اروین یالوم به چندین دلیل نام شناخته‌شده‌ای در دنیای روان‌پزشکی است. آوازۀ نام او هم به‌عنوان استاد روان‌پزشکی در دانشگاه استنفورد و هم به‌عنوان نویسنده است. او متنی روشنگرانه دربارۀ درمان گروهی با عنوان نظریه و عملکرد روان‌درمانی گروهی نوشته است.هر وقت کسی موضوع گروه‌درمانی را مطالعه می‌کند،نام یالوم قطعاً مطرح می‌شود.

در عصر مدرن، گروه‌درمانی بخش مهمی از روند درمان محسوب می‌شود. بسیاری از افراد از پیوستن به جلسات گروه‌درمانی سود می‌برند. درمان اجتماعی این فرصت را به مردم می‌دهد تا با کسانی که به‌نوعی با تجربیات آنها ارتباط دارند تعامل برقرار کنند. شرکت در گروه‌درمانی مزایای بسیاری دارد و باعث محبوبیت بیشتر آن است.

تقریباً برای هر نوع درمانی که فکرش را بکنید گروه‌درمانی وجود دارد. برخی افراد برای غلبه بر علائم اضطراب و افسردگی به جلسات گروه‌درمانی می‌روند. گروه‌درمانی‌های زیادی نیز وجود دارند که برای کمک به افرادی طراحی شده‌اند که حوادث آسیب‌زای مشابهی را از سر گذرانده‌اند. اصول گروه‌درمانی یالوم توانسته است آنچه را دربارۀ روند گروه‌درمانی مهم است، صرف نظر از نوع درمان مشخص کند.

در بررسی کار گروهی یالوم، متوجه اهمیت این کار برای بسیاری از مردم می‌شوید. اگر به پیگیری درمان گروهی فکر کرده‌اید، این متن به شما اطلاعاتی می‌دهد تا تصمیمی آگاهانه بگیرید و ممکن است شما را در تصمیم‌گیری برای قدم برداشتن به سمت جلو یاری کند.

افراد از طریق شرکت در جلسات گروه‌درمانی یاد می‌گیرند

توانایی یادگیری از طریق جلسات گروه‌درمانی از اهمیت بالایی برخوردار است. گروه‌درمانی به شما این امکان را می‌دهد که از طریق تعامل با سایر اعضای گروه یاد بگیرید. می‌توانید آزادانه دربارۀ مشکلات و کشمکش‌های خود صحبت کنید. سایر اعضای گروه نیز ممکن است فکرهایی داشته باشند یا بتوانند به شیوه‌هایی خاص با شما ارتباط برقرار کنند.

بسیاری از مردم با شنیدن داستان‌های دیگران یاد می‌گیرند. تشخیص کارهایی که اشتباه انجام می‌دهید همیشه آسان نیست، اما تشخیص اشتباه دیگران می‌تواند راحت‌تر باشد. توانایی برقراری ارتباط با دیگران در گروه می‌تواند در تشخیص برخی موارد خاص  در رابطه با رفتارتان به شما کمک کند. خیلی ساده، با مشاهدۀ دیگران در گروه یا شنیدن داستان‌های آنها می‌توانید پیشرفت کنید.

گروه‌درمانی این امکان را به شما می‌دهد که از دیگران یاد بگیرید و به دیگران کمک کنید. قرار است میان افرادی باشید که مشکلاتِ پیش روی شما را درک می‌کنند. این گروه متشکل از افرادی با مشکلات مشابه است و همه به دنبال رسیدن به اهداف یکسانی هستند. همکاری با یکدیگر می‌تواند دستیابی به این اهداف را ساده‌تر کند.

رسیدن به دیدگاهی جدید

یکی دیگر از مزایای احتمالی گروه‌درمانی این است که دیدگاه جدیدی از شرایط خود به دست می‌آورید. تمام افراد گروه قادرند به طریقی با شرایط شما ارتباط برقرار کنند، البته افراد تجربیات مختلفی برای به‌اشتراک‌گذاری دارند. برخی افراد تجربیات خود را از دیدگاهی متفاوت با آنچه شما انتظارش را دارید به اشتراک می‌گذارند.

 ممکن است از اعضای گروه بازخورد یا حمایت نیز دریافت کنید. آنها ممکن است پیشنهادات، نظرات یا ایده‌هایی داشته باشند که شما حتی به فکرتان هم نرسیده. این کار از این جهت مفید است که می‌توانید از زاویه‌ای متفاوت به مشکلات خود نگاه کنید. یادگیری نحوۀ برخورد با مشکلات به شیوه‌ای جدید ممکن است همان چیزی باشد که برای مدیریت موفقیت‌آمیز علائم خود به آن نیاز دارید.

گروه‌درمانی به شما نشان می‌دهد که تنها نیستید

این حقیقت که تنها نیستید می‌تواند در زندگی شما تغییر ایجاد کند. مشکلات سلامت روان باعث می‌شود افراد احساس انزوا کنند. اگر احساس می‌کنید در زندگی تنها هستید، گروه‌درمانی کاملاً مناسب شما است. مهم است بدانید افرادی را دارید که بهزیستی شما برای آنها اهمیت دارد. گروه‌های درمانی اغلب صمیمی و متحد می‌شوند و به‌خوبی از یکدیگر مراقب می‌کنند.

همچنین، جای خوشحالی دارد وقتی می‌بینید افرادی درگیر همان مشکلات شما هستند. ممکن است احساس کرده باشید به خاطر مشکلاتتان عجیب و غیرعادی هستید. چه درگیر افسردگی و چه مشکلات دیگر باشید، به‌راحتی می‌توانید خودتان را غیرعادی تصور کنید. شرکت در گروه‌درمانی می‌تواند چشمان شما را به این حقیقت باز کند که افراد بسیاری با همین مشکل شما مواجه‌اند.

همچنین، ممکن است به‌واسطۀ داشتن دیگران در زندگی خود به امید بالایی دست یابید. گروه‌ها معمولاً متشکل از افرادی هستند که در مقاطع مختلفی از زندگی قرار دارند. برخی تازه اقدام به شروع درمان کرده‌اند و برخی نیز مدت‌هاست با موفقیت بر مشکلات خود فائق آمده‌اند. مشاهدۀ افرادی که با موفقیت بر افسردگی یا دیگر مشکلات غلبه کرده‌اند می‌تواند به شما امید دهد.

گروه‌درمانی به بهبود مهارت‌های اجتماعی کمک می‌کند

طبیعی است که افرادِ نیازمند درمان دچار اضطراب اجتماعی باشند. اگر مبتلا به اضطراب یا افسردگی هستید، موقعیت‌های اجتماعی ممکن است برایتان مشکل باشد. مشکلات اجتماعیِ برخی افراد به‌قدری جدی است که حتی تصور تعامل با دیگران نیز برایشان سخت است. شرکت در جلسات گروه‌درمانی می‌تواند به حل این مشکل کمک کند.

جلسۀ گروه‌درمانی مکان امنی است که در آن می‌توانید تعامل با دیگران را مجدداً یاد بگیرید. در گروه‌درمانی می‌توانید مهارت‌های اجتماعی خود را توسعه دهید و این جلسات را می‌توان به محیط دنیای واقعی تبدیل کرد. وقتی در جلسات گروه‌درمانی شرکت می‌کنید، نباید از شکست بترسید. تمام اعضای گروه سختی‌های توسعۀ مهارت‌های اجتماعی را در ابتدای راه می‌دانند. آنها از تلاش‌های شما حمایت می‌کنند و شما نیز با گذشت زمان پیشرفت خواهید کرد.

زمانی که معاشرت با گروه طبیعی جلوه می‌کند، در موقعیت خوبی قرار می‌گیرید. این امکان وجود دارد که وقتی در جامعه هم حضور می‌یابید بتوانید رفتارهای اجتماعی خود را بهبود ببخشید. وقتی با دیگران صحبت می‌کنید، احساس اعتمادبه‌نفس بیشتری دارید و این می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد. این تمرین بسیار خوبی برای کسانی است که می‌خواهند نحوۀ تعامل با دیگران و برقراری ارتباط با مردم را یاد بگیرند.

هرکس که دچار اضطراب اجتماعی است می‌تواند از شرکت در جلسات گروه‌درمانیِ کنترل‌شده بهره ببرد. این روشی درست و امتحان‌شده برای کمک به پیشرفت افراد است. حتی اگر در جلسات گروه‌درمانی کوچکِ سه یا چهار نفره شرکت کنید، باز هم به خودتان کمک کرده‌اید. شرکت در جلسات گروه‌درمانی تجربۀ باارزشی است که در افزایش مهارت‌های اجتماعی به بسیاری از افراد کمک کرده است.

گروه‌درمانی می‌تواند تجربه‌ای ‌پالایشی باشد

به‌اشتراک‌گذاری چیزی با افراد گروه می‌تواند صرفاً تجربه‌ای بسیار پالایشی باشد. همه دنبال فرصتی برای بیان مشکلات خود هستند. توانایی به‌اشتراک‌گذاری احساسات و فعالیت‌های خود با کسانی که شرایط شما را درک می‌کنند تجربۀ باارزشی است. این کار می‌تواند به شما کمک کند استرس را کنار بگذارید و بخش مهمی در درمان محسوب می‌شود.

بسیاری از افراد به همین دلیل به دنبال شرکت در جلسات گروه‌درمانی‌اند. همچنین، جالب است بدانید که داستان شما و پشتکارتان در مواجهه با سختی‌‌ها می‌تواند به توانمندسازی سایر اعضای گروه نیز کمک کند. گروه‌درمانی سیستم حمایتی فوق‌العاده‌ای است که به پیشرفت شما در زندگی کمک می‌کند. گروه‌درمانی جایی است که می‌توانید استرس، احساس گناه، درد و غم خود را کنار بگذارید. اعضای گروه در کنار شما خواهند بود و درمانگر نیز در آنجا حاضر است تا همۀ شما را در مسیر این فرایند، بدون هیچ مشکلی هدایت کند.

درمان آنلاین برای برخی افراد مناسب‌تر است

اگر تصور گروه‌درمانی شما را نگران می‌کند، می‌توانید گزینۀ درمان آنلاین را انتخاب کنید. درمان آنلاین بسیار مفید است و در رفع مشکلات به شما کمک می‌کند. از داخل خانۀ خودتان می‌توانید در درمان شرکت کنید و همه‌ چیز خیلی محرمانه است. درمان آنلاین روشی محتاطانه و مطمئن برای دستیابی به کمک مورد نیازتان است.

بسیاری از افراد، با وجود گزینه‌های دیگر، باز هم تصمیم می‌گیرند از درمان آنلاین استفاده کنند. خوب است بدانید درمان آنلاین گزینۀ بسیار دردسترس و انعطاف‌پذیر است و به شما این امکان را می‌دهد که هر زمان لازم باشد درمان دریافت کنید. حتی می‌توانید در مواقعی که کلینیک‌های درمانیِ معمول تعطیل هستند، ساعت‌ها با درمانگر خود صحبت کنید.

اگر احساس می‌کنید به کمک نیاز دارید، اصلاً تردید نکنید. درمانگران با شما کار می‌کنند تا بر مشکلاتتان فائق آیید و پیشرفت چشمگیری خواهید کرد. داشتن چنین متخصصانی در کنار خود عالی است، پس هیچ‌وقت احساس نکنید که باید به‌تنهایی با مشکلات خود مواجه شوید.

