بی‌دلیل نیست که گروه‌درمانی نقشی محوری در تقریباً تمام برنامه‌ریزی‌های درمانی مهم در دنیا دارد. مطالعات نشان داده گروه‌درمانی روشی مقرون‌به‌صرفه برای درمان هر مشکل و بیماری است. از این مهم‌تر، گروه‌درمانی فرصتی ارزشمند برای آموختن و تمرین مهارت‌هایی است که کسب آنها به تنهایی یا در درمان انفرادی بسیار دشوار است. به‌عنوان مثال، گروه‌درمانی این امکان را فراهم می‌آورد که در محیطی امن با حضور درمانگری که تعاملات را تعدیل می‌کند، مهارت‌های ارتباطی را تمرین کنید. گروه‌درمانی درضمن روشی عالی برای به دست آوردن زوایای دید مختلف به مشکل است و دیدی وسیع‌تر از زمانی به دست می‌دهد که با دوستان یا حتی با درمانگر انفرادی دربارۀ آن صحبت می‌کنیم. اما در گروه‌درمانی هم مانند هر درمان دیگر، همان‌قدری درو می‌کنیم که می‌کاریم. در اینجا چند نکته آمده که کمک می‌کند بیشترین بهره را از گروه‌درمانی ببرید.

گشوده باشید

شاید مهم‌ترین نکته در گروه درمانی باز بودن باشد که البته برای بعضی افراد دشوارترین نیز هست. ممکن است صحبت کردن از احساسات و تجربیات در مقابل گروهی از افراد سخت به‌نظر برسد، اما هرچه بیشتر با گروه به اشتراک بگذارید، گروه بیشتر به شما کمک خواهد کرد. به خاطر داشته باشید که گروه‌درمانی قرار نیست شبیه کلاس یا جلسات کاری باشد که باید کلام از پیش‌آماده و روشن باشد. خوب است در گروه تلاش کنید به بیان افکار و احساساتی بپردازید که حتی به زبان آوردنشان ممکن است برای خودتان هم پیچیده به‌نظر برسد. همچنین خوب است از احساسات و تجربیاتی بگویید که در محیط‌های دیگر از آنها حرف نمی‌زنید.

گشوده بودن به دلایل مختلف اهمیت دارد. اول اینکه با صادق بودن دربارۀ احساساتتان، می‌آموزید که آنها را بهتر درک کنید. صرف تلاش برای توصیف احساستان شما را از گسترۀ عواطفتان آگاه‌تر می‌کند. دوم اینکه همواره دیدن دیگران آسان‌تر از مشاهدۀ خودمان است. اگر صادقانه دربارۀ احساسات خود با گروه صحبت کنید، بینش بیشتری دربارۀ زندگی احساسی خود کسب می‌کنید. سوم اینکه ما به‌طور غریزی از نزدیک شدن به درد و آسیب اجتناب می‌کنیم. اگر به خود اجازه دهیم آسیب‌پذیر باشیم، متوجه می‌شویم که تمام احساسات ما قابل پذیرش هستند.

بازخورد دادن را بیاموزید

مزیت اصلی گروه این است که در حین تمرین مهارت های ارتباطی خود، از دیگران بازخورد دریافت می کنید. بازخورد دادن یکی از با ارزش ترین مهارت ها برای تمرین است. بازخورد نه تنها در گروه، بلکه در سایر زمینه‌های زندگی شما نیز مهارتی ارزشمند است، به‌ویژه وقتی صحبت از تعیین مرزها می‌شود. ایجاد تعادل بین صداقت و احترام می تواند دشوار باشد. ما اغلب با گفتن “من صادق هستم” بی نزاکتی را توجیه می کنیم. بازخورد صادقانه مهم است، اما همیشه باید مشفقانه باشد. برای مؤثر بودن، بازخورد باید تا حد امکان دقیق باشد. بنابراین به جای گفتن «تو خیلی بدبینی»، چیز منطقی‌تری را امتحان کنید، مثلاً «الان گفتی که در همه چیز شکست خوردی، اما فکر می‌کنم بیش از حد تعمیم می‌دادی». همچنین، حتما بازخورد مثبت هم بدهید. وقتی از کاری که کسی انجام داده قدردانی می کنید، اجازه دهید بقیه هم بدانند.

بازخورد گرفتن را بیاموزید

بازخورد گرفتن درست به اندازۀ بازخورد دادن اهمیت دارد. بعضی با بازخورد دیگران طوری برخورد می‌کنند که گویی به آنها حمله یا انتقاد شده است. قابل درک است؛ به‌خصوص در مورد افرادی که به موردحمله یا انتقاد قرار گرفتن عادت دارند. بسیار مهم است که بتوانیم این احساسات را به‌شکلی سازنده مدیریت کنیم. بازخورد گرفتن از گروهی از افراد که با آنها کاملاً صادق هستید، منبعی ارزشمند از اطلاعات است و اگر در برابر آن موضع بگیرید، چیز مهمی را از دست خواهید داد. اگر احساس کردید وارد موضع دفاعی می‌شوید، خوب است از این احساس صحبت کنید و آن را با گروه در میان بگذارید. به‌طورکلی خوب است پذیرای بازخوردها باشیم و به خود یادآوری کنیم شخص گوینده قصد کمک دارد. می‌توانید ببینید سایرین با این بازخورد موافق هستند یا مخالف. در کنار تمام اینها، خوب است به‌جای اینکه منتظر بمانید از گروه درخواست بازخورد کنید. به این ترتیب فعالانه اطلاعات بیشتری دربارۀ خود به دست خواهید آورد.

به تعریف کردن داستان‌هایتان اکتفا نکنید

وسوسه‌انگیز است که آنچه را می‌خواهیم بگوییم از پیش آماده کنیم و به‌خصوص بر تعریف کردن ماجراهایمان متمرکز شویم. اما این کار در بستر گروه چندان مفید نیست. گاهی تأکید بر تعریف اتفاقات به‌طور ناخودآگاه راهی است برای پوشاندن و اجتناب کردن از احساسات دشوار. بهتر این است که سعی کنیم آنچه را در لحظه به ذهنمان می‌آید مطرح کنیم یا به آنچه در گروه اتفاق می‌افتد، در لحظه واکنش نشان دهیم.

مراقب نصیحت کردن باشید

اغلب وقتی کسی در گروه مشکلش را تعریف می‌کند، دیگران وسوسه می‌شوند راه‌حلی در اختیارش بگذارند. بهتر است که از این کار بپرهیزید. نصیحت کردن دیگران کار آسانی است، اما حتی نصیحت‌های کارآمد هم آن چیزی نیستند که فرد به آن نیاز دارد. بهتر این است که گوش دهید و سؤال بپرسید. سعی کنید متوجه شوید گوینده می‌خواهد چه بگوید و چه احساسی دارد. بیشتر اوقات افراد دنبال جواب و نصیحت شنیدن نیستند و بیشتر دلشان می‌خواهد احساس کنند شنیده می‌شوند.

به پویایی‌های گروه توجه کنید

اتفاقات زیادی در گروه می‌افتد و توجه به پویایی‌های گروه چیزهای زیادی به ما می‎آموزد. طرح شدن چه موضوعاتی باعث معذب شدن من می‌شود؟ کدام اعضا بهتر ارتباط برقرار می‌کنند؟ کدام اعضا توجه بیشتری جلب می‌کنند؟ اعضا از چه کسانی در گروه دوری می‌کنند؟ درمانگر چطور تعارضات و سوءتفاهم‌ها را برطرف می‌کند؟ تمام اینها به شما کمک می‌کنند مهارت‌های تازه بیاموزید و جایگاه خود را در گروه پیدا و درک کنید.

وقتی روان‌پزشک جوانی بودم با جانبازان جنگ ویتنام که بر اثر آنچه بر سرشان آمده بود، چیزهایی که دیده بودند و کارهایی که انجام داده بودند و دچار تروما شده بودند کار می‌کردم. همان‌طور که این سربازها را درمان و دربارۀ PTSD مطالعه می‌کردم، متوجه شدم می‌توانم از آنچه می‌آموزم برای کمک به زنان استفاده کنم. اولین پناهگاه‌ها و واحد‌های بحران تجاوز برای زنان آسیب‌دیده در دهۀ 1970 باز شدند و ما هم در همان زمان دربارۀ اثر به‌احتمال ماندگار سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی، یعنی آن هراس، اضطراب، افسردگی و دیگر اختلال‌هایی که ممکن است علامت‌های همیشگی ترومای کودکی باشند، آموزش می‌دیدیم.

من که احتمال می‌دادم بعضی از بیماران بزرگسالم بازماندۀ سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی نیز باشند، به پرسش‌نامۀ پذیرش بزرگسالانم پرسشی را دربارۀ ترومای دوران کودکی اضافه کردم: «تا به حال در طول زندگی خود از نظر هیجانی، روان‌شناختی، جسمی یا جنسی دچار تروما شده‌اید یا مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اید؟» پاسخ (هم از جانب مردان و هم از جانب زنان) اغلب بله بود، اگرچه نه الزاماً اولین باری که این پرسش را مطرح کردم.

بعد، حدود سی سال پیش متوجه شدم در حال درمان هشت تن از مردانی هستم که به پرسش تروما/سوءاستفاده‌ام پاسخ مثبت داده بودند. هفت تن از آنها توسط مردها مورد سوءاستفاده قرار گرفته بودند؛ یکی از آنها توسط یک مرد و یک زن. آنها از طبقۀ متوسط و در دهه‌های چهارم و پنجم زندگی بودند. همه به جز یک نفر متأهل بودند، بیشترشان بچه داشتند و با توجه به سطح هوش و تحصیلاتشان ظاهراً همه ناموفق بودند. بیشتر آنها در زمینۀ صمیمیت، اعتماد و روابط جنسی مشکل داشتند.

همۀ این مردان برای درمان انفرادی به من مراجعه کرده بودند، اما هیچ‌یک برای درمان سوءاستفادۀ جنسی نیامده بود. در حقیقت، حدود نیمی از آنها اولین‌بار به پرسش سوءاستفاده پاسخ نه داده بودند، اما به مرور زمان این نه به بله تبدیل شده بود. در نهایت تک‌تک آنها در جلسات فردی با ترومای جنسی درگیر بودند؛ همین باعث شد گروه روان‌درمانی‌ای را امتحان کنم که در اصل بر آموزش روانی دربارۀ سوءاستفاده و تروما متمرکز باشد.

به هر یک آنها گفتم یکی از چند نفری است که درمان می‌کنم و در کودکی دچار تروما شده است؛ به اشتراک گذاشتن تجربه‌ها  و یادگیری آنچه روان‌پزشکی و روان‌شناسی دربارۀ سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی و پیامدهای احتمالی آن در بزرگسالی کشف کرده بودند می‌توانست مفید باشد. هر هشت نفر موافقت کردند در «دوره‌ای» 12 جلسه‌ای شرکت کنند.

در جلسۀ اول از آنها خواستم هیچ کنایه‌ای در کار نباشد. این مردها نمی‌دانستند چگونه ممکن است آقایان بدون کنایه حرف بزنند. توضیح دادم که هدف از کنایه اغلب بستن بحثی ناخوشایند است؛ یکی از دلایلی که ما را دور هم جمع کرده بود انجام این گفتگوها و عبور از این احساس ناخوشایند بود. جلسات گروه دوشنبه‌شب‌ها از 8 تا 10 برگزار می‌شد. هر جلسه با ارائۀ کوتاهی از یافته‌های پژوهشی آغاز می‌شد و پس از آن اعضای گروه به بحث و اظهار نظر می‌پرداختند. برای اینکه مردها به لحاظ هیجانی احساس نکنند رسوا و تحقیر شده‌اند، پیشنهاد دادم تجربۀ جنسی و جسمی‌شان را در قالب «مثال‌های» کوتاهی گزارش دهند که برای به تصویر کشیدن نکاتی که در ارائه مطرح شده بود طراحی شده‌اند. از مردان خواسته شد پرسش بیشتری نپرسند که گوینده را معذب کند؛ برای مثال «نپرسید وقتی آن سوءاستفاده اتفاق می‌افتاد چه احساسی داشتی.» در شروع چنین منطقۀ امنی مورد نیاز و مؤثر بود، اما وقتی اعتماد بیشتر شد دیگر لزومی نداشت؛ خودشان خواستند بیشتر از تجربه‌ها و احساس‌هایشان حرف بزنند.

در هفتۀ یازدهم، یکی از اعضا گفت احساس می‌کند چیزهای بیشتر برای یاد گرفتن وجود دارند و امیدوار است بتوانیم دوره را 12 جلسۀ دیگر ادامه دهیم. دیگران هم موافق بودند. وقتی به جلسۀ بیست و چهارم نزدیک شدیم همان مرد دوباره گفت می‌خواهند ادامه بدهند، پس تصمیم گرفتیم برای سومین دورۀ 12 هفته‌ای، یک‌هفته در میان از 8 تا 10 شب ملاقات کنیم.

این ماجراها مربوط به 30 سال قبل است و اعضای گروه هنوز دوشنبه شب‌ها، یک‌هفته در میان با هم ملاقات می‌کنند. یکی از مردها به کالیفرنیا نقل مکان کرد، اما مرد دیگری جایش را گرفت، که از طرف یکی از اعضای گروه ارجاع داده شده بود. دو تن از مردها به قسمت‌های دیگر کشور رفتند؛ آنها کماکان از طریق اسکایپ در جلسات شرکت می‌کنند.

