نظارت بر گروه: سنگ محکی برای رشد درمانگر
مقاله
دکتر بری وپمن، دارای گواهی گروهدرمانگری، انجمن رواندرمانی گروهی آمریکا- لسآنجلس
یکی از روانپزشکان سنتشکن به نام هارولد سیرلز مقالهای با نام ارزش آگاهیبخش تجارب عاطفی-هیجانی ناظر بالینی را منتشر کرد (سیرلز، ۱۹۵۵). او در این مقاله فرآیند بازتاب را توصیف میکند که طی آن «درمانگر با اضطراب و دفاع در برابر اضطرابی که از خود نشان میدهد، بهطور ناخودآگاه سعی در بیان چیزی دربارۀ آنچه در درون مراجعهکننده میگذرد دارد؛ چیزی که اضطراب خود درمانگر مانع دست گذاشتن روی آن و موجب توصیف ناخودآگاه آن برای ناظر بالینی (سوپروایزر) میشود. گویی درمانگر به این ترتیب سعی دارد بهطور ناخودآگاه به ناظر بالینی بفهماند مشکل درمانی چیست» (ص. ۱۴۴). انگار که بگوید: «نمیتوانم بگویم مشکل چیست، اما میتوانم آن را نشانت دهم». مشخصاً این همان پدیدهای است که اکنون آن را با نام پردازش موازی میشناسیم.
در این هنگام، نوعی مفهومپردازی مجدد اساسی از فرآیند نظارت روی میدهد، چرا که عمل نظارت را وارد فضای پویای میان ناظر بالینی و کارآموز او میکند. از آن زمان به بعد، با افزایش تفکرات و متون مکتوب پیرامون مبحث نظارت، تمرکز بیشتری نیز بر پردازش موازی و اهمیت بررسی پویاییهای بینالاذهانیِ هم ناظر و هم فرد تحت نظر او در موقعیت نظارت ایجاد شده است (برامبرگ، ۱۹۸۲؛ زیچت، ۲۰۱۳). گرچه مشخص نبودن مرز دقیق بین رواندرمانی و نظارت برای بسیاری از رواندرمانگران موضوعی ناخوشایند است، مرز مبهم یکی از واقعیتهای زندگی است و نوعی پویایی که باید در نظارت اثربخش تحلیل شود (برمن، ۲۰۰۰).
میتوان رابطۀ دونفرۀ نظارت را بهمثابه بررسی باورها و عواطف خودآگاه و ناخودآگاهِ ناظر، کارآموز و مراجعهکننده در بافتاری از انتقال و انتقال متقابل در نظرگرفت. این کاوش مشترک ذهنیت متقابل به کارآموزان کمک میکند که نگرشی باز و کنجکاو را پرورش دهند (اوگدن، ۲۰۰۵). بااینحال، نظارت دونفره هرچقدر هم در زمینۀ شناخت پویاییهای درمان، حلوفصل موانع و توسعۀ ابزار درمانی کارآموز قوی باشد، نظارت در بستر گروهی میتواند با بهرهگیری از نیروهای واپسروی حاضر در تمام گروهها این مزایا را تقویت کند (تالیم، ۱۹۹۹).
وقتی نوعی بنبستِ درمانی در گروه نظارت مطرح میشود، درمانگر میتواند با مراجعهکننده همانندسازی کند و با اتخاذ نقش مراجعهکننده طوری به گروه واکنش نشان دهد که مراجعهکننده طی درمان به او (درمانگر) واکنش نشان میدهد، یا آنکه گروه میتواند همانطور که مراجعهکننده با درمانگر رفتار میکند، با او (درمانگر) رفتار کند (کاونسلمن و گامپرت، ۱۹۹۳). با پیدایش و شناسایی این پویاییها، فرآیند گروه میتواند به سازوکاری برای شناخت بنبست تبدیل شود. در تمام درمانهای پویا، وظیفۀ درمانگر این است که ناخودآگاه مراجعهکننده را از طریق ناخودآگاه خودش ادراک کند (فروید، ۱۹۲۳).