بیش از یک دهه پیش که نوزادم تازه متولد شده بود، به همراه همسرم برنامه‌ای تلویزیونی را تماشا می‌کردیم که دربارۀ خانواده‌ای بود که در کسب‌وکار امور کفن‌ودفن بودند و هر روز با مسئلۀ مرگ روبه‌رو می‌شدند. در یک صحنه زنی مسن در گفتگویی با عروسش مادری را تنهاترین شغل دنیا خواند. در آن دوران زیبا از زندگی‌ام ما در خانه‌ای خوب در طبیعتی عالی و زیبا زندگی می‌کردیم. تابستانی پرنور و زیبا بود و رطوبت هوا زندگی را در گوشه‌وکنار طبیعت به جریان انداخته بود.

آن زمان ساده‌لوحانه با خود خیال کردم منظور زن را از تنهایی فهمیده‌ام. دوست داشتم وانمود کنم باهوش‌تر از این حرف‌ها هستم. اما در حقیقت اصلاً نفهمیده بودم چه می‌گوید. آن زمان زندگی‌ام پر بود از گروه‌های مختلف مادر و کودک، یوگا با نوزاد، آموزش شیردهی و… از وقت‌گذرانی با مادرهای دیگر در گروه‌های مختلف تازه‌مادرها لذت زیادی می‌بردم و از داشتن نوزادم بسیار شاد بودم. حضورش باعث شده بود دوستان بیشتری پیدا کنم و هیچ به‌نظرم نمی‌رسید دنیایم ربطی به تنهایی داشته باشد.

نزدیک سه سال بعد، در یک روز سرد زمستانی پسر دومم مرده به دنیا آمد. در طی آن زمستان یخ‌زده دست‌وپا می‌زدم جای خود را در گروه‌هایم پیدا کنم. بیشتر منظورم گروه‌های مردم است تا گروه‌های حمایتی که بعدتر از آنها خواهم گفت. برایم آزاردهنده بود که به‌عنوان مادری بچه‌ازدست‌داده در گروه افراد حاضر شوم. اگر به تولد بچه‌ای دو یا سه ساله دعوت می‌شدم وحشت برم می‌داشت. اگر پسرم چیزی روی زمین می‌ریخت دیوانه‌وار گریه می‌کردم. دیگران با نگرانی و شک مراقبم بودند و مرا زیرنظر داشتند و نمی‌دانستند در حضور من چه رفتاری داشته باشند. انگار نوعی هراس اجتماعی که پیش‌تر تجربه نکرده بودم، مرا دربرگرفته بود.

در حضور آشنایان قدیمی‌ام راحت نبودم. کسانی که حالا یا باردار بودند یا بچه شیر می‌دادند و بدتر از همه نوزادانشان را در آغوش داشتند. تنهایی وجودم را پر کرده بود، اما قادر نبودم از آن حرف بزنم. خیلی وقت‌ها دوستانم به من سر می‌زدند. اما روابطمان گیج‌کننده شده بود و همدیگر را نمی‌فهمیدیم. کمکی را که می‌خواستم دریافت نمی‌کردم و احساس تنهایی‌ام بیشتر می‌شد.

منزوی شده بودم. سراغ روان‌درمانی هم رفتم. اما ترسم از حضور در جمع باعث شده بود درمان انفرادی را به‌جای گروه‌درمانی انتخاب کنم. گویی هیچ‌کس نمی‌توانست به من نزدیک شود.

امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم با خود می‌گویم کاش سراغ گروه‌درمانی رفته بودم. کاش می‌گشتم و گروهی حمایتی برای مادران نوزاد ازدست‌داده پیدا می‌کردم. این گروه‌ها می‌توانستند به من کمک کنند کم‌کم راهم را به گروه‌های اجتماعی دوستان و اطرافیانم هم پیدا کنم. پژوهش‌ها نشان داده تولد نوزاد مرده مانند از دست دادن فرزند می‌تواند تجربه‌ای ناتوان‌کننده برای مادر باشد و احساسات انزوا، ناتوانی و تنهایی را در دنیایی که فاقد همدلی به‌نظر می‌رسد، به همراه داشته باشد و گروه‌های درمانی و حمایتی می‌توانند نقش مهمی در کاستن از تأثیرات این آسیب ایفا کنند.

سلام بر تو، خوانندۀ این سطور! از آنجایی که تو، ای خواننده، از نوع انسان هستی، فرض می‌گیرم تعداد زیادی گروه وجود دارد که با آنها همانندسازی می‌کنی. اگر فکر کنی قرار نیست دیگر به این گروه‌ها تعلق داشته باشی، چه حسی پیدا می‌کنی؟ مقصودم این است که ما بدون این روابط و همانندسازی‌ها نمی‌توانیم وجود داشته باشیم (یا حداقل با شادمانی زندگی کنیم). ما انسان‌ها، موجوداتی اجتماعی هستیم.

به هرکجا نگاه کنیم، گروهی می‌بینیم. موضوعی که در پژوهش‌های روان‌شناسی اجتماعی بارها و بارها اثبات شده، این است که تمایل ما به‌سمت ترجیح دادن گروه‌هایی است که به آنها تعلق داریم. جنگ‌های دنیا بر سر همین موضوع آغاز می‌شوند: ما از آنها بهتر یا اصیل‌تریم و در جبهۀ حق مبارزه می‌کنیم. البته که گروه دیگری که درمقابل ما قرار دارد هم دقیقاً همین فکر را می‌کند. این قدرت و تأثیر گروه است.

شاید این حرف‌ها بدیهی به‌نظر برسد، اما اهمیتش آنجایی خود را نشان می‌دهد که عده‌ای حمایت دولتی را دریافت می‌کنند یا نمی‌کنند، پناهنده‌هایی اجازه پیدا می‌کنند یا نمی‌کنند به کشوری وارد شوند، یا در هر شهر رفتاری با اقلیت‌ها می‌شود. من در پژوهشی از جمعیتی آمریکایی پرسیدم آیا اهمیت جانِ اعضای گروه آنها (آمریکایی‌ها)  بیشتر از جانِ مردمان کشورهای دیگر است؟ نتیجه درنهایت مثبت بود. درست مانند این است که ما زندگی اعضای خانوادۀ خودمان را عزیزتر از سایرین می‌دانیم. شاید با این صراحت به آن فکر نکنیم و آن را به زبان نیاوریم، اما گمان می‌کنم بسیاری از افراد، دنیا را به همین شکل می‌بینند.

موضوع جالب دیگر برای من این است که افراد به‌سرعت مزایایی درون‌گروهی شکل می‌دهند. این مسئله بارها در پژوهش‌های علمی بررسی شده و نتایج شگفت‌آوری به دست آمده است. روان‌شناسان شرکت‌کنندگان را بر اساس شباهت‌هایی بسیار سطحی گروه‌بندی می‌کردند. مثلاً بر اساس رنگ موی یکسان یا قد یک‌اندازه یا موضوع بی‌اهمیت دیگر. در ادامه اگر وظیفۀ تقسیم پول را به این افراد می‌سپردند، اعضا مبلغ بیشتر را به گروه خودشان تخصیص می‌دادند. همین‌طور نگرش کلی آنها به گروه خودشان (بااینکه تازه چند دقیقه بود تشکیل شده بود!) مثبت‌تر بود. بعد از آن یک‌بار دیگر گروه‌بندی انجام می‌شد و این بار اعضا با تخصیص شماره‌های تصادفی در گروه‌ها قرار می‌گرفتند. باز هم اعضا گروه جدید خود را به گروه دیگر ترجیح می‌دادند. گروهی که کاملاً تصادفی شکل گرفته بود درنهایت باعث می‌شد افراد احساس کنند ارتباط اجتماعی بیشتری با اعضایش دارند. پیوند اجتماعی بر اساس گروه‌بندی کاملاً تصادفی!

این نشان‌دهندۀ گرایش انسان به شکل دادن پیوندهای اجتماعی است. هر ویژگی مشترکی ـ هرچند بی‌اهمیت ـ می‌تواند پایه و اساس پیوندی اجتماعی را شکل دهد. البته این مسئله در کنار نکات مثبتی که دارد، آنجا که باعث شود افراد برتری را با گروه خود ببینند می‌تواند به نتایج ناخوشایندی بینجامد.

همدلی توانایی درک احساسات دیگران و شریک شدن در آن است. کوهات (1984) همدلی را ظرفیت تفکر و احساس جهان درونی فردی دیگر تعریف می‌کند.

همدلی دو هدف بالینی دارد:

1- درک: روانکاو می‌فهمد بیمار در لحظه‌ای خاص چه حسی دارد و به شیوه‌ای کلامی یا غیرکلامی به بیمار منتقل می‌کند که تجربۀ وی را فهمیده است.

2- توضیح: روانکاو از این درک برای تشریح معنای تجربه به بیمار و ارتباط آن با تجربه‌های گذشته استفاده می‌کند.

همدلی را می‌توان متشکل از سه طیف دانست:

1- طیف طنین

2- طیف درک

3- طیف شناسایی نیازها

همچنین گفته می‌شود همدلی دو بعد دارد:

  • بعد غیرکلامی/صورت که زمان‌مند نیست و فقط در اینجا و اکنون وجود دارد.
  • بعد کلامی که لزوماً زمان‌مند است و مستلزم ارتباط است.

تولد همدلی

ظرفیت همدلی محصول نهایی فرآیند طولانی والایش است. به گفتۀ وینیکات (1960: 588)، «نوزاد وابسته به مراقبت مادر است که مبتنی بر همدلی مادر است نه درک آنچه به صورت کلامی بیان می‌کند یا می‌تواند بیان کند». وحدت بین مادر و کودک همراه با فعل‌وانفعال هیجانی و حساسیت مشترک نسبت به احساسات یکدیگر است.

از دیدگاه نوزاد، پیوند با مادر به صورت عینی اولین باری است که احساسات دیگری را درک کرده است، گرچه به صورت ذهنی، احساسات مادر از آن خود نوزاد است.

مادر به صورت شهودی درمی‌یابد که نوزاد، که بخشی از اوست، به تدریج شخصیت خود را ابراز می‌کند که باید هم‌اکنون به آن پاسخ دهد و واکنش نشان دهد.

هنگام مشاهدۀ نوزاد، تحت‌تأثیر بررسی حالت چهرۀ وی (خنده، گریه) قرار می‌گیریم. این موضوع سرآغاز توانمندی مادام‌العمرمان برای تفسیر حالات چهره است.

نظریۀ سه طیف همدلی

فولکس (1977: 299) طنین را «ارتباط غریزی» توصیف می‌کند که در آن «هیچ‌گونه پیامی ارسال یا دریافت نمی‌شود و صرفاً فرآیندی غریزی و تصادفی و فرافردی در سطح اوایل دورۀ کودکی (عمیق‌ترین سطح ناخودآگاه) در شبکۀ روانی یا ماتریکس ارتباط است».

«در اینجا نه افراد بلکه فرآیندها تعامل می‌کنند» (فولکس، 1973، ص 228). شواهد تجربی نشان می‌دهد که همدلی مبتنی بر مکانیسم‌های طنین‌آفرین است و کارکردی هیجانی و شناختی دارد. طنین موجب درک همراه با همدلی می‌شود. بسیاری از نظریه‌پردازان (میشل، وینی‌کات و غیره) نوزاد را آمادۀ تعامل موزون و رشد غیرتروماتیک می‌دانند.

