قدرت گروهدرمانی چیست؟
مقاله
انسان حیوانی اجتماعی است که بهخاطر بقا، ارتباط و تعلق، گروهمحور باقی میماند. زندگی ما در گروههای خانوادگی شروع میشود و پس از آن در مدرسه، محل کار و در اجتماع در گروههای مختلفی عضویت داریم. از روزگار دور، از قدرت گروه به عنوان عامل تغییر به منظور شفای افراد استفاده شده است. ولی همانطور که روتان و آلونسو (1979) اشاره میکنند، وقتی خانواده و جامعۀ فرد نمایندهای در گروهدرمانی دارند، فرصتهای منحصربهفردی برای کار روی مسائل صمیمیت و تفرد به وجود میآید.
معمولاً گفته میشود جوزف پرَت نخستین کسی است که در اوان قرن بیستم به صورت نظاممند در دوران مدرن از گروه برای بهبودی افراد استفاده کرد و گروهها را برای درمان بیماران مبتلا به سل به کار گرفت. از آن زمان همواره شواهدی مبنی بر اثربخشی و کارآیی گروهدرمانی گردآوری و مکتوب شده است.
در بروشوری که انجمن گروهدرمانی آمریکا با عنوان زیرکانۀ «گروه جواب میدهد!» منتشر کرده است، منابع مهم این حوزه بهصورت خلاصه شرح داده شدهاند. مشخص شده است استفاده از گروهدرمانی بزرگسالان، نوجوانان و کودکان بهتنهایی یا در کنار سایر مداخلههای درمانی (مثلاً دارودرمانی) در درمان گسترۀ وسیعی از مسائل مانند افسردگی، اضطراب، بیماری پزشکی جدی، اختلالهای از دست دادن یا اعتیاد مفید است (انجمن گروهدرمانی آمریکا، 2003).
همانطور که درمان فردی شکل واحدی ندارد، گروهدرمانی نیز شکل واحدی ندارد. گروه اندازهها و اشکال مختلفی دارد. تفاوت اهداف فرعی و اصلی باعث تدوین قراردادهای مختلف گروهی میشود.
بنابراین اندازۀ گروه و همچنین مدتزمان و تعداد جلسات ممکن است متفاوت باشد و عضویت در گروه ممکن است آزاد یا بسته باشد، ترکیب گروه و شکل برگزاری جلسات و نحوۀ تعریف و تدوین قوانین اصلی و نقشها و مسئولیتهای رهبر و اعضای گروه فرق داشته باشد. به همین ترتیب، ممکن است از گرایشهای نظری مختلفی مانند رویکردهای روانپویشی، سیستمهای کلی، بینفردی و رفتاردرمانی شناختی در گروهدرمانی استفاده شود.
چون وظیفۀ رواندرمانگر نه درمان گروه بلکه درمان افراد مددجو تعریف شده است، برخی گروهدرمانگران ـ بهخصوص آن دسته که گرایش روانپویشی دارند ـ توجه دقیقی به فرآیند گروه دارند، درحالیکه سایرین فقط به صورت محدود از فرآیند و مناسبات گروه استفاده میکنند.
از میان افرادی که طرفدار اهمیت بررسی فرآیند گروه هستند، برخی بر بررسی سطح درونروانی فرآیند گروه یعنی زندگی درونی تکتک اعضا، تکوین شخصیت، دفاعهای متداول، ابژههای درونیشان و غیره تأکید دارند. سایرین ترجیح میدهند بیشتر بر سطح بینفردی این فرآیند تمرکز کنند و سبکهای رابطۀ اعضا و نمود تعارضهای درونیشدهشان را در عرصۀ بینفردی گروه واکاوی کنند. عدۀ دیگری نیز به صورت نظاممند این فرآیند را در سطح کلیت گروه واکاوی میکنند و تلاش میکنند که بهتدریج روی روابط اولیۀ اعضا با مراجع قدرت تأکید کنند.
از آنجاییکه ثابت نشده است شکل واحدی از گروهدرمانی مؤثرتر از دیگری باشد، عناصر مشترکی که موجب کارآیی تمام این رویکردهای مختلف گروهدرمانی میشوند کدامند؟ این پرسش منجر به مجموعهتحقیقات گوناگونی شده است که تلاش کردهاند «عوامل درمانی» را در گروهدرمانی شناسایی کنند. القای امید، جهانشمولی، انتقال اطلاعات، نوعدوستی، رشد دوبارۀ اصلاحی در خانواده، تکنیکهای معاشرت، رفتارهای تقلیدی، یادگیری بینفردی، انسجام گروهی، پالایش روانی و مؤلفههای وجودی جزو عناصر شناساییشده هستند (یالوم و لش، 2008). از این میان، سطح بالای انسجام و یادگیری بینفردی همواره به پیامد موفق ربط داده شده است (برلینگیم و فوریمن، 2003).
استفاده از مداخلههای گروهی در درمان تروما یکی از کاربردهای اخیر گروهدرمانی است. میزان روبهرشدی از دادههای تجربی اثربخشی گروهدرمانی را تأیید میکنند (شاین، 2006). جنبههای گوناگون گروهها ظاهراً باعث میشود این روش برای کار با قربانیان تروما و سانحه مناسب باشند.
