بی‌دلیل نیست که گروه‌درمانی نقشی محوری در تقریباً تمام برنامه‌ریزی‌های درمانی مهم در دنیا دارد. مطالعات نشان داده گروه‌درمانی روشی مقرون‌به‌صرفه برای درمان هر مشکل و بیماری است. از این مهم‌تر، گروه‌درمانی فرصتی ارزشمند برای آموختن و تمرین مهارت‌هایی است که کسب آنها به تنهایی یا در درمان انفرادی بسیار دشوار است. به‌عنوان مثال، گروه‌درمانی این امکان را فراهم می‌آورد که در محیطی امن با حضور درمانگری که تعاملات را تعدیل می‌کند، مهارت‌های ارتباطی را تمرین کنید. گروه‌درمانی درضمن روشی عالی برای به دست آوردن زوایای دید مختلف به مشکل است و دیدی وسیع‌تر از زمانی به دست می‌دهد که با دوستان یا حتی با درمانگر انفرادی دربارۀ آن صحبت می‌کنیم. اما در گروه‌درمانی هم مانند هر درمان دیگر، همان‌قدری درو می‌کنیم که می‌کاریم. در اینجا چند نکته آمده که کمک می‌کند بیشترین بهره را از گروه‌درمانی ببرید.

گشوده باشید

شاید مهم‌ترین نکته در گروه درمانی باز بودن باشد که البته برای بعضی افراد دشوارترین نیز هست. ممکن است صحبت کردن از احساسات و تجربیات در مقابل گروهی از افراد سخت به‌نظر برسد، اما هرچه بیشتر با گروه به اشتراک بگذارید، گروه بیشتر به شما کمک خواهد کرد. به خاطر داشته باشید که گروه‌درمانی قرار نیست شبیه کلاس یا جلسات کاری باشد که باید کلام از پیش‌آماده و روشن باشد. خوب است در گروه تلاش کنید به بیان افکار و احساساتی بپردازید که حتی به زبان آوردنشان ممکن است برای خودتان هم پیچیده به‌نظر برسد. همچنین خوب است از احساسات و تجربیاتی بگویید که در محیط‌های دیگر از آنها حرف نمی‌زنید.

گشوده بودن به دلایل مختلف اهمیت دارد. اول اینکه با صادق بودن دربارۀ احساساتتان، می‌آموزید که آنها را بهتر درک کنید. صرف تلاش برای توصیف احساستان شما را از گسترۀ عواطفتان آگاه‌تر می‌کند. دوم اینکه همواره دیدن دیگران آسان‌تر از مشاهدۀ خودمان است. اگر صادقانه دربارۀ احساسات خود با گروه صحبت کنید، بینش بیشتری دربارۀ زندگی احساسی خود کسب می‌کنید. سوم اینکه ما به‌طور غریزی از نزدیک شدن به درد و آسیب اجتناب می‌کنیم. اگر به خود اجازه دهیم آسیب‌پذیر باشیم، متوجه می‌شویم که تمام احساسات ما قابل پذیرش هستند.

بازخورد دادن را بیاموزید

مزیت اصلی گروه این است که در حین تمرین مهارت های ارتباطی خود، از دیگران بازخورد دریافت می کنید. بازخورد دادن یکی از با ارزش ترین مهارت ها برای تمرین است. بازخورد نه تنها در گروه، بلکه در سایر زمینه‌های زندگی شما نیز مهارتی ارزشمند است، به‌ویژه وقتی صحبت از تعیین مرزها می‌شود. ایجاد تعادل بین صداقت و احترام می تواند دشوار باشد. ما اغلب با گفتن “من صادق هستم” بی نزاکتی را توجیه می کنیم. بازخورد صادقانه مهم است، اما همیشه باید مشفقانه باشد. برای مؤثر بودن، بازخورد باید تا حد امکان دقیق باشد. بنابراین به جای گفتن «تو خیلی بدبینی»، چیز منطقی‌تری را امتحان کنید، مثلاً «الان گفتی که در همه چیز شکست خوردی، اما فکر می‌کنم بیش از حد تعمیم می‌دادی». همچنین، حتما بازخورد مثبت هم بدهید. وقتی از کاری که کسی انجام داده قدردانی می کنید، اجازه دهید بقیه هم بدانند.

بازخورد گرفتن را بیاموزید

بازخورد گرفتن درست به اندازۀ بازخورد دادن اهمیت دارد. بعضی با بازخورد دیگران طوری برخورد می‌کنند که گویی به آنها حمله یا انتقاد شده است. قابل درک است؛ به‌خصوص در مورد افرادی که به موردحمله یا انتقاد قرار گرفتن عادت دارند. بسیار مهم است که بتوانیم این احساسات را به‌شکلی سازنده مدیریت کنیم. بازخورد گرفتن از گروهی از افراد که با آنها کاملاً صادق هستید، منبعی ارزشمند از اطلاعات است و اگر در برابر آن موضع بگیرید، چیز مهمی را از دست خواهید داد. اگر احساس کردید وارد موضع دفاعی می‌شوید، خوب است از این احساس صحبت کنید و آن را با گروه در میان بگذارید. به‌طورکلی خوب است پذیرای بازخوردها باشیم و به خود یادآوری کنیم شخص گوینده قصد کمک دارد. می‌توانید ببینید سایرین با این بازخورد موافق هستند یا مخالف. در کنار تمام اینها، خوب است به‌جای اینکه منتظر بمانید از گروه درخواست بازخورد کنید. به این ترتیب فعالانه اطلاعات بیشتری دربارۀ خود به دست خواهید آورد.