پدیدۀ طنین بخشی از این تعامل موزون است. در این مقاله نشان داده می‌شود که نوزاد بر اثر تعامل رشد می‌کند و هر چیزی که در حال حاضر دیده می‌شود ریشه در گذشته دارد.

کیفیت تعامل بین والد-کودک ممکن است ایجاد طنین را تسهیل یا از آن ممانعت کند.

وقتی حالت چهرۀ مادر نشان می‌دهد که چیزی خوشایند است، نوزاد تبدیل به ناظری مشتاق می‌شود و آن را با لبخند منعکس می‌کند و بعداً از کلماتی مانند «شادی» استفاده می‌کند.

نوزاد ظرفیت این را دارد که متوجه تناقضات بین حالت چهرۀ مادر و احساسات واقعی وی شود: مثلاً بفهمد که علی‌رغم غم می‌خندد (برلینگم، 1967).

طیف طنین کاملاً در بعد غیرکلامی رخ می‌دهد و در اینجا و اکنون منتقل می‌شود.

در ماتریکس گروه، درمانگر اعضای گروه را تشویق می‌کند دربارۀ هیجاناتی که در اینجا و اکنون ایجاد می‌شود تأمل کنند. به گفتۀ فولکس (1977) فرآیند طنین با انتقال، فرافکنی، درون‌فکنی و همانندسازی فرافکنانه مرتبط است.

این مکانیسم‌ها بخشی از فرآیند را تشکیل می‌دهند، ولی این فرآیند با این مکانیسم‌ها یکسان نیست. طنین چیزی متفاوت و فراتر است (تاگیسن، 2008).

طنین همراه با «تطابق با» جنبه‌های ناهشیار ماتریکس گروه است. در این فرآیند اصلاح، فانتزی‌ها، افکار، تخیل‌ها، احساسات و مضمون‌های پنهان یا نهان در ماتریکس گروه به سطح تفکر خودآگاه می‌آید و فرآیند روانکاوی را پیش می‌برد. ماهیت روانکاوی همین است.

طیف درک

ابزار همدلی مبتنی بر توانایی تمایزگذاری بین خود و دیگری است. همدلی به مرور زمان به وجود می‌آید و شامل عناصر شناختی و غیرشناختی است. در آغاز پیوند کاملی با مادر وجود دارد و هر کنش خارجی مرتبط با خود تفسیر می‌شود. صورت مادر پدیدار و ناپدید می‌شود و پیوند از بین می‌رود. به مرور زمان اهسته آهسته مادر برمی‌گردد، نوزاد نظریۀ ذهن را ایجاد می‌کند و فقدان مادر در ذهن وی درونی و تبدیل به ابژه می‌شود. در این مرحله، نوزاد توانایی تمایزگذاری بین خود و دیگری را بدست آورده و گامی حیاتی در ایجاد همدلی برداشته است.

طیف درک همدلی وقتی رخ می‌دهد که نوزاد این موضوع را درک می‌کند که او نیز ابژۀ مادر است و نمادسازی شکل می‌گیرد و امکان درک خود و دیگری را به وجود می‌آورد. فروید (1921) فرآیند همدلی را توصیف کرد: همدلی وقتی رخ می‌دهد که فرآیندهای ذهنی به وقوع می‌پیوندند و نوزاد می‌تواند خودش را جای مادرش بگذارد.

بولونینی اظهار می‌کند که «اگر خودآگاه جایگاه طبیعی سازماندهی و رسمی‌سازی تجربه «در پرتو ایگو» باشد، نیمه‌خودآگاه جایگاهی برای کشف تجرۀ خود و سایرین است» (2009: 54).

طیف شناسایی نیازها

توانایی تمایزگذاری بین خود و دیگری شرط لازم برای همدلی است، گرچه شرط کافی نیست. در هر لحظه از زندگی، نیازهای رقیب به وجود می‌آیند. توانایی همدلی با خودمان و سایرین در واقع توانایی ارتباط با احساسات متفاوتی است که از این نیازهای همزمان به وجود می‌آیند.

تعلق همدلانه وقتی رخ می‌دهد که فرد قادر به اولویت‌بندی نیازهای خود و به تعویق انداختن رفع نیازها از طریق خودتنظیمی است. از این رو، توانایی اولویت‌بندی نیازها لزوماً وابسته به بعد همدلی است که در زمان وجود دارد.

زاکی و همکارانش (2009) در مطالعه‌شان روی همدلی و مغز بین همدلی و سه دستگاه مغز همبستگی یافتند.

دستگاه نخست: به فرد کمک می‌کند نیت‌های سادۀ پشت ژست‌های ساده را درک کند. نگارنده این دستگاه را با طیف طنین مرتبط می‌داند.

دستگاه دوم: مسئول تفسیر معنای این ژست‌ها و قرار دادنشان در زمینه است. نگارنده این دستگاه را به طیف درک مرتبط می‌داند.

دستگاه سوم: مسئول کنترل معطوف کردن توجه به نشانه‌های اجتماعی است. نگارنده این دستگاه را به طیف شناسایی نیازها و توانایی اولویت‌بندی نیازها مرتبط می‌داند.

مثال‌هایی از زندگی روزمره

مایا از پسرش گای (5 ساله) می‌خواهد بازی با حیوانات اسباب‌بازی‌اش را تمام کند، چون وقت حمام و رفتن به رختخواب است. گای ترجیح می‌دهد پیش از حمام تمام حیوانات را به کمد برگرداند و در کمد را ببندد. نیاز مادرش مایا بر خلاف نیاز گای است: گای باید پیش از برگرداندن اسباب‌بازی‌ها به کمد حمام کند. گرچه مایا نیاز گای را به برداشتن اسباب‌بازی‌ها درک می‌کند، با این نیاز همدلی ندارد. گای نیاز دارد حیوانات شکارچی پیش از حمام داخل کمد گذاشته شوند، چون از آنها خیلی می‌ترسد. با این حال، مادر نیاز دارد که گای ابتدا تمیز و آمادۀ خواب شود.

طیف شناسایی نیازها ما را قادر می‌کند اولویت‌های همدلی را تعیین کنیم.

به مثالی از تست لکۀ جوهر رورشاخ توجه کنید:

  • آزمونگر پروانه‌ای داخل لکه‌ها می‌بیند.
  • آزمون‌شونده جادوگری سوار بر جادو می‌بیند.
  • آزمونگر ادراک خود را به تعویق می‌اندازد و از واکاوی همدلانه استفاده می‌کند تا آنچه را آزمون‌شونده می‌بیند ببیند، حس و درک کند.

هنر همدلی در فرآیند روانکاوی گروهی

هر فردی تمایل دارد جهان را از رهگذر شخصیت و فرهنگ خود تفسیر کند. به منظور درک همدلانۀ دیگری، لازم است بازنمایی‌های مشترکی داشته باشیم.

این بازنمایی‌های مشترک در طی فرآیند تداعی آزاد در روانکاوی و مخصوصاً روانکاوی گروهی تشدید می‌شود.

در روانکاوی، به سه طیف و دو بعد همدلی توجه می‌شود:

سه طیف:

  • طیف طنین: توانایی مشاهده و تشخیص اطلاعات هیجانی که بین افراد منتقل می‌شود.
  • طیف درک: توانایی تعیین آنچه به فرد و دیگری تعلق دارد.
  • طیف شناسایی نیازها: توانایی تشخیص و اولویت‌بندی نیازهای درون خود و در نسبت با دیگری.

دو بعد:

  • بعد غیرکلامی که زمان‌مند نیست و فقط در اینجا و اکنون وجود دارد و به نگاه خیرۀ همسو مرتبط است.
  • بعد کلامی که لزوماً زمان‌مند است و مستلزم ارتباط است.

همدلی یا فقدان همدلی خیلی کلی است. رویکرد دقیق‌تر این است که نقاط قوت و ضعف فرد را در این سه طیف و دو بعد مشخص کنیم.

ممکن است حالت‌های بین‌فردی گوناگونی بر مبنای تعاملات بین بعد غیرکلامی و کلامی به وجود بیاید.

1- احساسم با احساسی که به صورت کلامی توصیف می‌کنم یکسان باشد:

 الف: احساس شادی می‌کنم.

ب: «شاد به نظر می‌رسی».

این موقعیت بین‌فردی آرامش‌بخش و همراه با همدلی است، چون فرد مقابل احساس واقعی‌ام را درک می‌کند.

2- احساسام با احساسی که به‌صورت کلامی توصیف می‌کنم فرق دارد. فرد مقابل احساس واقعی‌ام را درک می‌کند.

3- احساسم با احساسی که به‌صورت کلامی توصیف می‌کنم فرق دارد. فرد مقابل به کلامم واکنش نشان می‌دهد و احساس واقعی‌ام را درک نمی‌کند.

4- احساسم با احساسی که به صورت کلامی توصیف می‌کنم یکی است. فرد مقابل با احساسی متفاوت با احساسی که من دارم و بروز می‌دهم واکنش نشان می‌دهد.

5- احساسم را نمی‌شناسم. فرد مقابل احساسم را می‌شناسد و آن را تفسیر می‌کند. فرد مقابل آینۀ خوبی برای احساسم است.

6- حالت بین‌فردی بهینه وقتی رخ می‌دهد که فرد مقابل احساسم را صرف‌نظر از چیزی که به صورت کلامی توصیف می‌کنم درک می‌کند.

پرستون و دی‌وال (2002) مطالعۀ جامعی انجام دادند و نتیجه گرفتند که همدلی ممکن است بر اثر تجربه اصلاح شود و رشد کند.

در روانکاوی گروهی، این اصلاح از طریق انعکاس و طنین رخ می‌دهد.

ماتریکس همدلی گروه موجب شکوفایی می‌شود و اعضای گروه را قادر می‌کند نیازهایی را که از آنها مطلع نیستند کشف کنند. این نیازها از طریق تداعی آزاد و واکنش‌های چهره (از طریق طنین) به سطح می‌آیند. در گروه اعضا می‌توانند فهرست اولویت‌هایشان را بررسی کنند و روش‌های مختلفی برای رفع این نیازها ارائه کنند.

ماتریکس گروه امکان ترمیم همراه با رشد را از طریق طنین، تمایزگذاری بین خود و دیگری و بررسی نیازهای خود و دیگری فراهم می‌کند. این فرآیند با استفاده از ابزارهای ساده‌ای صورت می‌گیرد که هر فردی در گروه در اختیار دارد. اعضای گروه ممکن است توانایی‌شان را برای احساس کردن علائم کلامی با چنین پرسش‌هایی ارزیابی کنند: چه احساسی دارم؟ چه‌چیزی را به صورت کلامی بیان می‌کنم؟ فرد مقابل چه‌چیزی را احساس می‌کند و بروز می‌دهد؟ برای هرکدام از اعضای گروه مهم است که پرسش‌های زیر را واکاوی کنند: چه درکی از عضو دیگر دارم و ابعاد هیجانی و کلامی را چگونه درک می‌کنم؟

مثلاً الف به ب می‌گوید درک می‌کند که او غمگین است. ب حس می‌کند الف از او عصبانی است. افرادی که با هیجان درونی و بروز خارجی احساس همدلی می‌کنند و قادرند اولویت‌های سایرین را درک کنند ممکن است بسیار همدل تلقی شوند. در گروه، واکنش همدلانه‌ای که بین ابعاد غیرکلامی/چهره و کلامی تمایزی قائل نمی‌شود و اولویت نیازها را درک نمی‌کند رشد درون فرآیند درمانی را به تأخیر می‌اندازد.