در طول سال‌ها محتوای بحث گروهی گسترش یافته است اما همیشه مسائل شخصی و محرمانه را در بر می‌گیرد. از تروماهای جنسی و جسمی‌ و استرس‌هایی که هر یک از این مردها در کودکی و پس از آن تجربه کرده بود مطلع شدیم. با وجود این، این بحث‌های بی‌پرده به همه کمک کردند با مسائل روزمرۀ خانه و محیط کار نیز کنار بیایند.

برای مثال، مارتین (اسم واقعی‌اش این نیست) در ابتدا به دلیل افسردگی، نداشتن اعتماد به نفس، مسائل زناشویی و نگرانی‌های شغلی برای درمان فردی مراجعه کرد. اولین‌بار که دربارۀ ترومای جنسی یا دیگر تروماهای دوران کودکی از او پرسیدم گفت موردی نبوده است؛ گفت از خانوادۀ مذهبی سالمی آمده و با سه خواهر و برادر و والدینش احساس نزدیکی می‌کند.

با وجود این یک ماه پس از شروع کار مارتین حادثۀ مهمی را به خاطر آورد که در پشت خودروی سفری خانواده اتفاق افتاده بود. خانواده مسیری طولانی را به سمت اردوگاه می‌پیمود. مارتین حدوداً هشت ساله بود و با برادر بزرگش در قسمت بار دراز کشیده بود. خواهرهایش در صندلی‌های میانی بودند.

برادر مارتین دستش را به بدن او مالیده و لب‌هایش را بوسیده بود. یادش می‌آمد که بی‌حال و سردرگم آنجا دراز کشیده بود. با هیچ‌کس از این اتفاق حرفی نزده بود تا زمانی‌که سی سال بعد برای درمان مراجعه کرد و همین باعث شد به گروه بپیوندد. در گروه توانست عدم اطمینان دوران نوجوانی در مورد تمایلات جنسی خود، رابطۀ جنسی پیچیده با همسرش، خام‌دستی‌اش به عنوان یک پدر و مسائلی را که در محیط‌های اجتماعی و حرفه‌ای با مردان داشت حل و فصل کند.

یکی دیگر از اعضای گروه که او را چاک می‌نامیم، به خاطر فاصلۀ احساسی مشکل‌سازی که با همسرش داشت و احساس راحت نبودن با دو فرزند کوچکش برای درمان مراجعه کرده بود. وقتی دربارۀ دوران کودکی‌اش با او مصاحبه کردم افشا کرد که با عموی ثروتمندش سه سال رابطۀ جنسی داشته است. از ده سالگی بارها در تعطیلات یا در دیدارهای آخر هفته در خانۀ عمویش توسط او مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار گرفته بود. تا چند سال بعد از اینکه به گروه ما بیاید نمی‌دانست برادر بزرگش قبل از او و برادر کوچکش بعد از او توسط همان عمو مورد سوءاستفاده قرار گرفته بوده‌اند. این عمو، مدیر تجاری موفقی که هرگز ازدواج نکرده بود، در طول بیش از یک دهه به دفعات از سه برادر سوءاستفاده کرده بود.

بعد از بیست سال رهبری گروه تصمیم گرفتم کارم را کم کنم. وقتی به مردها گفتم که گروه را ترک خواهم کرد آنها تصمیم گرفتند بدون من ادامه دهند و به نوبت گروه را رهبری کنند. از من دعوت کردند هر زمان که خواستم به آنها سر بزنم. هنوز هم هر سال در چند جلسه شرکت می‌کنم و کمی پیش در مراسم یادبود یکی از اعضای عزیزمان به آنها پیوستم.

وقتی دربارۀ اثری که گروه بر زندگی این مردان داشت با آنها صحبت کردم، موافق بودند که پیامدهای منفی تروما و سوءاستفادۀ دوران کودکی ممکن است تا پایان زندگی فرد باقی بماند. اگرچه ممکن است افرادی باشند که بتوانند تجربه‌های تکان‌دهندۀ دوران کودکی را نادیده بگیرند، در بیشتر موارد تروما می‌تواند فرد را از مسیر زندگی‌ای که می‌توانست انتخاب کند منحرف کند. به توافق رسیدیم که التیام ترومای جسمی و جنسی دوران کودکی سخت است و بیشتر افراد به کمک دیگران نیاز دارند تا از قربانی به بازمانده تبدیل شوند. به‌علاوه همگی قبول داشتیم که حرف از زدن از سوءاستفادۀ جنسی چقدر برای مردها دشوار است، اما هیچ‌گاه برای شروع التیام دیر نیست و اگرچه ممکن است رد زخم‌ها باقی بماند، ترومای دوران کودکی، حتی اگر به طور ناقص، قابل درمان و التیام است.

بعضی مردها و زن‌ها از اینکه گروه مردان این همه مدت ادامه یافته است انتقاد کرده‌اند. اعضای گروه با این حرف موافق نیستند. آنها دیگر خود را گروه بهبود از تروما نمی‌دانند؛ آن شروع کار بود، اما حالا به یک گروه حمایتی متشکل از دوستان بسیار خوب و بسیار صمیمی تبدیل شده‌اند. هر عضو دوستان مرد دیگری نیز دارد؛ بعضی از آنها دوستان کمی دارند و بعضی با افراد زیادی دوست هستند، اما رابطۀ دوستی درون گروه ویژه است.

فرِد، نجار و کابینت‌سازی که به‌تازگی بازنشسته شده است، سرسختانه در تابستان و زمستان، کوه‌نوردی تفریحی‌اش را دنبال می‌کند. با چند تن از دوستان قدیمی کوه‌نوردی می‌کند که بعضی از آنها قبل از پیوستن به گروه با او دوست بوده‌اند. این دوستان از دوران کودکی او را مسخره می‌کردند و این مسخره کردن اغلب وقتی این مرد شصت ساله به همراه این دوستان راه خود را از میان توده‌های برف زمستانی‌ای باز می‌کند که مسیر کوهستان را پوشانده‌اند ادامه می‌یابد. وقتی به توهین‌های‌شان اعتراض می‌کند دست برمی‌دارند، اما فقط برای یک مدت کوتاه، زیرا این توهین‌ها به بخشی از ماهیت روابط‌شان تبدیل شده‌اند.

مردان گروه مشاهده کرده‌اند که وقتی مردان بدون حضور زن‌ها دور هم جمع می‌شوند بین دوستان قدیمی متداول است که در حالی که می‌خندند و به روی خود نمی‌آورند، به یکدیگر توهین کنند. بعضی از مردها وقتی به چالش کشیده می‌شوند، توضیح می‌دهند که این کار به این خاطر است که آنها بهترین دوست و عاشق یکدیگر هستند. با وجود این در این گروه از مسخره کردن خبری نیست. دو تن از اعضای فعلی هر از گاهی به دیگران یادآوری می‌کنند که قانون کنایه نزدن موجب شده است خودافشایی از همان جلسۀ اول بی‌خطرتر به نظر برسد.

یک‌روز چاک، یکی از اعضای اولیۀ گروه، از بازی پوکری تعریف کرد که همیشه با همکارانش انجام می‌داد. آنها آبجو و پیتزا سفارش می‌دادند، ورق‌بازی می‌کردند، داستان می‌گفتند و خوش می‌گذراندند. تیم پرسید چرا چاک با وجود اینکه از دوستان پوکربازش این همه حمایت مردانه می‌گیرد، کماکان به گروه می‌آید. چاک گفت: «شوخی می‌کنی؟ اگر چیزهایی را که در اینجا با شما درباره‌شان حرف می‌زنم با آنها مطرح کنم معذب می‌شوند. به‌شدت با آن شوخی می‌کنند. بله، دوست هستیم، اما دور هم جمع می‌شویم تا شوخی کنیم، آبجو بنوشیم، ورق‌بازی کنیم؛ سخت نمی‌گیریم و داستان‌های عجیب و غریب تعریف می‌کنیم.»

در سال‌های اخیر جامعه متوجه شده است که سوءاستفادۀ جنسی از دختران تا چه حد متداول است. این قبیل سوءاستفاده‌ها دیگر از روی عادت انکار نمی‌شوند و تقریباً همه اتفاق نظر دارند که ارائۀ درمان و حمایت حائز اهمیت است. داده‌های به دست آمده از RAINN، شبکۀ ملی تجاوز، سوءاستفاده و رابطه با محارم نشان می‌دهد از هر 9 دختر 1 نفر و از هر 53 پسر 1 نفر قبل از 18 سالگی تعرض یا سوءاستفادۀ جنسی توسط یک بزرگسال را تجربه می‌کنند. به بیان دیگر، 82% از کل قربانیان زیر 18 سال دختر هستند. این یعنی 18% (حدود یک پنجم) پسر هستند. 100% این کودکان مستحق درمان و حمایتند.

«درمان» یا therapy واژۀ بسیار گسترده‌ای است که برای توصیف سبک‌های مختلف تیمار استفاده می‌شود. ممکن است گیج‌کننده باشد زیرا علاوه بر انواع درمان و درمانگر، تکنیک‌ها، نظریه‌ها و رویکردهای مختلفی نیز وجود دارند که ممکن است به شیوه‌های مختلفی استفاده شوند. اگرچه توضیحات زیر با هدف روشن کردن تفاوت‌های اصلی ارائه شده‌اند، سبک و شیوه‌ی ارائۀ درمان‌های مختلف در حد گسترده‌ای متنوع است. در اینجا بعضی از تفاوت‌های کلی که وقتی درمان را در نظر می‌گیرید باید به خاطر داشته باشید ارائه می‌شوند.

در درمان فردی تمرکز بر رشد رابطۀ یک به یک با درمان‌گر است. این رابطه بسته به رویکردی که درمانگر استفاده می‌کند شکل‌های بسیاری به خود می‌گیرد، اما در اغلب موارد با خلق فضایی پذیرنده همراه با استفاده از تکنیک‌ها با هدف کاهش علامت یا رشد فردی در ارتباط است. فرد در مورد هیجان‌ها و رفتارهای خود تأمل می‌کند.

زوج‌درمانی معمولاً با تمرکز شدید بر بهبود الگوی ارتباطی زوج همراه است. در زوج‌درمانی، بر خلاف درمان فردی، درمانگر مستقیم به شیوۀ زندگی زوج ورود می‌کند. آنها به طور مستقیم عادت‌ها و روتین‌هایی را که با هم دارند به جلسه می‌آورند. ‌درمانگر به تحلیل و ارائۀ بازخورد در مورد تعامل‌های زوج می‌پردازد و برای بهبود آن پیشنهادهایی را مطرح می‌کند. عموماً زوج‌درمانی فشرده‌تر از درمان فردی در نظر گرفته می‌شود زیرا از هر دو شریک زندگی دعوت می‌شود فرآیند تغییر را هم‌آفرینی کنند. 

گروه‌درمانی عموماً بر تعامل پویای اعضای گروه متکی است. در این نوع درمان بر کمک به شرکت‌کنندگان در درک فرافکنی‌هایی که به اعضای دیگر دارند، در حین یادگیری از بازخوردی که از دیگران، از جمله درمانگر دریافت می‌کنند، تأکید می‌شود.

درمانگران باید برای هر یک از این انواع مختلف درمان آموزش ببینند. عموماً فردی که برای درمان فردی آموزش دیده است آمادگی کافی برای انجام زوج‌درمانی یا ادارۀ گروه را ندارد. در مقابل، زوج‌درمانگرها و گروه‌درمان‌گرها معمولاً آموزش را با یادگیری درمان فردی آغاز کرده‌اند.

برای اینکه بهتر متوجه شوید، فردی عادی را در نظر بگیرید که می‌خواهد درمان را آغاز کند. مری 34 ساله است و دختری دو ساله دارد. از زمان تولد دخترش رابطۀ او و همسرش بدتر شده است. همسرش بیشتر کار و سفر می‌کند و وقتی خانه است، اغلب بر سر پول دعوا می‌کنند. مری پیش از این درمان نگرفته است، با وجود این می‌داند علائم افسردگی دارد. تمرکزش را از دست داده است، کل روز خسته است و به اندازۀ کافی غذا نمی‌خورد. از احساسی که دارد راضی نیست و با وجود این به اندازۀ کافی به همسرش احساس نزدیکی نمی‌کند که با او دربارۀ این احساس‌ها حرف بزند. تصمیم می‌گیرد با دوستانش دربارۀ گرفتن درمان صحبت کند.

چند تن از دوستانش درمان می‌گیرند و چند درمانگر نزدیک را معرفی می‌کنند. یکی از دوستانش به نام جیل درمان فردی می‌گیرد. یکی دیگر به نام لوئیس به زوج‌درمانی می‌رود و سامانتا در جلسات گروه‌درمانی شرکت می‌کند.

جیل می‌گوید درمان فردی مفید است زیرا احساس می‌کند می‌تواند هر حرفی را به درمانگرش بگوید و قضاوت نخواهد شد. درمانگر همۀ توجهش را بر جیل متمرکز می‌کند و با این کار به او کمک می‌کند خودش به پاسخ برسد. جیل هفته‌ای یک‌بار با درمانگرش ملاقات می‌کند تا در اصل دربارۀ رابطه‌اش با همسرش صحبت کند، اما از دو فرزند و شغلش هم حرف می‌زند. بیشتر از همه به این خاطر درمان را دوست دارد که به او زمان می‌دهد تا دربارۀ زندگی‌اش تأمل کند. درمانگر از او حمایت می‌کند، به او بازخورد می‌دهد و شرایطش را درک می‌کند و او هم طی چند ماه گذشته تا حدی توانسته است شرایط خود را درک کند.