چیزی در پیامهای ارسالی از سوی مراجعهکننده وجود دارد که موجب فعال شدن خاطراتی کهنه و نهفته در ذهن درمانگر میشود. اگر به این فرآیند رسیدگی نشود، درمانگر بهطور ناخودآگاه با بیمار همانندسازی میکند. همین پویایی است که در گروهِ نظارت در قالب موازیسازی بازآفرینی میشود (کاونسلمن و گامپرت، ۱۹۹۳).
درمانگران در هر مرحله از رشد حرفهای و با هر میزان دستاورد، باز هم ممکن است در مواجهه با مراجعهکنندگانی که تواناییهای بالینیشان را به چالش میکشند یا به نقطهضعفهای شخصی یا شخصیتیشان حمله میکنند، احساس تنهایی، بیمهارتی یا نداشتن حرفی تازه کنند. گرچه ممکن است به خودمان بگوییم که تحمل اینگونه هجمهها بخش مهمی از کارمان است، واقعیت چنین تجربهای در بهترین حالت هم ناخوشایند و اغلب پریشانکننده است. گروههای نظارت میتوانند کمکهای تجربی را در اختیار کارآموز قرار دهند و احساس خودارزشمندی و عزتنفس وی را تقویت کنند.
توانایی گروه برای حفظ انسجام هیجانی درمانگر در دورههای فروپاشی و واپسروی یکی از نقاط قوت واقعی فرآیند گروهی است. گروههای نظارت، خصوصاً گروههای دیرپا میتوانند برای حل آن دسته از مسائل درمانی که مشکلآفرین بودهاند خزانهای در اختیار درمانگر قرار دهند و به او کمک کنند خود را برای تعامل بهتر با مراجعهکننده قوام مجدد بخشد (ماس، ۲۰۰۸). وقتی اعضای گروه با موقعیت معرف بیمار همانندسازی کنند، احساسات شرم و بیکفایتی معرف و همچنین سایر واکنشهایی که ممکن است در طول درمان این فرد در وجود درمانگر بروز کرده باشد عادیسازی خواهد شد. همۀ اینها به معرف کمک میکند فضای درونی و آزادی بیشتری را برای کار با آنچه در جریان درمان بروز کرده، بهشکلی خلاقانه داشته باشد. به عبارتی، گروههای نظارت میتوانند فرصتی برای استفادۀ خلاقانه از واپسروی نسبی و موقتی فراهم آورند که در اثر واکنش هیجانی درمانگر و/یا گروه به یک موقعیت بالینی دشوار حادث شده است. توانایی واپسروی بدین شکلِ آسیبپذیر، به آرام شدن ساختارهای روانی و احیا و تقویت توانایی معرف برای مقابله کمک میکند. توانایی درمانگر برای ماندن در موقعیت وابستگی واپسگرانه و تحمل آن و دسترسی به بخشهای آشفتۀ خود در همان حین، منجر به بهبودی و تجدید قوای روان میشود، نه فروپاشی.
بهطور کلی، نظارت وظیفۀ خطیری است، چرا که همۀ ما سرمایهگذاری زیادی میکنیم تا ماهر و شایسته به نظر برسیم. در گروههای نظارت، همۀ اعضا در معرض دید یکدیگر و ناظر بالینی هستند. مسائل پویا از قبیل حسادت و رقابت وارد صحنه میشوند و ممکن است باعث ایجاد واکنشهایی شوند که حس تقویتکننده یا حمایتی ندارند. اگر این موارد در پرتوی فرآیند گروه و مسائل ظهوریافته در جریان مورد موردبحث بررسی نشوند، ممکن است مانع شکلگیری اعتماد و گشودگی غیردفاعیای شوند که لازمۀ اثربخش بودن تمامی گروهها است. به علت فشار نیروهای واپسروی و عناصر پویای مطرحشده در بالا، بروز گسست در گروه امری اجتنابناپذیر است. بااینحال، با شکلگیری اعتماد و حسننیت در گروه، این رویدادها میتوانند به فرصتی برای کسب بینش و رشد فردی تبدیل شوند.