در نتیجه، همدلی خصوصیت درونی است که امکان تعامل‌های بین‌فردی اجتماعی را فراهم می‌کند. شالودۀ قوی زیست‌شناختی همدلی نشان می‌دهد که انسان به صورت جسمانی و هیجانی طوری برنامه‌ریزی شده است که رابطه برقرار و در قالب گروه زندگی کند. نیاز اجتماعی ذاتی است. همدلی در حالت مستمر رشد از طریق تعامل‌های بین‌فردی رخ می‌دهد و از طریق تداعی‌های آزاد کلامی و همچنین از طریق بُعد غیرکلامی/چهره که جزو ذاتی موقعیت‌های اجتماعی است بررسی می‌شود. کمبودهای گوناگون در توانایی همدلی را می‌توان به سه طیف و دو بُعد فوق نسبت داد. بنابراین درمانی که این پیچیدگی را در نظر می‌گیرد موجب آگاهی و رشد این طیف‌ها و ابعاد می‌شود.

سه طیف:

  • طیف طنین
  • طیف درک
  • طیف شناسایی نیازها

دو بعد:

  • بعد غیرکلامی که زمان‌مند نیست و فقط در اینجا و اکنون وجود دارد.
  • بعد کلامی که لزوماً زمان‌مند است و مستلزم ارتباط است.

منابع

Bolognini, S. (2009) ‘The Complex Nature of Psychoanalytic Empathy: A Theoretical

and Clinical Exploration’, Fort Da 15: 35–56.

Burlingham, D. (1967) ‘Empathy between infant and mother’, Journal of American

Psychoanalysis Association 15: 764–80.

Foulkes, S.H. (1973) ‘The Group as Matrix of the Individual’s Mental Life’, in

S.H. Foulkes, Selected Papers. London: Karnac, 1990.

Foulkes, S.H. (1977) ‘Notes on the Concept of Resonance’, in S.H. Foulkes, Selected

Papers, pp. 297–305. London: Karnac, 1990.

Freud, S. (1921) Group Psychology and the Analysis of the Ego. Standard Edition

XVIII London: Hogarth Press, 1955.

Kohut, H (1984) How Does Analysis Cure? Chicago, IL: University of Chicago

Press.

Mitchell, S.A and Margaret J.B. (1995) Freud and beyond: a history of modern

psychoanalytic thought. New York: Basic Books.

Preston, S.D. and de Waal, F.B.M. (2002) ‘Empathy: its ultimate and proximate

bases’, Behav. Brain Sci. 25: 1–72.

Thygesen, B. (2008) ‘Resonance: No Music without Resonance—without Resonance

no Group’, Group Analysis 41(1): 63–83.

Winnicott, D.W. (1960) ‘The Theory of the Parent-Infant Relationship’, International

Journal of Psycho-Analysis 41: 585–95.

Yogev, H. (2013). ‘The Development of Empathy and Group Analysis.’ Group Analysis 46(1): 61-80.

Zaki, J., Weber, J. Bolger, N. and Ochsner, K. (2009) ‘The neural bases of empathic

accuracy’, Proceedings of the National Academy of Sciences 106(27): 11382–87.

آغاز بالینت

گروه‌های بالینت به‌ افتخار مایکل بالینتِ روانکاو (1896-1970) به این نام نامیده شدند. در اواخر دهۀ 1950، مایکل و همسرش انید، اقدام به برگزاری سمینارهای آموزش روان‌شناسی برای پزشکان عمومی در لندن کردند. این کار ابتدا در کتاب پزشک، بیمار وی و بیماری (1957) توصیف شد. هیچ سخنرانی‌ای در کار نبود و آموزش پزشکان برمبنای ارائۀ موردی و بحث در گروه‌های کوچک 9 یا 10 نفره با یک رهبر روانکاو انجام می‌شد. بالینت ابتدا اعضای گروه را تشویق کرد مصاحبه‌ای طولانی با بیماران مشکل‌دار خود انجام دهند. این کار به پزشکان کمک کرد تمرکز خود را بر شنوندۀ خوب بودن بگذارند. سپس تمرکز معطوف به رابطۀ بین پزشک و بیمار در زمینۀ مشاوره‌های روزانه با مدت‌زمان معمولی شد. گروه‌ها سالیان زیادی هفته‌ای یک ‌بار با هم ملاقات داشتند تا بیماران و پیشرفت آنها پیگیری شود. این تداوم همچنین باعث شد اعضای گروه احساس راحتی با هم داشته باشند. از آن زمان تا به ‌حال گروه‌های بالینت در سراسر دنیا پخش شده‌ و انجمن‌های ملی بالینت نیز در 22 کشور با هدف پرورش و توسعۀ رویکرد بالینت شکل گرفته‌اند.

گروه‌های بالینت امروزی؛ چه اتفاقی می‌افتد؟

اعضای گروه و رهبر به‌صورت دایره می‌نشینند و رهبر (یا یکی از رهبران، در صورتی‌که دو نفر باشند) می‌پرسد: «چه‌کسی موردی برای ارائه دارد؟» یکی از اعضا داوطلب می‌شود تا در مورد بیمار مورد نظر خود صحبت کند. مشکل ممکن است این باشد که بیمار از نظر عاطفی آشفته است یا شناختش مشکل است یا به‌سختی در درمان شرکت می‌کند. اعضای گروه بدون ایجاد وقفه به سخنان وی گوش می‌دهند. وقتی سخنان ارائه‌دهنده تمام شود، رهبر از اعضای گروه دعوت می‌کند به آنچه شنیدند پاسخ دهند. پاسخ‌ها اشکال مختلفی دارد: سؤال، توصیه به پزشک، واکنش‌های احساسی ناشی از داستان بیمار و گمانه‌زنی دربارۀ اتفاقات دیگری که ممکن است رخ دهد. رهبر گروه با مهربانی مانع از استنطاق بیشتر ارائه‌دهنده می‌شود، زیرا هدف این جلسه آن است که اعضای گروه خودشان روی موردشان کار کنند. در انواع فرایندهای گروهی‌ای که از آلمان شروع و در انگلیس و آمریکا رایج شد، رهبر ابتدا می‌پرسد آیا سؤال ساده‌ای هست که لازم به شفاف‌سازی آن باشد یا خیر (مثلاً بیمار چند ساله است؟). وقتی این موارد تمام شوند، از ارائه‌دهنده می‌خواهد «عقب بنشیند»؛ به این صورت که صندلی خود را اندکی عقب بکشد و به مدت 20 تا 30 دقیقه سکوت کند.

این کار به‌طور مؤثری مانع از هرگونه سؤال بیشتر توسط گروه می‌شود و آنها را به منابع خود ارجاع می‌دهد. وقتی مجدداً از ارائه‌دهنده دعوت شود به گروه برگردد، می‌تواند اظهارنظر کند و به آنچه شنیده است پاسخ دهد.

نقش رهبران

رهبران از آنچه دستورکار بالینت نامیده می‌شود پیروی می‌کنند. هدف اول آنها این است که گروه را به محلی امن تبدیل کنند که رازداری در آن به چشم بخورد و اعضای گروه با خیال راحت دربارۀ احساسات و کار خود (از جمله اشتباهاتشان) صحبت کنند. رهبران مانع از پرسیدن سؤالات اضافی و سرک کشیدن در تاریخچه و زندگی شخصی پزشک ارائه‌دهنده می‌شوند. بیان سرگذشت‌های شخصی گاهی داوطلبانه صورت می‌گیرد و می‌تواند مفید باشد. اگر فشاری وجود نداشته باشد، رهبران اجازۀ این کار را می‌دهند. گروه بالینت گروه‌درمانی نیست، هرچند تأثیر آن می‌تواند درمانی باشد.

هدف دوم رهبر آن است که بحث را متمرکز بر رابطۀ بین پزشک و بیمار نگه دارد. ممکن است بپرسد بیمار چه احساسی در اعضای گروه ایجاد کرده است. آیا ناراحت هستیم یا عصبانی؟ آیا بیمار را دوست داریم و خواهان کمک به او هستیم؟ یا ترجیح می‌دهیم که با او به سردی برخورد کنیم؟ ممکن است از اعضای گروه دعوت شود درمورد احساسات بیمار یا نوع پزشکی که احتمالاً بیمار دوست دارد نظر بدهند. گروهی که بیمار را دوست ندارد یا از او می‌ترسد ممکن است تمایلی به شرکت در بحث نداشته باشد و با صحبت دربارۀ کلیات طفره برود: «این نوع بیماران همیشه غیرقابل‌درمانند» یا توصیه به ارجاع بیمار به متخصصی آشنا کند. در این شرایط، رهبران سعی می‌کنند گروه را به کار برگردانند؛ مثلاً با مجسم‌کردن بیمار («اگر من جای این بیمار بودم به‌شدت احساس تنهایی و ترک‌شدگی می‌کردم…»)

اگر دو رهبر در گروه باشند، سعی می‌کنند با همدلی کار کنند و از یکدیگر راهنمایی بگیرند. یکی ممکن است بحث را هدایت کند، درحالی‌که دیگری مراقب افرادی است که به‌دنبال فرصتی برای صحبت هستند (یا سعی می‌کنند گریه نکنند).

اختتام جلسه

وقت گروه که تمام شود، این جلسه نیز مانند جلسۀ درمانی به پایان می‌رسد. حداقل یکی از رهبران حواسش به ساعت است. در هر جلسۀ 90 دقیقه‌ای ممکن است یک یا دو ارائه (به همراه پیگیری‌ها) انجام شود. اغلب از پزشک ارائه‌دهنده درخواست می‌شود کلام آخر را بگوید. رهبران ممکن است درخواست پیگیری داشته باشند و از همه تشکر کنند. قرار نیست لزوماً نتیجه‌گیری کنند یا خلاصه‌ای دلگرم‌کننده ارائه دهند.

مزایای بالینت

شرکت در گروه بالینت چه مزیتی برای اعضای گروه دارد؟

مهم‌ترین و سهل‌الحصول‌ترین مزیت شرکت در این گروه داشتن مکانی امن است که در آن می‌توانید در خصوص جنبه‌های بین‌فردی کار خود با بیمارانتان صحبت کنید. این گروه دلسوز است و همه خودشان در شرایطی مشابه قرار خواهند گرفت. این کار تسکین بزرگی است و معمولاً بدان معناست که وقتی بیماری دلواپس دوباره مراجعه می‌کند، به‌ظاهر ترس از او کمتر شده است. ما معتقدیم که تجربۀ گروه بالینت کمک می‌کند از فرسودگی شغلی جلوگیری کنیم.

دوم آنکه گروه بالینت پزشکان را تشویق می‌کند بیماران خود را انسان‌هایی فرض کنند که در خارج از اتاق درمان دارای زندگی و رابطه‌اند. با این کار، آنها بیشتر مشتاق شنیدن سخنان بیمار می‌شوند و راحت‌تر به ‌آنها کمک می‌کنند.

سوم آنکه اعضای گروه ممکن است به‌تدریج به سطح عمیق‌تری از شناخت احساسات بیمار و خودشان دست یابند. آنها ممکن است متوجه شوند که برخی بیماران یا احساسات ممکن است آکنده از اتفاقاتی باشند که در زندگی درونی و بیرونی آنها رخ می‌دهد. این مسئله می‌تواند باعث مشکلاتی شود که دکتر یاد می‌گیرد از آنها اجتناب کند یا حتی آنها را به مزایای درمانی تبدیل کند.