درمانگر هر از گاهی تکنیک‌های مختلفی را برای کاهش اضطراب و افسردگی و به طور هم‌زمان افزایش بهزیستی او پیشنهاد می‌دهد. این‌طور تشبیه می‌کند که مثل این است که مربی ورزش شخصی‌ای داشته باشی که از رشدت حمایت می‌کند. می‌گوید خوشحال است که این زمان را برای خود می‌گذارد و اغلب اوقات بعد از جلسات احساس بهتری دارد.

لوئیس در جلسات زوج‌درمانی شرکت می‌کند. او وقتی در گوشی همسرش دنبال شماره تلفنی می‌گشت، پیام‌های عاشقانه‌ای دید. این پیام‌ها تا اعماق وجودش رخنه کردند. همسرش خیانت را انکار کرد، اما گفت از زندگی زناشویی‌شان راضی نیست. آنها هشت سال است که ازدواج کرده‌اند و پسری دو ساله دارند. شوهر لوئیس موافقت کرد با او به زوج‌درمانی بیاید.

لوئیس می‌گوید زوج‌درمانی سخت است، زیرا اغلب دعوا می‌کنند و در طول جلسات یکدیگر را به بی‌توجهی به نیازهای دیگری متهم می‌کنند. درمانگر با دادن «تکلیف‌هایی» که باید بین جلسات انجام شوند با آنها کار می‌کند تا بهتر بتوانند نیازهای خود را بیان کنند. لوئیس می‌گوید خیلی سخت است زیرا درمانگر او را هم به اندازۀ همسرش به چالش می‌کشد. فکر می‌کرد درمان طور دیگری باشد. صرفاً فکر می‌کرد کار همسرش اشتباه بوده و حالا باید کارش را جبران کند. در عوض، کم‌کم متوجه می‌شود خودش هم در اینکه همسرش دنبال رابطه با دیگری بوده نقش داشته است. لوئیس گفت به نظرش زوج‌درمانی مفید است، اما بسیار سخت است زیرا درمان و زندگی زناشویی‌شان به‌شدت فکرش را به کار می‌گیرند. اغلب بعد از جلسات احساس بهتری دارد تا احساس بدتر.

سامانتا طلاق گرفته است. فرزندی ندارد و از مردهایی که به صورت آنلاین با آنها آشنا شده ناامید شده است. جالب اینجا است که متوجه می‌شود اگرچه با مردهای مختلفی قرار گذاشته است، برخورد با همۀ آنها احساس آشنایی را در او بیدار می‌کند و این رابطه‌ها به‌ندرت بیشتر از چند ماه ادامه می‌یابند. این احساس آشنا این است که انگار به‌شدت تلاش می‌کند رابطه را پیش ببرد، اما به نظر می‌رسد مردها انرژی و زمان کمتری می‌گذارند و بعضی‌اوقات به احساساتش توجه نمی‌کنند.

می‌گوید در گروهی که به آن پیوسته، به نظر می‌رسد بیشتر اعضا با روابطشان در کشمکش هستند. اغلب وقتی مردهای گروه از خود حرف می‌زنند، او هم در گروه مشارکت می‌کند و بخش زیادی از وقت گروه را می‌گیرد. به‌علاوه متوجه شده است زنی در گروه حضور دارد که سامانتا مرتباً از دست او ناراحت می‌شود زیرا راحت حرف نمی‌زند. می‌گوید متوجه شده است که وقتی احساسش را به گروه می‌گوید تا حدی از او حمایت می‌شود. با وجود این، درمانگر اغلب از افشاگری او استفاده می‌کند تا به این فکر کند که این واکنش‌ها با رابطه‌های قبلی زندگی سامانتا چه ارتباطی دارند. در چند ماهی که در گروه بوده متوجه شده است اینکه چه کسی از او حمایت می‌کند، چه کسی او را برمی‌انگیزد و چه کسی با او مقابله می‌کند الگوی مشخصی دارد. از قرار معلوم، متوجه می‌شود احساساتی که دارد به‌شدت به احساساتی که وقتی در خانواده‌اش بزرگ می‌شده و احساساتی که در ازدواجش داشته است شباهت دارند. می‌گوید پیش از این هرگز متوجه این الگو نشده بوده است و اگرچه حرف زدن از این واکنش‌ها برایش سخت است، کم‌کم دارد دربارۀ شیوه‌ای که دیگران را می‌بیند و دیده می‌شود چیزهایی یاد می‌گیرد.

معمولاً امن‌ترین گزینه شروع با درمان فردی است زیرا ساده‌ترین راه را برای به دست آوردن دید روان‌شناختی فراهم می‌کند. معمولاً از گروه‌درمانی گران‌تر و عموماً کمی از زوج‌درمانی ارزان‌تر است. اغلب زوج‌درمانی زمانی بهترین گزینه است که زوج‌ها دچار بحران هستند و می‌خواهند مسائل را با هم بررسی کنند. با وجود این، در اغلب موارد سخت است که بررسی رابطه را کانون توجه زندگی قرار دهیم (و حفظ کنیم). به‌علاوه، در بین این سه نوع درمان، زوج‌درمانی از همه گران‌تر است. گروه‌درمانی پویا است و چند عضو را شامل می‌شود. گروه ممکن است باز باشد (اعضای جدید را بپذیرد) یا بسته (تنها تعداد انتخاب‌شده‌ای از شرکت‌کنندگان به گروه وارد می‌شوند و تا پایان در گروه می‌مانند). گروه‌درمانی از بین همۀ درمان‌ها، از همه مقرون به‌صرفه‌تر است زیرا در مقایسه با درمان فردی جلسات (بین یک و دو ساعته) با قیمت بسیار پایین‌تری ارائه می‌شوند.

سه علت اصلی افسردگی که در گروه‌درمانی درمان می‌شوند

راه حل‌هایی که درمان فردی یا داروهای ضدافسردگی قادر به ارائۀ آنها نیستند

افسردگی در بسیاری از کشورها از متداول‌ترین تشخیص‌ها است. در حقیقت، در دهۀ اخیر تجویز داروهای ضدافسردگی تنها در ایالات متحده با افزایش بسیار زیاد 65 درصدی مواجه بوده‌اند و از هر هشت آمریکایی یک نفر گزارش می‌دهد داروهای ضدافسردگی را امتحان کرده است.

داروهای ضدافسردگی به بسیاری از افراد کمک می‌کنند از شر علائم افسردگی خلاص شوند، ما آیا مداخله‌های دیگری وجود دارند که به علل احتمالی افسردگی بپردازند؟

راه حل گروه‌درمانی

به تجربۀ من، به‌ندرت مداخله‌ای سریع‌تر از گروه‌درمانی علائم افسردگی را از بین می‌برد. در نزدیک به 25 سالی که گروه‌های درمان را رهبری کرده‌ام، شاهد این بوده‌ام که افراد خود را از الگوهای دیرپای افسردگی رها کرده‌اند و به‌واسطۀ قدرت تجربۀ گروهی مثبت دگرگون شده‌اند.

چه چیزی باعث می‌شود گروه‌درمانی تا این حد مؤثر باشد؟ گروه‌درمانی سه علت اصلی افسردگی یعنی انزوا، روابط ناسالم و گفتگوی درونی منفی را هدف قرار می‌دهد. گروه با ریشه‌کن کردن این علت‌ها راه حل‌هایی را ارائه می‌دهد که درمان فردی یا داروهای ضدافسردگی قادر به ارائۀ آنها نیستند. بیایید ببینیم که چطور این کار را انجام می‌دهد.

  • 1- انزوای اجتماعی

انزوا موجب افسردگی می‌شود. هرچه منزوی‌تر باشید، افسردگی با احتمال بیشتری در زندگی‌تان ریشه خواهد دوانید. درحالی‌که درمان فردی درک و بینش به بار می‌آورد، گروه‌درمانی به‌واسطۀ پیوستن به اجتماعی از همتاهای حمایتگر، فرصت گریز از انزوا را فراهم می‌کند. هیچ‌چیز از گروهی از افراد که به رشد یکدیگر متعهد شده باشند قوی‌تر نیست. وقتی تماشا می‌کردم که اعضای گروه یکدیگر را تشویق می‌کنند و پیشرفت‌های هیجانی را جشن می‌گیرند، متوجه شدم درمان فردی و داروهای ضدافسردگی نمی‌توانند این نوع دلگرمی را ارائه دهند.

  • 2- روابط ناسالم

روابط ناسالم اغلب در عزت نفس پایین ریشه دارند. افسردگی ادراک را تحریف می‌کند و موجب می‌شود نتوانید دوست خوب را از دوست بد تشخیص دهید. گروه از طریق پرداختن به گرایش‌های مشکل‌ساز درون گروه به‌تدریج الگوهای رابطۀ ناسالم را روشن می‌کند. وقتی اعضای گروه روابط سالم و حمایتگرانه ایجاد می‌کنند، اعضا به‌تدریج متوجه می‌شوند که روابط ناسالم چگونه همواره به اعتمادبه‌نفس و خودارزشمندی آنها آسیب می‌زنند.

  • 3- گفتگوی درونی منفی

گروه‌درمانی الگوهای فکری منفی را که افسردگی را ترویج می‌دهند برملا می‌کند. در گروه اعضا تشویق می‌شوند گفتگوی درونی منفی خود، نظیر «من با بقیه فرق دارم»، «هیچ‌کس درکم نمی‌کند»، «من احمق هستم» و غیره را به چالش بکشند. وقتی خودباوری‌های مرکزی منفی به زبان می‌آیند و با گروه به اشتراک گذاشته می‌شوند، بی‌درنگ به چالش کشیده می‌شوند. اعضای گروه به سرعت یادآور می‌شوند که این خودزنی‌ها چقدر نادرست هستند. وقتی اعضای جدید گروه به‌تدریج گفتگوی درونی مثبت و جدیدی را که هم‌گروهی‌های‌شان ابراز کرده‌اند درون‌سازی می‌کنند، کم‌کم گفتگوی درونی منفی‌ای را که افسردگی آنها را تغذیه می‌کند کنار می‌گذارند.

پیشرفت سِرینا

سرینا، در طول دبیرستان از دوره‌های افسردگی رنج می‌برد. در حفظ کردن دوستی‌ها مشکل داشت و همواره نگران این بود که هم‌سن و سالانش دربارۀ او چه فکر می‌کنند. داروهای ضدافسردگی به کاهش علائم او کمک کردند، اما باز هم احساس انزوا و تنهایی می‌کرد. وقتی بالاخره سرینا به کالج رفت، از نظر تحصیلی عملکرد خوبی داشت، اما هنوز منزوی و تنها بود. افسرده نبود، اما شاد هم نبود.

وقتی به سرینا پیشنهاد دادم به یکی از گروه‌های درمانی‌ام بپیوندد، گفت: «گروهی از افراد که دور تا دور می‌نشینند و با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند؟ شبیه بدترین کابوسم است!»

بعد از کمی گفتگو سرینا قبول کرد فقط به عنوان مشاهده‌گر در یکی از گروه‌ها شرکت کند. بعد از اینکه دید اعضای گروه از ناامنی‌های خود حرف می‌زنند و از یکدیگر حمایت می‌کنند، تصمیمش عوض شد. از اینکه اعضای گروه چقدر با او دوستانه و خوش‌برخورد بودند تعجب کرده بود و قبول کرد به گروه بپیوندد: «باورم نمی‌شود افرادی وجود دارند که درست مثل من هستند!»

شش هفته بعد، سرینا کمترین علائم افسردگی در طول سال‌ها را گزارش داد. گروه به او کمک کرد انزوای اجتماعی خود را بشکند و روابط سالمی برقرار کند. وقتی گفتگوی درونی منفی خود را به اشتراک گذاشت («من جذاب نیستم.»، «دیگران فکر می‌کنند من عجیب هستم.») گروه او را در اظهارات مثبت غرق کرد. سرینا به‌تدریج، با حمایت گروه نظرهای مثبت و جدید آنها را درونی‌سازی کرد و اعتماد و اطمینانش به خود افزایش یافت. داروهای ضدافسردگی به او کمک کردند علائم افسردگی را کنترل کند، اما گروه ابزار لازم را برای یک زندگی رضایت‌بخش‌تر در اختیار او قرار داد.

پیوستن به گروه درمانی

اگر درمان فردی و داروهای ضد افسردگی را امتحان کرده‌اید و احساس می‌کنید هنوز در جا می‌زنید، گروه می‌تواند راه حلی باشد که به دنبال آن هستید. ممکن است مانند سرینا متوجه شوید که در کشمکش‌هایتان تنها نیستید و به ابزارهایی که برای رهایی همیشگی از افسردگی نیاز دارید دست پیدا کنید. 

پس از شش ماه برگزاری گروه حمایتی هفتگی خیانت، با زنانی که شریک زندگی‌شان به آنها خیانت کرده بود، فکر کردم می‌توانم از مردانی که وفادار نبوده‌اند چیزی یاد بگیرم و احتمالاً به آنها کمک کنم.

برای همین، در سه ماه آخر هر هفته با گروهی از مردان 24 تا 76 ساله ملاقات می‌کردم. در ابتدا یافته‌های به دست آمده از گروه کمی تعجب‌آور بود، اما حالا متوجه شده‌ام چرا این مردان حاضر بودند مسئولیت اعمالشان را بر عهده بگیرند. آنها می‌خواستند رابطه‌شان نجات پیدا کند و تقریباً حاضر بودند هر کاری را برای جبران دردی که ایجاد کرده بودند انجام دهند.

