته شده بود و در خانوادهای با مادری بهشدت خودشیفته و ظالم و پدری منفعل و مهربان (که علیرغم مهربانی نتوانسته بود از او در برابر مادر محافظت کند) بزرگ شده بود، این رؤیا را برای گروه تعریف کرد. او دقیقاً قبل از شروع جلسات آنلاین به گروهِ درمانی ملحق شده بود. وی با یکی دیگر از اعضای گروه به نام رالف ارتباط برقرار کرد. رالف در کودکی به فرزندخواندگی پذیرفته شده و مورد تعرض جنسی قرار گرفته بود. اعتیاد به شیشه و فقدان روابط معنادار در زندگی کانون تمرکز اصلی او در گروه درمانی بود. این زن در رؤیای خود به ایرلند بازگشت، همان جایی که خانوادهاش کماکان در آنجا زندگی میکردند. در عالم رؤیا پشت فرمان ماشینی نشسته بود و در حال راندن در امتداد خیابان دوران کودکیاش بود. حین پارک کردن ماشین بیرون از خانۀ دوران کودکیاش، پدرش را میبیند که از خانه بیرون میآید و سوار ماشین خود میشود. حسش میگوید که پدرش میخواهد برای سرگرمی موردعلاقهاش یعنی شنا کردن، به دریا برود. ماشینش را پارک میکند و ناگهان متوجه میشود کل اعضای گروه، از جمله درمانگر در ماشینش حضور دارند. این غیرممکن است، چون ماشینش خیلی کوچک است (یک ماشین دلقکی[4])، اما کل اعضای گروه به نحوی داخل ماشین جا شدهاند. او از ماشین خارج میشود و کل اعضای گروه هم به شکلی خندهدار به دنبال او از درهای مختلفی خارج میشوند که او از وجودشان بیاطلاع بوده است. اعضای گروه به سمت پدرش میروند که با تعجب خودرویش را متوقف کرده است و از دیدن او بسیار خوشحال شده است. او به سمت پدرش میدود و آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند. اعضای گروه هم همین کار را میکنند. او درحالیکه از خوشحالی اشک میریزد، تکتک اعضای گروه را به پدرش معرفی میکند. آنها یکدیگر را در آغوش میگیرند و میبوسند، که البته اتفاقی عجیب محسوب میشود، چراکه پدرش فردی نیست که احساساتش را با بوسه و آغوش بروز دهد. پس از مدتی کوتاه، پدر به دخترش میگوید که باید برای شنا برود. اعضای گروه با دست تکان دادن با او خداحافظی میکنند. دختر به سمت خانۀ کودکیاش میرود تا مادرش را که در باغچه ایستاده است ببیند. رالف رو به او میکند و طوری وانمود میکند که انگار در حال بستن کراواتی خیالی است. سپس به او چشمک میزند و در حالی که به سمت خانه میرود میگوید «بیا انجامش بدیم».
تحولی که در نتیجۀ شرکت در گروه، در اعضا ایجاد میشود (حتی در جلسات مجازی) برای سوگواری با یکدیگر، ایجاد پیوندهای اصیل و معنادار در ماشین دلقکیمان و رقم زدن اوقاتی خوش و دیوانهوار همان نوشدارویی است که تکتک اعضا و همچنین رهبر گروه بدان نیاز دارند. امیدواریم که همۀ ما در انجام این کار مهم از یکدیگر حمایت کنیم و در مسیر رسیدن به روزهایی بهتر قدم برداریم.
[1] Toni Morrison (م: نویسنده، فمینیست، استاد دانشگاه و برنده جایزه ادبی نوبل اهل آمریکا که در حمایت از حقوق سیاهپوستان و زنان مینوشت)
[2] QAnon (م: تئوری توطئهای مبتنی بر اینکه توطئهای پنهان از سوی آنچه ادعا میشود «دولت پنهان در ایالات متحدۀ آمریکا» است علیه دونالد ترامپ رئیسجمهور سابق آمریکا و هواداران او در جریان است)
[3] Jeffery Dahmer (م: قاتل سریالی و متجاوز جنسی معروف اهل آمریکا)
[4] Clown car (م: نوعی خودروی بسیار کوچک که تعداد زیادی دلقک در سیرک از آن پیاده میشوند و تماشاگران را شگفتزده میکنند)
منابع
Zero to Three (2016, March 25). Still Face Experiment with Dr. Edward Tronick [Video]
YouTube. https://www.youtube.com/watch?v=YTTSXc6sARg.
Yalom, I. (1980). Existential psychotherapy. New York, NY: Basic Books.