یکی از شایع‌ترین بیماری‌هایی که ما روان‌شناسان مشاهده می‌کنیم اضطراب است. این مشکل نه‌تنها در میان مراجعین ما، بلکه در خود ما گروه‌درمانگران نیز وجود دارد. خود من در زمان کارآموزی تا مدت‌ها احساس می‌کردم کودکی هستم که باید از افراد مقابلم که تجربیات و دانش بیشتری از من دارند کار یاد بگیرم. حالا مدام این احساس را دارم که «بسیار خب، من پدر/ مادر هستم» و قرار است با اتاقی پر از ذهن‌های بسیار تأثیرپذیر کار کنم.

با کار در بخش مشاورۀ دانشکده، اغلب به این نتیجه می‌رسم که بزرگ‌ترین مانع دانشجویان برای پیوستن به گروه‌ اضطراب است. برای مراجعین سخت است که برچسب ملاقات با درمانگر به آنها بخورد. درمانگر کنکاش می‌کند تا اطلاعاتی راجع به گوشه‌وکنار زندگی، خیالپردازی‌ها، تمایلات، درد و ناامنی‌های مراجع به دست‌ آورد. درمانگر گروه از مراجع می‌خواهد پا را فراتر بگذارد و این پیچیدگی‌ها را با هشت یا نه غریبه در میان بگذارد. این مسئله نمی‌تواند دلیل واکنش ترس باشد؟

 ترس مسیری چندجهته است و مسئولیت حفظ امنیت این مسیر با رهبر گروه است. برای کنترل اضطراب خود، گروه و حتی همکاران تسهیل‌کننده، باید فضایی ایجاد کرد که در آن بتوان اصالت، اعتماد و پذیرش را در نظر گرفت. فرقی نمی‌کند این اولین گروه مدیریتی شما پس از اخذ مدرکتان باشد یا بیستمین گروه، فقط فراموش نکنید که اضطراب می‌تواند به درد بخورد. اضطراب باعث می‌شود تمام تلاشمان را بکنیم. کسانی که اضطراب یا نوعی حس «نمی‌دانم چه‌کار می‌کنم» دارند، در مسیر درست قرار دارند. اگر «مشکلی» در گروه رخ دهد، اتفاقی است که افتاده؛ به‌شرطی که آمادگی اصلاح شرایط را داشته باشیم، مسئله‌ای نیست. حتی می‌تواند کمک‌کننده باشد، زیرا اصلاً کار گروه فرآیند ترمیم زخم‌ها است.

اگر مدیریت گروهی را بر عهده دارید، احتمالاً به قدرت گروه ایمان دارید. اگر درگیر آن هستید که چطور هنگام بروز نزاع و تنش برخورد کنید، درخواست کمک کنید. فراموش نکنید که به‌عنوان رهبر گروه، بخشی از خود گروه نیز هستید. اگر به‌تنهایی و به شیوه‌ای خصوصی گروهی را مدیریت می‌کنید، برنامه‌ای گروهی را شروع کرده‌اید یا نیاز به دیدگاهی جدید دارید، همیشه گروه بزرگ‌تری وجود دارد که برای کمک به شما منتظر است. حتی اگر کارشناس هم باشیم، باز هم مطالب بیشتری هست که باید یاد بگیریم و کسانی هستند که اطلاعات بیشتری از ما دارند؛ پس مشورت کنید. از اساتید خود و اجتماع گروهی کمک بگیرید.

ما همه اینجور افراد را می‌شناسیم؛ افراد خودشیفته‌ای که فکر می‌کنند همه‌کارشان درست است! مرد یا زنی که ما را نادیده می‌گیرد، تنها متوجه خودش است و نمی‌خواهد از نظرات، احساسات یا نیازهای ما چیزی بشنود. آیا گروه‌درمانی به این افراد کمک می‌کند؟ برداشت عمومی چنین است که افراد با اختلال شخصیت خودشیفته درست‌بشو نیستند و باید از آنها دوری کرد. بسیاری از درمانگران به مراجعان خود می‌گویند از رابطه با افراد خودشیفته بیرون بیایند، چون آنها هم به خود و هم به دیگران آسیب می‌زنند، از هر روشی که بتوانند به‌دنبال توجه و باد کردن خود هستند، خودبزرگ‌بین هستند و دربارۀ دستاوردهایشان اغراق می‌کنند. اما همین افراد می‌توانند بسیار هم افسرده شوند. کسی دوست ندارد با آنها نشست و برخاست کند و همه از آنها کناره می‌گیرند.

افراد با اختلال شخصیت خودشیفته در انگیزه‌های ثانویۀ پرخاشگری و مادی‌گرایی غرق‌اند، تا آنجا که ممکن است انگیزه‌های اولیۀ شفقت، همدلی و انسان‌دوستی در آنها از میان رفته باشد. فرد خودشیفته از درون چنان خالی است که ناگزیر این خلأ را با بزرگ کردن خودش پر می‌کند، بی‌اینکه قابلیت چندانی برای همدلی داشته باشد.

گروه‌درمانی چطور به چنین افرادی کمک می‌کند؟

لازم است ابتدا بگویم اگر شخصی با اختلال شخصیت خودشیفته داوطلبانه دنبال گروه‌درمانی برود، احتمالاً تشخیص اشتباه بوده است. افراد کاملاً خودشیفته به درمان احساس نیاز نمی‌کنند و خود را کامل و بی‌نیاز از تغییر می‌دانند. اما ممکن است شرایطی مانند اجبار همسر یا دلایل اجتماعی دیگر فرد خودشیفته را وادار به شرکت در گروه کند. در چنین شرایطی نتایج جالب‌توجهی به دست می‌آید.

فرد خودشیفته بلافاصله تلاش می‌کند گروه را به دست گیرد و خود را مهم‌ترین یا باهوش‌ترین فرد در گروه نشان دهد. اما درمان فرد خودشیفته از مواجهۀ مستقیم با او در گروه به دست نمی‌آید. درمانگر باید مراقب واکنش گروه به عضو خودشیفته باشد. آنچه را می‌توان تغییر داد، شیوۀ برخورد افراد با خودشیفتگی است، نه خود فرد خودشیفته.

نمونه

مایک عضو گروهی بود که همۀ جواب‌ها را در آستین داشت. همه را نصیحت می‌کرد، اطلاعات می‌داد و گویی می‌دانست هر کس در هر موقعیت باید چگونه رفتار کند. خیلی زود اعضا به او گفتند قرار نیست آنها را نصیحت کند، این کارش بسیار آزاردهنده است و شاید به همین خاطر است که در 42 سالگی چهار ازدواج ناموفق را پشت‌سر گذاشته.

بازخورد اعضا تغییری در رفتار مایک ایجاد نکرد و او به نصیحت‌هایش ادامه داد. درمانگر نیز به ستوه آمده بود. هیچ‌یک از مداخلات مستقیم او با مایک کمک نمی‌کرد او متوجه تأثیر منفی رفتارش شود.

درمانگر پس از مشورت با همکاران روش تازه‌ای را در پیش گرفت. او از اعضا خواست در این باره صحبت کنند که وجود فردی که به آنها گوش نمی‌دهد، همیشه خود را بهتر از دیگران می‌داند و متوجه آسیبی که به دیگران می‌زند نیست، چه احساسی به آنها می‌دهد.

افراد همه احساسات خود را بیان کردند و از افرادی در زندگی خود گفتند که چنین حسی را به آنها می‌داد.

مایک سکوت کرده بود.

این روش به اعضا کمک کرد احساس قدرت کنند و با هم در این باره صحبت کنند که چطور با فرد مشابه در زندگی خود روبه‌رو می‌شدند و از طریق این تجربۀ مشترک با هم ارتباط برقرار کنند.

زمانی که مایک دیگران را نصیحت می‌کرد، هرگز از نیازهای خود حرفی نزده بود. مدت بسیار زیادی طول کشید، اما درنهایت نیاز مایک به تحسین شدن باعث شد متوجه شود در گروه چطور باید رفتار کند. او فهمید قرار است در گروه از نیازها و احساساتش و ریشۀ آنها حرف بزند. تغییر رفتار او نتیجۀ قدرت گرفتن اعضای دیگر بود. آنها دست از پذیرش تسلط مایک بر خود برداشتند و از نیازهای خود گفتند. مایک نیز در نهایت تغییراتی در خود ایجاد کرد که از گروه به زندگی شخصی‌اش هم راه پیدا کرد. تغییر سریعی نبود، اما همیشگی بود.

اخیراً متوجه شدم مدام دلتنگ همان تعاملات اجتماعی می‌شوم که تا پیش از دورۀ کرونا در زندگی‌ام عادی بود. از بهانه‌های سادۀ شادمانی (مانند نوشیدن چای در کافه‌ای کوچک با یک دوست) تا موارد هیجان‌انگیزی همچون دست دادن یا روبوسی با صدها نفر در یک کنفرانس. ارتباطات اجتماعی ـ به‌شکلی که می‌شناختم ـ از زمان آغاز همه‌گیری کاملاً متحول شده است.

هیچ‌چیز مانند ارتباط با دیگران برای من شادی‌آور نیست. دوست دارم دیگران را بشناسم. عاشق حرف زدن با مردم دربارۀ علاقمندی‌هایشان هستم. و بیش از هر چیز، دوست دارم به دیگران انگیزه بدهم که بهترینِ خود باشند.  

هفتۀ گذشته در یک جلسۀ کاری، مسئول پذیرش دربارۀ چند تماس تلفنی که در یک روز بعدازظهر دریافت کرده بودیم گزارش داد. در سه تماس پیاپی، تماس‌گیرنده‌ها افکاری منفی دربارۀ گروه‌درمانی داشتند.

تماس اول از جانب یک پزشک عمومی بود که برای بیمارش که فردی مهم و شناخته‌شده بود دنبال درمان می‌گشت.

تماس دوم از زن جوان دانشجویی بود که قصد داشت مصرف الکل را ترک کند.

سومین تماس از جانب مردی بود که می‌خواست همسرش را راضی کند روان‌درمانی را شروع کند.

هر سه نفر با وجود سه دیدگاه متفاوتشان، پیش‌فرض‌هایی منفی دربارۀ گروه‌درمانی داشتند.

شنیدن این خبر هم مرا ناراحت و هم گیج کرد. انتظار داشتم در طی دورانی که بیش از همیشه ما را از نظر جسمی و اجتماعی منزوی کرده، افراد تمایل بیشتری برای شرکت در گروه‌درمانی از خود نشان دهند! با همکارانم دو ساعت دربارۀ تجربیات مثبتی که خودمان از گروه‌درمانی داشتیم صحبت کردیم. گفتگوی خوب و شادی‌بخشی از کار درآمد و به‌نظرم یکی از همکاران به بهترین شکل مسئله را بیان کرد:

«مایک! من فکر می‌کنم خیلی‌ها این رو نمی‌دونن که گروه تبدیل به جهان کوچکی از دنیای خودِ مراجعان می‌شه. روابط اعضا با همدیگه، نحوۀ برخوردشون با تعارضاتی که بین‌شون شکل می‌گیره، واکنش‌شون به اتفاقات مثبت و منفی، اینها همه به‌شکلی تکرار تجربیات زندگی خودشون هستن. شکل حضور افراد در گروه معمولاً نشون‌دهندۀ رفتار و واکنش‌های اونها در زندگی روزانه‌شونه.»