آدام، معماری 76 ساله گفت:

«من حاضر هستم هر شرطی را که همسرم بگذارد قبول کنم و امیدوارم یک روز من را ببخشد. این را می‌دانم که زندگی زناشویی‌ام هرگز مثل قبل نخواهد شد، اما نمی‌خواهم این‌طور باشد. ما هیچ‌وقت با هم صادق نبودیم؛ منظورم این است که هیچ‌وقت واقعاً حرفی را که در ذهنمان بود نمی‌گفتیم. حالا دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. فکر می‌کنم از این شرایط قوی‌تر بیرون خواهیم آمد.»

آدام در درمان فردی، AA و گروه‌درمانی نیز شرکت می‌کند. چیزهای زیادی دربارۀ خودش و اینکه چرا در بیشتر زندگی زناشویی 45 ساله‌اش خیانت می‌کرده یاد گرفته است. اخیراً الکل را کنار گذاشته است و به‌تدریج یاد می‌گیرد چگونه خواسته‌هایش را بیان کند.

دنی، زیست‌شناسی 43 ساله، 14 سال است که متأهل است. او و همسرش لیزا فرزندی ندارند، زندگی‌های موازی دارند و روزبه‌روز بیشتر از هم دور می‌شوند. لیزا فکر می‌کرد دنی به خاطر تعهدات حرفه‌ای‌ دشوارش است که به‌ندرت حضور دارد؛ اما بعد به رابطۀ عشقی‌اش پی برد. از 11 ماه پیش که به فریب‌کاری او پی برده بود، دچار افسردگی شدید شده بود. شغل نیمه‌وقتش را از دست داده بود و قرص ضدافسردگی مصرف می‌کرد. دنی متعهد است که زندگی زناشویی‌اش را بهتر کند و مانند آدام گزینه‌های درمانی مختلفی را امتحان کرده است تا درک کند چگونه و چرا به رابطه‌اش با لیزا آسیب زده است. چند آخر هفته با او به استراحتگاه رفته است اما کماکان احساس می‌کند هیچ‌گاه بخشیده نخواهد شد.

وقتی اولین‌بار با لری، دانشجوی تحصیلات تکمیلی 24 ساله ملاقات کردم، گفت: «زندگی‌ام ویران شده است، وقتی فرصتش داشتم هرگز قدر او را ندانستم. حالا دیگر حاضر نیست من را ببیند و چیزی ندارم که به خاطرش زندگی کنم.» بعد از چند هفته درمان فردی فشرده قبول کرد وارد گروه شود. امروز با امید به آینده نگاه می‌کند.

جدیدترین عضو گروه توماس، آشپزی 38 ساله است. او تنها کسی است که شریک زندگی‌اش سارا از خیانتش خبر ندارد. به گفتۀ خودش تک‌همسر سریالی بوده است تا اینکه یکی از دوستان دوست‌دختر سابقش را در رستوران می‌بیند. توماس 9 سال با سارا زندگی می‌کرده است و برایش جالب بوده است که خیانت چه احساسی دارد. گفت: «مثل این بود که همۀ اطرافیانم به جز من این کار را می‌کردند.» بعد از تنها ملاقاتشان بلافاصله دچار احساس گناه و پشیمانی می‌شود. هفت ماه بعد، شب‌ها از خواب می‌پرد و در طول روز خواب‌آلود است. او و سارا از زمانی که خیانت کرده است رابطۀ جنسی نداشته‌اند زیرا می‌گوید می‌ترسد او را «بیمار کند». به گروه گفت: «اگر این اتفاق بیفتد نمی‌توانم خودم را ببخشم.»

اعضای گروه در سکوت به داستان توماس گوش دادند. در ابتدا به او گفتند کاش جای او بودند و خوش‌شانس بوده است که سارا از ماجرای خیانتش چیزی نمی‌داند. بعد واقعیت درد او را درک کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که در واقع هیچ‌چیز موقعیت او حسادت‌انگیز نبود. او هم مانند آنها رنج می‌برد.

بخشی از کاری که در گروه انجام می‌دهیم پرداختن به پرسش‌هایی مانند «علت انجام دادن کاری که انجام می‌دهیم چیست؟» و «انگیزه‌مان چیست؟» است. این کار به مردان کمک کرده است بیشتر تأمل کنند و بخشی از سردرگمی آنها را کاهش داده است. آنها به توماس اطمینان دادند که اگر به شرکت در گروه ادامه دهد، به‌تدریج احساس بهتری خواهد داشت. وقتی مردها بیشتر با هم آشنا می‌شوند بعضی‌اوقات گفتگو بر مسائل مربوط به خانوادۀ اصلی متمرکز می‌شود.

آدام و همسرش بعد از شش ماه جدایی دوباره با هم زندگی می‌کنند. آنها به جلسات زوج‌درمانی می‌روند. آدام امیدوار است از پس این شرایط بربیایند. دنی امیدوار است لیزا درمان فردی خود را جدی بگیرد. احساس می‌کند بدون آن شکافی که بینشان پدید آمده است از بین نخواهد رفت.

صرف نظر از اینکه زوج چه مدت با هم بوده باشند، عواقب خیانت می‌تواند ویرانگر باشد. درد هیجانی زمان و اعتماد را پشت سر می‌گذارد. افرادی که صبور هستند و می‌توانند با این دل‌شکستگی کنار بیایند، ممکن است با آگاهی بیشتر و حتی در بعضی مواقع با احساس امنیت بیشتر از همیشه از این طوفان بیرون بیایند.

آیا در دام مشکلات ارتباطی تکراری و قدیمی افتاده‌اید و بارها و بارها یک اشتباه را تکرار می‌کنید؟

درمان فردی به بهترین نحو کمکتان می‌کند پیشینه، ترس‌ها و ناامنی‌های خود را درک کنید. فرصت هیجان‌انگیزی برایتان فراهم می‌کند تا ببینید چگونه گذشته بر حالتان اثر می‌گذارد. با وجود این، اگر دنبال برقراری روابط صمیمی‌تر و بادوام‌تر هستید، درمان فردی اغلب کافی نیست. صرف باز کردن مسیرهای جدید در ارتباط و صمیمیت برای بسیاری از افراد کافی نیست.

برخلاف درمان فردی، گروه‌درمانی بر روابط تمرکز دارد. در جلسه‌های فردی، درمانگران گزارش بیماران را از رویدادها دریافت می‌کنند. این گزارش‌ها ممکن است اغراق‌آمیز، تحریف‌شده یا کاملاً غیرواقعی باشند. با وجود این، درمانگران در گروه  نمایش زندۀ مشکلاتی را که در روابط دارید مشاهده می‌کنند. می‌بینند که چه زمانی اضطرابتان ناگهان افزایش می‌یابد، به تغییرات زبان بدنتان توجه می‌کنند و می‌بینند که چگونه با تبادل‌های صمیمی تحریک می‌شوید.

به عبارت دیگر، در گروه‌درمانی هر مشکلی که در فضای بین شما و دیگری روی دهد، بلادرنگ در معرض نمایش قرار دارد و درمانگر آماده‌ی کمک است.

آنچه در زندگی روی می‌دهد در گروه هم روی می‌دهد

گروه قدرت دگرگون‌کنندۀ خود را از تمرکز بر اینجا و اکنون می‌گیرد. در گروه‌درمانی، علاوه بر بررسی گذشته، توجه‌تان به افکار و احساساتی که در لحظه دارید، به‌ویژه احساساتی که در مورد هم‌گروهی‌هایتان تجربه می‌کنید، جلب می‌شود.

البته کار ساده‌ای نیست. در حقیقت وقتی گروه را پیشنهاد می‌دهم، تقریباً همه‌ی بیماران اعتراض می‌کنند:

«چطور ممکن است در مورد غریبه‌ها احساسی داشته باشم؟»

«چرا باید احساسات شخصی‌ام را جلوی دیگران ابراز کنم؟»

«وقتی در موقعیت‌های گروهی صحبت می‌کنم، قفل می‌کنم. هیچ‌چیزی را احساس نمی‌کنم.»

چه متوجه باشید و چه نباشید، همواره به دیگران احساس دارید. این احتمال وجود دارد که دیگران هم به این احساسات پی ببرند.

برای مثال همان لحظه‌ای که با کسی وارد آسانسور می‌شوید، موجی از احساسات را در مورد آن شخص تجربه می‌کنید.

آیا در کنار او احساس امنیت می‌کنید؟

آیا برایتان جذاب است؟

لبخند می‌زنید؟ از تماس چشمی اجتناب می‌کنید؟ احساس خوبی ندارید؟

با توجه به این احساس‌ها و بررسی بیشتر آنها، به فرافکنی‌های خود پی خواهید برد.

آیا این شخص شما را به یاد دوستی قدیمی می‌اندازد؟

یا یکی از معلم‌های ترسناک دبیرستان؟

یا عشق اولتان؟

نخستین گام به سوی زندگی کامل‌تر در لحظه این است که احساسات خود را درک کنید؛ این کار به اینجا و اکنون انتقالتان می‌دهد و بلافاصله سطح هماهنگی‌تان را با دیگران بالاتر می‌برد.

قرارداد گروهی

بعد از اینکه متوجه شدید احساستان به یکی از اعضای گروه چیست، باید کارهای دیگری هم انجام دهید. بهترین راه برای تمرین تبادل‌های اصیل و معنادار این است که افکار و احساسات خود را با دیگر اعضای گروه در میان بگذارید. با این کار، تجربۀ فرح‌بخشی از بودن در گروه به دست خواهید آورد و این قدرت را پیدا خواهید کرد که روابط صمیمی‌تان را در محیطی امن حفظ کنید. به‌تدریج، می‌توانید مهارت‌های اجتماعی‌ای را که در گروه پرورش داده‌اید در دنیای بیرون به کار ببرید.

برای بهبود شیوۀ برقراری ارتباط و پیوند با دیگران، بهتر است در گروه:

  • افکار و احساسات خود را در مورد دیگر اعضای گروه بیان کنید.
  • تداعی‌ها، خاطره‌ها یا رؤیاهایی را که به‌واسطۀ روابط درون گروه برایتان زنده شده‌اند با دیگران در میان بگذارید.
  • به واکنش‌هایی که اعضای گروه به شما نشان می‌دهند صادقانه پاسخ دهید.
  • احساس ناکامی خود را با پختگی بروز دهید و از حمله‌های کلامی خودداری کنید.
  • از ریسک‌های هیجانی استقبال کنید؛ از ناحیه‌ی امن خود بیرون بیایید.

درمانگر با ایجاد محیطی امن و ساختارمند، به اعضای گروه این احساس را می‌دهد که خود را به فرد مطمئنی سپرده‌اند. با این هدف از اعضای گروه درخواست می‌شود:

  • خارج از گروه با سایر اعضا تماس اجتماعی برقرار نکنند.
  • محرمانگی را رعایت کنند.
  • به‌موقع در جلسه‌ها حضور یابند.
  • هزینۀ جلسه‌ها را به‌موقع پرداخت کنند.
  • تا جایی که می‌توانند در جلسه‌ها غیبت نکنند.

به‌علاوه، برای اینکه حتماً نهایت آزادی هیجانی را با گروه‌درمانگر خود تجربه کنید، بهتر است:

  • احساسی را که به او دارید (یعنی یأس، محبت و غیره) بیان کنید.
  • ترس‌ها و نگرانی‌هایی را که در مورد گروه دارید به درمانگر بگویید.
  • در هنگام نیاز، از درمانگر کمک یا راهنمایی بگیرید.

گروه در عمل

استیون، کارگزار املاک موفقی که به ستاره‌های راک شبیه بود، از مدت‌ها پیش رابطۀ عاشقانۀ موفقی نداشت. این موضوع خیلی من را گیج کرده بود. در جلسه‌های فردی جذاب، باملاحظه و شوخ‌طبع بود و هوش هیجانی بالایی داشت. پس چرا زن‌ها از او می‌گریختند؟

پس از چند هفته، از استیون خواستم به یکی از گروه‌هایم بپیوندد. مخالفت کرد: «چی؟ احساسات شخصی‌ام را با غریبه‌ها در میان بگذارم؟ نه، مرسی.» توضیح دادم که تا زمانی‌که نبینم چگونه با دیگران ارتباط برقرار می‌کند نمی‌توانم به او کمک کنم که روابط بهتری را شکل دهد. با خنده‌ای بلند گفت: «فراموشش کن. گروه برای من ساخته نشده است.»

پاسخ دادم: «تو از من می‌خواهی به تو کمک کنم مشکلات ارتباطی‌ات را حل کنی. با این شرایط نمی‌توانم این کار را انجام دهم. داری پولت را هدر می‌دهی.»

با بی‌میلی قبول کرد.

در 15 دقیقۀ اولی که وارد گروه شد، از آنچه دیدم حیرت کردم. استیون با آرامش و به‌راحتی با مردان گروه ارتباط برقرار کرد. اما در برابر زن‌ها خشک و بی‌روح، غیرصمیمی و گستاخ بود. برای پوشاندن ناامنی‌ای که در برابر زن‌ها احساس می‌کرد، نقاب دروغینی به چهره زد که افتضاح از آب در آمد.

بدیهی است که واکنش زنان گروه آینۀ واکنش زنان زندگی او بود. در برخورد اول از استیون خوششان آمد، اما هرچه بیشتر حرف زد بیشتر حوصله‌شان را سر برد. استیون بیچاره، درست مانند حسی که در زندگی‌اش داشت، احساس کرد از طرف زن‌ها آزرده و طرد شده است.

تا اینکه یکی از روزها، استیون با خبری ناراحت‌کننده به گروه آمد؛ مادرش در پی حملۀ قلبی در بیمارستان بستری شده بود.

استیون داستانش را تعریف می‌کرد و بعضی‌اوقات اشک در چشمانش جمع می‌شد و اعضای گروه تحت‌تأثیر قرار گرفته بودند. آ‌نها ترس‌های او را درک کردند و تجربه‌هایشان را با او به اشتراک گذاشتند. استیون گوش داد و با حالتی طبیعی و صمیمی پاسخ داد؛ لحن مصنوعی و رفتار گستاخانه‌اش کنار رفت.

وقتی گروه گشودگی‌اش را تشویق کرد، استیون متوجه شد خود اصیلش به شدت از خود بدلی‌اش جذاب‌تر است. یکی از زن‌ها اعتراف کرد: «من این استیون را خیلی بیشتر دوست دارم. حاضرم در یک چشم به هم زدن با این استیون قرار بگذارم.»

هرچه تقویت مثبت بیشتری دریافت کرد، با صداقت و گشودگی بیشتری احساساتش را به اشتراک گذاشت. وقتی به‌تدریج در گروه روابطی صمیمی شکل داد، اضطرابش از بین رفت و به سطح جدیدی از راحت بودن با دیگران دست یافت. کمی پس از آن، گزارش داد در دنیای بیرون بیشتر احساس اعتماد اجتماعی می‌کند.

سه مزیت گروه‌درمانی نسبت به درمان فردی

  1. گروه بر روابط تمرکز می‌کند.
  2. گروه‌درمانگران به نمایش زنده‌ی مشکلات اجتماعی دسترسی دارند.
  3. گروه فضایی را برای یادگیری و تمرین شیوه‌های مؤثرتر برقراری ارتباط در اختیار اعضا قرار می‌دهد.

یادگیری نحوه‌ی پذیرش صمیمیت

وقتی کاملاً در اینجا و اکنون زندگی کنید، در تقاطعی بین گذشته و آینده قرار می‌گیرید (که بهترین نقطۀ ورود به تغییر و رشد مثبت است). در گروه یاد می‌گیرید صمیمیت را بپذیرید، به احساساتتان احترام بگذارید و با مهارت و اصالت بیشتری با دیگران ارتباط برقرار کنید.

مهم‌تر از همه اینکه گروه‌درمانی کمک می‌کند از شر الگوهای ارتباطی ناسالم و اضطراب‌های اجتماعی خلاص شوید. همان‌طور که استاد راهنمایم دکتر لوئیس اورمونت، پدر روان‌درمانی گروهی آمریکا اغلب می‌گفت: «اگر بتوانید در گروه انجامش دهید، در زندگی هم از پسش برمی‌آیید.» چه چیزی از این ارزشمندتر؟

دعوتی برای تجدیدنظر در سوگیری زن‌ستیزانه

تأثیر تجربۀ زیستۀ زنان بر نظریۀ روان‌پویشی

آموزش‌های جنسیتی‌ نهادینه‌شده در بافت پدرسالاری از همان ابتدای کودکی به دخترها یاد می‌دهد فکر، قدرت و پرخاشگری‌شان را کنار بگذارند و در طول دورۀ نوجوانی نیز این سبک زندگی تقویت می‌شود (گیلیگان و اسنایدر، 2018، ص 36). «برای کنار گذاشتن فکر»، به دخترها آموزش داده می‌شود به احساسات، افکار و خواسته‌های خود شک کنند. تشویق می‌شوند به انتظارهای اجتماعی مراقبت و تعلق عمل کنند و اغلب اوقات نیازهایشان را قربانی سازند. جوامع سفیدپرست پدرسالار برای پسرها هم آموزه‌های زیانباری دارد. با وجود این قدرت و پرخاشگری آنها به یغما نمی‌رود و درحالی‌که پذیرش هویت جنسیتی خارج از دوگانۀ قدیمی دستخوش تغییر شده است، پیام‌ها و رفتارها کماکان غیرانسانی و خصمانه‌اند. با علم به پیامدهای مخربی که آموزش‌های جنسیتی برای هویت‌های جنسیتی به بار می‌آورند، در اینجا به نگرانی‌های ویژۀ افراد با هویت زنانه می‌پردازم. در مقام گروه‌درمانگر، هنگام کار با زنان و دخترانی که در این بافت زندگی کرده‌اند، باید تجربۀ زیستۀ آنها را با آنچه در مورد تحول روان‌پویشی می‌دانیم درهم‌آمیزیم. برای این کار، به آموزش نظری و عملی دانشگاهی، آموزش حرفه‌ای و آموزش اجتماعی تکیه می‌کنیم. با وجود این، همۀ این آموزش‌ها در بافت پدرسالاری بازنمود می‌یابند. چارچوب پدرسالارانه چارچوبی مشکل‌ساز است، زیرا با سوگیری آشکار و ضمنی‌ای همراه است که بر اساس جنسیت، رنگ پوست و طبقه، نقش‌ها و ویژگی‌های خاصی را برای افراد در نظر می‌گیرد. ابزارهایی که برای درمان در اختیار داریم نیز با سوگیری شکل گرفته‌اند. این موضوع بدان معنا نیست که ابزارها مفید نیستند، بلکه باید محدودیت‌هایشان را بررسی کنیم. به‌علاوه، وظیفه داریم روش کار خود را با درکی که از بافت اجتماعی و فرهنگی مراجع به دست می‌آوریم هماهنگ کنیم.

از بین بردن پرخاشگری و خشم

بخشی از شرایط درخواستی از زنان و دختران این است که پرخاشگری و خشم را در درون خود از بین ببرند؛ بنابراین لازم است پرخاشگری و خشم را تعریف و از هم تفکیک کنیم. یکی انرژی است، درحالی‌که دیگری هیجان است. پرخاشگری از نیروهای زندگی است، منبعی از انرژی که از راه‌های سالم و ارتقابخشی نظیر ورزش، نوشتن کتاب و حل‌وفصل سازندۀ تعارض (کیرمن، 1983) و یا به شیوه‌های مخربی مانند حمله به خود یا آسیب رساندن به دیگران احساس و بیان می‌شود. خشم هیجان است. اگرچه خشم می‌تواند انرژی‌بخش باشد و از طریق این انرژی با پرخاشگری تعامل کند، نمی‌تواند باعث انجام عملی شود و فراتر از احساس هیجان باشد. انرژی پرخاشگری نیروی لازم برای حرکت از هیجان به عمل را تأمین می‌کند.

سرکوب پرخاشگری در دختران شرایط مناسبی را برای کنار گذاشتن تفکر فراهم می‌کند و به این ‌ترتیب، دخترها ارتباط خود را با قدرت شخصی و حقیقت هیجانی‌شان از دست می‌دهند. در فرهنگ پدرسالارانۀ ما از دخترها و زن‌ها انتظار می‌رود بر دوست داشته شدن تمرکز کنند. چیماماندا انگزی آدیچی (2015)، در مجموعه جستارهای خود به نام همه باید فمینیست باشیم، از دوستی مؤنث می‌نویسد: «آنچه دربارۀ او و سایر دوستان آمریکایی مؤنثم نظرم را جلب کرد این است که چقدر تلاش می‌کنند «دوست داشته شوند». چگونه طوری پرورش یافته‌اند که باور کنند دوست‌داشتنی بودن‌شان خیلی مهم است و این صفت «دوست‌داشتنی بودن» چیز خاصی است. و نشان دادن خشم و پرخاشگر بودن یا مخالفت بلند در این چیز خاص جایی ندارد» (صص 24-23). دوست‌داشتنی بودن بر شایستگی و اصالت فردی مقدم است.

موانع موفقیت

اگر زن یا دختری جرأت کند و شایستگی و موفقیت را بر دوست‌داشتنی بودن اولویت دهد، دچار پیامدهای بیرونی و درونی آن خواهد بود. در حقیقت، چه عصیان کند و چه با این تسلیم کنار آمده باشد، با پیامدهایی مواجه خواهد شد که بر درمان تأثیر می‌گذارند. اگر مقاومت کند، مانند زمانی ‌که هیلاری کلینتون برای ریاست‌جمهوری کاندید شده بود، به لحاظ اجتماعی بیگانه و هرزه یا بی‌اصالت در نظر گرفته می‌شود (تریستر، 2018). وقتی کامالا هریس برای معاونت ریاست جمهوری کاندید شد، به خاطر جاه‌طلبی بیش‌ازحد مورد انتقاد قرار گرفت. دهه‌هاست که به زنان غیرسفیدپوست گفته‌اند منتظر نوبت‌شان باشند (استراکن و همکاران، 2019). اگر زنی بلندپرواز نباشد، چطور می‌تواند به چیزی، به‌خصوص به معاونت ریاست جمهوری، برسد؟ پیامدهای درونی می‌توانند به حمله به خود و محدودیت بیشتر منجر شوند (استراکن و همکاران، 2019). اغلب در مراجعان مؤنثم این پیامد را می‌بینم.

باز پس گرفتن خود، دستیابی به عاملیت

یاشیکا سال‌هاست مراجع فردی من است، هرچند درمانش با چند وقفه همراه بوده. او که در هند که درس می‌خواند، کودک موفقی بود، اما در شش سالگی به ایالات‌متحده مهاجرت کرد و به‌رغم برخورداری از مهارت‌های کودکان کلاس سومی یا چهارمی، در کلاس اول قرار داده شد. می‌گفت دیده نمی‌شده است. هم خشمگین بود و هم مأیوس.

والدینش نمی‌توانستند به دیده شدن و قدرت گرفتنش در کشور جدید کمک کنند. مادرش از یاشیکا برای نیازهای روان‌شناختی و تأیید خودش استفاده می‌کرد و پدرش در مواجهه با غلبۀ فرهنگی مردم سفیدپوست، وابسته و منفعل بود. موضوع دیده نشدن یاشیکا در طول زندگی‌اش ادامه یافت. در کالج نادیده گرفته و به‌شدت افسرده شد و قبل از اینکه در نهایت تحصیلاتش را به پایان برساند، در مدرسه شکست خورد. در اولین شغل مهمش، درحالی‌که از سطح بالای مهارت‌های او استفاده می‌کردند، با برعهده گرفتن نقش رهبری مورد انتقاد واقع شد. در شغل کنونی‌اش به خاطر مهارتی که در حمایت از دیگران دارد شناخته شده است، اما می‌گویند خودش شایسته نیست. سطح عملکرد یاشیکا پایین آمده است و گفته‌اند مهارتش برای پیشرفت در شرکت کافی نیست. این مانع شغلی افسردگی و خشم حق‌به‌جانبانه‌اش را زنده کرد.

چندین سال بود که یاشیکا در گروه روان‌درمانی مختلطی شرکت می‌کرد. در این گروه موفقیتی کسب نکرده بود. روابطش را سطحی نگه می‌داشت و وقتی سایر اعضا چیز خوشایندی در او می‌دیدند از آنها فاصله می‌گرفت. از آن گروه بیرون آمد و پنج سال در هیچ گروهی شرکت نکرد. او که احساس افسردگی و خشم می‌کرد و از طرفی دنبال راهی بود که به شیوۀ متفاوتی با خودش و دیگران برخورد کند، در آوریل 2020 به گروه روان‌درمانی زنان من پیوست. در ابتدای ورودش به گروه خجالتی بود و راحت درددل نمی‌کرد. نمی‌دانست حالش بهتر می‌شود یا نه. نمی‌دانست از کسی در این گروه خوشش خواهد آمد یا نه و یا اینکه چقدر در گروه جا خواهد افتاد.

یاشیکا از وقتی به گروه زنان پیوست، برای اولین‌بار در کل جلساتمان درگیر تعارض‌های مستقیم شد و با اعضای گروه ارتباط واقعی برقرار کرد. سایر اعضای گروه حداقل چند سال از او بزرگ‌ترند و با مهربانی و خواهرانه با او رفتار می‌کنند. به‌علاوه، وقتی پا پس می‌کشد، به‌ویژه وقتی در حالت حمله به خود است، او را به چالش می‌کشند. به نظر می‌رسد یاشیکا و یکی از اعضا از دعوا کردن با هم لذت می‌برند. هرچند هفته یک ‌بار، یکی از آن دو چیزی می‌گوید که کاملاً با حرف آن یکی مخالف است. از درگیر شدن با هم ابایی ندارند. یاشیکا در طول این گفتگوها زنده‌تر و سرحال‌تر می‌شود. به اعتقاد من، ظرفیت تازه‌توسعه‌یافتۀ یاشیکا برای تعارض و پرخاشگری سالم همراه با توجه اصیلی که از سایر زنان گروه دریافت می‌کند (پادزهری برای رابطۀ او با مادرش) به‌طور کلی بر توانایی او برای برقراری ارتباط با دنیای بزرگ‌تر تأثیر مثبت داشته است. درحالی‌که پیش از این احساس حقارت می‌کرد و از دوستانش فاصله می‌گرفت، حالا با یکی از قدیمی‌ترین دوستانش که به خاطر احساس حقارت از او دور شده بود، وقت می‌گذراند. از این رابطه لذت می‌برد و می‌تواند تصور کند که برای دوستش مهم است. او خالۀ دوست‌داشتنی فرزند جدید دوستش شده است.

یاشیکا می‌گوید احساس عزیز بودن می‌کند و تحت تأثیر قرار گرفته است. دارد بر رابطۀ خود با والدینش کار می‌کند. وقتی مادرش فضولی می‌کند یا دست به فرضیه‌سازی می‌زند، به رویش می‌آورد. با ملایمت بیشتری به پدرش فهمانده است که به مادرش اجازه می‌دهد هردویشان را قورت بدهد! هنوز با والدینش درگیر است، اما فضای بیشتری برای تنفس دارد و با جرأت بیشتری تجربه‌اش را به زبان می‌آورد.

دوران کودکی یاشیکا، مانند دختران پژوهش گیلیگان و اسنایدر (2018) با فشار برای کنار گذاشتن فکر و تسلیم شدن در برابر انتظارهای فرهنگی و جنسیتی سپری شده است. حالا دارد فکرش را پس می‌گیرد و پرخاشگری، صدا و نشاط خود را بازمی‌یابد. یاشیکا به جای اینکه از آنچه دربارۀ خود، خانواده‌ و کارش می‌داند روی برگرداند، با شناخت احساسات و افکار خود، ارتباطش را با خودش حفظ می‌کند. هنوز به انزوا و حمله به خود تمایل دارد، اما این پیشرفت‌های افزایشی به سمت بیان خود و برقراری روابط معنادارتر ارزش تجلیل دارند.

ایجاد تغییر در گروه‌درمانی و گروه‌درمانگران

به سهم خود، هرگز بافتی را که در آن زندگی می‌کنیم و فشارهای سیستمیکی را که بر مراجعانم اعمال می‌شوند از یاد نمی‌برم. فرض را بر این نمی‌گذارم که همه‌چیز روان‌پویشی است. یاشیکا زنی آمریکایی-هندی است. در این جامعۀ سفیدپرست پدرسالارانۀ زن‌ستیز، جنسیت، رنگ پوست و اندازۀ بدنش همگی فشار مضاعف و سوگیری علیه او را در پی دارند. خانواده و اجتماع هندی‌اش تأثیرهای دیگری بر او می‌گذارند که تعیین نقش خانوادگی و تشویق به مشارکت در خانواده به هزینۀ سلامت روان و بهزیستی خود از آن جمله‌اند. یاشیکا با فشار سهمگین کنار گذاشتن فکر خود برای هم‌رنگ شدن با انتظارهای بی‌شمار جامعۀ سفید ایالات‌متحده و فرهنگ هندی‌اش مبارزه می‌کند. تمرکز مداخلۀ روان‌پویشی باید با واقعیت بافت زندگی او یکپارچه شود. به‌علاوه، باید نظریۀ روان‌پویشی را تحلیل کرد تا مشخص شود کدام قسمت‌های آن در اثر سوگیری شکل ‌گرفته و تحریف شده است. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. نمی‌گویم باید فمینیسم را به درمان‌های گروهی‌مان وارد کنیم. سعی دارم پذیرش بدون فکر نظریه و کار روان‌شناختی را به چالش بکشم تا درک کنیم که کل این نظریه در بافت فرهنگی سیاسی-اجتماعی‌ای خلق شده که جنسیت‌زده و نژادپرستانه است. در عین حال که بیشتر بر مسائل جنسیتی تمرکز می‌کنم و به‌طور حتم خود را فمینیست می‌دانم، به دنبال بحث بزرگ‌تری هستم. ساختار رشته و جامعۀ ما معیوب است و ما در مقام متخصص، وظیفه داریم این عیب‌ها را تشخیص دهیم و با آنها کار کنیم، پیامدهایشان را بررسی و شناسایی کنیم و بعد اصول رشته‌مان را تغییر دهیم. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. مراجعانمان از ما می‌خواهند رویۀ خود را نیز با همین بصیرت بررسی کنیم تا نقاط کورمان آشکار شوند و درمان خود، گروه‌ها، جوامع و دنیایمان تسهیل شود. 

منابع

Adichie, C.N. (2015). We should all be feminists. Anchor Books.

Gilligan, C., & Snider, N. (2018). Why does patriarchy persist? Polity Press.

Kirman, J. (1983). Modern psychoanalysis and intimacy: Treatment of the narcissistic personality. Modern Psychoanalysis 8(1), 17-34.

Strachan, C., Poloni-Staudinger, L.M., Jenkins, S.L., & Ortbals, C.D. (2019). Why don’t women rule the world? Understanding women’s civic and political choices.

CQ Press.

Traister, R. (2018). Good and mad: The revolutionary power of women’s anger. Simon & Schuster.

گروه‌درمانی چگونه کمک می‌کند سبد مشکلاتتان را خالی کنید

خط ویژه به‌سوی روابط سالم‌تر و شادی پایدار

بسیاری از اوقات احساس می‌کنیم مشکلات توانمان را گرفته‌اند. بر یک مانع غلبه می‌کنید و مانعی دیگر سربرمی‌آورد. یک معضل را حل می‌کنید و معضلی دیگر قد علم می‌کند.

باید حقیقت را بپذیریم؛ زندگی سرشار از رنج است. بیماری، آسیب، بالا رفتن سن، مرگ عزیزان؛ هیچ‌کس نمی‌تواند از این مشکلات همگانی فرار کند. با وجود این، سرسخت‌ترین مشکلاتی که سر راهمان قرار می‌گیرند مشکلاتی هستند که خودمان درست می‌کنیم. در درون ما زندگی می‌کنند و در محیط‌، روابط و خانواده‌هایمان رخ می‌نمایند. مهم نیست چند بار فکر کنیم که این مشکلات ریشه‌دار را حل کرده‌ایم، باز هم به سراغمان خواهند آمد.

مشکل حل این مشکلات این است که اغلب حواسمان را از مسائل عمیق‌تر حل‌نشده پرت می‌کنند. اگر برای تأمل بر انتخاب‌ها، ساختن روابط سالم‌تر و پذیرش مسئولیت رفتار خود وقت نگذارید، شادی پایدار برای همیشه توهمی دور از دست باقی خواهد ماند.

«سبد مشکلات» تمثیلی است که در گروه‌های درمانی‌ام استفاده می‌کنم تا نشان دهم چگونه تمرکز صرف بر مشکلات در اغلب موارد ما را به انزوا می‌کشاند و چشممان را به علت واقعی خوشحال نبودنمان کور می‌کند.

سبد مشکلات

مردی بود که هرجا می‌رفت سبد مشکلاتش را هم با خود می‌برد. از شهری به شهر دیگر می‌رفت و با صدای بلند می‌گفت: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک می‌کند؟»

بعضی‌ها به حالش تأسف می‌خوردند، بعضی‌ها به او می‌خندیدند، اما هیچ‌کس کمکش نمی‌کرد.

تا اینکه یک روز دل ژنرال ارتشی به حالش سوخت و گفت: «تو را از شر مشکلاتت خلاص خواهم کرد. تو را سرباز خواهم کرد و جنگیدن را به تو خواهم آموخت. از آن پس شاد خواهی بود.»

پس مرد به ارتش ژنرال پیوست، سرباز شد و هنر جنگ را آموخت. اما بعد یک‌روز صبح که از خواب بیدار شد، متوجه شد کیسۀ مشکلاتش سنگین‌تر شده است. برای همین، وقتی ژنرال هنوز خواب بود، دزدکی بیرون زد و زندگی جنگجویانه‌اش را رها کرد.

او که زیر بار سبد تقلا می‌کرد، به سفرش ادامه می‌داد و التماس می‌کرد: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک می‌کند؟»

دل مرد ثروتمندی به حال او سوخت و گفت: «تو را از شر مشکلاتت خلاص خواهم کرد. به تو خواهم آموخت چگونه پول دربیاوری و زندگی راحتی بسازی. از آن پس شاد خواهی بود.»

پس مرد راه‌های کسب‌وکار را آموخت و ثروت هنگفتی به هم زد.

اما یک‌روز صبح بیدار شد و فهمید کیسۀ مشکلاتش از قبل هم بزرگ‌تر شده است! پس وقتی خدمتکارها هنوز خواب بودند دزدکی بیرون زد و زندگی ثروتمندانه‌اش را رها کرد.

حمل سبد سخت بود، اما مرد کوتاه نمی‌آمد و می‌گفت: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک می‌کند؟»

دل زن زیبایی به حال او سوخت و گفت: «به تو یاد می‌دهم یار فوق‌العاده‌ای شوی. بعد از شر سبد مشکلاتت خلاص خواهی شد و بالاخره شاد خواهی بود.»

مرد با خود فکر کرد: «این حرف‌ها برایم آشناست.» اما زن دوست‌داشتنی بود و مرد مشتاقانه می‌خواست نجات یابد.

پس نزد زن رفت و زن همان‌طور که قول داده بود به او یاد داد یاری فوق‌العاده شود.

اما مرد بیدار شد و دید سبد مشکلاتش خیلی بزرگ شده است. برای همین وقتی زن هنوز خواب بود، دزدکی بیرون رفت و زندگی عاشقانه‌اش را رها کرد.

حالا دیگر داشت زیر بار سبد خرد می‌شد. با هر قدم ناله می‌کرد و قلبش از ناامیدی به درد آمده بود.

ضجه زد که «هرگز رها نخواهم شد» و به نشانۀ شکست نشست.

روبه‌رویش ساحل زیبایی بود. روی ماسه‌ها پسر بچه‌ای را دید که صدف جمع می‌کرد و شعر می‌خواند. پسر بچه که ظاهری آشنا داشت، به طرف او برگشت و پرسید: «آقا، چرا سبد مشکلاتت را با خود همه‌جا می‌بری؟»

مرد پاسخ نداد. پسر ناراحت شد و گفت: «بیا با من بازی کن.»

مرد پاهایش را دراز کرد و بالاخره گفت: «من خیلی مشکل دارم. نمی‌توانم بازی کنم.»

پسر اصرار کرد: «همه می‌توانند بازی کنند. بیا و امتحان کن.»

مرد به چشم‌های مهربان پسر نگاه کرد و فهمید تنهاست. برای همین سبد مشکلاتش را روی زمین گذاشت و در ساحل به پسر پیوست.

ماسه‌ها پاهای خستۀ مرد را خنک کردند، خورشید بدنش را گرم کرد و آب انگشتان پایش را قلقلک داد. پسر به او یاد داد چگونه قلعۀ ماسه‌ای بسازد، امواج سفید کنار آب را دنبال کند و برقصد و شعر بخواند. مرد پس از سال‌ها خندید.

درست همان موقع، اتفاقی جادویی افتاد. وقتی مرد پیش سبد مشکلاتش برگشت، متوجه شد کوچک‌تر و سبک‌تر شده است. با خوشحالی زائدالوصفی برگشت تا از پسر تشکر کند، اما او را ندید.

«فردا صبح برمی‌گردم. باید از او تشکر کنم.»

روز بعد به ساحل بازگشت و پسر را پیدا کرد. بازهم تمام روز با هم بازی کردند، شعر خواندند و آب‌بازی کردند. هنگام غروب سبد مشکلات مرد آن‌قدر کوچک شده بود که در جیبش جا می‌گرفت.

مرد که احساس کرد به زودی از هم جدا می‌شوند به سرعت پسر را که دور شده بود، صدا زد: «چگونه می‌توانم لطفت را جبران کنم؟»

پسر به آرامی تعظیم کرد و گفت: «این منم که باید از تو تشکر کنم! مدت‌ها بود که می‌خواستم کسی با من بازی کند و تو آرزویم را برآورده کردی.»

با شنیدن این کلمه‌ها، مرد بالاخره پسر را شناخت. او خودش بود؛ شور و شوق جوانی‌اش که مدت‌ها پیش ترکش کرده بود.

اشک شوق از چشمان مرد فرو ریخت. از آن به بعد دیگر هرگز احساس نکرد سردرگم است یا زیر باز مشکلاتش خم می‌شود.

*

در گروه‌های درمانم، این حکایت همواره باعث می‌شود فعالانه آنچه را برایش ارزش قائلیم بررسی کنیم. به مسائلی (مانند تنهایی، افسردگی، احساس کافی نبودن) اشاره می‌کند که افراد بسیار زیادی با آنها مواجه می‌شوند و گروه درمانی ساده مانند نوع‌دوستی، بازیگوشی، خنده و شفقت برای آنها ارائه می‌دهد.

ممکن است مانند مرد این داستان در آرزوی نجات باشید. ممکن است در عطش ثروت، قدرت یا قدرت جنسی بسوزید. ممکن است در جستجوی موفقیتی بی‌عیب‌ونقص، مقبولیت و تحسین باشید. در اغلب موارد این قبیل راه‌حل‌ها موقتی‌اند. شیرۀ آزادی‌تان را می‌مکند و در حالتی از وابستگی نگه‌تان می‌دارند. مشکلات قبلی دوباره و دوباره نمایان می‌شوند. حتی پیروزی‌ها پوچ به نظر می‌رسند.

در پایان، اگر اهریمن‌های درون خود را شکست ندهید هیچ صلح پایداری در کار نخواهد بود.

گروه‌درمانی چه کمکی می‌کند

بیشتر افراد فکر می‌کنند گروه‌های درمانی یعنی چند نفر که دایره‌وار می‌نشینند و شکایت می‌کنند. از این بیشتر نمی‌توان اشتباه کرد. گروه‌های درمانی محیط‌هایی هستند که از خودکاوی و صمیمیت هیجانی حمایت می‌کنند. اجتماع و بازیگوشی شور و شوق جوانی‌مان را بیدار می‌کند و به نیروی زندگی‌مان جان می‌دهد.

اطمینان حاصل می‌کنم که در تمام گروه‌درمانی‌هایم، زمان قابل‌توجهی بخندیم. خنده راهی برای زمین گذاشتن سبد مشکلات، کمی فاصله گرفتن و بیشتر هماهنگ شدن با دیگران است. زندگی در اینجا و اکنون، توجه ذهن‌آگاه به احساسات خود و دیگران، تلاش برای نزدیکی و صمیمیت حساب‌نشده؛ اینها ابزارهای فناناپذیری هستند که زندگی را غنی می‌کنند. ابزارهایی که هرگز از آنها ناامید نخواهید شد.