به تعریف کردن داستان‌هایتان اکتفا نکنید

وسوسه‌انگیز است که آنچه را می‌خواهیم بگوییم از پیش آماده کنیم و به‌خصوص بر تعریف کردن ماجراهایمان متمرکز شویم. اما این کار در بستر گروه چندان مفید نیست. گاهی تأکید بر تعریف اتفاقات به‌طور ناخودآگاه راهی است برای پوشاندن و اجتناب کردن از احساسات دشوار. بهتر این است که سعی کنیم آنچه را در لحظه به ذهنمان می‌آید مطرح کنیم یا به آنچه در گروه اتفاق می‌افتد، در لحظه واکنش نشان دهیم.

مراقب نصیحت کردن باشید

اغلب وقتی کسی در گروه مشکلش را تعریف می‌کند، دیگران وسوسه می‌شوند راه‌حلی در اختیارش بگذارند. بهتر است که از این کار بپرهیزید. نصیحت کردن دیگران کار آسانی است، اما حتی نصیحت‌های کارآمد هم آن چیزی نیستند که فرد به آن نیاز دارد. بهتر این است که گوش دهید و سؤال بپرسید. سعی کنید متوجه شوید گوینده می‌خواهد چه بگوید و چه احساسی دارد. بیشتر اوقات افراد دنبال جواب و نصیحت شنیدن نیستند و بیشتر دلشان می‌خواهد احساس کنند شنیده می‌شوند.

به پویایی‌های گروه توجه کنید

اتفاقات زیادی در گروه می‌افتد و توجه به پویایی‌های گروه چیزهای زیادی به ما می‎آموزد. طرح شدن چه موضوعاتی باعث معذب شدن من می‌شود؟ کدام اعضا بهتر ارتباط برقرار می‌کنند؟ کدام اعضا توجه بیشتری جلب می‌کنند؟ اعضا از چه کسانی در گروه دوری می‌کنند؟ درمانگر چطور تعارضات و سوءتفاهم‌ها را برطرف می‌کند؟ تمام اینها به شما کمک می‌کنند مهارت‌های تازه بیاموزید و جایگاه خود را در گروه پیدا و درک کنید.

وقتی روان‌پزشک جوانی بودم با جانبازان جنگ ویتنام که بر اثر آنچه بر سرشان آمده بود، چیزهایی که دیده بودند و کارهایی که انجام داده بودند و دچار تروما شده بودند کار می‌کردم. همان‌طور که این سربازها را درمان و دربارۀ PTSD مطالعه می‌کردم، متوجه شدم می‌توانم از آنچه می‌آموزم برای کمک به زنان استفاده کنم. اولین پناهگاه‌ها و واحد‌های بحران تجاوز برای زنان آسیب‌دیده در دهۀ 1970 باز شدند و ما هم در همان زمان دربارۀ اثر به‌احتمال ماندگار سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی، یعنی آن هراس، اضطراب، افسردگی و دیگر اختلال‌هایی که ممکن است علامت‌های همیشگی ترومای کودکی باشند، آموزش می‌دیدیم.

من که احتمال می‌دادم بعضی از بیماران بزرگسالم بازماندۀ سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی نیز باشند، به پرسش‌نامۀ پذیرش بزرگسالانم پرسشی را دربارۀ ترومای دوران کودکی اضافه کردم: «تا به حال در طول زندگی خود از نظر هیجانی، روان‌شناختی، جسمی یا جنسی دچار تروما شده‌اید یا مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اید؟» پاسخ (هم از جانب مردان و هم از جانب زنان) اغلب بله بود، اگرچه نه الزاماً اولین باری که این پرسش را مطرح کردم.

بعد، حدود سی سال پیش متوجه شدم در حال درمان هشت تن از مردانی هستم که به پرسش تروما/سوءاستفاده‌ام پاسخ مثبت داده بودند. هفت تن از آنها توسط مردها مورد سوءاستفاده قرار گرفته بودند؛ یکی از آنها توسط یک مرد و یک زن. آنها از طبقۀ متوسط و در دهه‌های چهارم و پنجم زندگی بودند. همه به جز یک نفر متأهل بودند، بیشترشان بچه داشتند و با توجه به سطح هوش و تحصیلاتشان ظاهراً همه ناموفق بودند. بیشتر آنها در زمینۀ صمیمیت، اعتماد و روابط جنسی مشکل داشتند.

همۀ این مردان برای درمان انفرادی به من مراجعه کرده بودند، اما هیچ‌یک برای درمان سوءاستفادۀ جنسی نیامده بود. در حقیقت، حدود نیمی از آنها اولین‌بار به پرسش سوءاستفاده پاسخ نه داده بودند، اما به مرور زمان این نه به بله تبدیل شده بود. در نهایت تک‌تک آنها در جلسات فردی با ترومای جنسی درگیر بودند؛ همین باعث شد گروه روان‌درمانی‌ای را امتحان کنم که در اصل بر آموزش روانی دربارۀ سوءاستفاده و تروما متمرکز باشد.

به هر یک آنها گفتم یکی از چند نفری است که درمان می‌کنم و در کودکی دچار تروما شده است؛ به اشتراک گذاشتن تجربه‌ها  و یادگیری آنچه روان‌پزشکی و روان‌شناسی دربارۀ سوءاستفادۀ جنسی در دوران کودکی و پیامدهای احتمالی آن در بزرگسالی کشف کرده بودند می‌توانست مفید باشد. هر هشت نفر موافقت کردند در «دوره‌ای» 12 جلسه‌ای شرکت کنند.

در جلسۀ اول از آنها خواستم هیچ کنایه‌ای در کار نباشد. این مردها نمی‌دانستند چگونه ممکن است آقایان بدون کنایه حرف بزنند. توضیح دادم که هدف از کنایه اغلب بستن بحثی ناخوشایند است؛ یکی از دلایلی که ما را دور هم جمع کرده بود انجام این گفتگوها و عبور از این احساس ناخوشایند بود. جلسات گروه دوشنبه‌شب‌ها از 8 تا 10 برگزار می‌شد. هر جلسه با ارائۀ کوتاهی از یافته‌های پژوهشی آغاز می‌شد و پس از آن اعضای گروه به بحث و اظهار نظر می‌پرداختند. برای اینکه مردها به لحاظ هیجانی احساس نکنند رسوا و تحقیر شده‌اند، پیشنهاد دادم تجربۀ جنسی و جسمی‌شان را در قالب «مثال‌های» کوتاهی گزارش دهند که برای به تصویر کشیدن نکاتی که در ارائه مطرح شده بود طراحی شده‌اند. از مردان خواسته شد پرسش بیشتری نپرسند که گوینده را معذب کند؛ برای مثال «نپرسید وقتی آن سوءاستفاده اتفاق می‌افتاد چه احساسی داشتی.» در شروع چنین منطقۀ امنی مورد نیاز و مؤثر بود، اما وقتی اعتماد بیشتر شد دیگر لزومی نداشت؛ خودشان خواستند بیشتر از تجربه‌ها و احساس‌هایشان حرف بزنند.

در هفتۀ یازدهم، یکی از اعضا گفت احساس می‌کند چیزهای بیشتر برای یاد گرفتن وجود دارند و امیدوار است بتوانیم دوره را 12 جلسۀ دیگر ادامه دهیم. دیگران هم موافق بودند. وقتی به جلسۀ بیست و چهارم نزدیک شدیم همان مرد دوباره گفت می‌خواهند ادامه بدهند، پس تصمیم گرفتیم برای سومین دورۀ 12 هفته‌ای، یک‌هفته در میان از 8 تا 10 شب ملاقات کنیم.

این ماجراها مربوط به 30 سال قبل است و اعضای گروه هنوز دوشنبه شب‌ها، یک‌هفته در میان با هم ملاقات می‌کنند. یکی از مردها به کالیفرنیا نقل مکان کرد، اما مرد دیگری جایش را گرفت، که از طرف یکی از اعضای گروه ارجاع داده شده بود. دو تن از مردها به قسمت‌های دیگر کشور رفتند؛ آنها کماکان از طریق اسکایپ در جلسات شرکت می‌کنند.

در طول سال‌ها محتوای بحث گروهی گسترش یافته است اما همیشه مسائل شخصی و محرمانه را در بر می‌گیرد. از تروماهای جنسی و جسمی‌ و استرس‌هایی که هر یک از این مردها در کودکی و پس از آن تجربه کرده بود مطلع شدیم. با وجود این، این بحث‌های بی‌پرده به همه کمک کردند با مسائل روزمرۀ خانه و محیط کار نیز کنار بیایند.

برای مثال، مارتین (اسم واقعی‌اش این نیست) در ابتدا به دلیل افسردگی، نداشتن اعتماد به نفس، مسائل زناشویی و نگرانی‌های شغلی برای درمان فردی مراجعه کرد. اولین‌بار که دربارۀ ترومای جنسی یا دیگر تروماهای دوران کودکی از او پرسیدم گفت موردی نبوده است؛ گفت از خانوادۀ مذهبی سالمی آمده و با سه خواهر و برادر و والدینش احساس نزدیکی می‌کند.

با وجود این یک ماه پس از شروع کار مارتین حادثۀ مهمی را به خاطر آورد که در پشت خودروی سفری خانواده اتفاق افتاده بود. خانواده مسیری طولانی را به سمت اردوگاه می‌پیمود. مارتین حدوداً هشت ساله بود و با برادر بزرگش در قسمت بار دراز کشیده بود. خواهرهایش در صندلی‌های میانی بودند.

برادر مارتین دستش را به بدن او مالیده و لب‌هایش را بوسیده بود. یادش می‌آمد که بی‌حال و سردرگم آنجا دراز کشیده بود. با هیچ‌کس از این اتفاق حرفی نزده بود تا زمانی‌که سی سال بعد برای درمان مراجعه کرد و همین باعث شد به گروه بپیوندد. در گروه توانست عدم اطمینان دوران نوجوانی در مورد تمایلات جنسی خود، رابطۀ جنسی پیچیده با همسرش، خام‌دستی‌اش به عنوان یک پدر و مسائلی را که در محیط‌های اجتماعی و حرفه‌ای با مردان داشت حل و فصل کند.

یکی دیگر از اعضای گروه که او را چاک می‌نامیم، به خاطر فاصلۀ احساسی مشکل‌سازی که با همسرش داشت و احساس راحت نبودن با دو فرزند کوچکش برای درمان مراجعه کرده بود. وقتی دربارۀ دوران کودکی‌اش با او مصاحبه کردم افشا کرد که با عموی ثروتمندش سه سال رابطۀ جنسی داشته است. از ده سالگی بارها در تعطیلات یا در دیدارهای آخر هفته در خانۀ عمویش توسط او مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار گرفته بود. تا چند سال بعد از اینکه به گروه ما بیاید نمی‌دانست برادر بزرگش قبل از او و برادر کوچکش بعد از او توسط همان عمو مورد سوءاستفاده قرار گرفته بوده‌اند. این عمو، مدیر تجاری موفقی که هرگز ازدواج نکرده بود، در طول بیش از یک دهه به دفعات از سه برادر سوءاستفاده کرده بود.

بعد از بیست سال رهبری گروه تصمیم گرفتم کارم را کم کنم. وقتی به مردها گفتم که گروه را ترک خواهم کرد آنها تصمیم گرفتند بدون من ادامه دهند و به نوبت گروه را رهبری کنند. از من دعوت کردند هر زمان که خواستم به آنها سر بزنم. هنوز هم هر سال در چند جلسه شرکت می‌کنم و کمی پیش در مراسم یادبود یکی از اعضای عزیزمان به آنها پیوستم.

وقتی دربارۀ اثری که گروه بر زندگی این مردان داشت با آنها صحبت کردم، موافق بودند که پیامدهای منفی تروما و سوءاستفادۀ دوران کودکی ممکن است تا پایان زندگی فرد باقی بماند. اگرچه ممکن است افرادی باشند که بتوانند تجربه‌های تکان‌دهندۀ دوران کودکی را نادیده بگیرند، در بیشتر موارد تروما می‌تواند فرد را از مسیر زندگی‌ای که می‌توانست انتخاب کند منحرف کند. به توافق رسیدیم که التیام ترومای جسمی و جنسی دوران کودکی سخت است و بیشتر افراد به کمک دیگران نیاز دارند تا از قربانی به بازمانده تبدیل شوند. به‌علاوه همگی قبول داشتیم که حرف از زدن از سوءاستفادۀ جنسی چقدر برای مردها دشوار است، اما هیچ‌گاه برای شروع التیام دیر نیست و اگرچه ممکن است رد زخم‌ها باقی بماند، ترومای دوران کودکی، حتی اگر به طور ناقص، قابل درمان و التیام است.

بعضی مردها و زن‌ها از اینکه گروه مردان این همه مدت ادامه یافته است انتقاد کرده‌اند. اعضای گروه با این حرف موافق نیستند. آنها دیگر خود را گروه بهبود از تروما نمی‌دانند؛ آن شروع کار بود، اما حالا به یک گروه حمایتی متشکل از دوستان بسیار خوب و بسیار صمیمی تبدیل شده‌اند. هر عضو دوستان مرد دیگری نیز دارد؛ بعضی از آنها دوستان کمی دارند و بعضی با افراد زیادی دوست هستند، اما رابطۀ دوستی درون گروه ویژه است.

فرِد، نجار و کابینت‌سازی که به‌تازگی بازنشسته شده است، سرسختانه در تابستان و زمستان، کوه‌نوردی تفریحی‌اش را دنبال می‌کند. با چند تن از دوستان قدیمی کوه‌نوردی می‌کند که بعضی از آنها قبل از پیوستن به گروه با او دوست بوده‌اند. این دوستان از دوران کودکی او را مسخره می‌کردند و این مسخره کردن اغلب وقتی این مرد شصت ساله به همراه این دوستان راه خود را از میان توده‌های برف زمستانی‌ای باز می‌کند که مسیر کوهستان را پوشانده‌اند ادامه می‌یابد. وقتی به توهین‌های‌شان اعتراض می‌کند دست برمی‌دارند، اما فقط برای یک مدت کوتاه، زیرا این توهین‌ها به بخشی از ماهیت روابط‌شان تبدیل شده‌اند.

مردان گروه مشاهده کرده‌اند که وقتی مردان بدون حضور زن‌ها دور هم جمع می‌شوند بین دوستان قدیمی متداول است که در حالی که می‌خندند و به روی خود نمی‌آورند، به یکدیگر توهین کنند. بعضی از مردها وقتی به چالش کشیده می‌شوند، توضیح می‌دهند که این کار به این خاطر است که آنها بهترین دوست و عاشق یکدیگر هستند. با وجود این در این گروه از مسخره کردن خبری نیست. دو تن از اعضای فعلی هر از گاهی به دیگران یادآوری می‌کنند که قانون کنایه نزدن موجب شده است خودافشایی از همان جلسۀ اول بی‌خطرتر به نظر برسد.

یک‌روز چاک، یکی از اعضای اولیۀ گروه، از بازی پوکری تعریف کرد که همیشه با همکارانش انجام می‌داد. آنها آبجو و پیتزا سفارش می‌دادند، ورق‌بازی می‌کردند، داستان می‌گفتند و خوش می‌گذراندند. تیم پرسید چرا چاک با وجود اینکه از دوستان پوکربازش این همه حمایت مردانه می‌گیرد، کماکان به گروه می‌آید. چاک گفت: «شوخی می‌کنی؟ اگر چیزهایی را که در اینجا با شما درباره‌شان حرف می‌زنم با آنها مطرح کنم معذب می‌شوند. به‌شدت با آن شوخی می‌کنند. بله، دوست هستیم، اما دور هم جمع می‌شویم تا شوخی کنیم، آبجو بنوشیم، ورق‌بازی کنیم؛ سخت نمی‌گیریم و داستان‌های عجیب و غریب تعریف می‌کنیم.»

در سال‌های اخیر جامعه متوجه شده است که سوءاستفادۀ جنسی از دختران تا چه حد متداول است. این قبیل سوءاستفاده‌ها دیگر از روی عادت انکار نمی‌شوند و تقریباً همه اتفاق نظر دارند که ارائۀ درمان و حمایت حائز اهمیت است. داده‌های به دست آمده از RAINN، شبکۀ ملی تجاوز، سوءاستفاده و رابطه با محارم نشان می‌دهد از هر 9 دختر 1 نفر و از هر 53 پسر 1 نفر قبل از 18 سالگی تعرض یا سوءاستفادۀ جنسی توسط یک بزرگسال را تجربه می‌کنند. به بیان دیگر، 82% از کل قربانیان زیر 18 سال دختر هستند. این یعنی 18% (حدود یک پنجم) پسر هستند. 100% این کودکان مستحق درمان و حمایتند.

«درمان» یا therapy واژۀ بسیار گسترده‌ای است که برای توصیف سبک‌های مختلف تیمار استفاده می‌شود. ممکن است گیج‌کننده باشد زیرا علاوه بر انواع درمان و درمانگر، تکنیک‌ها، نظریه‌ها و رویکردهای مختلفی نیز وجود دارند که ممکن است به شیوه‌های مختلفی استفاده شوند. اگرچه توضیحات زیر با هدف روشن کردن تفاوت‌های اصلی ارائه شده‌اند، سبک و شیوه‌ی ارائۀ درمان‌های مختلف در حد گسترده‌ای متنوع است. در اینجا بعضی از تفاوت‌های کلی که وقتی درمان را در نظر می‌گیرید باید به خاطر داشته باشید ارائه می‌شوند.

در درمان فردی تمرکز بر رشد رابطۀ یک به یک با درمان‌گر است. این رابطه بسته به رویکردی که درمانگر استفاده می‌کند شکل‌های بسیاری به خود می‌گیرد، اما در اغلب موارد با خلق فضایی پذیرنده همراه با استفاده از تکنیک‌ها با هدف کاهش علامت یا رشد فردی در ارتباط است. فرد در مورد هیجان‌ها و رفتارهای خود تأمل می‌کند.

زوج‌درمانی معمولاً با تمرکز شدید بر بهبود الگوی ارتباطی زوج همراه است. در زوج‌درمانی، بر خلاف درمان فردی، درمانگر مستقیم به شیوۀ زندگی زوج ورود می‌کند. آنها به طور مستقیم عادت‌ها و روتین‌هایی را که با هم دارند به جلسه می‌آورند. ‌درمانگر به تحلیل و ارائۀ بازخورد در مورد تعامل‌های زوج می‌پردازد و برای بهبود آن پیشنهادهایی را مطرح می‌کند. عموماً زوج‌درمانی فشرده‌تر از درمان فردی در نظر گرفته می‌شود زیرا از هر دو شریک زندگی دعوت می‌شود فرآیند تغییر را هم‌آفرینی کنند. 

گروه‌درمانی عموماً بر تعامل پویای اعضای گروه متکی است. در این نوع درمان بر کمک به شرکت‌کنندگان در درک فرافکنی‌هایی که به اعضای دیگر دارند، در حین یادگیری از بازخوردی که از دیگران، از جمله درمانگر دریافت می‌کنند، تأکید می‌شود.

درمانگران باید برای هر یک از این انواع مختلف درمان آموزش ببینند. عموماً فردی که برای درمان فردی آموزش دیده است آمادگی کافی برای انجام زوج‌درمانی یا ادارۀ گروه را ندارد. در مقابل، زوج‌درمانگرها و گروه‌درمان‌گرها معمولاً آموزش را با یادگیری درمان فردی آغاز کرده‌اند.

برای اینکه بهتر متوجه شوید، فردی عادی را در نظر بگیرید که می‌خواهد درمان را آغاز کند. مری 34 ساله است و دختری دو ساله دارد. از زمان تولد دخترش رابطۀ او و همسرش بدتر شده است. همسرش بیشتر کار و سفر می‌کند و وقتی خانه است، اغلب بر سر پول دعوا می‌کنند. مری پیش از این درمان نگرفته است، با وجود این می‌داند علائم افسردگی دارد. تمرکزش را از دست داده است، کل روز خسته است و به اندازۀ کافی غذا نمی‌خورد. از احساسی که دارد راضی نیست و با وجود این به اندازۀ کافی به همسرش احساس نزدیکی نمی‌کند که با او دربارۀ این احساس‌ها حرف بزند. تصمیم می‌گیرد با دوستانش دربارۀ گرفتن درمان صحبت کند.

چند تن از دوستانش درمان می‌گیرند و چند درمانگر نزدیک را معرفی می‌کنند. یکی از دوستانش به نام جیل درمان فردی می‌گیرد. یکی دیگر به نام لوئیس به زوج‌درمانی می‌رود و سامانتا در جلسات گروه‌درمانی شرکت می‌کند.

جیل می‌گوید درمان فردی مفید است زیرا احساس می‌کند می‌تواند هر حرفی را به درمانگرش بگوید و قضاوت نخواهد شد. درمانگر همۀ توجهش را بر جیل متمرکز می‌کند و با این کار به او کمک می‌کند خودش به پاسخ برسد. جیل هفته‌ای یک‌بار با درمانگرش ملاقات می‌کند تا در اصل دربارۀ رابطه‌اش با همسرش صحبت کند، اما از دو فرزند و شغلش هم حرف می‌زند. بیشتر از همه به این خاطر درمان را دوست دارد که به او زمان می‌دهد تا دربارۀ زندگی‌اش تأمل کند. درمانگر از او حمایت می‌کند، به او بازخورد می‌دهد و شرایطش را درک می‌کند و او هم طی چند ماه گذشته تا حدی توانسته است شرایط خود را درک کند.

درمانگر هر از گاهی تکنیک‌های مختلفی را برای کاهش اضطراب و افسردگی و به طور هم‌زمان افزایش بهزیستی او پیشنهاد می‌دهد. این‌طور تشبیه می‌کند که مثل این است که مربی ورزش شخصی‌ای داشته باشی که از رشدت حمایت می‌کند. می‌گوید خوشحال است که این زمان را برای خود می‌گذارد و اغلب اوقات بعد از جلسات احساس بهتری دارد.

لوئیس در جلسات زوج‌درمانی شرکت می‌کند. او وقتی در گوشی همسرش دنبال شماره تلفنی می‌گشت، پیام‌های عاشقانه‌ای دید. این پیام‌ها تا اعماق وجودش رخنه کردند. همسرش خیانت را انکار کرد، اما گفت از زندگی زناشویی‌شان راضی نیست. آنها هشت سال است که ازدواج کرده‌اند و پسری دو ساله دارند. شوهر لوئیس موافقت کرد با او به زوج‌درمانی بیاید.

لوئیس می‌گوید زوج‌درمانی سخت است، زیرا اغلب دعوا می‌کنند و در طول جلسات یکدیگر را به بی‌توجهی به نیازهای دیگری متهم می‌کنند. درمانگر با دادن «تکلیف‌هایی» که باید بین جلسات انجام شوند با آنها کار می‌کند تا بهتر بتوانند نیازهای خود را بیان کنند. لوئیس می‌گوید خیلی سخت است زیرا درمانگر او را هم به اندازۀ همسرش به چالش می‌کشد. فکر می‌کرد درمان طور دیگری باشد. صرفاً فکر می‌کرد کار همسرش اشتباه بوده و حالا باید کارش را جبران کند. در عوض، کم‌کم متوجه می‌شود خودش هم در اینکه همسرش دنبال رابطه با دیگری بوده نقش داشته است. لوئیس گفت به نظرش زوج‌درمانی مفید است، اما بسیار سخت است زیرا درمان و زندگی زناشویی‌شان به‌شدت فکرش را به کار می‌گیرند. اغلب بعد از جلسات احساس بهتری دارد تا احساس بدتر.

سامانتا طلاق گرفته است. فرزندی ندارد و از مردهایی که به صورت آنلاین با آنها آشنا شده ناامید شده است. جالب اینجا است که متوجه می‌شود اگرچه با مردهای مختلفی قرار گذاشته است، برخورد با همۀ آنها احساس آشنایی را در او بیدار می‌کند و این رابطه‌ها به‌ندرت بیشتر از چند ماه ادامه می‌یابند. این احساس آشنا این است که انگار به‌شدت تلاش می‌کند رابطه را پیش ببرد، اما به نظر می‌رسد مردها انرژی و زمان کمتری می‌گذارند و بعضی‌اوقات به احساساتش توجه نمی‌کنند.

می‌گوید در گروهی که به آن پیوسته، به نظر می‌رسد بیشتر اعضا با روابطشان در کشمکش هستند. اغلب وقتی مردهای گروه از خود حرف می‌زنند، او هم در گروه مشارکت می‌کند و بخش زیادی از وقت گروه را می‌گیرد. به‌علاوه متوجه شده است زنی در گروه حضور دارد که سامانتا مرتباً از دست او ناراحت می‌شود زیرا راحت حرف نمی‌زند. می‌گوید متوجه شده است که وقتی احساسش را به گروه می‌گوید تا حدی از او حمایت می‌شود. با وجود این، درمانگر اغلب از افشاگری او استفاده می‌کند تا به این فکر کند که این واکنش‌ها با رابطه‌های قبلی زندگی سامانتا چه ارتباطی دارند. در چند ماهی که در گروه بوده متوجه شده است اینکه چه کسی از او حمایت می‌کند، چه کسی او را برمی‌انگیزد و چه کسی با او مقابله می‌کند الگوی مشخصی دارد. از قرار معلوم، متوجه می‌شود احساساتی که دارد به‌شدت به احساساتی که وقتی در خانواده‌اش بزرگ می‌شده و احساساتی که در ازدواجش داشته است شباهت دارند. می‌گوید پیش از این هرگز متوجه این الگو نشده بوده است و اگرچه حرف زدن از این واکنش‌ها برایش سخت است، کم‌کم دارد دربارۀ شیوه‌ای که دیگران را می‌بیند و دیده می‌شود چیزهایی یاد می‌گیرد.

معمولاً امن‌ترین گزینه شروع با درمان فردی است زیرا ساده‌ترین راه را برای به دست آوردن دید روان‌شناختی فراهم می‌کند. معمولاً از گروه‌درمانی گران‌تر و عموماً کمی از زوج‌درمانی ارزان‌تر است. اغلب زوج‌درمانی زمانی بهترین گزینه است که زوج‌ها دچار بحران هستند و می‌خواهند مسائل را با هم بررسی کنند. با وجود این، در اغلب موارد سخت است که بررسی رابطه را کانون توجه زندگی قرار دهیم (و حفظ کنیم). به‌علاوه، در بین این سه نوع درمان، زوج‌درمانی از همه گران‌تر است. گروه‌درمانی پویا است و چند عضو را شامل می‌شود. گروه ممکن است باز باشد (اعضای جدید را بپذیرد) یا بسته (تنها تعداد انتخاب‌شده‌ای از شرکت‌کنندگان به گروه وارد می‌شوند و تا پایان در گروه می‌مانند). گروه‌درمانی از بین همۀ درمان‌ها، از همه مقرون به‌صرفه‌تر است زیرا در مقایسه با درمان فردی جلسات (بین یک و دو ساعته) با قیمت بسیار پایین‌تری ارائه می‌شوند.

سه علت اصلی افسردگی که در گروه‌درمانی درمان می‌شوند

راه حل‌هایی که درمان فردی یا داروهای ضدافسردگی قادر به ارائۀ آنها نیستند

افسردگی در بسیاری از کشورها از متداول‌ترین تشخیص‌ها است. در حقیقت، در دهۀ اخیر تجویز داروهای ضدافسردگی تنها در ایالات متحده با افزایش بسیار زیاد 65 درصدی مواجه بوده‌اند و از هر هشت آمریکایی یک نفر گزارش می‌دهد داروهای ضدافسردگی را امتحان کرده است.

داروهای ضدافسردگی به بسیاری از افراد کمک می‌کنند از شر علائم افسردگی خلاص شوند، ما آیا مداخله‌های دیگری وجود دارند که به علل احتمالی افسردگی بپردازند؟

راه حل گروه‌درمانی

به تجربۀ من، به‌ندرت مداخله‌ای سریع‌تر از گروه‌درمانی علائم افسردگی را از بین می‌برد. در نزدیک به 25 سالی که گروه‌های درمان را رهبری کرده‌ام، شاهد این بوده‌ام که افراد خود را از الگوهای دیرپای افسردگی رها کرده‌اند و به‌واسطۀ قدرت تجربۀ گروهی مثبت دگرگون شده‌اند.

چه چیزی باعث می‌شود گروه‌درمانی تا این حد مؤثر باشد؟ گروه‌درمانی سه علت اصلی افسردگی یعنی انزوا، روابط ناسالم و گفتگوی درونی منفی را هدف قرار می‌دهد. گروه با ریشه‌کن کردن این علت‌ها راه حل‌هایی را ارائه می‌دهد که درمان فردی یا داروهای ضدافسردگی قادر به ارائۀ آنها نیستند. بیایید ببینیم که چطور این کار را انجام می‌دهد.

  • 1- انزوای اجتماعی

انزوا موجب افسردگی می‌شود. هرچه منزوی‌تر باشید، افسردگی با احتمال بیشتری در زندگی‌تان ریشه خواهد دوانید. درحالی‌که درمان فردی درک و بینش به بار می‌آورد، گروه‌درمانی به‌واسطۀ پیوستن به اجتماعی از همتاهای حمایتگر، فرصت گریز از انزوا را فراهم می‌کند. هیچ‌چیز از گروهی از افراد که به رشد یکدیگر متعهد شده باشند قوی‌تر نیست. وقتی تماشا می‌کردم که اعضای گروه یکدیگر را تشویق می‌کنند و پیشرفت‌های هیجانی را جشن می‌گیرند، متوجه شدم درمان فردی و داروهای ضدافسردگی نمی‌توانند این نوع دلگرمی را ارائه دهند.

  • 2- روابط ناسالم

روابط ناسالم اغلب در عزت نفس پایین ریشه دارند. افسردگی ادراک را تحریف می‌کند و موجب می‌شود نتوانید دوست خوب را از دوست بد تشخیص دهید. گروه از طریق پرداختن به گرایش‌های مشکل‌ساز درون گروه به‌تدریج الگوهای رابطۀ ناسالم را روشن می‌کند. وقتی اعضای گروه روابط سالم و حمایتگرانه ایجاد می‌کنند، اعضا به‌تدریج متوجه می‌شوند که روابط ناسالم چگونه همواره به اعتمادبه‌نفس و خودارزشمندی آنها آسیب می‌زنند.

  • 3- گفتگوی درونی منفی

گروه‌درمانی الگوهای فکری منفی را که افسردگی را ترویج می‌دهند برملا می‌کند. در گروه اعضا تشویق می‌شوند گفتگوی درونی منفی خود، نظیر «من با بقیه فرق دارم»، «هیچ‌کس درکم نمی‌کند»، «من احمق هستم» و غیره را به چالش بکشند. وقتی خودباوری‌های مرکزی منفی به زبان می‌آیند و با گروه به اشتراک گذاشته می‌شوند، بی‌درنگ به چالش کشیده می‌شوند. اعضای گروه به سرعت یادآور می‌شوند که این خودزنی‌ها چقدر نادرست هستند. وقتی اعضای جدید گروه به‌تدریج گفتگوی درونی مثبت و جدیدی را که هم‌گروهی‌های‌شان ابراز کرده‌اند درون‌سازی می‌کنند، کم‌کم گفتگوی درونی منفی‌ای را که افسردگی آنها را تغذیه می‌کند کنار می‌گذارند.

پیشرفت سِرینا

سرینا، در طول دبیرستان از دوره‌های افسردگی رنج می‌برد. در حفظ کردن دوستی‌ها مشکل داشت و همواره نگران این بود که هم‌سن و سالانش دربارۀ او چه فکر می‌کنند. داروهای ضدافسردگی به کاهش علائم او کمک کردند، اما باز هم احساس انزوا و تنهایی می‌کرد. وقتی بالاخره سرینا به کالج رفت، از نظر تحصیلی عملکرد خوبی داشت، اما هنوز منزوی و تنها بود. افسرده نبود، اما شاد هم نبود.

وقتی به سرینا پیشنهاد دادم به یکی از گروه‌های درمانی‌ام بپیوندد، گفت: «گروهی از افراد که دور تا دور می‌نشینند و با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند؟ شبیه بدترین کابوسم است!»

بعد از کمی گفتگو سرینا قبول کرد فقط به عنوان مشاهده‌گر در یکی از گروه‌ها شرکت کند. بعد از اینکه دید اعضای گروه از ناامنی‌های خود حرف می‌زنند و از یکدیگر حمایت می‌کنند، تصمیمش عوض شد. از اینکه اعضای گروه چقدر با او دوستانه و خوش‌برخورد بودند تعجب کرده بود و قبول کرد به گروه بپیوندد: «باورم نمی‌شود افرادی وجود دارند که درست مثل من هستند!»

شش هفته بعد، سرینا کمترین علائم افسردگی در طول سال‌ها را گزارش داد. گروه به او کمک کرد انزوای اجتماعی خود را بشکند و روابط سالمی برقرار کند. وقتی گفتگوی درونی منفی خود را به اشتراک گذاشت («من جذاب نیستم.»، «دیگران فکر می‌کنند من عجیب هستم.») گروه او را در اظهارات مثبت غرق کرد. سرینا به‌تدریج، با حمایت گروه نظرهای مثبت و جدید آنها را درونی‌سازی کرد و اعتماد و اطمینانش به خود افزایش یافت. داروهای ضدافسردگی به او کمک کردند علائم افسردگی را کنترل کند، اما گروه ابزار لازم را برای یک زندگی رضایت‌بخش‌تر در اختیار او قرار داد.

پیوستن به گروه درمانی

اگر درمان فردی و داروهای ضد افسردگی را امتحان کرده‌اید و احساس می‌کنید هنوز در جا می‌زنید، گروه می‌تواند راه حلی باشد که به دنبال آن هستید. ممکن است مانند سرینا متوجه شوید که در کشمکش‌هایتان تنها نیستید و به ابزارهایی که برای رهایی همیشگی از افسردگی نیاز دارید دست پیدا کنید.