کاملاً درست می‌گفت. پژوهش‌های علمی زیادی مزایای گروه‌درمانی را برشمرده‌اند. حتی بعضی مطالعات به این نتیجه رسیده‌اند که گروه‌درمانی نه‌تنها برابر با درمان انفرادی که گاهی بیش از آن مفید و اثربخش است. درست است که درمان انفرادی ابزاری قدرتمند برای بهبودی و رشد است، اما معمولاً تنها یک قطعه از پازل بزرگ را سر جایش قرار می‌دهد.

از دید من، درمان انفرادی کمک می‌کند ذهنیت سالم‌تری را در خود شناسایی کنیم، درحالی‌که گروه‌درمانی بهترین جا برای «تمرین» این مهارت‌ها در محیطی امن است.

خبر خوب این است که نمونه‌هایی که نقل کردم تنها سه تماس از بین ده‌ها تماس تلفنی بود که ما روزانه دریافت می‌کنیم. این تماس‌ها نمایندۀ اقلیتی از افراد است که به دنبال کمک می‌گردند و هر روز افراد بیشتری نسبت به گروه‌درمانی آگاه و به آن علاقمند می‌شوند. خبر احتمالاً بد هم این است که من کمی نگرانم که شرایط همه‌گیری ما را به‌سمت چنان انزوایی سوق دهد که بسیاری از ما حتی پس از پایان همه‌گیری هم نتوانیم درهای رابطه را به روی خود باز کنیم.

به همین دلیل است که فکر می‌کنم گروه‌درمانی در این روزها انتخاب بسیار خوبی برای همۀ ما است. برداشتن قدم اول و فکر صحبت کردن در جمع گروه در ابتدا نگران‌کننده به‌نظر می‌رسد، اما برای ایجاد تغییر لازم است از این سد عبور کنیم.

به یاد داشته باشیم که ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم! چه برچسب درون‌گرا را یدک بکشیم، چه برون‌گرا. در هر حال به‌گونه‌ای ساخته شده‌ایم که با دیگران در ارتباط باشیم، هم‌زیستی داشته باشیم و در کنار دیگران رشد و پیشرفت کنیم.

تصمیم گرفته‌اید گروه‌درمانی را امتحان کنید. با دوستانی که تجربۀ شرکت در گروه‌درمانی را داشته‌اند صحبت کرده‌اید، در اینترنت دربارۀ گروه‌درمانی تحقیق کرده‌اید، شاید حتی با درمانگر فردی‌تان هم مشورت کرده‌اید. حالا از کجا باید گروهی را پیدا کنید که با نیازهایتان هماهنگ باشد؟

با مولین لش، از اساتید روان‌پزشکی دانشگاه تورنتو و رئیس برگزیدۀ انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا (AGPA) که سازمانی ملی با بیش از 2000 گروه‌درمانگر است، نشستی داشتم. AGPA خانۀ حرفه‌ای گروه‌درمانگرانی مختلف، تقریباً از هر رشته‌ای است: روان‌درمانگران، پرستاران، مددکاران اجتماعی، روان‌پزشکان، مشاوران سلامت روان بالینی، خانواده و زوج‌درمان‌گران، روحانیون مشاور، کاردرمانگران و هنردرمانگران خلاق و…

مولین لش به پرسش‌های کلیدی دربارۀ تصمیم‌گیری در مورد گروه‌درمانی مناسب این‌گونه پاسخ داد:

گروه‌درمانی با درمان فردی چه تفاوتی دارد؟

پژوهش‌ها همواره مؤید اثربخشی هر دو این درمان‌ها بوده‌اند. گروه‌درمانی راه ایدئالی برای بهبود مهارت‌های بین‌فردی‌ است که می‌تواند به انگ همراه با انزوای اجتماعی یا شرم پایان دهد. هم‌گروهی‌ها هم شما را به چالش می‌کشند و هم حمایت می‌کنند و بازخورد و الگوی مثبت در اختیارتان قرار می‌دهند. به‌علاوه، گروه‌ها مهارت‌های مقابله‌ای را هم به حد اعلی می‌رسانند.

اولین گام برای انتخاب گروه‌درمانی درست چیست؟

سعی کنید مشخص کنید که می‌خواهید روی چه چیزی کار کنید؛ اهداف و انتظارات روشنی داشته باشید. از خود بپرسید «باید در زمینۀ مقابله با استرس مهارت کسب کنم یا مقابله با افسردگی یا اضطراب؟ آیا با مصرف مواد دست‌وپنجه نرم می‌کنم؟» پاسخ به این پرسش‌ها مستلزم خودنگری صادقانه است. برای مثال، شاید از خود بپرسید: «چرا همیشه با آدم‌های دنیای اجتماعی‌ام دچار تعارض می‌شوم؟»

هر یک از گروه‌های مختلف به نگرانی‌های معینی می‌پردازند. تحقیق کنید چه نوع گروهی در نزدیکی شما ارائه می‌شود و رهبری آن با چه کسی است. اطمینان حاصل کنید که رهبر گروه به خوبی برای گروه‌درمانگری آموزش دیده باشد. گروه‌درمانگران در اغلب موارد در ابتدا در یک جلسۀ فردی با مراجع آشنا می‌شوند و تصمیم می‌گیرند که برای گروه مناسب است یا نه.

گروه‌های بلندمدت و کوتاه‌مدت چه تفاوتی دارند؟ آیا اهدافشان با هم فرق می‌کند؟

گروه‌های کوتاه‌مدت (کوتاه‌تر از 12-8 جلسۀ هفتگی) بیشتر برای تمرکز بر مشکلی مشترک مثل مقابله با اضطراب اجتماعی، مدیریت افسردگی، کاهش استرس، مقابله با فقدان یا بیماری پزشکی مناسب هستند. ممکن است ماهیتی آموزشی داشته باشند یا از رویکردهای درمان شناختی رفتاری (CBT) استفاده کنند. این گروه‌ها اغلب تاریخ شروع و پایان مشخصی دارند و با 12-8 نفر مشخص برگزار می‌شوند.   

پایان گروه‌های بلندمدت‌تر باز است و اعضا به صورت هفتگی یا یک‌هفته‌‌درمیان ملاقات می‌کنند. اعضایی که احساس می‌کنند به نتیجه رسیده‌اند گروه را ترک می‌کنند و اعضای جدید به گروه می‌پیوندند. مدت‌زمان طولانی‌تر این گروه‌ها موجب می‌شود اعضا در سطوح شخصی‌تر و عمیق‌تری کار کنند.

گروه‌درمانی به آزمایشگاهی اجتماعی تبدیل می‌شود. در اغلب موارد، افرادی که با طلاق مواجهند برای کسب مهارت و حمایت به گروه‌های کوتاه‌مدت می‌پیوندند. ممکن است بعدها تصمیم بگیرند به گروهی بلندمدت‌تر بپیوندند تا ببینند چرا بارها و بارها با مسائل ارتباطی یکسانی مواجه می‌شوند.

وقتی اس. اچ. فولکس، روان‎شناس و روان‌پزشک یهودی زادۀ آلمان در سال 1940 به انگلیس آمد و بیماران روانکاوی خود را به‌منظور درمان در گروه قرار داد، بارها مجذوب اتفاقاتی شد که در پویایی‌های گروه رخ می‌داد و بسیار فراتر از توقع اولیۀ وی از آموخته‌هایش در زمینۀ روانکاوی در آلمان و در کشور جدیدش انگلیس بود. شاید فولکس اصطلاح روانکاوی گروهی (GA) را از تریگانت بارو وام گرفته باشد، گرچه خودش به این موضوع اشاره‌ای نکرده. در هر حال درمانی که فولکس و طرفدارانش آن را گسترش دادند گروه‌درمانی روانکاوانه نام گرفت. فولکس تبدیل به سخنگوی پروپاقرص گروه‌درمانی شد و واکاوی مادام‌العمر تغییر فردی را در گروه‌ها شروع کرد و بعدها آن را تربیت ایگو در عمل نیز نامید.

در طی سال‌های بعد، پس از جنگ جهانی دوم چارچوب مرجع روانکاوی گروهی توسط دکتر اس. اچ. اف (فولکس خود را در نوشته‌هایش با این نام خطاب می‌کرد) و طرفدارانش (از جمله، دِمره، پاینز، اسکینر، براون، هرست، هاپر و کارتکائو) در وهلۀ نخست به عنوان مدلی درمانی ایجاد شد و مفاهیم محوری و فرانظریۀ آن بعداً به وجود آمد. فولکس برای مفهوم اصلی و محوریِ این چارچوب از کلمۀ لاتین ماتریکس استفاده کرد که انگیزه‌های ناخودآگاه و عوامل محرک پویایی‌های گروه را در گروه‌درمانی روانکاوانه توصیف می‌کند.

ماتریکس دلالت‌های مختلفی دارد: مادر، حیوان مادۀ باردار، قالب مواد ذوب‌شده برای ساخت مجسمه و اشیا، قاب حروف‌چینی در روش‌های چاپ پیشاکامپیوتر، روش سازماندهی اطلاعات در ریاضیات و راهنمایی در طراحی (رابرتس 1982). هدف تعریف ماتریکس گروه (GAM) به وضوح تعیین نامی برای کلیت گروه در سطح ناخودآگاه بود که متناظر با مفاهیم روانکاوانه در زمینۀ مناسبات فردی و بین‌فردی، در نظریه‌های رانه و همچنین روان‎شناسی ایگو و نظریه‌های روابط ابژه است. گروه بدن جسمانی ندارد، ولی در طی جلسات رودررو، بدن‌ها و ذهن‌های اعضا نیروی پیش‌برندۀ آن است که در نظریۀ سیستم‌های عمومی به کلیت گروه نسبت داده می‌شود که «چیزی فراتر و ورای مجموع اجزای تشکیل‌دهندۀ آن است» (بیتسن 1972).

گفته می‌شود وقتی افراد به‌عنوان اعضای گروه با یکدیگر ارتباط دارند، چیزی جدید و متفاوت از همۀ اجزا به وجود می‌آید. بنابراین، ماتریکس گروه «شبکۀ فرضی از ارتباطات و روابط گروهی معین» و «بستر مشترکی» تعریف می‌شود که «در نهایت معنا و دلالت تمام رویدادها را تعریف می‌کند و بر مبنای آن، تمام ارتباطات و تفسیرهای کلامی و غیرکلامی شکل می‌گیرد» (فولکس 1964).

به گفتۀ فولکس، ماتریکس گروه به صورت درون‌روانی و همچنین در کلیت گروه در تماس و تعامل بین دو مکان در نظر گرفته می‌شود. فولکس معتقد است که این ماتریکس دو جنبه دارد: یکی ماتریکس گروه بنیادین که بر اساس تجربه‌های فرهنگی، اجتماعی و زبانی گذشته ایجاد می‌شود و دیگری ماتریکس گروه پویا که از طریق تعامل‌ها و روابطی که در طی فرآیند گروه به وجود می‌آیند پدید می‌آید. در اصل، اس. اچ. اف تمایز روشنی بین ماتریکس گروه در جهان درونی و کلیت گروه قائل نمی‌شود. تعامل‌های بین افراد فرافردی نامگذاری می‌شود. یعنی تمام کسانی که در گروه حضور دارند (بی‌تابانه) آن را تجربه می‌کنند و درگیر آن می‌شوند. همچنین، رهبر نیز درگیر این تعامل‌ها می‌شود، گرچه در متون اس. اچ. اف در این باره ابهام وجود دارد. بسته به میزان بی‌تابی که به تعاملات فرافردی نسبت داده می‌شود، می‌توان فرض کرد که فردیت وجود ندارد. موضوعی که خود فولکس می‌ترسید با استفاده از استعارۀ «تششع» برای شفاف‌سازی دربارۀ استفاده از صفت فرافردی آن را «کشف» کرده باشد (فولکس، 1973). با استفاده از استعارۀ دیگر «پخش روی غشای سلولی انسان‌ها و حیوانات زنده»، بار دیگر می‌توان گفت که ذهن فرد بر اثر فرآیندهای فرافردی به مرور زمان تشکیل و محدود می‌شود و از این رو تا حدی از سایرین مجزا و متفاوت است: یعنی، فردیت وجود دارد (آلین، 1985).