پس از سبد مشکلات‌تان فاصله بگیرید. کار داوطلبانه انجام دهید، به کنسرت بروید، شعر بنویسید یا از خنده‌ای درست‌وحسابی با دوستتان لذت ببرید. وقتی فضای بین خود و دیگران را با نور پر کنید، هرگز راهتان را گم نخواهید کرد و سبد مشکلاتتان همواره سبک‌تر خواهد شد.

* «سبد مشکلات» از شعر «بها» نوشتۀ رابیندرانات تاگور برگرفته شده است.

وقتی به روان‌درمانی فکر می‌کنید، احتمالاً تصور می‌کنید به‌تنهایی روی مبل راحتی نشسته‌اید و درونی‌ترین افکار و احساساتتان را با متخصصی دلسوز در میان می‌گذارید. اما رویکرد دیگری هم وجود دارد که به همین اندازه برای بیشتر مشکلاتی که افراد را به درمان می‌کشاند مؤثر است و مزایای ویژه‌ای دارد که رویکرد فردی سنتی فاقد آنهاست.

اگر به خاطر افسردگی یا اضطراب… آسیبی قدیمی یا جدید… سوءمصرف مواد یا الکل… یا روابط مشکل‌دار دنبال درمان هستید، ارزش دارد که به گروه‌درمانی (که اغلب به سادگی «گروه» خوانده می‌شود) فکر کنید.

جمع‌وجور کردن ماجرا

گروه‌درمانی هم درست مانند درمان فردی انواع مختلفی دارد. بعضی گروه‌ها بااستفاده از روش‌هایی نظیر درمان شناختی‌رفتاری (CBT) به شرکت‌کنندگان کمک می‌کنند افکار و رفتارهای ناکارآمد خود را تغییر دهند، درحالی‌که گروه‌های بین‌فردی یا روان‌پویشی بینش افراد را در مورد احساساتی که به خود و دیگران دارند ارتقا می‌بخشند. این گروه‌ها عمیق‌تر از گروه‌های حمایتی هستند که عموماً دید محدودتری دارند و افرادی را که در موقعیتی پرتنش مانند طلاق، تجربه‌ای آسیب‌زا در زندگی یا بیماری پزشکی جدی با هم مشترک هستند دور هم جمع می‌کنند تا یکدیگر را تشویق و راهبردهای مقابله‌ایشان را با هم تبادل کنند. دستاوردهای بیشتری از گروه روان‌درمانی به دست می‌آید؛ گروه نه تنها به اعضا کمک می‌کند برای مثال بر طلاق خود فائق آیند، بلکه به آنها کمک می‌کند به علت شکست ازدواج خود پی ببرند و در جهت برقراری روابط سالم‌تر گام بردارند.

قدرت تعداد

گروه‌های درمان بین پنج تا دوازده عضو دارند و توسط درمانگری که برای این نوع درمان آموزش ویژه دیده است هدایت می‌شوند. بیشتر گروه‌ها هفته‌ای یک ‌بار به مدت یک‌ساعت‌ونیم ملاقات می‌کنند. بعضی گروه‌ها نامحدودند و اعضا در طول زمان به آنها می‌پیوندند یا از آنها خارج می‌شوند، درحالی‌که گروه‌های دیگر افراد مشخصی را برای چند هفته یا چند ماه مشخص گرد هم می‌آورند. 

تمایز مهم: درمان گروهی صرفاً روان‌درمانی با درمانگری که توجهش به بین چند نفر تقسیم شده نیست. گروه به جهان اجتماعی کوچکی تبدیل می‌شود که اعضا در آن (در حالت ایدئال با شفقت و اصالت) دربارۀ برداشت‌هایی که در جلسات گروه از یکدیگر دارند حرف می‌زنند. برای مثال اگر شرکت‌کننده‌ای از مشکلات ارتباطی‌اش بگوید، سایر اعضا در مورد دلایل احتمالی این مشکلات (مثلاً فقدان همدلی یا تمایل به بی‌ارزش‌سازی همۀ روابط) نظر می‌دهند.

درمانگر به تعیین اصول اولیه (از جمله محرمانگی و احترام متقابل) و مرزهایی که برای ارائۀ بازخوردهای مناسب، مفید و مؤثر در گروه ضروری هستند می‌پردازد. گروه آزمایشگاهی زنده است که مزیت دیدگاه‌های چندگانه و بازخورد صادقانه را عرضه می‌کند. از آنجا که هدایت گروه در دست درمانگری آموزش‌دیده است، فضای امنی را برای امتحان شیوه‌های جدید رفتار و برقراری ارتباط فراهم می‌آورد.

گروه به دلیل مهم دیگری نیز درمان‌بخش است. ما به‌طور طبیعی مخلوقاتی اجتماعی هستیم که باید احساس کنیم به چیزی تعلق داریم و ارزشمند هستیم. از آنجاکه احساس تنهایی روزبه‌روز بیشتر می‌شود (همراه با خطر سلامتی که با ریسک ناشی از مصرف دخانیات و چاقی برابری می‌کند)، گروه‌درمانی به مثابه راهی برای علاج است. به‌طور کامل با هم‌گروهی‌هایتان آشنا می‌شوید و آنها هم با شما آشنا می‌شوند. احساس تعلقی در گروه ایجاد می‌شود که می‌توان آن را به باقی دنیا تعمیم داد.

مزیتی دیگر: هرچند عموماً برای کمک به مشکلات خود به دنبال درمان برمی‌آییم، گروه فرصت کمک به دیگران را نیز فراهم می‌کند و در نتیجه عزت‌نفس ما را بالا می‌برد.

آیا گروه برایتان مناسب است؟

پژوهش‌ها نشان داده‌اند که گروه‌ها برای بیشتر مشکلات روان‌شناختی و اختلال‌های هیجانی به اندازۀ درمان فردی مؤثرند؛ به‌علاوه حتی برای بعضی از افراد گروه از درمان فردی مؤثرتر است. استثنا: در مواردی که شخص به شدت در مورد محرمانگی و اعتماد احساس نگرانی می‌کند (مثلاً به خاطر آسیبی که در دوران کودکی دیده است) می‌توان کار را با درمان فردی آغاز و پس از مدتی گروه را جایگزین کرد.

به جیب فشار نمی‌آورد: از آنجا که هزینۀ گروه به طور متوسط تقریباً نصف درمان فردی است، اگر قرار باشد از جیب خود هزینه کنید، انتخاب جذابی به حساب می‌آید.

در ابتدا بسیاری از افراد درمان فردی را به گروه‌درمانی ترجیح می‌دهند؛ در اکثر موارد علت این است که از گروه‌ها (برای مثال در محل کار یا دوران کودکی و نوجوانی) خاطرۀ خوبی ندارند. از تحقیر شدن، طرد یا حتی زور شنیدن می‌ترسند. اما در گروهی که به دست درمانگری آموزش‌دیده رهبری می‌شود، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. درمانگر اطمینان حاصل خواهد کرد که فضا برای همه امن و محترمانه باشد.

به‌علاوه، درحالی‌که از اعضا انتظار می‌رود در گروه فعال باشند، هیچ فشاری در کار نیست که در همۀ جلسه‌ها یا هر بار اسم کسی به میان می‌آید صحبت کنند (یا بیشتر از حدی که می‌خواهند دست به خودافشایی بزنند).

پیدا کردن گروه مناسب

اگر به گروه‌درمانی فکر می‌کنید، ارجاع از طرف متخصصان سلامت راه خوبی است. ابتدا با درمانگری که گروه را هدایت می‌کند تماس بگیرید. ببینید گروه چگونه خواهد بود و چه نوع  افرادی در آن شرکت خواهند کرد و اطمینان حاصل کنید که درمانگر برای گروه‌درمانی آموزش تخصصی دیده است.

فرصتی جدید: گروه‌هایی که از طریق رسانه‌های اجتماعی مانند زوم یا اسکایپ به‌صورت آنلاین برگزار می‌شوند. این کار به‌ویژه برای افراد ساکن نواحی دورافتاده‌ای که از امکانات بهداشت روان محدودی برخوردارند یا برای گرد هم آوردن افرادی که در جوامع خود منزوی هستند مفید است.

گروه‌های هم‌کاوان هم از نوع گروه‌های تحلیلی آنلاین است. برای شرکت در این گروه‌ها می‌توانید به روش زیر عمل کنید:

تبدیل شدن به رهبر گروه زن

تغییر از نظاره‌گری ساکت به چهره‌ای قدرتمند

از ژانویۀ  2021 برای آموزش، به‌عنوان ناظر وارد گروه هفتگی بین‌فردی در کلینیک دپارتمان تحصیلات تکمیلی دانشگاهم شدم. کلینیک مرکز دانشگاه جورج واشنگتن یک کلینیک سلامت روان جامعه است که ساختار هزینه‌ای آن قابل‌تطبیق با درآمد افراد است. این کار باعث می‌شود بسیاری از اعضای جامعه خدمات روان‌شناسی را با قیمتی مقرون‌به‌صرفه دریافت کنند. مانند بسیاری از کلینیک‌های موجود در جامعه، دامنۀ  عملکرد روانی بیماران می‌تواند از نظر شدت به‌طور معناداری متغیر باشد. کلینیک مرکزی گروه‌های روان‌درمانی مختلفی را در اختیار بیماران قرار می‌دهد؛ از جمله گروه زنان، گروه پردازش بین‌فردی و گروه دانش‌آموزان بین‌المللی. در مورد سکوت در این محیط‌های گروهی‌ روان‌درمانی مفصلاً نوشته شده است: رهبرانی که عامدانه از راه سکوت ارتباط برقرار می‌کنند، اعضایی که به‌صورت غیرکلامی تعامل برقرار می‌کنند، سکوت به‌عنوان واکنشی دفاعی یا مخالف‌جویانه؛ هرچند اینها همگی نمونه‌هایی هستند که در آن مشارکت در سکوت امری انتخابی است.

متون علمی دربارۀ تجربیات ناظران گروهی که پیوسته در سکوت می‌نشیند نادر است و بالطبع پژوهش‌های کمی در این مورد انجام شده. طبق تجربیاتم به‌عنوان ناظر ساکتی که یکی از چندین گروه موجود در کلینیک را مشاهده می‌کند، خودم را غرق در موقعیتی می‌بینم که نقشی بین چهرۀ  قدرتمند و بیمار را بازی می‌کند. نه در نقش درمانگر قرار دارم و نه می‌توانم به‌عنوان عضوی از گروه مشارکت کنم؛ این وضعیت معلق در تحلیل سکوت ایجاب می‌کند هم احساسات گروه و هم تکانش‌های خودم را برای مداخله به‌عنوان تسهیل‌کننده تحمل کنم.

در یکی از جلسات، یکی از اعضای گروه که معمولاً ساکت است و فقط مقاصد خود را بیان می‌کند، بعد از دو هفته غیبت به گروه بازگشت و من به‌شدت تنشی درونی حس کردم. وی به‌محض بازگشت توضیح داد که غیبت‌های لحظۀ  آخری او به دلیل «مورد اورژانسی خانوادگی» بوده‌اند. او در ادامه جزئیات غم‌انگیز چگونگی مطلع شدنش را از مرگ ناگهانی خواهرش توضیح داد. طبق همان اطلاعات اندکی که از این بیمار داشتم، می‌دانستم که ارتباط نزدیکی با خواهر خود داشت و او را «بهترین دوست» خود می‌دانست. تمام آن جلسه صرف تسلی دادن به این عضو گروه و صحبت دربارۀ  غم، خشم و فقدان شد. یکی از تسهیلگران گروه دربارۀ این صحبت کرد که انجام کارهای معمولی زندگی روزمره نظیر ارسال ایمیل‌های کاری و شستن لباس‌ها، پس از مرگ عزیزان عجیب و غیرطبیعی به‌نظر می‌رسد. احساس آسیب‌پذیری ملموس میان رهبران گروه و سایر اعضا باعث ایجاد نزدیکی و صمیمیتی شد که آشکارا در سکوتم آن را مشاهده می‌کردم.

این تنها یک نمونه از مواردی است که نشان می‌دهد وقتی عضوی از گروه نیازمند حمایت است، سایر اعضا گرد هم می‌آیند. البته همان‌طور که این شیوه برای اکثر پردازش‌های بین‌فردی صدق می‌کند، مشارکت اعضای گروه با شرایط موجود سازگار است. این عضو که معمولاً خیلی کم در گروه صحبت می‌کرد، تقریباً تمام جلسه را دربارۀ  فقدان غیرقابل‌تصور خواهرش صحبت کرد. سایر اعضا که هر هفته فضای بیشتری را در گروه اشغال می‌کردند، یک قدم به عقب برداشتند، تسلیت گفتند و احساسات خود را از این سوگ ابراز کردند. رهبران گروه نیز مداخلات خود را در طول این جلسه اصلاح کردند تا حمایت بیشتری از این عضو و سایر اعضای گروه به عمل بیاورند. در مورد من؟ مثل همیشه ساکت بودم.