در وهلۀ نخست، گروهها ممکن است محیطی امن، پرورشدهنده و عاری از قضاوت فراهم کنند که در آن شرکتکنندگان حس میکنند پذیرفته شدهاند و از لحاظ عاطفی از آنها حمایت میشود. مخصوصاً رهایی از تنهایی، انزوا و فقدان ارتباط که بازماندههای تروما غالباً حس میکند، ارزشمند است. برگزاری جلسه با سایر افرادی که تجربههای ترسناک، ویرانگر و بسیار آزاردهندهای داشتهاند فرصتی در اختیار اعضای گروه قرار میدهد تا تجربههایی را بازگو کنند که صحبت دربارۀ آن با سایرین بسیار دشوار است.
به کمک این محفل دربرگیرنده، اعضای گروه قادر میشوند تجربۀ خود را به زبان آورند و با دیگران در میان بگذارند، احساسات دردناک خود را فاش کنند و شروع به گفتن ناگفتنیها کنند. ماهیت وحشتناک این تجربهها به همراه احساس شرم، فقدان، خشم و اندوه توأمان غالباً مخفی باقی میماند. غالباً این واکنشها باعث میشود بازماندهها دغدغههای خود را نزد سایرین بیان نکنند.
شرکت در گروه به همراه سایر بازماندهها به جای طلب توجه فردی انگ اجتماعی و موانع فرهنگی را که غالباً مانع مددجویی میشود، کنار میزند و بازماندهها را که از لحاظ عاطفی منزوی هستند قادر به تشخیص این موضوع میکند که تنها نیستند.
علاوه بر این، وجود سایر افراد در گروه فرصتهایی را برای افشای اتفاق، بررسی آن و گفتن از آن فراهم میکند. در این فرآیند اعضای گروه ارتباطات خارجی خود را که قطع شده است با سایرین از سر میگیرند و همچنین شکافهای غالباً عمیق موجود در جهان درونی مفروضشان را دربارۀ خود، روابط، زندگی و نحوۀ عمل جهان پر میکنند.
صرف در میان گذاشتن اطلاعات دربارۀ اتفاق میتواند مانع نشر اطلاعات نادرست و شایعات ناامیدکننده شود. گروه ممکن است زمینهای برای آموزش و نشر درست اطلاعات مخصوصاً دربارۀ منابع موجود موردنیاز و نحوۀ اطمینان از آنها فراهم کند. شجاعت، قدرت، شفقت و تابآوری اعضای گروه اغلب برای شرکتکنندگان الهامبخش است و امیدی تازه دربارۀ آینده به آنها میدهد. با کمک اعضای گروه به یکدیگر، شرکتکنندگان میتوانند عزت نفس آسیبدیدۀ خود را بهبود دهند و از حس جمعی درماندگی که بازماندهها تجربه میکنند رهایی یابند.
علاوه بر این، اعضا میتوانند از طریق گروه روشهای جدید خودمراقبتی و راهبردهای جدید مواجهه را با سایرین در میان بگذارند و یاد بگیرند. به دست آوردن این ابزارها ممکن است موجب شفا و عملکرد مؤثرتر افراد شود.
در نهایت، گروهها فرصتهایی را برای تسهیم، حمایت عاطفی و یادگیری مطالب جدید در محیطی امن فراهم میکنند و از این رو، بازماندههای سوانح میتوانند حس اعتماد آسیبدیدۀ خود را به رهبران و جهان اطراف خود و سایر افراد ترمیم کنند (کلاین و شرمر، 2000؛ کلاین و فیلیپس، 2008؛ بوشل و اسپیتز، 2005).
چرا گروهدرمانی جواب داد؟
مقاله
نخستین بار در اواخر دهۀ 1980 درمان فردی را در منهتن شروع کردم. هفتهای یک بار به مدت شش سال، با خوشحالی خیابان کلمبوس را از آپارتمانم تا مطب درمانگرم در خیابان 90 غربی به سمت شمال طی میکردم. جلساتم بهترین لحظات هفتهام بود. چرا که نه؟ متخصصی باهوش و همدل 50 دقیقه فقط به من توجه میکرد تا به من کمک کند بفهمم چه کسی هستم و بیماریِ قدیمیای را درمان کنم که مرا نزد او آورده بود. آنجا آموختم این بیماری را «آسیب به خودشیفتگی» بخوانم.
درمانگرم به من کمک کرد بفهمم که اختلال اولیه در «آینگی» والدین چگونه و در کجا باعث این مشکل شده. حس میکردم در حال ماجراجویی مهمی با او هستم. همانند کتابداری ماهر، مرا به گذشتهام رهنمون میکرد و طومارها و پاپیروسهای کلیدی را به من نشان میداد و کمک میکرد آنها را از زبان بدوی احساسات به کلمات و ادراک آگاهانه تبدیل کنم. به مرور زمان، حس کردم تا حدی فاضلم.
این برداشت اول و روایتی پرفروغ از تجربۀ نخست درمانیام بود. برداشت دوم، روایتی تیره است؛ درمان فردیام را در قامت فردی الکلی و با انکار مصرف مشکلزای الکل شروع کردم. شش سال بعد، وقتی درمان را تمام کردم چندان تغییری نکرده بودم. همچنین، در دورهای که رابطۀ عاشقانۀ بلندمدتی داشتم و از شریک زندگیام راضی نبودم به جلسات درمان رفتم. شش سال بعد، چند مهارت در صمیمیت آموختم و هرگز به صورت جدی از خود نپرسیدم آیا خودم و شریکم قادر به صمیمت سالم هستیم یا اصلاً خواهان آن هستیم یا نه. با اتمام درمان، با هم نامزد شدیم.
اگر آموزش نمایانگر درمان مؤثر باشد، میتوانم آن سالها را موفقیتی عظیم بدانم. با این حال، چنین نیست. اکنون معتقدم تغییر در واقع نمایانگر درمان مؤثر است و من نمیتوانم به حتی یک تغییر معنادار و قابلسنجش در درمانم اشاره کنم.
وقتی در سال 2004 گروهدرمانی را شروع کردم، نُه سال از ازدواجم میگذشت. از همسرم دو بچۀ خردسال داشتم و عمیقاً ناراضی بودیم. با خانوادهمان به چپلهیل نیویورک نقلمکان کردیم، ولی با این کار صرفاً همان نمایشنامۀ قدیمی را روی صحنۀ جدیدی اجرا کردیم و نقشهایمان را بازخوانی کردیم. علاوه بر این، برادر کوچکترم به شکل غمانگیزی مرد و از مرگش بسیار شوکه شدم. بیحساب مشروب میخوردم. در آن زمان فهمیدم که الکلی شدهام. تقریباً هر ماه ودکاهایم را در حیاط پشتی خانه میریختم. گاهی یکی دو روز تا یک هفته ترک میکردم. گاهی شبنشده عادتم را از سر میگرفتم. من، من و همسرم و بچههایمان نیز با ما گرفتار عمیقترین مشکل زندگی من شده بودیم. درمانگری که مدت کوتاهی دیدم پیشنهاد کرد وارد گروهی شوم که با یکی از همکارانش اداره میکرد. اصلاً نمیدانستم گروهدرمانی چیست. صادقانه بگویم که در این باره تردید داشتم. همچنان ناامید و ازدسترفته بودم.
این گروه با احتساب خودم هشت بیمار داشت و دو درمانگر آن را اداره میکردند. ظرف یک ماه با همه دمخور شدم. تقریباً در هیچ جلسهای نبود که فردی به من نگوید حرف آنها یا فرد دیگری را در گروه «نادیده گرفتهام». منظورشان از «نادیده گرفتن» چه بود؟ وقتی ماجرایی را تعریف میکردم و کسی میگفت: «کاری که با همسرت کردی شبیه کاریه که مادر یا پدرت قبلاً با تو کردهن.» گوش میکردم، پلک میزدم و حرفم را از سر میگرفتم. پنج دقیقه بعد، در خاتمۀ حرفم میگفتم: «میدونید چه چیزی توجهم رو جلب کرد؟ بهنظرم کاری که با همسرم کردم شبیه کاریه که مادرم یا پدرم قبلاً با من کردن.» در این زمان، عضو دلخور میگفت که «همین الان این رو بهت گفتم! حرفم رو نادیده گرفتی!»
وانمود نمیکردم نشنیدهام؛ واقعاً چیزی به یاد نمیآوردم. فقط وقتی در گروه وادارم کردند جلسات را ضبط و به آنها گوش کنم، فهمیدم حق دارند. آنها حرفشان را میزدند. من اندکی بعد، حرفهایشان را بدون آگاهی تکرار میکردم. مسألۀ بغرنجی بود: چرا آنها و نظرات سودمندشان را نادیده میگرفتم؟
در نهایت، به این نتیجه رسیدم که میترسم. ترس نیاز داشتن به آنها و نیاز داشتن به هر فرد دیگری موجب این مسئله میشد؛ اگر چیزی را به من میدادند که خودم نمیتوانستم به دست آورم چه اتفاقی میافتاد؟ اگر روی آنها حساب میکردم و ترکم میکردند چه میشد؟ این نوع وابستگی خطرناک بود و مکانیسم دفاعی را ایجاد کرده بودم که باعث میشد از خطر در امان باشم، ولی مانع صمیمیت واقعیام میشد. کاری را که در عالم صغیر گروه انجام میدادم، در عالم کبیر بیرون از گروه ازجمله در ازدواجم نیز انجام میدادم. هرگز در شش سال درمان فردیام این موضوع به سطح آگاهیام نیامده بود. قبلاً تصور میکردم که فاضلم؟ کاشف به عمل آمد که علاقمندی بیش نبودم.
اگر درمان فردی بهترین بخش هفتهام بود، گروهدرمانی شبیه زورگیری مکرر بود. از آن میترسیدم و حتی گاهی برای غیبت کردن عذری میتراشیدم. اعضای گروه در تعاملات صادقانهشان با من، مرا با بدترین عادتهایم روبهرو میکردند. درمانگرها جملاتی شبیه این به من میگفتند: «البته که راحتتر است به خودت بگویی که خواهان رابطۀ نزدیکی، چون آدمی صمیمی هستی و همسرت رابطۀ نزدیک نمیخواهد، چون صمیمیتگریز است. تا وقتی که این داستان را به خودت بگویی، میتوانی از بررسی مسائل عمیقتر اجتناب کنی. واقعاً دلت ادامۀ ازدواجی را میخواهد که در آن میل واقعی برای رابطۀ نزدیک نداری؟ این انتخاب را که همیشه داری. بهجای دروغ گفتن به خودت و انفعال، بهتر است حقیقت را بدانی و انتخاب کنی.»
هر چهارشنبه، هفته به هفته و ماه به ماه، این حرفها را به من میزدند. حس میکردم زیر آب نمکسود شدهام، دهان و دماغ و چشمانم پر از شن و غبارند. تغییری رخ داده بود؟ هنوز نه. یا شاید فقط یک فرق وجود داشت. در آغاز سال دوم، کمتر به گناهان و خطاهای همسرم توجه داشتم و دوربین را روی خودم متمرکز کرده بود. فردی که در آینه میدیدم به آن اندازه که زمانی فکر میکردم دوستداشتنی نبود. آیا این بینش سرآغاز فضلم بود؟ این سؤال را از خودم میپرسیدم که چه کسی بودم و دست آخر به درکی از موضوع رسیده بودم. وحشتناک بود، ولی میخواستم بدانم و هر چهارشنبه جلسات را میرفتم.
بعد از 18 ماه شرکت در گروهدرمانی، دوباره ودکایم را در حیاط پشتی ریختم. ده یا پانزدهمین بار بود که این کار را میکردم و از موفقیتم مطمئن نبودم. با این حال، این بار نتیجه داد. از آن زمان جانب اعتدال را رعایت میکنم. این اتفاق اولین تغییر معنادار و قابلسنجشم در نتیجۀ درمان بود.
وقتی درمان فردی را تمام کردم، بهجای پذیرش خطر تنهایی و ترک رابطه، تداوم رابطهای ناخوشایند را انتخاب کردم. در سال 2010 پس از شش سال گروهدرمانی تبدیل به فرد دیگری شده بودم. از آن زمان، تداوم رابطهای ناخوشایند تبدیل به شکلی از حذف کردن خودم شده بود، بنابراین جدا شدم و از جهانی که ظاهراً پر از مردمانی مانند من است و از ازدواج و رابطهای بد گذر کردم و به جهانی متفاوت وارد شدم. جهانی که پر از مردمانی بود که خوشبختی و عشق پایدار را پیدا کرده بودند. چرا گروهدرمانی مؤثر بود ولی درمان فردی نه؟ یکی از دلایل این موضوع این بود که نُه آینۀ متفاوت وجود داشت که رفتار مشکلزایم را به وضوح به من نشان میداد. چیزی که در تعامل رودررو با یک نفر میتوانستم از آن اجتناب کنم. همچنین، درمان فردی من را تشویق میکرد صرفاً بر گذشته و آسیبهای کودکیام متمرکز شوم. گروهدرمانی مرا واداشت ببینم چه کسی هستم و گاهی تبدیل به بزرگسالی آسیبدیده میشوم. برای من گروهدرمانی قرص تلختری بود که موجب تغییر میشد.
گروهدرمانگرانِ زن و پرخاشگری: ورود به حوزههای نو
مقاله
یکی از اعضای مرد گروه با عصبانیت گلایه کرد که وقتی یک عضو دیگر به او حمله کرده است نتوانستهام از او حمایت کنم، بنابراین نمیتواند به من اعتماد کند و به گروه برنمیگردد. در ضمنِ کلنجار رفتن با احساس ناتوانی (به خودم میگفتم به هر حال هر گروهدرمانگر زن خوبی همیشه از اعضا حمایت میکند)، جوابی جور کردم و گفتم نمیتوانم تضمین کنم که همیشه از او حمایت میکنم، ولی اگر در گروه بماند هر وقت حس کرد کسی به او حمله کرده است سراپا گوشم و هر کمکی از دستم بربیاید دریغ نمیکنم. او در گروه باقی ماند و با کمک خودش بهتر فهمیدم چه زمانهایی و چگونه به کمک نیاز دارد و توانستم ظرفیتم را بالاتر ببرم تا ارزش درسی را که هر از گاهی از ناتوانیام در کمک به اعضای گروهم حاصل میشد بهتر درک کنم.
یکی دیگر از اعضای زن گروه گفت وقتی دیده در واکنش به حرفش دستانم را به نشانۀ نگرانی به هم میمالم، احساس تحقیر نسبت به من او را فراگرفته است. از طرفی صدای مادرم را میشنیدم که میگفت: «خاک بر سرت!» و حس میکردم مایلم به خودم حمله کنم و از طرف دیگر صدای سوپروایزرم را میشنیدم که میگفت از بیمار بپرسم چه احساسی باعث این وضعیت ذهنی شده است. او احساس ترس، عصبانیت و خجالت خود را در ماجرای فروپاشی روانی مادرش بر اثر اضطراب بازشناخت و در جلسات رواندرمانی کار عمیقتری در این زمینه انجام دادیم.
با صدای بلند با یکی از اعضای گروه صحبت میکردم که بر سرم فریاد زد و برخاست و بلوا به پا کرد. به او گفتم: «میگیری میشینی سر جات! این گروه برای گفتگوئه نه کارهای عملی!» سر جایش نشست و به این ترتیب توانستم به صورت کلامی بهتر تکانۀ عملش را کنترل کنم. محدودیتهای جنسیتی قدیمی را کنار گذاشتم و در آن لحظه به هر دو جنبۀ مذکر و مؤنث اجازه دادم با صدای متقدرانه کنترل اوضاع را به دست بگیرند.
هرکدام از این رخدادها مستلزم پاسخ به تعاملهای همراه با خشم بود و هرکدام احساسات عمیقی را ـ مانند آزار، ترس و خشم ـ در من برانگیختند. در هیچیک از دورههای آموزشی رسمیام در حوزۀ گروهدرمانی برای این مسائل آماده نشده بودم. گرچه این دورهها در بسیاری از موارد به من کمک کردند، این نکته فراموش شده بود که باید تجربهها و مسائل منحصربهفرد پیش روی درمانگران زن تأیید و واکاوی شود. دورههای آموزشیام به طرز اسفناکی فاقد سرمشقهایی زنانه برای درک انرژی پرخاشگرانۀ درون خودم و اعضای گروه و کار روی آنها بود. نمیتوان نسخۀ واحدی دربارۀ آنچه رهبران گروه لازم است دربارۀ مدیریت انرژی پرخاشگرانه و کار با آن بدانند پیچید.
تربیت خانوادگیام در خانوادۀ طبقهمتوسط سفیدپوستی در دهۀ 50 در غرب میانه طوری بود که با رفتاری بهاصطلاح «بسیار زنانه» ترتیب شده بودم و مرا برای رهبری گروه آماده نکرده بودند. در آن دوران دختران تشویق میشدند «رفتار بانومنشانه» داشته باشند و این موضوع باعث میشد دسترسی محدودی به انرژی پرخاشگرانه داشته باشیم. مادرم سرمشق خوبی برای ابراز وجود نبود، چون در این زمینه آموزش ندیده بود. مادرش طوری او را تربیت کرده بود که در ارتباط با شوهرش جنس دوم باشد، بچهها را بزرگ و خانهداری کند. او طوری بزرگ شده بود که خشم را درونی و آن را تبدیل به علائم روانتنی مانند سردرد و زخم معده کند. خجالت کشیدن یکی از روشهای رایج کنترل رفتار و فکر بود. انرژی پرخاشگرانه مخصوصاً خشم، کنترل و تبدیل به ارتباطات غیرمستقیم یا خودانتقادی شده بود.
تمام این تجربهها تأثیر عمیقی بر سبک من در زمینۀ رهبری گروه و انواع مقاومتهایی گذاشت که هنگام انتقال متقابل با آن مواجه میشدم.
ما رواندرمانگرها طوری تربیت میشویم که به مراجعان کمک کنیم با گسترۀ وسیعی از تجربههای انسانی آشنا شوند و حتی با آنها انس گیرند تا بتوانند احساسات خود را به شکلی پردازش و بیان کنند که به خودشان و رابطه یا دیگری آسیب نزند. حصول این هدف والا از این رو سختتر میشود که رهبران گروه همچنان در تقلا هستند که دربارۀ احساس تمام تجربهها و نحوۀ برخورد با این احساسات بیاموزند و با آنها انس گیرند. هر زنی که رهبر گروه باشد سابقۀ خانوادگی، هویتهای نژادی، فرهنگی و دینی، تجربههای تروما و آموزش ناکامل روانشناسی را با خود به گروه میآورد. در این زمینه هیچ فرقی با سایر رهبران گروه از طیفهای جنسیتی مختلف نداریم. آسیبپذیریم و از آسیب زدن به سایرین میترسیم. میخواهیم در رهبری گروه احساس موفقیت کنیم و وقتی اعضای گروه زودتر از موعد گروه را ترک میکنند احساس شکست میکنیم.
من از بروز خشم سایرین نسبت به خودم میترسیدم و شروع کارم را به عنوان گروهدرمانگر مدت زیادی عقب انداختم. زنان لازم است با سایر رهبران گروه و نویسندگان زن از تمام نژادها، سنین و مراحل زندگی در ارتباط باشند تا سابقۀ زندگی، مسائل و مسیرهایشان را برای کسب شایستگیهای لازم فاش کنند. نویسندگانی مانند ارنسبرگر (1990)، سمل (1985) و هولمز (2013) تصاویری اجمالی از کارهای منحصربهفرد گروهدرمانگران زن به ما نشان دادهاند، ولی ما نیازمند مشاهدات بیشتریم. حتی وقتی دربارۀ پرورش شایستگیها صحبت میکنم میدانم که دیدگاه و ارزشهایم تحت تأثیر و انقیاد تجربههایم به عنوان زنی سفیدپوست است. جلسهای آزاد در همایش ارتباط انجمن گروهدرمانی آمریکا در سال 2018 بستری برای زنان از نژادهای گوناگون و با دیدگاههای فرهنگی مختلف فراهم کرد تا روایت خود را از مسائل پیش رویشان، رشد حرفهای و تأثیر زن بودن بر گروهدرمانی مطرح کنند. ارائههایی مانند این باعث میشود فکرهای قدیمیمان را در این باره که رهبر گروه کیست و که میتواند باشد گسترش دهیم.
حتی باتجربهترین رهبران گروه زن ممکن است گاه درگیر مقاومت در انتقال متقابل شوند که باعث میشود آزادی کمتری برای تفکر دربارۀ تمام امور و احساسشان در خدمت رهبری مؤثر گروه داشته باشند. تربیت اجتماعی در نظامهای روانشناسیمان وجود دارد و تأثیر و قدرت چشمگیری دارد. فقط بخش اندکی از تحقیقات و مطالعات موجود مشخصاً به درک تجربههای زنان در گروهدرمانی پرداختهاند (بارلو و همکارانش، 2015؛ پاکوین و کولمن، 2021) و حتی تمرکز کمتری بر جهان درونی رهبران گروه زن وجود دارد. نظریۀ روانکاوی مدرن بنیاد نظری مستحکمی را برای کار با پرخاشگری در گروهها فراهم کرده است (کرمن، 1995؛ اورمنت، 1984، 1992الف؛ اسپاتنیتز، 1995الف)، گرچه این بنیاد غالباً توسط مردان سفیدپوست شمالشرق آمریکا تدوین و ارائه شده است. غیر از دورههای آموزشی روانکاوری مدرن، زنان به ندرت دورههای گروهدرمانی و کتب مرجع را در این زمینه مینویسند و به ندرت به دستاوردهای تاریخیشان در این زمینه اشاره میشود (پاکوین و کولمن، 2021).
متفکران روانکاوی مدرن پرخاشگری را منبع انرژی و زیستنیرویی میدانند که میتوان آن را به شکل سازنده یا مخرب بروز داد (اسپاتنیتز و نیجلبرگ، 1995). پرخاشگری فقط خطرناک و مخرب نیست و نمود انرژی پرخاشگری ممکن است قدرتمند، همراه با جسارت کلام و خلاقانه باشد. زنان غالباً امکان ابراز کامل و سالم انرژی پرخاشگری را ندارند و نگرشها و تفکرات فرهنگی نیز این امر را محدود میکند (هولمز، 2004، 2013). رهبران گروه روانکاوی مدرن روی درک انرژی پرخاشگری در تمام اشکال آن کار میکنند، از خودشناسی حمایت میکنند و این انرژی را به حل مسئلۀ سازنده و بروز خلاقیت تبدیل میکنند (لوین، 2017). آموزش روانکاوی مدرن، علیرغم ریشههای غالباً مردانهاش پتانسیل عظیمی برای آزادی رهبران گروه زن و امکان استفادۀ آنها از این انرژی دارد.
همۀ ما با سوابقی خانوادگی به سراغ این حوزه آمدهایم که مشخص میکنند چگونه نقش رهبر گروه را ایفا میکنیم. رواندرمانگرها در هر نقطه از طیف جنسیتی، مقاومتهای خاصی در برابر انتقال متقابل دارند. مقاومتهای رایج رهبران از این قرار است: نیاز به حضور در خانوادهای شاد، نیاز به دوست داشته شدن، واکنشهای منفی به مخالفت و رقابت، همانندسازی افراطی با اعضای گروه و تعصب درمانی (روزنتال، 1987). مقاومت در برابر انتقال متقابل مشخصاً در زنانی رایج است که معتقدند رهبران خوب بینهایت تغذیهکننده و پرشفقتاند و ما نباید حسادت و رقابت کنیم و به این ترتیب زنگریزی را درونی میکنند (از این رو، صرفاً بر اساس جنسیتمان، ارزش کمتری برای خودمان قائل میشویم) یا باور دارند زنان ذاتاً فریبکار یا از لحاظ جنسی خطرناک هستند. درمان فردی یا گروهدرمانی، گروههای آموزشی و نظارت ممکن است تجربههایی را فراهم کنند که به زنان در خلاص شدن از این مقاومتها کمک کند. در میان نهادن تجربههای فردی با یکدیگر کار ما را به عنوان گروهدرمانگر پرحاصلتر میکند؛ تا جایی که بتوانیم مقاومت در برابر انتقال متقابل را درک کرده و آن را کمتر کنیم.
در مواجهه با خاتمۀ احتمالی جلسات توسط بیماری خشمگین، دگرگونی فرافکنیهای اضطراب یا مدیریت تهدید بیمار خشمگینی که از صندلی خود برخاسته است، لازم است مدلهای نقشهای جنسیتی محدودمان را روشن کنیم و در مقابل از تمام انرژی پرخاشگریمان برای درمان استفاده کنیم. گروهدرمانگران زن میتوانند کمکهای زیادی به یکدیگر کنند، چون گذشته، تجربههای تحولآفرین و نقاط قوت مشترکی دارند. ما نیازمند این هستیم که زنانی با پیشینههای گوناگون به صورت مستمر و شجاعانه تدریس کنند، بنویسند و فکرهایشان را با سایرین در میان بگذارند تا بتوانیم این توانایی را شکوفا کنیم.
منابع:
Barlow, S., Burlingame, G.M., Greene, L.R., Joyce, A., Kaklauskas, F., Kinley, J., Klein, R. H., Kobos, J.C., Leszcz, M., MacNair-Semands, R., Paquin, J.D., Tasca, G.A., Whittingham, M., & Feirman, D. (2015).
Evidence-based practice in group psychotherapy. American Group Psychotherapy Association Science to Service Task Force. www.agpa.org/home/practice-resources/evidence-based-practice-in-group-psychotherapy.
Ernsberger, C. E. (1990). Modern countertransference theory: Some elaborations and clinical illustrations. Modern Psychoanalysis, 15(1), 11-31.
Holmes, L. (2004). Hell hath no fury: How women get even. Modern Psychoanalysis, 29(1) .
Holmes, L. (2013). The oppression of women. Wrestling with destiny. Routledge, 34-76.
Kirman, J. (1995). Working with anger in groups: A modern analytic approach. International Journal of Group Psychotherapy, 45(3), 303-329.
Levine, R. (2017). A modern psychoanalytic perspective on group therapy. International Journal of Group Psychother- apy, 67(Sup.1).
Ormont, L. (1984). The leader’s role in dealing with aggression in groups. In Furgeri, L. (Ed.), (2001). The technique of group treatment: The collected papers of Louis R. Ormont, Ph.D. Psychosocial Press.
چگونه به پارتنر خود بگوییم که بهتر است از مراقبتهای سلامت روان استفاده کند
مقاله
شاید ندانید وقتی پارتنرتان نشانههایی از اختلال سلامت روان را نشان میدهد، باید چه کنید. وقتی با تمام وجود احساس میکنید کمک حرفهای حالش را بهتر خواهد کرد اما نمیدانید چگونه این امر را محقق کنید، شرایط برایتان سختتر میشود.
اگر در این موقعیت قرار دارید اول باید به این درک برسید که نمیتوانید پارتنرتان را مجبور کنید برای درمان مراجعه کند یا دارو بگیرد. حتی اگر میتوانستید هم، مراقبتهای سلامت روان زمانی بیشترین تأثیر را دارند که خود فرد کمک بخواهد. در عوض روی گفتگویی باز، صادقانه و مشفقانه دربارۀ سلامت روانیاش تمرکز کنید. در زیر، چند راه برای ورود به این مکالمههای دشوار ارائه شدهاند.
هدف خود را بشناسید
قبل از باز کردن بحث، برای خود روشن کنید که میخواهید این گفتگو برای هر کدامتان چه نتیجهای داشته باشد. مهمتر اینکه واقعبین باشید. بعید است پارتنرتان بلافاصله از تصور گرفتن مراقبتهای سلامت روان به هیجان بیاید و همان لحظه برای خودش وقت بگیرد.
وقتی دربارۀ سلامت روان با پارتنرتان حرف میزنید، این موارد را امتحان کنید:
- اطمینان حاصل کنید که احساس میکند درک و حمایت میشود
- ایدههایی را در مورد نحوۀ برخورد با موقعیت ارائه دهید
- به او بگویید که در این ماجرا با هم هستید
- راه گفتگو را باز کنید و اجازه دهید باز بماند
- اطمینان حاصل کنید که در مورد ماجرا اتفاقنظر دارید
- نظر او را در مورد علائمش و راهحلهای احتمالی جویا شوید
با چنین اهدافی، احتمال اینکه گفتگویتان به سلامت هردو شما کمک کند بیشتر میشود.
از «عباراتی با ضمیر من» استفاده کنید
اگرچه از سلامت روان پارتنرتان صحبت میکنید، سعی کنید از جملههایی استفاده کنید که به جای «تو» با «من» شروع میشوند. بله، کلیشهای است، اما بعضیاوقات کلیشه شدن بیدلیل نیست. این به اصطلاح «عبارات با ضمیر من» تقصیر را از گردن پارتنرتان برمیدارند و در او حالت دفاعی ایجاد نمیکنند.
برای مثال، ممکن است در ابتدا وسوسه شوید که بگویید: «اخیراً خیلی غمگینی و زیاد میخوابی». متوجه میشوید چگونه ممکن است فردی که شرایط هیجانی دشواری دارد با شنیدن این جمله حالت تدافعی به خود بگیرد؟ در عوض، این جمله را امتحان کنید: «متوجه شدهام که اخیراً ناراحت و خسته به نظر میرسی و نگرانم».
بهعلاوه، جملهبندی دوم به پارتنرتان نشان میدهد به این خاطر دربارۀ این موضوع حرف میزنید که به سلامت روان او اهمیت میدهید، نه اینکه از کارهایش ناامید شده باشید.
دربارۀ سلامت روان خود روراست باشید
اگر در گذشته از مراقبتهای سلامت روان بهره بردهاید یا حالا از این مراقبتها استفاده میکنید، حتماً در این مورد روراست باشید. قرار نیست هر چیزی را که در اتاق درمان مطرح میکنید به پارتنرتان بگویید؛ آن زمان مال شماست. اما صرف اینکه بگویید قبلاً دربارۀ مراقبتهای سلامت روان چه احساسی داشتهاید و حالا چه احساسی دارید مفید است. بهعلاوه، میتواند لکۀ ننگی را که با این کار تداعی میشود از بین ببرد!
از کنار گود تشخیص نگذارید
حتی اگر برایتان بدیهی است که پارتنرتان اختلال سلامت روان خاصی دارد، سعی کنید از برچسب زدن به او خودداری کنید. این کار را به متخصصان بسپارید. در عوض، بر علائم و رفتارهای خاصی تمرکز کنید که به عزیزتان آسیب میرسانند.
پارتنرتان خوشحال نیست و متخصص میتواند به او کمک کند. اگر میخواهد دربارۀ جزئیات احساساتش صحبت کند، مشکلی نیست. اما از بحث دربارۀ مبانی مباحث تشخیصی پرهیز کنید.
با ملایمت منابع موجود را پیشنهاد دهید
هرچند نمیتوانید پارتنرتان را وادار به استفاده از مراقبتهای سلامت روان کنید، میتوانید منابعی را که در صورت انتخاب این مسیر به آنها نیاز خواهد داشت مهیا کنید. قبل از اینکه بحث را باز کنید، آماده باشید که دربارۀ احتمالهای مختلف صحبت کنید. برای مثال اگر پارتنرتان به پایان دادن به زندگی خود فکر میکند، دنبال مراقبتهای پزشکی فوری باشید.
در غیر این صورت، درمانگری در همان نزدیکی پیدا کنید که به کار پارتنرتان بیاید. حتی ممکن است چند گزینه ارائه دهید و بدون هیچ فشاری صرفاً اطلاعات را در اختیار پارتنرتان بگذارید. وقتی زمانش برسد و احساس کند آماده است، میتواند کمک بگیرد.
اگر فکر کردید گروهدرمانی میتواند انتخاب خوبی برای پارتنرتان باشد، میتوانید راههای تماس با ما را نیز به او پیشنهاد دهید:
آیا رازداری در گروهدرمانی ممکن است؟
مقاله
رازداری سنگبنای رابطۀ سالم درمانی و درمان مؤثر است و مبتنی بر اصول اخلاقی استقلال و وظیفهشناسی، و به میزان کمتر، احسان و پرهیز از آسیب رساندن است.
بر طبق اصل استقلال، مراجعان حق دارند تصمیم بگیرند اطلاعات را نزد چه کسی افشا کنند و رازداری بر احترام به توانایی مراجعان در انتخاب اطلاعاتی مبتنی است که میخواهند افشا کنند. صداقت به معنای وفاداری و پایبندی روانشناسان به وعدههای خودشان به مراجعان مانند افشا نکردن اطلاعاتی است که به آنها میگویند.
روانشناسان همچنین در زمینۀ حدود رازداری صادقاند تا مراجعان بتوانند آگاهانه دربارۀ خودافشایی تصمیمگیری کنند. احسان و پرهیز از آسیب رساندن نقشی مهم در رازداری دارد. وقتی اطلاعات محرمانه باقی میماند، مراجعان سود میبرند و میتوان با آنها رابطهای مبتنی بر اعتماد برقرار کرد. حتی وقتی افشای اطلاعات بر طبق قانون الزامی است، افشای اطلاعات خصوصی بدون رضایت مراجع ممکن است به رابطۀ درمانی آسیب برساند.
مسائل مربوط به رازداری غالباً پیچیده هستند. اعضای انجمن روانشناسی آمریکا (APA) گزارش کردند که رازداری رایجترین تنگنایی است که درمانگران در درمان فردی با آن مواجه هستند. این تنگناها در گروهدرمانی تشدید میشوند.
در آئیننامههای اخلاقی انجمن روانشناسی آمریکا، اطلاعات عمومی خوبی دربارۀ رازداری در روابط درمانی مطرح شده است: «وظیفۀ اصلی روانشناسان… حفظ اطلاعات محرمانه… و درک این موضوع است که ممکن است گستره و حدود رازداری بر طبق قانون مشخص شود…». علاوه بر این، «روانشناسان با افراد… و کسانی که… با آنها رابطۀ حرفهای دارند 1- حدود رازداری و 2- موارد استفادۀ قابلپیشبینی از اطلاعات را مشخص میکنند» و «بحث دربارۀ رازداری در آغاز رابطه و در صورت ضرورت با تغییر شرایط انجام میشود».
با این حال، این آئیننامه چندان بهطور مشخص به رازداری در گروهدرمانی نمیپردازد: «وقتی روانشناسان به افراد گوناگون در محیط گروهی خدمات ارائه میکنند، در آغاز نقش و مسئولیتهای تمام طرفین و حدود رازداری را شرح میدهند.».
انجمنهای اختصاصی گروهدرمانی آئیننامۀ مشخصتری در این زمینه دارند. انجمن متخصصان گروهدرمانی[1] در آئیننامۀ دستورالعملهایش اظهار میکند که «گروهدرمانگرها رازداری و حدود آن (مثلاً، موارد استثنا و انتظارات قانونی و اخلاقی، موارد ضمنی صرفنظر از رازداری در برنامههای درمانی، ثبت اطلاعات و پوشش بیمه) را تعریف میکنند. گروهدرمانگرها مؤظفاند لزوم رازداری، پیامدهای بالقوۀ افشای رازها و حقوق حقوقی را که شامل بحثهای گروهی نمیشود (مگر اینکه قانون آن را اعطا کرده باشد) به تمام شرکتکنندگان اطلاع دهند».
رواندرمانی گروهی روشی قدرتمند و شفابخش برای درمان روانی است، ولی هر چقدر تعداد اعضا بیشتر باشد، مسائل رازداری نیز پیچیدهتر است. اطلاعات نهتنها نزد درمانگر، نزد سایر اعضای گروه نیز افشا میشود و تضمینی وجود ندارد که سایر اعضای گروه رازدار باشند. با این حال، مطالعات نشان دادهاند که اعضای گروه توقع دارند رازداری بهصورت کامل انجام شود و اطلاع کاملی از فرقهای رازداری در درمان گروهی و درمان فردی ندارند.
در فرآیند رضایت آگاهانه، مراجعان مطالبی را دربارۀ رازداری میآموزند. وقتی گروهدرمانی برای مراجعان در نظر گرفته میشود، باید رازداری به افراد پیش از ورود به گروه آموزش داده شود. باید به اعضای بالقوۀ گروه اطلاع داده شود که رهبر گروه ممکن است در شرایطی خاص از لحاظ حقوقی مکلف به افشای رازها شود و این شرایط باید کاملاً برای مراجعان شرح داده شود.
به اعضای گروه توصیه میشود مفهوم رازداری را بپذیرند و آن را نه دستوری از جانب گروهدرمانگر بلکه وظیفهای بر عهدۀ خود بدانند. وقتی اعضای جدیدی به گروه موجود میپیوندند، باید از آنها خواسته شود قراردادی را بپذیرند که تعهداتشان را در زمینۀ رازداری مشخص کرده است.
رازداری قاعدتاً یکی از مهمترین هنجارهای گروه است و باید اعضای گروه علنی، جامع و بهکرات به بحث دربارۀ آن بپردازند. باید تعریف واضحی از نقض رازداری ارائه و پیامدهای آن بهروشنی مطرح شود. ذکر این جمله در گروهدرمانی رایج است که «حرفهای مطرحشده در گروه در گروه باقی میماند».
حتی اگر اعضای گروه در محیطی یکسان زندگی کنند، مسائل گروه نباید در جای دیگری مطرح شود. گاهی برای شفافسازی دربارۀ مفهوم رازداری مفید است که به اعضای گروه توضیح داده شود که وظیفه دارند اسرار سایر اعضای گروه را حفظ کنند و در عین حال قادرند روایتهای فردی خود را نزد هر کسی که مایلاند بیان کنند.
شاید رازداری مطلق در گروهها دشوار و غالباً غیرواقعبینانه بهنظر برسد. با این حال، اگر آموزشهای لازم به اعضای گروه دربارۀ رازداری داده شود و بحث دربارۀ رازداری در گروه مدام انجام شود، احتمال نقض رازداری اعضای گروه بسیار کاهش مییابد و بنابراین گروهدرمانگر به احتمال بیشتری قادر به رعایت اصول اخلاقی رازداری یعنی استقلال، صداقت، احسان و پرهیز از آسیب به سایرین است.
[1] Association for Specialists in Group Work