اس. اچ. فولکس روانکاو تحصیل‌کرده‌ای اهل فرانکفورت و وین بود و روی نسخه‌های اولیۀ مفاهیم نظریۀ ایگو و رانۀ فروید متمرکز بود. درضمن تحت‌تأثیر مکتب فرانکفورت در حوزۀ فلسفۀ اجتماعی و نوربرت الیاس، جامعه‌شناس بزرگ نیز بود که خود در ایجاد چارچوب مرجع گروه‌درمانی روانکاوانه نقش داشت. فولکس در طی حیات حرفه‌ای طولانی‌اش، تحت تأثیر سایر چارچوب‌های فکری و درمانی مانند نظریۀ سیستم‌های عمومی قرار گرفت. اندیشۀ فولکس از روان‎شناسی ایگو تا روان‎شناسی اجتماعی را دربرمی‌گیرد که فرهاد دلال (1998) آنها را «فولکس سنتی» و «فولکس رادیکال» می‌خواند. دلال جزو کسانی است که با تأکید بر روابط قدرت و جنبه‌های مخرب ماتریکس پویا به پیشبرد نظریۀ گروه‌درمانی روانکاوانه (مثلاً دلال، نیتزن، بلک‌ول) بیشتر از خود فولکس کمک کرد.

ماتریکس گروه ابزاری مهم برای گروه‌درمانگرهای روانکاو در کار با مناسبات درمانی گروه است. از طریق مشاهدۀ اعضای گروه، درون‌نگری و تأمل روی انتقال و انتقال متقابل، فرمول‌بندی مشاهده‌ها در وهلۀ نخست از ماتریکس بالفعل گروه غالباً به هادی گروه بسیار کمک می‌کند. این فرمول‌بندی‌ها به درمانگر در نقش هادی گروه کمک خواهد کرد و مبنایی را برای درک محتوای پویای سطوح ناخودآگاه به‌اشتراک‌گذاری‌شده فراهم می‌کند و همچنین امکان مداخلۀ مستقیم را در اینجا و اکنون یا بعداً فراهم می‌کند. همچنین، از ماتریکس گروه در گروه‌های درمانی با اندازۀ متوسط و بزرگ و در گروه‌های سازمانی و بیرون‌درمانی استفاده می‌شود (بنابراین، به صورت منطقی سازه محسوب می‌شود و می‌توان آن را به شکل متفاوتی بسط داد و به کار برد)، ولی به علت ویژگی‌های مختلف، الگوهای ارتباط و رابطۀ این گروه‌ها در قیاس با گروه‌های کوچک ارزش تبیین کمتری دارند. مفهوم ماتریکس گروه‌درمانی روانکاوانه در اصل برای گروه‌های کوچک ایجاد شد و در این گروه‌ها بیشترین ارزش را دارد.

همچنین، ماتریکس گروه ممکن است اهمیت زیادی در تحقیقات دربارۀ فرآیندهای گروه در گروه‌درمانی داشته باشد (آلین 1996). ماتریکس گروه، همانطور که فولکس به ما یادآوری می‌کند سازه‌ای است که با سطوح ناخودآگاه تعامل سروکار دارد و نمی‌توان آن را به‌صورت مستقیم مشاهده و اندازه‌گیری کرد، ولی باید از طریق رفتارهای واقعی و تعامل‌های موجود در جلسات جاری گروه تا جای ممکن دربارۀ آن تحقیق کرد. مشوق‌های ناخودآگاه، رفتار نمودیافته را از طریق آنچه عوامل تعیین‌کننده می‌نامم (همان) تعیین می‌کنند. هشت عامل تعیین‌کننده تعریف شده‌اند که می‌توان در فرآیند تحقیق دربارۀ اتفاقاتی که در هر لحظۀ جلسات گروه‌درمانی و بین جلسات رخ می‌دهد آنها را مطالعه کرد (آلین، همان). این نوع از پروژه‌های تحقیقاتی کیفی اهمیت حیاتی در پیشبرد گروه‌درمانی دارد.

فولکس مفهوم ماتریکس گروه‌درمانی روانکاوانه، مخصوصاً ماتریکس بنیادین را پیش‌نیاز ارتباط و تعامل بین غریبه‌های حاضر در گروه‌ها تلقی کرد. ماتریکس مشخص می‌کند که آیا آنها می‌توانند ارتباط برقرار کنند… چه وقتی می‌توانند ارتباط برقرار کنند… یا نمی‌توانند. در عصر افزایش مهاجرت، پناهجویان و تحرک اجتماعی، ارتباط ساده نیست؛ گرچه به دلایل بسیار زیادی دغدغه‌ای اساسی است. هر چقدر تحلیل بیشتر انجام شود، ماتریکس بنیادین (فردی و جمعی) پیچیده‌تر می‌شود. این یکی از دلایلی است که در سال‌های بعد، روی ناخودآگاه اجتماعی تمرکز شد که امروزه گاه از آن استفاده می‌شود، گرچه محتوا و معنای این دو با هم یکی نیست.

منابع

1. Ahlin, G., (1985) On thinking about the Group Matrix. Group Analysis. Vol. 18(2) pp. 112-124.

2. Ahlin, G., (1996) Exploring psychotherapy group cultures. Essays on group theory and the development of Matrix Representation Grid, an observation method for studying therapeutic group processes. Academic doctoral thesis. Karolinska Institutet Medical University, Stockholm, Sweden.

3. Bateson, G. (1972) Steps to an Ecology of Mind. New York: Chanler Publishing C.

4. Behr, H. & Hearst, L., (2005) Group-Analytic Psychotherapy. A Meeting of Minds. London and Philadelphia: Whurr Publishers.

5. Blackwell, D., (1994) The Emergence of Racism in group Analysis. Group Analysis. Vol. 27(2) pp. 197 – 210.

6. Brown, D. & Zinkin, L. (edits.) (1994) The Psyche and the Social World. Developments in Group Analytic Theory. London: Routledge & Kegan Paul.

7. Cortesao, E., (1970) On Interpretation in Group Analysis. Group Analysis. Vol. 4 pp. 39-53.

8. Dalal, F., (1998) Taking the Group Seriously. Towards a Post-Foulkesian GroupAnalytic Theory. London and Philadelphia: Jessica Kingsley.

9. Dalal, F., (2002) Race, Colour and the Process of Racialization: New Perspectives from Group Analysis, Psychoanalysis and Sociology. Hove: Brunner-Routledge.

10. De Maré, P. B., (1972) Perspectives in Group Psychotherapy. A Theoretical Background. London: George Allen & Unwin Ltd.

11. De Maré, P. B. and Piper, R.; Thompson, S., (1991) Koinonia. From Hate through Dialogue to Culture in the Large Group. London: Karnac Books.

12. Elias, N., (1939 / 1978 / 1982 / 1994) The Civilizing Process. Oxford: Blackwell.

13. Foulkes, S. H., (1964) Therapeutic Group Analysis. London: George Allen & Unwin Ltd. Later: reprint Karnac Books.

14. Foulkes, S. H., (1975) Group-Analytic Psychotherapy. Method & Principles. London: Gordon and Breach. Later: reprint Karnac Books.

15. Garland, C., (1982) Group Analysis: Taking the Non-problem Seriously. Group Analysis. Vol. 15(1) pp. 4-14.

16. Hopper, E., (1997) Traumatic Experience in the Unconscious Life of Groups: a Fourth Basic Assumption. 21st SH Foulkes Annual Lecture. Group Analysis. Vol. 30(4) pp. 439 – 701. 4

17. Hopper, E., (2001) The Social Unconscious: Theoretical Considerations. Group Analysis. Vol. 34(1) pp. 9 – 27.

18. James, C. D., (1994) Holding and Containing in the Group and in Society. Chapter in D. Brown & L. Zinkin, (edits.): The Psyche and the Social World. London: Routledge.

19. Kreeger, L., (edit.) (1975) The Large Group. Dynamics and Therapy. London: Constable. Later: reprint Karnac Books.

20. Nitsun, M., (1996) The Anti-Group. Destructive Forces in the Group and their Creative Potential. London: Routledge.

21. Pines, M., (edit.) (1983) The Evolution of Group Analysis. London: Routledge & Kegan Paul.

22. Pines, M. & Schermer, V., (edits.) (1994) Ring of Fire: Primitive Affects and Object Relations in Group Psychotherapy. London and New York: Routledge.

23. Pines, M., (1998) Circular Reflections. Selected Papers on Group Analysis and Psychoanalysis. Intern. Library of Group Analysis. London and Philadelphia: Jessica Kingsley.

24. Roberts, J. P., (1982) Foulkes’ Concept of the Matrix. Group Analysis. Vol. 15(2) pp. 111-126.

25. Skynner, A. C. R., (1976) One Flesh: Separate Persons. Principles of Family and Marital Psychotherapy. London: Constable.

26. Van der Kleij, G., (1982) About the Matrix. Group Analysis. Vol. 15(3) pp. 219 – 234. 27. Zinkin, L., (1983) Malignant Mirroring. Group Analysis. Vol. 16(2) pp. 113 – 125.

گروه به‌مثابه خانواده

قدرت شفابخش برف

تغییر… ولی نه هر تغییری. تغییر درمانی از طریق تجربۀ گروهی، به‌دنبال فرآیندهای خاصی رخ می‌دهد که در مطالعات مشخص شده ویژگی‌هایی دارند که به بهبود کمک می‌کنند. اسامی متفاوت بسیاری بر این عناصر گذاشته‌اند، اما شاید متداول‌ترین اصطلاح «عوامل درمانی» باشد. عوامل درمانی بسیارند، اما تمرکز اصلی این یادداشت بر این نکته است که گروه‌ها اغلب مانند خانواده‌ای سالم عمل می‌کنند. گروه حمایت، بازخورد صادقانه، راهنمایی، امید و قوانین را با خود همراه دارد. گروه به خانواده‌ای تبدیل می‌شود که خودمان آن را انتخاب کرده‌ایم یا به آن نیاز داریم. اغلب همان ویژگی‌هایی را که در خانواده کم داریم در گروه می‌یابیم. ما در گروه به شیوه‌ای که در خانواده دریافت نکرده‌ایم دیده، شنیده و درک می‌شویم. خانواده اولین گروه ما است و همان‌جا است که می‌آموزیم چگونه فردی باشیم. اگر خانواده به ما بیاموزد بحران و آشفتگی طبیعی است، احتمالاً در بیرون از محیط خانواده نیز به دنبال آشوب می‌گردیم یا بحران را با خود به موقعیت‌های دیگر می‌بریم. اگر خانواده به ما بیاموزد مشروبات الکلی راه کنار آمدن با مشکلات است، ما نیز همان مسیر را دنبال می‌کنیم.