این موضوع خصوصاً زمانی صدق میکند که وضعیت گروه و سطح پیشرفت آن امکان آشکارسازی دشواریهای موجود در موارد موردبحث را بهصورت لحظهای و فوری میدهد. گروه ممکن است در مسیر واکاوی فرآیند خودش کشفیاتی داشته باشد که در نظارت دونفره آشکار نمیشوند. آلتفلد (۱۹۹۹) روشی تجربی و مبتنی بر اینجا و اکنون را برای نظارت بر گروه ایجاد کرده است که میتواند برای گروه بهطور اخص در کشف آن دسته از نیروهای ناخودآگاهی مفید باشد که ممکن است توسط مورد ارائهشده برانگیخته شده باشند. میتوان آن را صدای ناخودآگاه گروه در نظر گرفت که خود را در قالب محتوای گروهی آشکارتر ابراز میکند. گیرالدو (۲۰۱۲) هنگام صحبت دربارۀ گروهدرمانی، این محتوای عمیق را دیالوگ گروه و نقطۀ مقابل دیالوگ در گروه میداند.
مثال
کتی درمانگری نسبتاً باتجربه بود که عمدتاً با کودکان (و مادرانشان) کار میکرد و در یکی از ادارات خدمات اجتماعی مشغول به کار بود. او اخیراً فعالیت درمانی مستقل و خصوصی مختصری را نیز آغاز کرده بود. وی در گروه عنوان کرد با یکی از مراجعان مذکرش به نام فرانک که تقریباً هم سن او است (اواسط چهل سالگی) به مشکل خورده است. فرانک به خاطر نارضایتی از شغلش و اینکه احساس میکرد در محل کار از تواناییهایش استفاده نمیشود به او مراجعه کرده بود. کتی به گروه گفت که هر کاری میکند، فرانک با انتقاد پاسخش را میدهد. این مراجعهکننده همۀ تلاشهای درمانگر را برای درگیر کردن وی در سطح هیجانی یا ترغیب وی برای یافتن معنایی نهفته و ضمنی در پس مطالب بیانشده در درمان پس زده بود. بااینحال، فرانک اصرار داشت که میخواهد از طریق درمان نارضایتیاش را از موقعیتهای کاری کمتر کند. کتی سخت تلاش میکرد خود را با او سازگار کند، اما هرچقدر سعی میکرد فرانک کماکان پیشنهادهای او را رد میکرد. درحالیکه اشک در چشمان کتی حلقه زده بود، به گروه گفت تحمل این مراجعهکننده برایش غیرممکن شده است. کتی احساس میکرد کمک به این مراجعهکننده از توانش خارج است و دوست داشت دیگر نزد او نیاید.
گروه طی چند ماه گذشته رفتاری بسیار حمایتگر و محبتآمیز در قبال کتی داشت. به نظر میرسید او در زندگی حرفهایاش با مشکل شدیدی مواجه شده است، اما در زندگی شخصی و مالیاش هم تحت فشار زیادی بود. کتی در جلسۀ این هفته تسلیناپذیر به نظر میرسید و غرق در احساس بیکفایتی بود. با تشدید این احساسات منفی در وجود کتی، گروه تلاش خود را برای قوت قلب دادن به او بیشتر و بیشتر کرد. اعضای گروه پشتسرهم پیشنهاداتی را مطرح میکردند و کتی آنها را یکبهیک رد میکرد. در یکی از جلسات، وقتی حس کردم گروه درگیر نوعی کنشنمایی شده است، از اعضای گروه خواستم توجهشان را معطوف به فرآیند کنند. گروه فوراً آرام شد و کنجکاوی در خصوص آنچه در گروه در حال وقوع بود فضا را پر کرد. یکی از اعضای گروه از کتی پرسید که آیا تلاشهای ناموفق گروه برای کمک به وی یادآور تلاشهای ناموفق وی در کار با فرانک است یا خیر. کتی در پاسخ گفت: «ولی من واقعاً به کمک نیاز دارم.» (نه مانند فرانک که فقط ادعا میکند به کمک نیاز دارد و همۀ پیشنهادهای درمانگر را رد میکند.) اعضای گروه انتقاد نهفته در پاسخ کتی را به او گوشزد کردند؛ اینکه گرچه فرانک واقعاً خواهان کمک او نبود، کتی واقعاً خواهان کمک گروه بود و از اینکه گروه نمیتوانست چنین کمکی به او بکند مستأصل شده بود. بهتدریج، کتی توانست شباهت تجربهاش در گروه را با تجربهاش از کار با فرانک ببیند. یکی از اعضای گروه از او پرسید که آیا وضعیتش با فرانک از جنبۀ دیگری نیز آشنا به نظر میآید یا خیر. کتی مکث کرد و به فکر فرو رفت: «شبیه به اتفاقاتی است که اخیراً بین من و همسر سابقم رخ داده است.» کتی سپس شروع به صحبت دربارۀ اختلافاتش با مردی کرد که پس از ازدواجی طولانیمدت داشت از او جدا میشد. سپس موضوع را به پدرش ربط داد؛ پدری که در همۀ شرایط و فارغ از اینکه دخترش چقدر برای گرفتن تأیید وی تلاش میکرد، او را خوار کرده بود. مشخص شد با نشستن در برابر فرانک هم همین احساسات به سراغش میآید. طرد شدن توسط فرانک این حس ناامیدی درونی را قلقلک میداد.
گرچه کتی جلسۀ گروه را در حالی ترک کرد که نمیدانست باید در برخوردش با فرانک چه تغییری ایجاد کند، فضای بیشتری برای مانور دادن در درون خود احساس کرد. هفتۀ بعد به گروه آمد و عنوان کرد که هیچ پیشرفت ناگهانی و قابلملاحظهای در درمان فرانک صورت نگرفته است. بااینحال، احساس بهتری داشت و میتوانست روبهروی فرانک بنشیند. حفظ مواضعش در برابر فرانک برایش آسانتر شده بود و اینکه میتوانست به فرانک اجازه دهد احساس درماندگیاش را رها نکند برایش تسکیندهنده بود.
در این مثال، گروه نظارت بستری را فراهم کرد که در آن مشکلات کتی با فرانک بهوضوح آشکار شد. کتی مورد فرانک را بهنحوی برای گروه ارائه کرد که طی آن خودش در جایگاه فرانک قرار داشت و اعضای گروه با او (کتیِ درمانگر) همانندسازی کردند. فرآیند که در ابتدا آشفته و گیجکننده بود، کتی و گروه را قادر ساخت تا نمایان شدن تدریجی مسائل پویا را نظارهگر باشند، درست مانند عکسی که طی فرآیند چاپ در تاریکخانه کمکم ظاهر میشود. گرچه هیچ مسئلهای در طول جلسه حلوفصل نشد، حمایت گروه فضای درونی لازم را برای نشستن با مراجعهکننده و تحمل او و پریشانیاش در کتی ایجاد کرد. گروه کتی را در بر گرفت و متعاقباً او را قادر ساخت تا فرانک را در بر بگیرد.
منابع
Altfeld, D.A. (1999). An experiential group model for psychotherapy supervision. International Journal of Group Psychotherapy, 49, 237-254.
Berman, E. (2000). Psychoanalytic supervision: The intersubjective development. International Journal of Psychoanalysis, 81, 273-290.
Bromberg, P.M. (1982). The supervisory process in psychoanalysis. Contemporary Psychoanalysis, 18, 92-110.
Counselman, E.F., & Gumpert, P. (1993). Psychotherapy supervision in small leader-led groups. Group, 17, 25-32.
Freud, S. (1923). Two encyclopedia articles. Standard Edition, 18, 233-261. London: Hogarth Press,1955.
Giraldo, M. (2012). The dialogues in and of the group: Lacanian perspectives on the psychoanalytic group. London: Karnac Books.
Moss, E. (2008). The holding/containment function in supervision groups for group therapists. International Journal of Group Psychotherapy, 58(2), 185-201.
Ogden, T.H. (2005). On psychoanalytic supervision. International Journal of Psychoanalysis, 86, 1265-1280.
Searles, H.F. (1955). The informational value of the supervisor’s emotional experiences. Psychiatry, 18(2), 135-146.
Tylim, I. (1999). Group supervision and the psychoanalytic process. International Journal of Group Psychotherapy, 49(2), 181-195.
Zicht, S.R. (2013). On the experiential and psychotherapeutic dimensions of psychoanalytic supervision: An interpersonal perspective. American Journal of Psychoanalysis, 73, 8-29.