نقش نظاره‌گر ساکت، به‌ویژه در این لحظاتِ شدیداً عاطفی بسیار سخت است. مشاهدۀ  بحث گروه دربارۀ  مرگ اعضای خانواده، رفع اختلافات بین‌فردی، از دست دادن عنان کار هنگام ترک جلسه توسط عضوی از گروه، همگی به‌اضافۀ  کار بر روی این موضوعات به‌صورت مجازی در طول همه‌گیری کووید-19، بسیار ارزشمند و از نظر احساسی پیچیده بوده است. شاهد بوده‌ام که آسیب‌پذیری اعضای گروه و رهبران را در کنار هم قرار می‌دهد. مادامی‌که جایگاه سکوت خود را حفظ کرده بودم کاملاً می‌دانستم که چطور حمایت خودم را از طریق زبان بدنم ابراز کنم: تکان دادن سر، لبخند همدلانه، خندیدن با اعضای گروه؛ اما، نمی‌دانم وقتی این پردۀ  سکوت به ناظر دیگری تحویل داده شود چطور خواهد بود. آیا اعضا از سکوت من علیه خودم استفاده خواهند کرد؟ آیا حضور من را به‌عنوان فردی چشم‌چران تلقی کرده‌اند؟

وضعیتی وجود دارد که در آن سکوت معادل ضعف است. نبودن فرصت برای اظهارنظر مختصر یا پیوستن به خندۀ صدادار این گروه باعث شد آرزو کنم در ارتباط انسانی آنها شرکت داشته باشم. ناراحتی من از سکوت مرا وادار کرد تجربۀ درونی خودم را بررسی کنم. گانس و کانسلمن (2000) دربارۀ قدرت سکوت در روان‌درمانی گروهی نوشته‌اند: «سکوت می‌تواند هدیۀ ارزشمند زمان و مکانی باشد که خودتان را در آن پیدا کنید». این ادعا که سکوت و خودکاوی دست‌به‌دست هم می‌دهند زمانی درست است که بخواهیم از فضای داخل سکوت استفاده کنیم.

نقش من به‌عنوان ناظر کمتر از یک سال طول کشید، اما انتقال از ناظر به رهبر گروه فوری و ناگهانی به نظر می‌رسد. تغییر آرام و پیوسته از ناظری ساکت و اسرارآمیز به کسب جایگاه قدرتی همراه با اطمینان و وقار با فشار داخلی همراه است. هرچند آسیب‌پذیری‌ای که من از اعضای گروه و تسهیل‌کنندگان مشاهده کرده‌ام با من باقی مانده است. سؤال من این است: وقتی در مقام رهبر قرار گرفتم، چطور آنچه را دربارۀ  هر عضو گروه و پویایی گروه یاد گرفته‌ام به‌طور مناسب با مداخلات خود ترکیب کنم؟ آیا آنها من را مزاحم می‌پندارند یا به‌عنوان چهره‌ای دوستانه از من استقبال می‌کنند؟ شاید این دورۀ  نشستن در سکوت مفید باشد، زیرا کمک می‌کند جایگاه خود را به‌عنوان رهبر گروه پیدا کنیم. روی‌هم‌رفته، سکوت می‌تواند از جنبه‌های مختلف حالت درمانی داشته باشد. می‌توانستم عقب بنشینم و مشاهده کنم که رهبران گروه مداخله می‌کنند و به اعضای گروه اجازه می‌دهند به‌تنهایی پردازش کنند. فقط امیدوارم سکوت جانانه‌ای که در آن قرار داشتم موجب ترقی‌ام به‌عنوان یک فرد و متخصص بالینی شود و همچنین صدای من را به‌عنوان رهبر آیندۀ  گروه تقویت کند.

این موقعیت برایتان آشنا است؟ از گردهمایی‌های اجتماعی دچار وحشت می‌شوید. هنوز از خانه خارج نشده‌اید که دچار هراس می‌شوید. همۀ مشکلاتی را که شاید پیش بیایند تصور می‌کنید و عضلات‌تان از فکر دست‌وپاچلفتی‌بازی منقبض می‌شوند.

وقتی به رویداد نزدیک‌تر می‌شوید، قلبتان تند می‌زند و کف دست‌هایتان عرق می‌کند. کم‌کم به بهانه‌هایی فکر می‌کنید که برنامه را کنسل کنید.

به گزارش انجمن اضطراب و افسردگی آمریکا، اختلال‌های اضطرابی رایج‌ترین بیماری‌های روانی تشخیص‌داده‌شده در ایالات‌متحده هستند که بیش از 40 میلیون بزرگسال یا 18 درصد از جمعیت را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند.

اختلال‌های اضطرابی درمان‌نشده بدتر می‌شوند، زندگی را تحلیل می‌برند و مجبورتان می‌کنند از دنیا کناره بگیرید. هرچه بیشتر به انزوا فرو روید، علائم هم بدتر می‌شوند. چیزی نخواهد گذشت که رویدادهای روزمره مثل سفارش دادن غذا در رستوران یا خرید تمبر از دفتر پست موجب هراس می‌شوند. متأسفانه حتی بعضی از افراد در تلاش برای مدیریت اضطراب خود به مواد و الکل رو می‌آورند.

اگرچه درمان فردی موجب تسکین است، مطالعاتی که در رویترز منتشر شده‌اند نشان می‌دهند گروه‌درمانی تأثیر ویژه‌ای بر مبتلایان به اضطراب اجتماعی دارد و گروه‌درمانی را به عنوان یکی از نخستین گزینه‌های درمانی توصیه می‌کنند.

چه‌چیزی موجب می‌شود گروه‌ها تا این حد مؤثر باشند؟ افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی در تبادل‌های تک‌به‌تک مانند درمان فردی بسیار راحت‌تر هستند. در تبادل‌های تک‌به‌تک اضطرابی را که در اجتماع تجربه می‌کنند متحمل نمی‌شوند. عموماً جزئیات تجربه‌های به‌شدت مضطرب‌کننده‌ای را که خارج از اتاق درمان اتفاق افتاده‌اند گزارش می‌دهند، اما درمانگر به‌سختی متوجه می‌شود که این گزارش‌ها تحریف‌نشده یا دقیق هستند یا نه. برای مثال:

  • «آیا واقعاً همه به او نگاه می‌کرده‌اند؟»
  • «آیا واقعاً کسی از او انتقاد کرده است؟»
  • «آیا در دیگران واکنش منفی ایجاد می‌کند؟»

با وجود این، در گروه‌درمانی درمانگران در عمل شاهد اضطراب اجتماعی هستند و می‌توانند علل و محرک‌های آن را شناسایی کنند. برای مثال، ممکن است اضطراب ناشی از سوءتعبیر ارتباطات، فرافکنی‌های منفی، مسائل جنسیتی یا آسیبی حل‌نشده باشد. آنگاه گروه‌درمانگران می‌توانند با توسل به این بینش، به‌محض ظهور اضطراب، دست به مداخله بزنند و به فرد مبتلا به اضطراب اجتماعی کمک کنند تا مهارت‌های لازم را برای مدیریت احساسات به دست آورد، تحریف‌هایش را کاهش دهد و انتخاب‌های سالم‌تری داشته باشد.

در زیر، سه فایدۀ گروه‌درمانی را برای اضطراب اجتماعی شرح می‌دهیم:

1- گروه‌درمانی جلوی انزوای اجتماعی را می‌گیرد

گروه‌درمانی با فراهم آوردن روابط جدید و حمایتگر، به انزوای اجتماعی پایان می‌دهد. به‌علاوه، در گروه متوجه می‌شوید که تنها نیستید و دیگران هم همان ترس‌ها و نگرانی‌های شما را دارند. در نتیجه با کشمکش‌های خود و دیگران با شفقت و همدلی عمیق‌تری برخورد می‌کنید. تجربۀ گروه باعث پرورش صمیمیت و التیام اجتماعی می‌شود.

2- گروه‌درمانی باعث پرورش مهارت‌های اجتماعی می‌شود

گروه موقعیتی را برای تمرین مهارت‌های اجتماعی ضروری مانند ابراز وجود، تعیین مرزها، مدیریت تعارض و برقراری ارتباط هیجانی پیش‌رونده فراهم می‌کند. به‌علاوه، بهترین قسمت ماجرا این است که وقتی اضطراب عود می‌کند، رهبر گروه آنجاست تا در مدیریت آن و بالا بردن سطح تحمل کمکتان کند.

3- گروه‌درمانی باعث بازآفرینی موقعیت‌های اجتماعی می‌شود

اضطراب اجتماعی مستلزم درمان اجتماعی است. گروه‌درمانی با فراهم آوردن محیط اجتماعی امن و حمایتگری برای پردازش و درک علل اضطراب، کمک می‌کند ترس‌هایتان را مدیریت کنید.

مارشای مریخی

مارشا بیشتر روزهای عمرش را به مبارزه با اضطراب اجتماعی گذرانده بود. مانند بسیاری از افرادی که با اضطراب دست و پنجه نرم می‌کنند، در گذشته دچار آسیب اجتماعی شده بود. به یاد می‌آورد که وقتی معلم دبستانش صدایش زده بود چگونه دچار هراس شده بود. «صورتم قرمز و لکه‌لکه شده بود. بچه‌ها گفتند من مریخم، سیارۀ قرمز. از آن به بعد مارشای مریخی صدایم می‌کردند.»

در طول دوران دبیرستان و کالج از حرف زدن در ملاء‌عام اجتناب می‌کرد، به مهمانی‌ نمی‌رفت و از شرکت در دورهمی‌های اجتماعی طفره می‌رفت: «بیشتر روز را در اتاق خوابگاه یا کتابخانه می‌ماندم. خیلی چیزها را از دست دادم.»

وقتی به مارشا پیشنهاد کردم در یکی از گروه‌های هفتگی‌ام شرکت کند، مانند بیشتر افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی پاسخ منفی داد: «گروه‌ها برای من مانند جوخۀ اعدام هستند. چرا این کار را با خودم بکنم؟»

در نهایت قبول کرد به یکی از گروه‌ها بپیوندد: «مأیوس بودم. عمه‌ای دارم که از خانه بیرون نمی‌آید. می‌ترسیدم در نهایت همین بلا سر من هم بیاید.»

از همان لحظه‌ای که وارد گروه شد، تفاوت را احساس کرد: «آدم‌ها باملاحظه و مراقب بودند. واقعاً گوش می‌دادند. مثل برنامه‌های گروهی دیگری که تجربه کرده بودم نبود.»

به‌تدریج مارشا سفرۀ دلش را برای گروه باز کرد و از ترس‌ها و نگرانی‌هایش گفت. گروه به‌جای بی‌حوصلگی یا انتقادی که انتظارش را داشت، با محبت و مهربانی پاسخ داد.

«دوستانم متوجه شدند تغییر کرده‌ام. بی‌پرواتر و پرحرف‌تر شده بودم. از اینکه مخالفت کنم یا از تعارض حرف بزنم نمی‌ترسیدم. گروه مهارت‌های مورد نیازم را به من داد. حتی در رویدادهای کاری، مجلس‌گرم‌کنی می‌کردم.»

مرحلۀ اولیه: جهت‌گیری، تردید در شرکت، جستجوی معنا، وابستگی

  • دو تکلیف:
  • انجام هدف اصلی پیوستن به گروه
  • توجه به روابط اجتماعی درون گروه
  • جستجو برای دلیل منطقی درمان
  • بررسی سردرگمی آشکار
    • «چطور می‌تواند مفید باشد؟»
    • «چه ربطی به حل مشکل من دارد؟»
  • اعضا گروه را ارزیابی می‌کنند و به دنبال تأیید هستند – بسیار آسیب‌پذیر
  • اعضا خواهان ارتباط صمیمی با تک‌تک افراد و ارتباط با کل گروه هستند.
  • مراجعین ظاهراً طوری رفتار می‌کنند که گویی نجات آنها به دست درمانگر است.
  • گروه‌ها به‌منظور درک نقش اعضا ممکن است در مورد موضوعاتی بحث کنند که اعضا ظاهراً علاقه‌ای به آن ندارند.
  • مشاوره دادن و مشاوره گرفتن امری رایج است.
  • گروه‌ها نیازمند جهت و ساختار هستند.

مرحلۀ دوم: نزاع، سلطه گری، سرکشی

  • اشتغال خاطر به سلطه‌گری، کنترل و قدرت
  • هر عضو گروه سعی دارد میزان ابتکار و قدرت دلخواه خود را ثابت کند. این کار منجر به سلسله‌مراتب کنترل می‌شود.
  • نظرات منفی و انتقادهای بین اعضا رایج‌تر می‌شوند.
  • قضاوت‌ها انجام می‌شوند، زمانِ «باید»ها و «حتماً»ها
  • اعضا توصیه‌های خود را به‌عنوان شیوه‌ای برای بیان سلطه‌گری و کنترل بیان می‌کنند.
  • بروز خصومت نسبت به رهبر در گروه اجتناب‌ناپذیر است. به‌تدریج که اعضای گروه با محدودیت‌های درمانگران آشنا می‌شوند، این خصومت از بین می‌رود.
  • یکی دیگر از منابع نزاع گروهی ناشی از روند ذاتی تغییر است.

مرحلۀ سوم: ایجاد انسجام

  • دنیای بین‌فردی گروه شامل تعادل، تشدید، ایمنی، افزایش روحیه، اعتماد و خودافشایی است.
  • حضور افزایش پیدا می‌کند و اعضای گروه نگرانی قابل‌توجهی دربارۀ  اعضای غایب پیدا می‌کنند.
  • نگرانی اصلی دربارۀ  صمیمیت و نزدیکی است.
  • گروه ممکن است به‌منظور حفظ انسجام گروه، مانع هرگونه ابراز احساسات منفی شود.

هرگاه بتوان تمام عواطف را ابراز کرد و به‌طریقی سازنده روی آن‌ها کار کرد، آنگاه گروه به گروه کاری بالغ تبدیل می‌شود.