ما این آموزه‌ها را به‌شیوه‌های آشکار و پنهان از خانواده با خود به گروه می‌آوریم. زمانی که روان ما در تلاش است گروه تازه را به خانوادۀ ما تبدیل کند، رفتار خانوادۀ خاستگاه ما خود را در تعاملات ما با دیگر اعضا نشان می‌دهد؛ اما همین‌جا است که بهبودی آغاز می‌شود. هر عضو در گروه همان رفتاری را دارد که در خانواده‌اش داشته. گروه و/یا درمانگر این مسئله را مشاهده کرده و به فرد بازخورد می‌دهند که در گروه به رفتاری که از خانواده‌اش با خود آورده نیاز نیست. گاه این رفتار بسیار آشکار است و گاهی نه. به‌عنوان مثال:

زنی که فرض کنیم آنا نام داشت، دهمین عضوی بود که به گروهِ درمانی من ملحق شد. او هر هفته در جلسات شرکت می‌کرد، اما به‌ندرت چیزی می‌گفت و تنها به سایر اعضا گوش می‌داد که نیازها، ناکامی‌ها و خواسته‎های خود را به زبان می‌آورند. یک شب که برف سنگینی باریده بود، از ده عضو گروه تنها چهار نفر در جلسه حاضر شدند؛ از جمله آنا.

در آن جلسه آنا بی‌وقفه صحبت کرد. از مسائل زیادی که او را آزار می‌داد حرف زد و از گروه کمک خواست. من این تغییر را پیشرفت آنا در نظر گرفتم. اما هفتۀ بعد که تمام اعضا در جلسه حاضر بودند آنا دوباره سکوت کرد. حتی به گفته‌های خودش در جلسۀ پیش هم اشاره‌ای نداشت.

هفتۀ بعد دوباره برف بارید. این بار سه نفر حضور داشتند و آنا دوباره مسائل عمیقی را بیان کرد. جلسۀ بعد تمام اعضا آمدند و آنا دوباره در سکوت خود فرو رفت. زمانی که از او پرسیدم چرا چنین اتفاقی می‌افتد، آنا برایمان گفت که فرزند آخر در خانوادۀ نُه‌نفری‌اش است و همیشه احساس کرده خواهر و برادرهایش قدرت بیشتر و نیازهایی بیشتر از او دارند و یاد گرفته از خودش حرف نزند. وقتی برف آمد و تنها چند عضو اندک در گروه حاضر بودند، قیدوبندهای همیشگی که تعداد نفرات گروه ـ که با تعداد اعضای خانواده‌اش برابری می‌کرد ـ یادآور آن بود، برداشته شد و آنا توانست خود را نشان دهد. حالا که آنا این بینش را به‌دست آورده بود، موفق شد هر هفته بخشی دیگر از صدای خود را در گروه بازیابد؛ فارغ از اینکه هر بار چند عضو در گروه حضور داشتند.

تغییری که بسیاری از افراد در گروه با آن روبه‌رو می‌شوند، درست مانند آنا یافتن صدایشان است. گاه این اتفاق گام‌به‌گام و به‌تدریج خود را نشان می‌دهد و گاه ناگهانی همچون برفی که به ناگاه از آسمان فرو می‌ریزد!

پنج شیوۀ افزایش توانمندی در روابط به کمک گروه‌درمانی

از احساس بیگانه بودن خسته شده‌اید؟ گروه‌درمانی به شما کمک می‌کند!

وقتی آهنگ موردعلاقه‌تان با سازی کوک نواخته می‌شود، می‌توانید لم بدهید و بدون حواس‌پرتی به موسیقی گوش کنید. اما اگر ساز کوک نباشد، حتی نوازندگان چیره‌دست هم نمی‌توانند صدای درستی از آن بیرون بیاورند.

 هماهنگی هیجانی همین عملکرد را در روابط دارد. وقتی فردی متفکرانه حرف‌هایتان را می‌شنود و صادقانه پاسخ می‌دهد، به او جذب می‌شوید. ارتباط راکد نمی‌شود و به تأیید گرفتن یا یاوه‌گویی از روی خودشیفتگی نیازی نیست. در چنین رابطه‌ای احساس رضایت و درک شدن می‌کنید.

کجا می‌توانید این راحتی و خونسردی در روابط را بیاموزید؟

گروه‌درمانی چه کمکی می‌کند؟

درمان فردی ابزار فوق‌العاده‌ای برای تقویت هویت است. درمانگر فردی ماهر کمک می‌کند درک بهتری از گذشته، احساسات و تکانه‌ها و انتخاب‌هایتان به دست آورید؛ به درمان آسیب، جان گرفتن اشتیاق‌ها، تسکین اضطراب و غیره کمک می‌کند.

همان‌طور که درمان فردی بر بهبود رابطۀ شما با خودتان متمرکز است، گروه‌درمانی بر بهبود روابط‌تان با دیگران، به‌ویژه نحوۀ برقراری ارتباط و رفتارتان در روابط تمرکز می‌کند. برای مثال:

  • آیا در تبادلات صمیمانه احساس اضطراب و ترس می‌کنید؟
  • آیا کنترلگر، آزرده یا زودخشم هستید؟
  • آیا احساس سرخوردگی یا ناکامی می‌کنید؟

مشکلات اجتماعی به درمان اجتماعی نیاز دارند. گروه فضایی در اختیارتان قرار می‌دهد تا راه‌های جدید بودن با دیگران را تمرین کنید. وقتی هماهنگ‌تر شوید، یاد می‌گیرید روابط سالم‌تر و راضی‌کننده‌تری برقرار کنید. به‌علاوه، به‌تدریج عادات بدی را که اغلب به مشکلات اجتماعی ختم می‌شوند، کنار می‌گذارید.

در گروه‌درمانی، در پی دستیابی به هماهنگی بیشتر:

  1. شفاف‌تر ارتباط برقرار می‌کنید.
  2. کمتر به خاطر تعارض‌ها دچار استرس می‌شوید.
  3. افکار و احساسات حقیقی‌تان را بیان می‌کنید.
  4. با همدلی و ملاحظۀ بیشتری گوش می‌دهید.
  5. با اصالت بیشتری حرف می‌زنید.

فرد ناهماهنگ

تا به حال رئیسی داشته‌اید که همواره گیج و پریشان‌حواس باشد یا هیچ‌وقت حاضر نباشد؟ در حضور چنین فردی احساس می‌کنید به شما گوش نمی‌کند و حق با شماست. می‌خواهید کارتان را به خوبی انجام دهید، اما وقتی تا این حد با شما ناهماهنگ است، هیچ‌وقت نمی‌توانید مطمئن باشید چه می‌خواهد یا از کارتان راضی است یا نه. یک لحظه حمایتگر است، لحظۀ بعد آزرده. بعضی‌اوقات درخواست‌هایش را با آب و تاب مطرح می‌کند؛ باقی اوقات کاری به کارتان ندارد.

با شما هماهنگ نیست و این کلافه‌کننده است. به رسمیت شناخته شدن، درک شدن و مهم انگاشته شدن احساسات از جانب دیگران از نیازهای اساسی انسان است.

در نهایت ممکن است جرأت پیدا کنید و مکان مثبت‌تری را برای کار بیابید. اما اگر این شخص گیج والد، خواهر یا برادر یا همسرتان باشد و نتوانید شغلتان را ترک کنید چه؟

بدون هماهنگی، روابط خسته‌کننده و ناخوشایند می‌شوند. اگر برای پرورش هماهنگی ابزاری نداشته باشید، آنچنان تهی می‌شوید که با هیچ درمان، سمینار خودیاری یا مربی‌گری زندگی‌ای پر نخواهید شد.

تمرین هماهنگی در زندگی

اینکه بدانید چه زمانی با دیگران هماهنگ هستید (و چه زمانی نیستید) برای بهبود روابط ضروری است. پیشنهادهای زیر ـ در کنار گروه‌درمانی ـ می‌توانند به هماهنگ شدن با دیگران کمک کنند:

انجام هم‌زمان چند کار را متوقف کنید

امکان ندارد بتوانید با توجه تقسیم‌شده به حرف‌های کسی گوش دهید. ممکن است انجام هم‌زمان چند کار احساس خوبی بهتان بدهد، اما محترمانه نیست. هیچ‌کس دوست ندارد برای به دست آوردن توجه رقابت کند. وقتی تنها هستید چند کار را هم‌زمان انجام دهید، اما وقتی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنید، به خاطر خدا دست نگه دارید و گوش کنید!

صفحۀ نمایش را ببندید

خوشتان بیاید یا نه، همۀ ما از «نسل صفحه‌های نمایش» هستیم. چند بار در روز دست از کار می‌کشیم و به مانیتور روشن خیره می‌شویم؟ تلفن همراه، آی‌پد، رایانه، تلویزیون؛ هرچه فکرش را بکنید. اگرچه فناوری به‌شدت توانایی به اشتراک‌گذاری اطلاعات را افزایش داده است، نمی‌تواند جای تماس انسانی واقعی را بگیرد. بسیاری از افراد از فناوری به عنوان دفاعی علیه صمیمیت یا برای اجتناب از احساسات سخت استفاده می‌کنند. اگر به دنبال ارتباط هیجانی پخته و رضایت‌بخش هستید، سرتان را از صفحۀ نمایش برگردانید و به چشمان دیگری نگاه کنید.

تمرکز بر گوش دادن

دنیای امروز برای حواسپرتی ساخته شده است. آیا جای تعجب است که کمبود توجه و تمرکز این روزها از رایج‌ترین تشخیص‌هاست؟ هرچه زمان مفید کمتری را با دیگران بگذرانید، ناامنی‌ها و دل‌مشغولی‌هایتان بیشتر می‌شوند. گوش دادن به دیگری و هماهنگ بودن در نهایت به شما قدرت می‌دهد و محکم‌تان می‌کند.

متعهد بمانید

«اوهوم» گفتن با حواس‌پرتی به‌معنای برقراری ارتباط نیست. اگر احساس می‌کنید طرف مقابل به حرفتان گوش نمی‌کند، به رویش بیاورید. اگر متوجه شدید به حرف‌های طرف مقابل گوش نمی‌کنید، دست نگه دارید و سؤال بپرسید. اگر بیشتر از دو یا سه بار در هفته می‌گویید: «ببخشید، چی گفتی؟» ممکن است در نهایت ارتباط‌تان را از دست بدهید؛ شاید فاصله‌ای که بین خود و دیگری قرار می‌دهید آرامش‌بخش به نظر برسد، اما در نهایت روابط و دوستی‌هایتان را تحلیل خواهد برد.

ذهن‌آگاهی را تمرین کنید

فقدان هماهنگی با دیگران اغلب از فقدان هماهنگی با خود نشأت می‌گیرد. برای دستیابی به هماهنگی، اول باید با دنیای درون خود تماس برقرار کنید. تمرین همراه با ذهن‌آگاهی کمک می‌کند تعادل خود را حفظ کنید و در لحظه بمانید. به‌علاوه، به شما قدرت می‌دهد مسئولیت خُلق خود را برعهده بگیرید و کمتر دیگران را سرزنش کنید یا به عزیزانتان حرف‌های مخرب بزنید.

به سوی شیوه‌ای جدید از بودن

قلب تپندۀ هر رابطه‌ای هماهنگی است. گروه‌درمانی ابزارهای لازم را برای تقویت هماهنگی، تجربۀ کامل‌تر زندگی در لحظه و برقراری روابط رضایت‌بخش‌تر فراهم می‌کند. شما هم می‌توانید از روش‌های زیر گروه‌درمانی را تجربه کنید و روابط بهتری برای خود بسازید: