تاملاتی دربارۀ روان‌درمانی‌های آنلاین

از مقدمۀ کتاب نظریه و عمل در روان‌درمانی آنلاین

اقیانوس‌ها سرزمین‌ها را از هم جدا می‌کنند، نه روح‌ها را (مونیا خان، شاعر)

نوشتن از اینکه در میانۀ فرایند سرسام‌آور تغییرات در جهانی هستیم که به‌سرعت در حال تغییر است تقریباً منسوخ شده است. دنیل کانمن برندۀ جایزۀ نوبل (2017) معتقد است که دنیای پزشکی، مشاوره و رفتارهای سازمانی به‌طور کلی به دلیل فناوری و به‌طور خاص به دلیل هوش مصنوعی دچار تغییرات شدیدی خواهند شد. ما در مقام روان‌شناس و روان‌درمانگر بالینی، کنجکاوانه به این تغییراتِ در حال وقوع می‌نگریم و چگونگی تأثیر آنها را بر زندگی خود محتاطانه، اما با اشتیاق بررسی می‌کنیم.

پرسش‌های نظری و عملی

خوب است هر دو جنبۀ نظری و عملی درمان و مشاورۀ آنلاین را در نظر بگیریم. برخی کتاب‌ها و مقالات صرفاً به یکی از این دو جنبه می‌پردازند (مثلاً اسیگ و راسل، 2017 به جنبۀ نظری و دریگ-پالومبو و زین، 2005 به جنبۀ عملی). به عقیدۀ ما ملاحظات عملی نشأت‌گرفته از درک نظری و مکتب فکری خاصی‌اند؛ به‌‌عنوان مثال، در گروه‌درمانی‌های رو در رو این سؤال که آیا رهبر گروه باید همیشه بر روی صندلی مشخصی بنشیند بستگی به جهت‌گیری نظری دارد: در درمان سایکودینامیک فضای ثابت از اهمیت بالایی برخوردار است و گروه‌درمانگر به‌منظور مسدود نکردن فرافکنی‌ها باید همیشه روی صندلی مشخصی بنشیند. این درحالی است که در رویکرد انسان‌دوستانه، مدل‌سازی و انعطاف‌پذیری از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ در نتیجه توصیه می‌شود ‌درمانگر صندلی خود را تغییر دهد. آنچه یک سؤال سادۀ عملی تصور می‌شود، در حقیقت تحت تأثیر ملاحظات نظری قرار می‌گیرد. همین سؤال اگر آنلاین در نظر گرفته شود، ممکن است بر فناوری منتخب جهت کار گروهی تأثیر بگذارد. امروزه اکثر برنامه‌ها امکان انتخاب صندلی رهبر و شرکت‌کننده‌ها را بر روی صفحه‌نمایش به مشاور یا گروه‌درمانگر نمی‌دهند.

خوب است در این دوگانگی قرار نگیریم: آیا درمان از راه دور خوب است یا بد؟ آیا این درمان‌ها مشابه روان‌درمانی‌های متعارف‌اند یا با آنها تفاوت دارند؟ به‌علاوه ما در مقام پژوهشگر، نه‌تنها به این سؤال که آیا درمان از راه دور مؤثر است یا خیر علاقه‌مندیم، بلکه به این سؤال نیز توجه داریم: چه چیزی می‌توانیم دربارۀ مکانیسم‌هایی که در درمان‌های غیرحضوری یا درمان در مکان‌هایی متفاوت مؤثرند یاد بگیریم؟ تمایل به درمان از راه دور باعث حذف برخی عوامل درمانی می‌شود. این واقعیت که درمان بدون وجود جسم (بیمار) امکان‌پذیر است فرضیات سنتی شرایط لازم را برای درمان زیر سؤال می‌برد. به‌‌عنوان مثال «دربرگیرندگی» (وینیکات، 1971) اصطلاحی مهم در روان‌درمانی سایکودینامیک، بر مبنای دستان واقعی مادری ساخته شده است که نوزاد را بغل می‌کند و کاملاً در آغوش می‌گیرد. در درمان از راه دور، نه‌تنها در آغوش‌ کشیدن واقعی غیرممکن است، گاهی به نظر می‌آید که درمانگر همانند مادری بدون دست است.

اگر به تغییراتی که طی دهه‌های اخیر در حوزۀ نظریه‌های روان‌درمانی رخ داده‌اند نگاهی بیندازیم، نظریۀ دلبستگی بالبی در این میان رخ می‌نماید، زیرا تقریباً در تمام رویکردهای روان‌درمانی کنونی از برخی راهکارهای مفهومی وی استفاده می‌شود. سروف و همکارانش (2005) مدعی‌اند که «دلبستگی را شاید بتوان مهم‌ترین ساختار رشدی در نظر گرفت که تاکنون بررسی شده است». «مجاورت» کلمه‌ای کلیدی در نظریۀ بالبی است. کودکان خود را به والدین‌شان نزدیک می‌کنند، زیرا آنها می‌توانند از کودکان محافظت و مراقبت کنند؛ پس می‌توان این‌طور فرض کرد که درمانگرها نیز باید به بیماران‌شان نزدیک شوند تا بتوانند به آنها در درمان ‌گسستگی‌های دلبستگی کمک کنند. سؤال این است که آیا مجاورت صرفاً معنای فیزیکی دارد؟ وقتی بالبی از مجاورت صحبت می‌کند، آیا منظورش «در همان مکان» است؟ نظریه‌های مبتنی بر تفسیر تأکید چندانی بر عامل مجاورت فیزیکی ندارند، در حالی‌که این عامل را نمی‌توان در برخی رویکردهای مبتنی بر دلبستگی نادیده گرفت؛ در نتیجه اعتبار درمان از راه دور زیر سؤال می‌رود. در جهت شدت بخشیدن به این سؤال، باید پرسید آیا می‌توانیم مراقبت از کودکان کوچک را بدون مجاورت فیزیکی در نظر بگیریم؟ درحالی‌که هم به امکان و هم تأثیر درمان از راه دور معتقدیم، به‌سختی می‌توان مناسب بودن این نوع مراقبت را برای کودکان بسیار کم‌سن‌وسال باور کرد.

مسئلۀ حضور فیزیکی در چهارچوب مرجع نظریه‌های مدرن عصب‌زیست‌شناسیِ بین‌فردی ارتباط بیشتری هم پیدا می‌کند. این نظریه‌ها که آلن اسکور (2003)، دنیل سیگل (1999)، لوئیس کوزولینو (2013) و سایرین آنها را ارائه داده‌اند، بر اهمیت تنظیم متقابل مبتنی بر حضور فیزیکی تأکید می‌کنند. به‌‌عنوان مثال، این نظریه‌پردازها مدعی‌اند آنچه در درمان مؤثر است صرفاً کلمه نیست، بلکه تنظیم متقابل مغز به مغز و بدن به بدن نیز اهمیت دارد. این نظریه‌ها گاه به تعامل نیمکرۀ راست با نیمکرۀ چپ و گاه نیز به سیستم عصبی محیطی می‌پردازند. به‌‌عنوان مثال، استیون پورژ (2011) اظهار داشت که درمان مبتنی بر تجربه‌ای مطمئن است که درمانگر به بیمار ارائه می‌کند. پورژ معتقد بود دو نفر که از نظر فیزیکی به هم نزدیک هستند بلافاصله مکانیسمی را فعال می‌کنند که ایمنی نزدیک بودن به فرد مقابل را بررسی می‌کند. بخش اعظمی از نظریۀ پلی‌وگالِ پورژ شناسایی مکانیسم‌های سیستم عصبی است که به‌منظور فوق بر چهره و صدای فرد مقابل متمرکز شده‌اند. این نظریه‌ها ظاهراً کفایت درمان از راه دور را زیر سؤال می‌برند، زیرا در این نوع درمان هیچ فردی حضور ندارد تا با بدن فرد دیگر تنظیم شود. بنابراین تنظیم متقابل غیرممکن است. نگاهی دقیق‌تر نشان می‌دهد که یکی از متغیرهای مهم برای پورژ چهره است (به‌ویژه قسمت بالایی آن). البته حالت چهره در جلسات آنلاین واضح‌تر و باکیفیت‌تر است؛ شاید حتی باکیفیت‌تر از آنچه در درمان در اتاق رخ می‌دهد. از سوی دیگر، در درمان از راه دور معمولاً فقط چهره دیده می‌شود، درحالی‌که اطلاعات مهم دربارۀ وضعیت بدن، نشستن، تنفس و اعمال حرکتی مختلف از میان می‌رود. بو و فرومون[1] نیز از عوامل مهمی هستند که در جلسات درمانی آنلاین وجود ندارند.

برخی از این مسائل نظری دارای مفاهیم عملی آشکاری هستند. چندین نویسنده راه‌‌حل‌هایی را برای خلق تجربۀ اتصال در فضای آنلاین خانوادگی، گروهی و سازمانی پیشنهاد کرده‌اند. به‌‌عنوان مثال برخی توصیه کرده‌اند که بیمار در فاصلۀ دورتری از صفحه‌نمایش بنشیند.

شاید بتوان مهم‌ترین مسائل عملی و نظری را که درمانگرهای آنلاین باید به آن بپردازند به این صورت خلاصه کرد:

حضور: تمام نویسندگانی که دربارۀ درمان آنلاین مطلب می‌نویسند (مثلاً لما، 2017؛ راسل، 2015؛ واینبرگ، 2014) بر مسئلۀ حضور تمرکز می‌کنند و مشتاق‌اند بدانند آیا امکان ایجاد حضور در فضای مجازی وجود دارد؟ و اینکه حضور چقدر نیازمند جسم است؟ علی‌رغم آنکه حضور در واقع برای کسب نتایج مثبت در روان‌درمانی ضروری است، اصطلاحی کاملاً دست‌نیافتنی است. گلر و گرینبرگ (2012) در کتاب خود دربارۀ حضور درمانی اظهار داشتند که حضور در واقع کیفیت اصولی و زیربنایی رابطۀ درمانی و بالطبع درمان مؤثر است. آنها حضور درمانی را شرایطی توصیف کردند که در آن شخص به‌طور کامل و هم‌زمان در چندین سطح مختلف) فیزیکی، هیجانی، شناختی و معنوی( در رویارویی با مراجع یا گروه قرار دارد. حضور درمانی یعنی قرار دادن شخصی به‌طور کامل در مشارکت با مراجع به‌طوری که با کمترین هدف مبتنی بر خودمحوری در ذهن، در لحظه به‌طور کامل با مراجع باشد (کریگ، 1986).

اصطلاح رو در رو یعنی «در حضور یا در دید دیگری بودن». این اصطلاح را به‌طور سنتی حضور فیزیکی تعریف می‌کنیم، زیرا شرکت‌کنندگانی که با هم رابطه دارند با یکدیگر در یک مکان واقعی قرار دارند؛ هرچند وقتی به سمت فضای مجازی می‌رویم، به‌ویژه وقتی از ویدئوکنفرانس استفاده می‌کنیم، حضور معنایی دیگر پیدا می‌کند. حضور آنلاین که اهمیت زیادی برای رابطۀ درمانی دارد چیست؟ حضور دیگران معمولاً از طریق شنیدن صدا و مشاهدۀ چهره و بدن آنها احساس می‌شود. ممکن است سنتی باشد، اما حضور شامل بدن می‌شود. در واقع، حضور فیزیکی صرفاً تقویت‌کنندۀ حضور ذهنی است.

حضور درمانگر شامل غوطه‌وری، اشتیاق، توجه، مشارکت عاطفی، خیال‌پردازی و آمادگی برای عمل کردن است (گراسمارک، 2007). این کار را می‌توان آنلاین نیز انجام داد. لما (2017) در پژوهش خود نوشته است که حضور به‌ معنای درک تبدیل موفق قصد به عمل است و اعمال محدود به مواردی که فیزیکی انجام می‌دهیم نیستند. این امر به‌وضوح می‌تواند در فضای مجازی نیز رخ دهد، اگرچه ممکن است نیازمند تمرکز خاص بر نحوۀ تبدیل قصد به عمل و در نظر گرفتن محدودیت تعامل آنلاین باشد.

واژگان تخصصی: نمی‌دانیم اصطلاح دقیق درمان آنلاین چه باید باشد، به‌ویژه درمانی که از طریق ویدیو صورت می‌گیرد. آیا به آن درمان الکترونیک می‌گویند (احتمالاً نه، زیرا یادآور استفاده از ایمیل یا پست الکترونیک برای درمان است) یا درمان آنلاین؟ مطمئناً «درمان مجازی» گفته نمی‌شود، چون درمان صرفاً مجازی نیست. درمانی را که در آن تمام مراجعین به‌صورت فیزیکی در یک اتاق حاضر باشند چه بنامیم؟ اگر درمانِ رو در رو بنامیم، آنگاه این حقیقت که در درمان ویدیوکنفرانسی نیز تعامل به‌صورت رو در رو است (گاهی حتی بهتر، به این دلیل که چهره در نمای نزدیک قرار دارد) نادیده گرفته می‌شود. ایوان جنسن و دونا دنیس این نوع درمان را کار همایندی[2] نامیده‌اند. کاترین هرتلین و رایان ارل برای درمان آنلاین از اصطلاحی کلی استفاده کرده و آن را «خدمات ارائه‌شده با اینترنت» نامیده‌اند. لیورا تراب و دنیل ماگالدی درمان آنلاین را به «درمان شخصی» موسوم می‌کنند. نوآلا دنت برای نام‌گذاری جلسات گروهی در اتاق واقعی از اصطلاح «رو در رو» و برای جلسات گروهی‌ای که در آنها به‌طور خاص از فناوری استفاده می‌شود اصطلاح «آنلاین» را به کار برد. به گفتۀ وی:

 برای نشان ‌دادن تمایز بین جلسات مختلفِ رو در رو بین واژگان جستجو کردم. می‌توانستم آنها را «واقعی» و «مجازی» بنامم، اما این کار بدان معناست که یکی واقعی و دیگری غیرواقعی است. اگر جلسات ویدیوکنفرانسی را «آنلاین» بنامیم، آنگاه جلساتی که در آن تمام اعضا در یک اتاق حضور دارند «آفلاین» محسوب می‌شوند.

 آیا درمان آنلاین همان روش درمانی متعارف است یا روشی متفاوت محسوب می‌شود؟: بحث مستمر پژوهش‌ها دربارۀ درمان آنلاین بر این سؤال متمرکز است که آیا این همان درمانی است که به‌صورت حضوری انجام می‌دهیم یا متفاوت است؟ شری ترکل در مصاحبه‌ای با اسیگ و راسل (2017) اظهار داشت: «فناوری باعث ایجاد حالت جدیدی از شخص می‌شود… صمیمیت آنلاین واقعی است، اما با پویایی جدیدی کار می‌کند» (242). تاد اسیگ  (تعامل شخصی، 2017) معتقد است که درمان آنلاین مؤثر است، اما مدعی است این نوع درمان فرآیندهایی دارد که متفاوت از درمان حضوری است. اساس فرآیندهای خاص در درمان سایکودینامیک (نظیر گوش دادن‌های تحلیلی و توجه به فرایندهای ضمنی) در صورت وساطت فناوری به‌ناچار تغییر می‌کند. وی نگران است که استاندارد‌ها را طوری کاهش دهیم تا آنچه روی صفحه‌نمایش رخ می‌دهد مؤثر جلوه کند. او و راسل اظهار داشتند که راحتی فریبندۀ درمان از راه دور نباید باعث شود متخصصان بالینی آنچه را منحصر به «درمان موضعی» است نادیده بگیرند یا کم‌ارزش تلقی کنند.

ما بر این باوریم که شکاف بین «آیا همان است» یا «آیا متفاوت است» بی‌ثمر است و ترجیح می‌دهیم هم شباهت‌ها و هم تفاوت‌ها را بررسی کنیم. به‌‌عنوان مثال، واینبرگ (2014) رابطۀ آنلاین را دربرگیرندۀ نوع متفاوتی از صمیمت می‌داند و آن را E-ntimacy می‌نامد. این صمیمت از نوع «درونم را می‌بینی» که در فیلم‌های هالیوودی مورد تمجید قرار می‌گیرد نیست و بر مبنای خودافشایی و حریم خصوصی است. همان‌طور که حریم خصوصی را نمی‌توان در فضای مجازی تضمین کرد، باید به‌گونه‌ای دیگر به «صمیمیت» بیندیشیم: «صمیمیت بدون حریم خصوصی باعث خلق معنای جدیدی برای صمیمیت می‌شود» (ترکل، 2011: 171). «صمیمیت آنلاین بیشتر شبیه صمیمیتی است که در گروه‌های بزرگ ایجاد می‌شود و بر مبنای فضای پیوستگی، ما بودن و تعلق است».

مثال دیگر در ارتباط با فرآیندهای مختلف در درمان آنلاین شامل معنای آن برای پایان و خاتمۀ درمان و رابطه است. می‌توانیم درمان را در شرایطی ادامه دهیم که قبلاً وجود نداشته است (مثلاً نقل مکان به کشوری دیگر). بنابراین درمان و ارتباط آنلاین باعث تداوم این خیال می‌شود که می‌توانیم بر محدودیت‌های زمانی و مکانی انسان غلبه کنیم، زیرا می‌توانیم رابطۀ خود را هر جا و هر زمان که بخواهیم ادامه دهیم.

می‌خواهید درمان آنلاین را «واقعی‌تر» کنید؟: در ارتباط با سؤال قبل مبنی بر میزان شباهت و تفاوت درمان آنلاین با درمان حضوری، این سؤال وجود دارد که چقدر می‌خواهیم این درمان را تا حد امکان به تجربۀ واقعی نزدیک‌تر کنیم؟ رویکرد مبتنی بر تکرار شرایط موجود در کلینیک‌ها اصرار دارد که در روانکاوی آنلاین نیز بیمار همچنان روی تخت دراز بکشد، حتی وقتی روانکاو پشت صفحه‌نمایش قرار دارد. به نظر ما این مسئله خیلی سخت و حتی مسخره است. این مسئله بر تصمیم‌گیری در این مورد تأثیر می‌گذارد: آیا بیمار به‌قدری نزدیک به صفحه‌نمایش بنشیند که فقط چهرۀ وی نشان داده شود یا فاصلۀ خود را با کامپیوتر حفظ کند، طوری که بدن وی همانند شرایط مطب نشان داده شود؟ ما بر این باوریم که از ‌سویی باید شرایط پایه‌ای را که در هنگام ملاقات بیمار در جلسات حضوری داریم امتحان و تکرار کنیم، اما این حقیقت را نیز نباید فراموش کنیم که درمان آنلاین دارای فضایی متفاوت با شرایطی متفاوت است.

نیاز به تمرکز: ما متفق‌القولیم که «محیط آنلاین ممکن است نیاز به صرف زمان و انرژی بیشتری برای ایجاد و حفظ فضای روانی داشته باشد؛ فضایی که پشتیبان یادگیری از طریق تجربه است» (نوالا دنت، فصل 21). برای حفظ حضور، متمرکز بودن و پرت نشدن حواس توسط محرک‌ها (چه روی صفحه‌نمایش و چه در محیط)، درمانگر باید کاملاً هشیار باشد و تلاش خاصی به خرج دهد.

شخص رها از جسم: بسیاری از نویسندگان به موضوع تعامل آنلاین بدون جسم اشاره کرده‌اند. این نیز صرفاً تا حدی درست است، زیرا تمام مراجعین دارای جسم هستند و جسم خود را مادامی‌که روبه‌روی کامپیوتر نشسته‌اند حس می‌کنند؛ چیزی که تفاوتی با نشستن در مطب همراه با بیمار (که روی صندلی نشسته یا روی تخت دراز کشیده) ندارد. لما (2017) به درمان از طریق برنامۀ اسکایپ به‌عنوان حضور مجسم در فضای مجازی اشاره می‌کند؛ فضایی که در آن ما همچنان دارای جسم هستیم. آنچه تغییر می‌کند تجربۀ ما از خودمان و تجسم فرد دیگر است» (92). تمام اعضای حاضر در ارتباطات آنلاین می‌توانند هیجانات، درد، بیماری جسمی و نیازهای جسمی خود را مادامی‌که در تعامل هستند احساس کنند. آنچه وجود ندارد ارتباط بدن با بدن است. این ارتباط به دو دلیل وجود ندارد: 1. تنها بخشی از بدن (معمولاً سر و شانه‌ها) مشاهده می‌شود و بیشتر قسمت‌های بدن پنهان است. 2. صفحه‌نمایش مانعی ایجاد می‌کند، به‌طوری که نمی‌توانیم بوی بدن را حس کنیم یا نسبت به نشانه‌های جسمانی‌ای که هنگام بودن در اتاقی واقعی از آنها آگاه هستیم، (آگاهانه یا ناآگاهانه) حساسیت نشان دهیم. صفحه‌نمایش تعامل را از جسم کامل و سه‌بعدی به تعاملی مسطح و دوبعدی کاهش می‌دهد؛ بنابراین، در واقع توانایی ما در درک جسم طرف مقابل کاهش می‌یابد. هرچند با مقداری تمرین و تمرکز بیشتر می‌توانیم نشانه‌هایی از احساسات فیزیکی بیمار را به دست آوریم یا از او بپرسیم چه حسی در بدن خود دارد.

محیط و فضا: درمانگر معمولاً محیط را که شامل اتاق، اثاث داخل آن، اتاق انتظار، دستمال‌کاغذی یا آب است، آماده می‌کند. همان‌طور که راسل (2015) اشاره می‌کند، درمانگران در درمان آنلاین دیگر نمی‌توانند محیط را کنترل کنند. این بدان معناست که ما درمانگرها توانایی تضمین محیطی امن را از دست می‌دهیم و «بخش اعظمی از وظیفۀ حفظ مرزهای امن و تأمین نیازهای محیطی بیمار بر دوش خود او قرار می‌گیرد». این تغییر در شرایط سنتی که در آن بیماران به مطب ما می‌آیند و می‌توانیم مرزهای مکانی آنها را حفاظت و نیازهای محیطی آنان را تأمین کنیم، تغییر کوچکی نیست و متأسفانه، بسیاری از درمانگرهای آنلاین این نکته را نادیده می‌گیرند. محیط روان‌درمانی ترکیبی از عوامل عینی و ذهنی در چهارچوب روان‌درمانی است که برای تداوم، ثبات و مهار ایجاد شده است. محیط پایدار و ایمن به بیماران کمک می‌کند تا در جست‌و‌جوی ذهنی و بیان افکار خود راحت باشند. علاوه بر اتاق مشاوره، سایر عوامل محیط روان‌درمانی عبارتند از زمان و مدت جلسه، تعداد دفعات مشاوره، هزینه، غیبت و کنسل کردن مشاوره، وقفه‌ها، تعاملات، رازداری و خیلی از موارد دیگر.

محیط مشاوره موضوع مهمی در روان‌درمانی است و مقالات بسیاری در خصوص اهمیت آن نوشته شده‌‌اند. فروید در نگارش فنی خود مفصل دربارۀ قوانین حاکم بر محیط تحلیلی قلم زده است: این قوانین عبارتند از جنبه‌های زمانی (نظیر زمان، مدت و تعداد دفعات جلسات)، جنبه‌های مکانی (نظیر مکان اتاق درمان و وضعیت آن)، جنبه‌های مالی و جایگاه تحلیلگر (خویشتن‌داری، بی‌طرفی و ناشناس ماندن). بر اساس گفته‌های فروید می‌توانیم اینطور نتیجه‌گیری کنیم که محیط گروهی از متغیرهای ثابت است که باعث ایجاد فرآیند روانکاوی می‌شود. لانگس (1998) کتاب کاملی دربارۀ محیط و چهارچوب شرایط تحلیل تألیف کرده است. بلگر (1967) اضافه می‌کند که شرایط تحلیل یعنی فرآیند؛ اما فرآیندی که مانند سایر فرآیندها نیازمند متغیری پایدار، یعنی محیط است. وی همچنین اظهار داشت که ما صرفاً زمانی به محیط توجه می‌کنیم که مختل شده باشد. مادل می‌نویسد:

محیط روانکاوی… (چهارچوبی)… غیراختصاصی است که موجب بازآفرینی وابستگی‌ای می‌شود که در آن تعارضات مشترکِ رشد تجربه می‌شوند. این تعارضات عبارتند از وابستگی در مقابل ترس از دست‌ دادن استقلال و تمایل به ادغام در مقابل ترس «در خود فرورفتن». این تعارضات در چهارچوب نیاز به حفظ امنیت و یکپارچگی شخص رخ می‌دهند. (مادل، 1988: 587-588)

مادل (1989) محیط درمانی را ایجاد فضایی گرم و ایمن شبیه رحم می‌داند که بیماران را در مقابل واقعیت معطوف به مشکل خارج از اتاق حفاظت می‌کند. دربارۀ عملکرد این محیط مطلب زیادی نوشته شده است و زمینه‌ای اساسی در نظر گرفته می‌شود که مهارکننده است و امکان انتقال و بروز فرآیندهای ناخودآگاه را فراهم می‌کند.

از دیدگاه وینیکات (1971) محیط ایمن یعنی ایجاد فضایی که در آن بیمار بتواند از تحلیلگر استفاده کند. وی اظهار می‌دارد که اتاق امتداد بدن بیمار است و در نتیجه، درمانگر باید این محیط را با نیازهای بیمار تطبیق دهد. بدیهی است که این کار در فضای آنلاین امکان‌پذیر نیست. در درمان‌های واسطه‌ای نمی‌توانیم محیط را با نیازهای بیمار تطبیق دهیم، محیطی امن و بدون دخالت را تضمین کنیم و مسئولیت اصلی بر محیط بر عهدۀ ما نیست. اولین گام پذیرش این حقیقت است که متأسفانه بسیاری از درمانگرهای آنلاین آن را نادیده می‌گیرند. پذیرش این حقیقت مستلزم تغییراتی در توافقنامۀ استاندارد است، مبنی بر اینکه بیمار خودش مسئول توجه و تأمین محیط است. سپس باید از خود بپرسیم آیا درمان با وجود متفاوت بودن محیط باز هم تأثیرگذار است و آیا این همان درمان است یا خیر. این همان نقطۀ تفاوت نویسندگان دربارۀ درمان آنلاین است. کالین راسل (2015) به‌وضوح اظهار می‌دارد که «محیط ایمن را نمی‌توان به همان شیوه‌های سنتی در رابطۀ آنلاین، یعنی صفحه‌به‌صفحه ایجاد کرد» (74). در ویرایش مشترکِ مسائل خاص دیدگاه‌های روانکاوی با تاد اسیگ (2017) دربارۀ درمان آنلاین، راسل و اسیگ از روان‌درمانی آنلاین انتقاد کردند و مدعی شدند «کسانی که به‌طور معمول بیماران خود را از راه دور و از طریق رابطه‌های صفحه‌نمایشی درمان می‌کنند ناخواسته نیازهای کارآفرینان فناوری را که خواستار جایگزینی درمانگرها با برنامه‌ها و اپلیکیشن‌ها هستند محقق می‌کنند» (135). البته گیلی آگار اظهار می‌دارد این حقیقت که بیماران آنلاین خودشان مسئول برآوردن نیازهایشان هستند موجب افزایش اعتمادبه‌نفس و رساندن پیام اعتماد به منابع درونی خودشان می‌شود.

نادیده گرفتن اطلاعات زمینه‌ای: اکثر درمانگرها نه‌تنها این حقیقت را نادیده می‌گیرند که آنها محیط را کنترل نمی‌کنند و نمی‌توانند شرایط محیط ایمن را فراهم کنند، بلکه بسیاری از حوادث و رویدادهای ظریف دیگر را نیز که آنلاین اتفاق می‌افتند نادیده می‌گیرند؛ چیزی که در درمان‌های حضوری هرگز از آن چشم‌پوشی نمی‌کنند. به‌عنوان نمونه، می‌توان به گربه‌ای اشاره کرد که روی میز و مقابل کامپیوتر راه می‌رود و دُم او هر از چند گاهی روی صفحه‌نمایش دیده می‌شود. اگر بیمار گربه‌ای را همراه خود به جلسات درمانی در مطب ما بیاورد هرگز آن را نادیده نمی‌گیریم و احتمالاً سعی می‌کنیم معنای این نمایش را کشف کنیم. جالب است که اکثر ما این نمایش را در درمان‌های آنلاین نادیده می‌گیریم و آن را به‌عنوان جزئی از محیط جدید می‌پذیریم.

فناوری‌های در حال تحول ممکن است، زمانی در آینده، امکان رویارویی سه‌بعدی، شاید حتی لمسی را فراهم کنند. شیوه‌های هوش مصنوعی می‌توانند هیجانات را تشخیص دهند و ممکن است رویارویی انسان‌ها را بهبود ببخشند یا به آن آسیب بزنند.

منابع

Agosta, L. (2010). Empathy in the Context of Philosophy. London: Palgrave Macmillan.

Agosta, L. (2018). Empathy Lessons. Chicago: Two Pears Press.

Andersson (2018). Internet interventions: Past, present and future. Internet Interventions 12: 181–188.

Argentieri, S., & Mehler, J.A. (2003). Telephone ‘analysis’: ‘Hello, who’s speaking?’ Insight 12: 17–19.

Asimov, I. (1991). The Naked Sun. New York, Toronto, London, Sydney, Auckland: Bantam Books.

Atlas, G. (2017). The Enigma of Desire: Sex, Longing, and Belonging in Psychoanalysis. New York: Routledge.

Barak, A., Klein, B., & Proudfoot, J.G. (2009). Defining internet-supported therapeutic interventions. Annals of Behavioral Medicine 38: 4–17.

Carlino, R. (2011). Distance Psychoanalysis. Karnac Books. London.

Debrig-Palumbo, K., & Zeine, F. (2005). Online Therapy: A Therapeutic Guide to Expanding Your Practice. New York: Norton.

Grotstein, J.D. (1995). A reassessment of the couch in psychoanalysis. Psychoanalytic Inquiry: A Topical Journal for Mental Health Professionals, 15(3): 396–405.

Her (2013). Jonze, S., director [Film].

Fitzpatrick, M., Nedeljkovic, M., Abbott, J.-A., Kyrios, M., & Moulding, R. (2018) “Blended” therapy: The development and pilot evaluation of an internet facilitated cognitive behavioral intervention to supplement face-to-face therapy for hoarding disorder. Internet Interventions 12: 16–25.

Lemma, A. (2017). The Digital Age on the Couch. New York: Routledge.

Omer, H. and London, P. (1988). Metamorphosis in psychotherapy: End of the systems era. Psychotherapy: Theory, Research, Practice, Training 25(2): 171–180.

Porges, S.W. (2011). The Polyvagal Theory: Neurophysiological Foundations of Emotions, Attachment, Communication, and Self-regulation. New York: W.W. Norton.

Russell, G.I. (2015). Screen Relations. London: Karnac.

Saul, L.J. (1951). A note on the telephone as a technical aid. Psychoanalytic Quarterly, 20: 287–290.

Scharff (2013). Psychoanalysis Online. London: Karnac.

Scharff (2015). Psychoanalysis Online 2. London: Karnac.

Scharff (2017). Psychoanalysis Online 3. London: Karnac.

Scharff (2018). Psychoanalysis Online 4. London: Routledge.

Turkle, S. (1995). Life on the Screen: Identity in the Age of the Internet. New York: Simon & Schuster.

Turkle, S. (2012). Alone Together: Why We Expect More from Technology and Less From Each Other. New York: Basic Books.

Turkle, S. (2016). Reclaiming Conversation: The Power of Talk in a Digital Age. New York: Penguin Books.


[1] pheromone: عامل شیمیایی ترشح‌شده یا دفع‌شده که موجب پاسخ اجتماعی در اعضای یک گونه می‌شود.

[2] collocated work

درمان فردی ابزار فوق‌العاده‌ای است که به نوجوانان کمک می‌کند بر ترس‌های خود غلبه کنند، خلق خود را بهبود بخشند و احساسات‌شان را کندوکاو کنند. اما چرا درمان فردی به این همه نوجوان دارای مشکلات اجتماعی کمک نمی‌کند؟

پاسخ ساده است: اضطراب‌ها یا مشکلات اجتماعی این کودکان (در کلاس‌های درس، گروه‌های درسی، غذاخوری یا زنگ تفریح) در جلسه‌های فردی نمایان نخواهند شد. کودکانی که اضطراب اجتماعی دارند اغلب در جلسات فردی خوب ارتباط برقرار می‌کنند و باهوش یا شوخ‌طبع هستند. علت آن است که در این جلسه‌ها به چالش کشیده نمی‌شوند و با اضطراب‌هایی که در موقعیت‌های اجتماعی با هم‌سالان تجربه می‌کنند مواجه نمی‌شوند.

طبق فراتحلیلی با 56 مطالعه در طول 20 سال که در مجلۀ روان‌شناسی بالینی کودک گزارش شده است، اثبات شده که گروه‌درمانی در مقایسه با دیگر شکل‌های درمان، برای کودکان و نوجوانان اثربخشی بیشتری داشته است. به گزارش این فراتحلیل، به طور متوسط کودکان یا نوجوانانی که با گروه‌درمانی درمان شده بودند شرایط بهتری نسبت به 73 درصد از کودکان و نوجوانانی که گروه‌درمانی دریافت نکرده بودند داشتند.

گروه‌درمانی فرصت بی‌نظیر مشاهدۀ مشکلات اجتماعی نوجوانان را در عمل در اختیار درمانگران قرار می‌دهد. کم‌رویی، قلدری، بی‌توجهی، ترس، اضطراب‌های اجتماعی؛ همۀ این گرایش‌ها در گروه نمایان می‌شوند. گروه‌درمانگر خبره این واکنش‌ها را در لحظه درک و به نوجوانان کمک می‌کند بر عادت‌های بد غلبه کنند و به انتخاب‌های جدید دست بزنند.

گروه‌درمانی بیش از همه برای کدام کودکانی مفید است که از مسائل زیر رنج می‌برند:

  • انزوای اجتماعی
  • کم‌رویی حاد
  • مسائل مربوط به قلدری
  • طرد هم‌سالان
  • مشکلات مدیریت خشم
  • تعارض‌های هویتی

مزایای گروه‌درمانی

گروه‌درمانی باشگاهی برای مهارت‌های اجتماعی است. نوجوان‌ها از تجربۀ گروهی مثبت، ابزارها و توانایی‌های بین‌فردی جدیدی کسب می‌کنند. در کلاس درس عقایدشان را بیان، در برابر فشار منفی هم‌سالان مقاومت و از خود دفاع می‌کنند. به‌علاوه، کار گروهی به نوجوانان کمک می‌کند ظرفیت ابراز وجود و جرأت‌ورزی هیجانی‌شان را افزایش دهند و در پی حل ناامنی‌های اجتماعی، به‌راحتی با هم‌سالان یا بزرگسالان صحبت کنند.

مزایای گروه‌درمانی در فهرست پنج موردی زیر خلاصه شده‌اند:

  • اعتماد اجتماعی

جلسه‌های گروه موقعیتی را فراهم می‌کنند که به کودکان امکان می‌دهد شیوه‌های جدید برقراری ارتباط و پرورش رفتارهای اجتماعی بهتر را در هم ادغام کنند. کودکان در پی شکل‌گیری اعتماد و پرورش مهارت حرف زدن در گروه، راحت‌تر خود را در موقعیت‌های اجتماعی روزمره ابراز می‌کنند.

  • مهارت‌های ارتباطی بهتر

بسیاری از نوجوانان در انتقال هیجان‌های خود مشکل دارند و احساسات‌شان را سرکوب می‌کنند. در اغلب موارد رفتارهای آزاردهنده‌ای مانند بدخلقی، زودرنجی و گردن‌کشی از استرس هیجانی تسکین‌نیافته ناشی می‌شوند. در گروه‌درمانی فرصت بی‌نظیر بررسی احساسات و ترس‌ها به همراه دیگر نوجوانان در اختیار کودکان قرار داده می‌شود. کودکان در پی پرورش مهارت‌های ارتباطی بهتر، جهشی را در بلوغ تجربه می‌کنند.

  • تأثیر مثبت هم‌سالان

فشار هم‌سالان، هم از راه‌های مثبت و هم از راه‌های منفی، تأثیر بسیار مهمی در زندگی جوانان دارد. وقتی کودکان با هم‌سالانی معاشرت می‌کنند که آنها نیز سعی دارند خود را بهتر کنند و راه‌های سالم‌تری را برای برقراری ارتباط پرورش دهند، دیگر چندان احساس تنهایی نمی‌کنند. هر هفته اعضای گروه موفقیت‌های یکدیگر را تشویق می‌کنند و جشن می‌گیرند. این محیط مثبت اعتمادی را که کودکان برای غلبه بر خودناباوری و دست زدن به اقدام‌های اجتماعی نیاز دارند در اختیارشان قرار می‌دهد.

  • بهبود روابط

احتمال ابتلا به اضطراب و افسردگی در نوجوانان منزوی بالاتر است؛ این نوجوانان در تلاشی برای تسکین ترس‌ها و ناامنی‌ها از هم‌سالان فاصله می‌گیرند. جلسه‌های گروهی به کودکان فرصت می‌دهند کیفیت روابط خود را با هم‌سالان بالا ببرند. کودکانی که در مدرسه در روابط ضعیفی گیر افتاده‌اند فرصت پیدا می‌کنند از نو شروع کنند و خارج از محیط مدرسه به اجتماعی از هم‌سالان بپیوندند که تحسین‌شان می‌کنند و برایشان ارزش قائل هستند.

  • کاهش استرس

نوجوانان اغلب در پی فشارهای اجتماعی و تحصیلی احساس حقارت می‌کنند. کار گروهی به کودکان فرصت می‌دهد به واسطۀ گفتگو با هم‌سالانی که درک‌شان می‌کنند خود را تخلیه کنند و در نتیجه از استرس رها شوند. یاد می‌گیرند مشکلات را نادیده نگیرند و حس شوخ‌طبعی سالمی را پرورش دهند.  

آغازی نو

همۀ کودکان از مهارت‌های اجتماعی مناسب برخوردار نیستند. هرچه زودتر در مدیریت خود در گروه‌ها مهارت پیدا کنند، بهتر است. گروه‌درمانی فرصت بی‌نظیر پرورش اعتماد اجتماعی و اتکا به نفس را برای کودکان فراهم می‌کند. این بهترین هدیه‌ای است که هر نوجوانی ممکن است به آن نیاز داشته باشد.

اس.اچ. فولکس در کتاب نخست خود تحت عنوان مقدمه‌ای بر گروه‌درمانی تحلیلی (فولکس، 1948) مفهوم «قانون بنیادین پویایی‌های گروه» را مطرح کرد. این مفهوم در این زمینه مطرح شد که گروه‌درمانی یا حتی جامعه‌درمانی چگونه باعث ایجاد تحول در گروه و همچنین فرد می‌شود. فولکس از این استعاره استفاده می‌کند که اگر پیراهن کثیف را حتی در آب کثیف بشویید، ظاهر پیراهن تمیزتر خواهد شد.

تعریف

با استفاده از این استعاره در سطح گروهی/اجتماعی، وی قانون بنیادین پویایی‌های گروه را به شکل زیر تعریف می‌کند:

«قانون بنیادین پویایی‌های گروه… و عمیق‌ترین دلیل اینکه بیماران (برای سادگی بحث، مثلاً  بیماران روان‌رنجور) می‌توانند واکنش‌های عادی یکدیگر را تقویت کنند و واکنش‌های روان‌رنجور یکدیگر را حذف یا اصلاح کنند این است که به صورت جمعی هنجاری را تشکیل می‌دهند که به صورت فردی می‌توانند از آن فاصله گیرند.» (فولکس، 1948)

این موضوع در وهلۀ نخست متناقض به نظر می‌آید. از یک سو، افراد بیشتر شبیه یکدیگر می‌شوند و از سوی دیگر، تفاوت‌های فردی را به وجود می‌آورند.

از لحاظ نظری، اس. اچ. فولکس تحت تأثیر کورت لوین و مفهوم نظریۀ میدان و فضای زندگی وی است که نیروها را عواملی متضاد و انگیزشی در ایجاد میدان اجتماعی تلقی می‌کند. لوین تأکید می‌کند میدان اجتماعی وقتی به وجود می‌آید که دو فرد یا گروهی از افراد به شکلی پیش‌بینی‌ناپذیر با یکدیگر تعامل دارند (لوین، 1947). به این دلیل که فرد فضای زندگی خود را به میدان اجتماعی افراد بیشتری می‌آورد و زبان مشترکی را ایجاد می‌کند که به آن نیاز است.

در ویراست نخست کتاب گروه‌درمانی: رویکرد روانکاوانه (اس. اچ. فولکس و ای. جی. آنتونی، 1957)، آنتونی رابطۀ بین نظریۀ میدان لوین را با تحلیل گروهی شرح می‌دهد، درحالی‌که این مطلب از ویراست‌های بعدی حذف شده است. حذف این مطالب از این رو جالب است که نظریۀ میدان ظاهراً تأثیر زیادی روی نظریۀ تحلیل گروهی داشته و عاملی مهم در کلیت نظریۀ تحلیل گروهی است (همچنین نگاه کنید به نیجن، 2016).

همچنین، بر خلاف روانکاوی کلاسیک که در آن هدف از تحلیل عمودی این است که گذشتۀ فرد واکاوی شود و درکی از پویایی‌های درون‌روانی به دست آید که در وهلۀ نخست ناشی از گروه خانواده است، فولکس اهمیت این مفاهیم را نشان داد. میدان افقی اهمیت زیادی در رشد روانی (اجتماعی) دارد. به این ترتیب، روش فنی تحلیل فولکس «بر اساس گروه» عاملی مهم در ماتریکس میدان اجتماعی/جمعی و در فرد است.

فولکس «درونی» و «بیرونی» را تمایزی ساختگی و نیز فرد را سازه‌ای ساختگی دانست. آن چیزی که در داخل است در خارج است و برعکس (فولکس، 1973، دلال، 1998).

استدلال فولکس این است که جامعه/گروه «رفتار عادی و از لحاظ اجتماعی قابل‌قبول را تعیین می‌کند». این فرض ریشه در تحقیقات و یافته‌های نوربرت الیاس دارد که در فرآیند متمدن شدن اظهار داشت: «…پردازش اجتماعی روی انرژی‌های لیبیدویی که در هر انسانی می‌بینیم انجام می‌شود… به عبارت دیگر، این انرژی‌ها به صورت اجتماعی زیست‌شناختی به کارکرد و ساختارشان تبدیل می‌شوند و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان آنها را از ساختارهای ایگو و سوپرایگو متناظرشان تفکیک کرد.» (الیاس، 2000، ص 409)

هدف هنجارهای جمعی «یکپارچگی» نیست، بلکه در بهترین حالت (و در حالت خوش‌بینانه) قالبی را برای رشد فردی ایجاد می‌کند. براون (1998) می‌گوید «گروه درمانی که فرد از آن منحرف می‌شود هرگز ایدئال نیست، بلکه چیزی است که فرد و کلیت گروه می‌توانند آن را از خوب و بد فرآیند درمان بیرون بکشند: غرابت سایرین، کشمکش با خوبی، رشد ظرفیت دغدغه‌مندی برای خود و سایرین در فرآیند تعریف خود». در این فرآیند، هم به «هویت من» و هم «هویت ما» نیاز داریم.

درحالی‌که فولکس غالباً به گروه خوش‌بینانه (فرآیند) اشاره می‌کند، قطعاً لازم است گروه‌های «بد» مانند موارد زیر را به خاطر داشته باشیم: ضدگروه (نیتزن، 1996) و همچنین گروه‌های مفروضات اساسی (بیون، 1961)، گروه‌های نامنسجم (هاپر، 2012) و گروه‌های تمامیت‌خواه با «خود جمعی کاذب» (کیلمووا، 2015).

این نوع گروه‌ها، بسته به ظرفیت (اصطلاح بیون) یا ارزش‌هایشان (اصطلاح لوین)، هنجارهای هیجانی و ناخودآگاهشان را تشکیل می‌دهند.

قانون بنیادین پویایی‌های گروه باید در سطح فردی و اجتماعی با ریشه‌های تاریخی خود (گذشته) و در زمینۀ اجتماعی بالفعل و ماتریکس پویا به صورت خودآگاه و ناخودآگاه درک شود (نیتزن، 2016).

اس. کارترود و ای بیتمن (2012) پرسش مهمی برای رویکرد تحلیلی گروه و مخصوصاً قانون بنیادین پویایی‌های گروه مطرح می‌کنند: «چگونه افراد «بیمار» می‌توانند گروهی کارآمد تشکیل دهند؟» پاسخ این است که گروه نیازمند رهبری قاطع و فعال است. چنین گروهی نمی‌تواند خودش این کار را انجام دهد. افکار او برگرفته از درمان مبتنی بر ذهنی‌سازی در گروه‌ها (MBT-G) برای بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی است. این پاسخ غافلگیرکننده نیست و هر گروهِ درمانی نیازمند درمانگر/روانکاو است. بر اساس تحقیقات (انجمن گروه‌درمانی آمریکا 2007)، ظاهراً پیامد مثبت گروه‌درمانی به عامل درمانی «انسجام» ارتباط دارد که ممکن است هنجاری تلقی شود که اعضای گروه از جمله درمانگر آن را به صورت جمعی ایجاد می‌کنند.

در هریک از این نوع گروه‌ها، نقش رهبر بارز است. همانطور که در نوشته‌های لوین پیداست که کارکرد فرآیند گروه را به نقش رهبر ربط می‌دهد و به پیامدها در گروه‌های متقدرانه، مستبدانه و دموکراتیک اشاره می‌کند، دیدگاه غیردرمانی نیز به همین یافته دست پیدا کرده است.

منابع

AGPA (2007). The American Group Psychotherapy Association Science To Service Task Force (www.agpa.org)

Bion, W.R. Experinces in Groups and Other Papers. Tavistock Publication. 1961.

Brown, D. (1998). Foulkes basic Law of Group Dynamics  50 Years on. In: Resonace and reciprocity. Selected papers by Dennis Brown. Routhledge 2006.

Dalal,F. Taking the Group Seriously. International Library of Group Analysis.  1998/2008.

Elias, N. (2000). The civilizing Process. (revised Edition), Blackwell Publishing.

Fuch.S.H (1938). Book rview fo Norbert Elias’ The Civilizing Process. In: Selected Papers, Karnac Books, London, 1990.

Foulkes, S.H. (1948). Introduction to group –analytic psychotherapy. In Foundations of group analysis for the twenty-first century. Edited by Jason Maratos, NILGA/Karnac, 2015.

Foulkes.S.H and Anthony.E.J. (1957). Group Psychotherapy. The Psychoanalytic Approach. Karnac Books. Reprinted 2014. First Edition.

Foulkes.S.H and Anthony.E.J. (1957) Group Psychotherapy. The Psychoanalytic Approach. Karnac Books. Second Edition. Reprinted 2003.

Foulkes, S.H. (1973). The Group as matrix of the individual´s mental life in group psychotherapy. In Foundations of group analysis for the twenty-first century. Edited by Jason Maratos, NILGA/Karnac, 2015.

Hopper, E. (2012) The theory of Incohesion: aggregation/Massification as the fourth basic assumption in the unconscious life of groups and group-like social systems. In Foundations of group analysis for the twenty-first century. Edited by Jason Maratos, NILGA/Karnac, 2015.

Karterud, S. and Bateman,A (2012). Group Therapy Techniques. In: Handbook of Mentalizing in Mental Health Practice. American Psychiatric Association Publishing.

Klimová, H. Who is a afraid of the Big Bad Group. Group- Analytic Contexts. Issue no 70. 2015

Lewin, K. (1947). Frontiers in Group Dynamics. In: Field Theory in Social Science. Chicago. The University of Chicago Press. 1951.

Nitsun, M. The Anti-Group. Routhledge. 1996.

Nietzgen.D. (2016). Reflections on Group Analysis and Philosophy. Group Analysis, vol 49, no.1,March 2016.

سارا، وکیلی چهل و چند ساله که در یکی از گروه‌های درمانی آنلاین هفتگی‌ام شرکت می‌کند، وقتی به این نتیجه رسید که به‌اندازۀ کافی از گروه خوراک هیجانی دریافت نکرده است، گفت: «ناراحت شدم که با وجود اینکه هنوز حرفم تمام نشده بود بحث را عوض کردیم.»

سارا دربارۀ احساس افسردگی و انزوایی حرف زده بود که مانند احساس خستگی و انزوای بسیاری از ما در طول پاندمی تشدید شده است. سارا فرسودگی ناشی از پاندمی ـ همان احساس کسالت، فرسودگی و ضعفی را که برای بسیاری از ما آشناست ـ شرح داد، به هم‌گروهی‌هایش گفت مخزن هیجانی‌اش هنوز پر نشده و به حرف زدن ادامه داد. اعضا با او همدلی کردند، نشان دادند تنهایی‌اش را درک می‌کنند و به او محبت کردند.

سارا آنچه را بسیاری از ما به خاطر وقت‌گذرانی کمتر با خانواده، دوستان و همکاران از دست داده‌ایم از گروه می‌گرفت. این سوءتغذیۀ اجتماعی فرسودگی ناشی از پاندمی اهمیت بسیاری دارد. این روزها همۀ ما از منابعی نظیر افراط در تماشای تلویزیون، خوردنی‌هایی که به ما احساس آرامش می‌دهند اما ارزش غذایی پایینی دارند یا مصرف الکل تغذیه می‌کنیم که زیاد مغذی نیستند.

بعد از اینکه سارا غذای هیجانی‌اش را از اعضای گروه دریافت کرد، حالش را پرسیدم.

ـ حالا مخزنی که گفتی در چه حال است؟

سارا گفت: «از قبل بهتر است.»

درمان فردی تقریباً در فرهنگ امروز جا افتاده است، اما گروه‌درمانی هنوز با مقاومت مواجه است. یعنی تا همین اواخر این‌گونه بود. حال که با بروز پاندمی روابط نمی‌توانند نیازهای هیجانی و اجتماعی‌مان را ارضا کنند، گروه‌درمانی روزبه‌روز محبوب‌تر می‌شود و اعتبار می‌یابد. خود من از ماه‌های اول پاندمی با بالاترین تعداد مراجعه برای پیوستن به گروه‌درمانی مواجه شده‌ام.

پژوهش‌ها نشان می‌دهند اثربخشی گروه‌درمانی در درمان بسیاری از مسائل روان‌شناختی نه‌تنها با اثربخشی درمان فردی برابری می‌کند، مزایای دیگری نیز دارد.

چه پاندمی باشد چه نباشد، روابط بین‌فردی خوراک هیجانی حیاتی برای سلامت جسم و روان ما را تأمین می‌کنند. در مطالعۀ تحول بزرگسالان هاروارد، بهزیستی روانی و جسمی شرکت‌کنندگان به مدت بیش از 75 سال دنبال شده است. این مطالعه نشان داد کیفیت روابط است که اهمیت دارد، نه تعداد روابط. افرادی که سالم‌تر و شادترند و طولانی‌تر زندگی می‌کنند دلبستگی‌های قوی و سالمی دارند. محدودیت‌های فاصله‌گیری اجتماعی در پاندمی باعث شده پر کردن مخازن هیجانی از روابط موجود از قبل هم سخت‌تر شود و در بسیاری از موارد نشان داده که روابط ما خوراک هیجانی‌ای را که برای احیای خود نیاز داریم تأمین نمی‌کند.

گروه‌درمانی بین‌فردی به مثابه آزمایشگاهی است که اعضا در آن نحوۀ برقراری روابطی را مطالعه و آزمایش می‌کنند که خوراک هیجانی موردنیازشان را تأمین می‌کنند. آنها می‌توانند بدون تجربۀ مخاطراتی که روابط خارج از گروه با آن همراهند، این سبک ارتباط مستقیم را امتحان کنند. من به اعضای گروه‌هایم آموزش می‌دهم به احساسی که دارند توجه کنند، هیجان‌هایشان را نام ببرند و مشخص کنند از گروه چه می‌خواهند تا احساس کنند بیشتر حمایت می‌شوند. اعضا در زمینۀ ارتباط هیجانی (که از پایه‌های خوراک اجتماعی و مستلزم توجه به احساس خود، سایر اعضای گروه و درمانگر به‌اضافۀ بیان آن احساسات در لحظه است) رشد می‌کنند. در نتیجه به‌تدریج درک می‌کنند که چگونه همین الگوهای هیجانی بر روابط بیرونی‌شان نیز تأثیر می‌گذارند.

تِری تحلیلگر بازاریابی بیست و چند ساله‌ای که در یکی از گروه‌هایم شرکت می‌کند، بر الگوی برآورده کردن نیازهایش در روابط و بر بیان و پذیرش احساساتش در زمانی که نیازهایش برآورده نمی‌شوند، کار کرده است. او یک بار به گروه گفت: «عصبانی و آزرده‌ام که این همه در اینجا دهنده هستم، اما به نظر نمی‌رسد بقیه اینقدر به من توجه کنند. به خاطر جدایی اخیرم دوران سختی را گذرانده‌ام که همه‌تان می‌دانید. اما چطور است که هیچ‌کس حالم را نمی‌پرسد؟»

آنجلا مشاوری چهل و چند ساله گفت: «ترسیدم اگر به تو توجه کنم بقیۀ گروه احساس حسادت کنند و از اینکه باعث حسادت شوم احساس ترس کردم. با این احساس راحت نیستم.»

ریچارد مدیر اجرایی سی و چند سالۀ سازمانی غیرانتفاعی گفت: «مشکل از تو نیست، مشکل از من است. تو هیچ کار اشتباهی نمی‌کنی. من اصلاً با احساساتی که نمی‌دانم با آنها چه کنم راحت نیستم. برای همین درباره‌شان سؤال نمی‌پرسم.»

وقتی اعضای گروه در پاسخ به آنچه تری گفت هیجان‌های در لحظه‌شان را بیان کردند، تری متوجه شد گاهی دیگران بنا به دلایلی که هیچ ربطی به ما ندارند نیازهای ما را برآورده نمی‌کنند. به‌علاوه دریافت که الگوی درخواست نکردن مستقیم خواسته‌ها و احساس ناامیدی ناشی از اینکه دیگران خواسته‌هایش را حدس نمی‌زنند چه هزینه‌ای دارد.

بسیاری از افراد نمی‌دانند چگونه به گروه‌درمانی بپیوندند و این مانع جلوی دست به کار شدن‌شان را می‌گیرد، اما فرصت‌های زیادی وجود دارند. اگر در حال حاضر از درمان فردی استفاده می‌کنید، موضوع را با درمانگرتان در میان بگذارید تا ببینید توصیه‌ای دارد یا خیر. طیف گروه‌درمانی‌ها، از گروه‌های عمومی تا گروه‌های حمایتی موضوع‌محور، متمرکز بر حوزه‌هایی مانند اعتیاد، سوگ و غیره گسترده است.

شکی نیست که این انزوای اجتماعی برای مدتی مهمان ما خواهد بود و وقتی بالاخره بتوانیم بدون ترس از لاک خود بیرون بیاییم، ماه‌ها انزوا گشودگی را دشوار خواهد کرد. می‌دانیم که این آسیب جهانی تأثیرات پایداری بر سلامت روان‌مان خواهد گذاشت که از هرآنچه در طول زندگی دیده‌ایم فراتر می‌رود. پیشرفتی که در گروه‌های آنلاین دوران پاندمی در اعضای گروه دیده‌ام دلگرم‌کننده بوده است و نشان می‌دهد گروه کوچکی از افراد می‌توانند دنیای یکدیگر را تغییر دهند.

در طول بیش از 30 سال مشاوره و درمانگری، دوستان و مراجعینم اغلب از من سؤال می‌کنند: «به نظر شما کدام بهتر است؟ گروه‌های سوگ یا درمان فردی؟» کسانی که تصمیم به گروه‌درمانی می‌گیرند سؤال می‌کنند: «کدام بهتر است؟ گروه همتامحور نظیر دوستان دلسوز یا گروه تحت هدایت درمانگران آموزش‌دیده؟» متخصصان سلامت روان اغلب معتقدند برای مدیریت مؤثر گروه به درمانگر متخصص نیاز است. من بر این باورم که بیمار را می‌توان برحسب تمایلات و نیازهای فردی به یکی از دو گروه همتامحور یا گروه تحت نظارت متخصص ارجاع داد. برخی سوگ‌درمانگرانِ متخصص و آموزش‌دیده اغلب مراجعین‌شان را تشویق به شرکت در جلسات درمانی خصوصی و همچنین گروه حمایتی می‌کنند، اما بحث هزینه وجود دارد. بسیاری از مراجعین به دلیل تمایل خود یا نداشتن منابع مالی برای شرکت در گروه‌های حمایت از سوگواری، به گروه‌های همتامحور می‌پیوندند.

فرآیند گروهی

من مدافع سرسخت فرآیند گروهی هستم، فرقی نمی‌کند این گروه تحت مدیریت درمانگری متخصص باشد یا گروهی همتامحور. دوستان دلسوز گروه سوگواری مورد علاقۀ من برای کسانی است که داغ فرزند دیده‌اند، زیرا این فرصت را در اختیار خواهر و برادرها، والدین و پدربزرگ و مادربزرگ‌ها قرار می‌دهد تا بسته به شرایط خود به دیگران کمک کنند یا از دیگران کمک بگیرند. شنیدن داستان کسانی که مدت‌ها از زمان داغ‌دیدگی‌شان می‌گذرد و کسانی که داغ زیادی دیده‌اند به افرادی که به‌تازگی دچار آن شده‌اند این فرصت را می‌دهد تا ببینند دیگران چطور بر این مشکل غلبه کرده‌اند و به آنها کمک می‌کند با سوگ خود کنار بیایند. فرصت‌های زیادی برای خدمت‌رسانی وجود دارد. افراد می‌توانند رهبر یک بخش یا عضوی از کمیتۀ رهبری باشند یا صندلی‌ها را مرتب کنند یا باعث شادابی و طراوت شوند. تکالیف کوچک و بزرگ به سوگواران این احساس را می‌دهد که چیزی برای ارائه و دلیلی برای شرکت در جلسات دارند.

چرا گروه؟

همه‌ چیز برای من از سال‌ها قبل در دانشکدۀ پرستاری شروع شد؛ زمانی که با کار دکتر یالوم در کتاب کلاسیکش در سال 1970، با عنوان نظریه و عملکرد روان‌درمان گروهی مواجه شدم. دکتر یالوم در این کتاب یازده عامل درمانی را شناسایی می‌کند (گاهی به ‌آنها عوامل درمان‌بخش یالوم گفته می‌شود) و معتقد است کمک معناداری به افراد در فضای گروه می‌کنند. اینعوامل درمان‌بخش عبارتند از: (1) القای امید، (2) جهان‌شمولی، (3) انتقال اطلاعات، (4) نوع‌دوستی، (5) بازیابی اصلاحیِ گروهِ خانوادگیِ اولیه، (6) توسعۀ شیوه‌های معاشرت، (7) رفتارهای تقلیدی، (8) یادگیری بین‌فردی، (9) انسجام گروهی، (10) روان‌پاکسازی؛ و (11) عوامل وجودی. قبل از بحث دربارۀ این عوامل درمانی، بیایید بررسی کنیم که چرا صحبت کردن دربارۀ فقدان برای داغ‌دیدگان مفید است.

شاهزاده هری می‌گوید: «در موردش حرف بزن»

مقاله‌ای به قلم دان بیلفسکی را در مجلۀ نیویورک‌تایمز 25 ژوئیۀ 2016 می‌خواندم. این مقاله با عنوان «شاهزاده هری می‌گوید پشیمان است که دربارۀ مرگ مادرش با کسی صحبت نکرده است»، بر اساس گفت‌و‌گوی شاهزاده هری در بی‌بی‌سی برکفست در خصوص مرگ مادرش پرنسس دایانا بود که هری در زمان آن 12 سال داشت. هری در این گفت‌و‌گو اظهار داشت: «مصیبت‌ کشیدن مشکلی ندارد، به شرطی که در مورد آن صحبت کنید. این نشانۀ ضعف نیست. ضعف یعنی مشکلی داشته باشید و از آن آگاه نباشید و مشکل را حل نکنید.» شاهزاده در ادامه گفت که او تازه در سه سال گذشته دربارۀ مرگ مادرش صحبت کرده و پشیمان است که چرا زودتر این کار را انجام نداده است.

کندی لایتنر می‌گوید: «سوگ را کنار نگذارید»

این جمله مرا به یاد مصاحبه‌ای با کندی لایتنر در رادیو می‌اندازد. لایتنر مؤسس سازمان مادران مخالف رانندگی در حالت مستی است و به دیگران هشدار می‌دهد که سوگواری را کنار نگذارند. کندی در این مصاحبه گفت که پس از مرگ دخترش کری، به‌قدری در واشنگتن دی‌سی مشغول لابی‌ جهت مجازات سخت‌تر برای رانندگان مست بود که به مدت سه سال فرصت سوگواری پیدا نکرده بود. این مسئله برایش بسیار دردناک بود، زیرا دوستان و اعضای خانواده از او انتظار داشتند «بهتر» باشد.

بایرون کیتی می‌پرسد: «بدون داستان‌تان چه کسی خواهید بود؟»

دوستم بایرون کیتی، بنیان‌گذار «کار بایرون کیتی»، اغلب از افراد حاضر در کارگاه‌های درمانی خود می‌پرسد: «بدون داستان‌تان چه کسی خواهید بود؟» نوشتن و صحبت کردن دربارۀ مرگ شخص مورد علاقه می‌تواند آن واقعه را به شیوه‌ای مثبت تغییر دهد. وقتی داستان‌هایمان را در ذهن و جسم‌مان نگه می‌داریم مانده و کهنه می‌شوند. در حقیقت، داستان‌هایی که از فقدان‌های خود بیان می‌کنیم به آن صحتی که فکر می‌کنیم نیستند. به‌‌عنوان مثال، الیزابت ف. لافتس، روان‌شناس و پژوهشگر در زمینۀ حافظه‌های برجسته از دانشگاه کالیفرنیا در ارواین می‌گوید عمل یادآوری «بیشتر شبیه قرار دادن قطعات پازل در کنار هم است تا به عقب برگرداندن فیلمی ضبط‌شده.» گروه‌ها مکان فوق‌العاده‌ای برای بازبینی و بررسی داستان‌های ما هستند.

صحبت کردن به درمان سوگ کمک می‌کند

دکتر م. کاترین شیر، مدیر مرکز سوگ‌های پیچیده در دانشکدۀ مددکاری اجتماعی دانشگاه کلمبیا در کارهای پیشگامانه با کسانی که فقدانی را از سر گذرانده‌اند، از شیوه‌هایی استفاده می‌کند که در آن مراجعین باید داستان مرگ عزیزان خود را بارها و بارها تعریف کنند؛ این روش یکی از بزرگ‌ترین استراتژی‌های رفع سوگ‌های پیچیده است.

چه اتفاقی در گروه‌ها می‌افتد؟

بسیار خب، اجازه دهید جزئیات چگونگی تأثیر و کمک دور هم جمع شدن گروهی را بررسی کنیم. همان‌طور که پیش ‌از این ذکر کردم، دکتر یالوم در کتاب کلاسیکش در سال 1970 با عنوان نظریه و عملکرد روان‌درمانی گروهی، به یازده عامل درمانی اشاره دارد که از نظر وی کمک شایانی در تسهیل تغییرات در افراد در فضای گروه می‌کنند. تصمیم گرفتم 8 مورد از این 11 عامل درمان‌بخش را انتخاب کنم و به‌شکلی تغییر دهم که بیانگر منافعی باشد که به اعتقاد من داغ‌دیدگان می‌توانند از فضای گروه دریافت کنند.

گروه‌های سوگواری: هشت عامل درمان‌بخش

  1. القای امید– شریک شدن در غم کسانی که داغ فرزند، نوه یا خواهر و برادر دیده‌اند و حمایت از آنها باعث ایجاد این امید می‌شود که زندگی باز هم می‌تواند خوب باشد. بودن در کنار کسانی که پیش‌تر داغ دیده‌اند این احساس را در افرادی که به‌تازگی داغدار شده‌اند ایجاد می‌کند که در حال پیشرفت هستند.
  2. جهان‌شمولی– بودن در کنار سایر داغ‌دیدگان به شرکت‌کنندگان کمک می‌کند متوجه شوند که در غم خود تنها و منزوی نیستند. سوگ تجربه‌ای انسانی و جهانی است و سوگواری در کنار یکدیگر نوعی حس ارتباط ایجاد می‌کند. حضور در گروه و نشستن در کنار افرادی با مسائل یکسان می‌تواند تجربه‌ای التیام‌بخش باشد.
  3. انتقال اطلاعات– به‌اشتراک‌گذاری اطلاعات بخش مهمی از تجربۀ گروهی است. درحالی‌که ارائۀ راه حل یا نصیحت‌های خاص توصیه نمی‌شود، اعضا تشویق می‌شوند نحوۀ برخورد شخصی خود را با شرایط مشابه بازگو کنند.
  4. نوع‌دوستی– عمل خیرخواهانه بدون توقع پاداش به داغ‌دیدگان کمک می‌کند به فردی به‌ غیر از خودشان توجه نشان دهند. این توجه گاه به‌ سادگی درست کردن میان‌وعده یا چیدن صندلی‌هاست.
  5. توسعۀ شیوه‌های معاشرت– گروه‌های اینترنتی، کنفرانس‌ها و جلسات گروهی ماهیانه فرصت ایجاد و حفظ روابط در طول زمان را ایجاد می‌کنند. مهارت‌های کنترل احساسات را می‌توان با مثال یاد گرفت و از آنها برای کمک به شرکت‌کنندگان در روابط خود با دیگران استفاده کرد.
  6. رفتار تقلیدی– تماشای چگونگی واکنش دیگران به داغ می‌تواند این فرصت را به سایر اعضا بدهد تا خودشان نیز این رفتار را تجربه و خود را پیدا کنند. رفتار اعضای گروه می‌تواند مهارت‌هایی را آموزش دهد که می‌توان از آنها در شرایطی خارج از گروه استفاده کرد.
  7. انسجام گروهی– با گذشت زمان، اعضا به‌تدریج صمیمیت و راحتی عضویت در گروه را احساس می‌کنند. در صورت بروز ترومای داغ، توصیه می‌شود افراد قبل از ترک گروه حداقل در سه جلسه شرکت کنند.
  8. روان‌پاکسازی– به‌اشتراک‌گذاری‌های گروهی این امکان را برای داغ‌دیدگان فراهم می‌کند تا احساسات عمیق عاطفی خود را به زبان بیاورند.

تماشای شخصی که درگیر تجربۀ هیجانی است ممکن است برای سایر اعضای گروه باعث پالایش شود، زیرا می‌توانند با آن رابطه برقرار کنند و با نشستن در کنار هم از لحاظ بروز احساسات رشد کنند.

همان‌طور که مشاهده می‌کنید، شرکت در گروه جنبه‌های التیام‌بخش زیادی دارد. امیدوارم که این مقاله شما را تشویق کند داستان خود را کشف کنید و از این عوامل درمان‌بخش برای انگیزه دادن به دیگران جهت شرکت در گروه حمایتی سوگواری استفاده کنید. جلسات اول ممکن است استرس‌‌آور باشد، اما با گذشت زمان متوجه می‌شوید که به‌اشتراک‌گذاری داستان‌ها و ملاقات با افراد هم‌عقیده موجب تسریع در روند درمان می‌شود. فراموش نکنید که ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم و سوگ سفری است که نباید به‌تنهایی آن را پیمود.

مدل درمانگران مشارکتی در گروه‌ها

چهار دلیل برای اینکه درمانگران گروهی نباید جلسات گروهی را به‌تنهایی تشکیل دهند

این واقعیتی تأسف‌بار است که بسیاری از درمانگرهای گروهی به‌تنهایی جلسات گروه‌درمانی را تشکیل داده و اداره می‌کنند. درحالی‌که این کار ممکن است به‌ظاهر حاکی از درآمدزایی آشکار سازمان باشد، از نظر من اشتباه حرفه‌ای بسیار مهمی است و دلایل خودم را در ادامه فهرست می‌کنم.

  1. درمانگر گروه هرچقدر هم ماهر باشد، امکان ندارد بتواند غنای تجربۀ گروهی را حفظ کند. نشانه‌های مهم، به‌ویژه نشانه‌های غیرکلامی در خطر از دست رفتن هستند.
  2. مدیریت گروه به‌تنهایی امکان شکست درمانگر را به‌طور معناداری افزایش می‌دهد، زیرا هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید خودتان را همگام با گروه کنید.
  3. مدیریت گروه به‌تنهایی حداقل معیارهای عملکرد حرفه‌ای تأییدشده را نیز محقق نمی‌کند و می‌تواند به شما، مراجعین و نهادی که برای آن کار می‌کنید آسیب بزند.
  4. آخرین مورد هم که البته کم‌اهمیت‌ترین نیست، این است که مدیریت گروه به‌تنهایی احمقانه است؛ اَح،مَ،قا،نه!

بارها در حرفه‌‌ام از من خواسته شده است با زوج‌های درمان مشارکتی مشورت کنم. اصلاً تعجب نکردم وقتی دیدم این جلسات چقدر شبیه به زوج‌درمانی است. مشکلات اگرچه با اشکال مختلف ظاهر می‌شوند، کاملاً یکسانند. زوجِ مورد نظر نمی‌توانند تفاوت قدرت بین خودشان را تأیید کنند، چه برسد به حل آن. گفتن این‌که «هر دو یکسانیم» خود شانه خالی کردن است. هرگز نمی‌تواند درست باشد. یکی از دو نفر ممکن است مدرک تحصیلی بالاتری داشته باشد،القاب پرطمطراق‌تری به‌دنبال اسمش داشته باشد، جذاب‌تر باشد یا وقت آزاد بیشتری در سازمان داشته باشد. ماهیت نابرابری و تفاوت قدرت بی‌اهمیت است، اما باید توسط دو فرد موردنظر تأیید شود تا بتوانند بدون مشکل در کنار یکدیگر کار کنند.

این زوج این فرصت را دارند تا با تعامل با سایر اعضای گروه از احترام و حمایت همکارانه الگو بگیرند. این جمله که بگوییم تعامل آنها باید یکدست باشد تأثیر چندانی ندارد. آنها باید تمرین کنند تا نظرات یکدیگر را به شیوه‌ای غیررقابتی دریافت کنند.

فرض کنید باب و آلیس با هم گروه را مدیریت می‌کنند. آلیس می‌گوید: «با توجه به نظر باب، می‌خواهم اضافه کنم که…» و باب می‌گوید: «نظر آلیس به من کمک کرد متوجه اتفاقی که افتاده است بشوم.» این نوع احترام و حمایت همکارانه باعث ایجاد مدل بین‌فردی قدرتمندی برای اعضای گروه می‌شود و شایعات نگران‌کننده‌ای را که اعضای گروه بلافاصله پس از جلسۀ گروهی در پارکینگ با یکدیگر ردوبدل می‌کنند به‌طور معناداری کاهش می‌دهد.

من برای نقش درمانگرِ همکار خودم در گروه همیشه یک خانم را انتخاب می‌کنم. این کار باعث ایجاد مسائلی می‌شود که باید به آنها پرداخت. پویایی ناکارآمد و خیلی ساده‌انگارانه این است که من و همکارم را والدین و مراجعین را فرزندان خود فرض کنیم. اگر این پویایی با دقت پیش‌بینی نشود، بر اساس مدل کمیابی، می‌تواند موجب ایجاد حس رقابت و حسادت بین خواهر و برادرها شود. همسر دوم من خودش روان‌شناس بود و به مدت 10 سال با هم گروه‌هایمان را مدیریت می‌کردیم. این کار می‌توانست باعث ایجاد تصویری غنی از خیال‌پردازی و فرافکنی از جانب مراجعین شود، زیرا من و همسرم نه‌تنها با هم کار می‌کردیم، همخوابی هم داشتیم. این هم دلیل دیگری است برای لزوم داشتن رفتار رابطه‌ایِ سالم زوج‌های درمانگر همکار در مقابل شرکت‌کنندگان.

به‌علاوه، بر اساس مدل توسعۀ گروهی من، رهبرِ یک‌سوم ابتدایی تاریخچۀ گروه کنار می‌رود و رهبران بومی، با حمایت فعال درمانگران همکار، وظیفۀ رهبری گروه را در مراحل دوم و سوم بر عهده می‌گیرند.

من مانند یک رانندۀ اتوبوس فوق‌العاده‌ام؛ مسافران به‌سلامت به مقصد خود می‌رسند و موسیقی رپ جالبی دربارۀ خود سفر می‌شنوند. من همچنین یکی از مسافران وفادار و مفید اتوبوس هستم که به راننده اعتماد دارم. این نیز یکی دیگر از الگوهای مثبتی است که درمانگران همکار می‌توانند به گروه‌های خود ارائه دهند.

تعریف

انسان به صورت ناخودآگاه تجربه‌های گذشتۀ خود را از روابط نزدیکش در دوران کودکی و شاید نوجوانی به اینجا و اکنون منتقل می‌کند. در این فرآیند شناخت‌ها، هیجانات، فانتزی‌ها و الگوهای روابط منتقل می‌شوند و این کار معمولاً به شکل «غیرواقع‌بینانه» یا با ادراک تحریف‌شده صورت می‌گیرد. انتقال متقابل به معنای واکنش ناخودآگاه درمانگر به انتقال یکی از اعضای گروه است.

دیدگاه‌های مفهومی

چون مفهوم انتقال برگرفته از حوزۀ روانکاوی است (که در آن درمانگر ابژۀ انتقال در نظر گرفته می‌شود) تعریف نسبتاً درون‌روانی آن باعث می‌شود هنگام کاربرد جدی آن در موقعیت‌های گروهی که در آن تأثیرات متقابل به وفور رخ می‌دهد با مشکلات مفهومی روبه‌رو شویم. مشخص نیست که آیا چیزی «انتقال» است و باید با آن همانند تحریفی هیجانی یا شناختی رفتار کرد یا «رابطه» است. فولکس (1995) می‌گفت انتقال «کلاسیکی» وجود دارد و سپس «تمام روابط در موقعیت درمانی بین دکتر و بیمار یا در گروه است».

ملاحظات دیگر هنگام کاربرد مفهوم انتقال در گروه تحلیلی عبارتند از اینکه:

الف- تفاوت‌های بسیاری بین انتقال به درمانگر گروه و انتقال به اعضای گروه وجود دارد.

ب- واکنش‌های درمانگران (این واکنش‌ها را می‌توان انتقال متقابل خواند) ممکن است کاملاً با پاسخ‌های احتمالاً حساب‌نشدۀ سایر اعضای گروه فرق داشته باشد. این مسألۀ آخر مخصوصاً در انتخاب درمان بهینه مشکل‌زا به نظر می‌رسد.

تاریخچۀ مفهوم

سودمند بودن مفهوم انتقال ذهن فولکس را به خود مشغول کرد و او نظرش را دربارۀ اعتبار فرآیند انتقال در گروه و نحوۀ کار با آن تغییر داد (نیتزن، 2008): «…واکنش‌های اودیپی و انتقال روان‌رنجور به درمانگر در درمان گروهی به وضوح و میزان روان‌درمانی فردی نیست. با این حال، این موارد غالباً به اندازۀ کافی روشن هستند…» و در ادامه کاملاً علیه امکان تکوین انتقال روان‌رنجور صحبت کرد.

در سال 1957 در گروه‌درمانی: رویکرد روانکاوانه فولکس و آنتونی می‌گویند: «در فانتزی ناخودآگاه گروه، درمانگر در جایگاه شمایل رهبر قدیمی قرار می‌گیرد… در واقع می‌توان گفت که در جایگاه پدر قرار می‌گیرد.» فولکس (1964) بعدها گفت روان‌رنجوری انتقال فردی را می‌توان مخصوصاً از طریق ارجاع انتقال به موقعیت کل گروه و محدود نکردن آن به درمانگر شناسایی و تحلیل کرد و به کار بست» (1968، ص 180).

می‌توان گفت انتقال به سه حوزۀ مختلف انجام می‌شود:

  1. به موقعیت درمانی (یا انتقال به معنای کلی‌تر).
  2. به موقعیت جاری زندگی (در افراد متأهل غالباً به شریک زندگی و در بیماران دیگر به والدین، نامزد و غیره) و به صورت خلاصه به شبکۀ زندگی جاری.
  3. به خاطراتی که فرآیند درمان آنها را به ذهن فرد می‌آورد و به ما اجازه می‌دهد که به صورت پویا واکنش و مجموعه پاسخ‌های دوران کودکی بیمار را شناسایی کنیم (ماتریکس گروهی فردی) (ص 245).

درمان و فرآیند در روانکاوی گروهی

فولکس (1964) بر «انتقال به سایر اعضای گروه…» تأکید کرد و گفت «که اهمیت خاصی دارد» (ص 245). با درک این نکته که «سایر بیماران البته خودشان و نه به عنوان غربالگرها و گیرنده‌های کارآزمودۀ انتقال واکنش نشان می‌دهند»، بدون تردید انتقال را مفید تلقی کرد و بعداً در سال 1974 این فکر را مطرح کرد که «انتقال نیرو محرکۀ روان‌درمانی است. انتقال جادویی و گویا قوی‌تر از هر رابطۀ دیگری است» (ص 274).

روش برخورد با انتقال از نظر او واپس‌روی نیست و معتقد است این مسئله ناشی از این است که همانند گرایش کلاینی، تفسیرهای انتقال، محور فرآیند روانکاوی قرار می‌گیرد.

فرآیندهای انتقال یکی از چهار «سطح ارتباط» در گروه‌ها هستند که اشلاپوبرسکی (2016) نام آنها را به «قلمروها» یا فضایی تغییر داد که در آن «واقعیت» رخ می‌دهد. سه سطح دیگر ارتباط یا قلمروها «واقعی» یا «فردی»، «فرافکنانه» (و «درون‌فکنانه») و «ازلی» است. همانند بسیاری از موارد دیگر، روانکاوی گروهی با پدیدۀ رابطه‌مند و هیجانی مانند انتقال همانند ارتباط برخورد می‌کند و این گرایش ظاهراً عمدتاً برای حل تروماهای کوچک (t کوچک) با نشان دادن انتقال بین اعضای گروه است. انتقال هدایتگر (T بزرگ) است که کیفیت آن با «t» و همچنین انتقال متقابل فرق دارد (که خود انتقال متقابل نیز متفاوت در نظر گرفته می‌شود) و این موضوع غالباً نادیده گرفته و واپس‌روی تلقی می‌شود. نکتۀ جالب اینجاست که از زمان هیمن (1950) انتقال متقابل درمانگر ابزار اصلی درک تلاقی ناخودآگاه در درمان تلقی می‌شود.

توجه به t به جای T ظاهراً یکی از تنگناهای روانکاوی گروهی است که باید به آن پرداخته شود. خود فولکس ظاهراً تصور می‌کرد نادیده گرفتن T بیشتر با فلسفۀ گروه‌درمانی انطباق دارد. این رویکرد باید بر قدرت هدایتگر و توانایی‌اش برای کار از طریق روابطش با اعضای گروه تأثیری عمیق بگذارد.

هاپر (2002) انتقال «جمعی» گروه را به ابژه‌هایی مانند هدایتگر، ماتریکس پویای گروه، زیرگروه‌های گوناگون و غیره که در گروه مشترک است اضافه می‌کند. انتقال و انتقال متقابل به مسائل کلی، تاریخی و کلیت گروه باعث آفرینش مشترک «عالم صغیر» می‌شود (اسلیتر، 1996).

نری (1998) به نقل از بجرانو (1972، ص 17) چهار ابژۀ انتقال را مشخص می‌کند:

  • درمانگر (که نقش شمایل پدر را دارد: در سطح قدیمی‌تر، نقش سوپرایگوی دوران کودکی یا ایگوی ایدئال را دارد)
  • گروه که نقش شمایل مادری (سطح اودیپی) را دارد، ولی بیشتر مادری قدیمی (ایل و تبار) است
  • سایرین (انتقال جانبی) که شمایل برادر را دارند
  • جهان خارجی که مکانی برای فرافکنی توان تخریب یا تولید فرد است (به نقل از نری، 1998، ص 20)

نقد مفهوم

رویکردهای پرافت‌وخیزی که تحلیل گروهی تا به امروز نسبت به انتقال اتخاذ کرده است ممکن است نسبتاً گیج‌کننده باشد و برخی آنها را صرفاً «رابطه» بدانند نه «انتقال». فولکس (1964) به صورت ضمنی به این موضوع اشاره کرده و معتقد است انتقال در گروه‌های تحلیلی باید در «شبکه‌ای که مدام در حال یکپارچه‌سازی دوباره است» انجام شود. شاید وی دگرگونی گذار بین روابط خاص «انتقال» به «روابط» موجود در «ماتریکس پویای» گروه را توصیف کرده است.

این نکته تفکربرانگیز است که پت دِمره (1972) اصطلاح «جابه‌جایی» را به انتقال ترجیح می‌دهد. دِمره می‌گوید عضو گروه روانکاو را پدر خود تصور نمی‌کند یا به صورت ناخودآگاه او را وادار نمی‌کند که پدرش باشد، بلکه روانکاو را شبیه پدرش در محیط خانه حس می‌کند. در اینجا چیزی که از گذشته به حال جابه‌جا شده است، کل محیط یا زمینه است که از گذشته به حال یا از محلی دیگر به مرکز بالینی فعلی منتقل شده است. مثلاً گروه گاهی تبدیل به خانوادۀ اصلی فرد یا کلاس درس مدرسه می‌شود. ولی شاید نه مسئلۀ انتقال بلکه ساختار شخصیتی تفاوت بین عضوی از گروه که روانکاو را «خود پدرش» تصور می‌کند و فرد دیگری باشد که همان درمانگر را «شبیه پدرش» تصور می‌کند. مشخص نیست که کاربرد جابه‌جایی در کار بالینی با «رابطه» فرق داشته باشد.

وقتی انتقال متقابل «فقط» واکنشی تلقی می‌شود، می‌توان از آن به عنوان دفاع استفاده کرد. وقتی بعد از مذاکره به عنوان پاسخ اولیه استفاده می‌شود، می‌توان آن را با «رابطه» یکی در نظر گرفت.

منابع

Bejerano, A.(1972) Resistance et transfert dans les groups. In: D.Anzieu, A.Bejerano, R. Kaes, A.Missenard and J.B.Pontalis(eds.) Le Travail Psychoanalytique dans les Groupes. Paris:Dunod.

De Mare, P. (1972) Large Group Psychotherapy. A suggested approach. Group Analysis 5: 106-108.

Foulkes, S.H. and Anthony, E.J. (1957). Group Psychotherapy: The Psychoanalytic Approach.  London: Karnac, 1984.

Foulkes, S.H. (1964). Therapeutic Group Analysis. London: Allen & Unwin. Reprinted in 1984,  London: Karnac.

Foulkes, S.H.(1968) Group dynamic processes and group analysis. In: Foulkes, E. (Ed.)1990, Selected Papers of S.H.Foulkes. Psychoanalysis and Group Analysis. 175-Karnac, London.

Foulkes, S.H., (1974): My philosophy in pyschotherapy. In:Foulkes, E. (Ed.),  Selected Papers.pp. 271-280. Karnac: London.

Foulkes, S.H. (1975). Group Analytic Psychotherapy: Methods and Principles. London: Interface, Gordon & Breach.  Reprinted in 1986, London: Karnac.

Hopper, E. (2005). ‘Countertransference in the context of the fourth basic assumption in the  unconscious life of groups.’ International Journal of Group Psychotherapy, 55, 1, 87-

Neri, C.(1998) Group. Jessica Kingsley.

Nitzgen, D. (2008) Analysis Development by Adaptation. Notes on ‘Applied’ Group Analysis. Group Analysis 41(3):240–251.

Schlapobersky, J.R. (2016) From The Couch To The Circle:  Group Analytic Psychotherapy in Practice. London, Routledge.

Slater, P. (1966). Microcosm: Structural, Psychological and Religious Evolution in Groups.      New York: John Wiley and Sons.