نوشته‌ها

تعریف

انسان به صورت ناخودآگاه تجربه‌های گذشتۀ خود را از روابط نزدیکش در دوران کودکی و شاید نوجوانی به اینجا و اکنون منتقل می‌کند. در این فرآیند شناخت‌ها، هیجانات، فانتزی‌ها و الگوهای روابط منتقل می‌شوند و این کار معمولاً به شکل «غیرواقع‌بینانه» یا با ادراک تحریف‌شده صورت می‌گیرد. انتقال متقابل به معنای واکنش ناخودآگاه درمانگر به انتقال یکی از اعضای گروه است.

دیدگاه‌های مفهومی

چون مفهوم انتقال برگرفته از حوزۀ روانکاوی است (که در آن درمانگر ابژۀ انتقال در نظر گرفته می‌شود) تعریف نسبتاً درون‌روانی آن باعث می‌شود هنگام کاربرد جدی آن در موقعیت‌های گروهی که در آن تأثیرات متقابل به وفور رخ می‌دهد با مشکلات مفهومی روبه‌رو شویم. مشخص نیست که آیا چیزی «انتقال» است و باید با آن همانند تحریفی هیجانی یا شناختی رفتار کرد یا «رابطه» است. فولکس (1995) می‌گفت انتقال «کلاسیکی» وجود دارد و سپس «تمام روابط در موقعیت درمانی بین دکتر و بیمار یا در گروه است».

ملاحظات دیگر هنگام کاربرد مفهوم انتقال در گروه تحلیلی عبارتند از اینکه:

الف- تفاوت‌های بسیاری بین انتقال به درمانگر گروه و انتقال به اعضای گروه وجود دارد.

ب- واکنش‌های درمانگران (این واکنش‌ها را می‌توان انتقال متقابل خواند) ممکن است کاملاً با پاسخ‌های احتمالاً حساب‌نشدۀ سایر اعضای گروه فرق داشته باشد. این مسألۀ آخر مخصوصاً در انتخاب درمان بهینه مشکل‌زا به نظر می‌رسد.

تاریخچۀ مفهوم

سودمند بودن مفهوم انتقال ذهن فولکس را به خود مشغول کرد و او نظرش را دربارۀ اعتبار فرآیند انتقال در گروه و نحوۀ کار با آن تغییر داد (نیتزن، 2008): «…واکنش‌های اودیپی و انتقال روان‌رنجور به درمانگر در درمان گروهی به وضوح و میزان روان‌درمانی فردی نیست. با این حال، این موارد غالباً به اندازۀ کافی روشن هستند…» و در ادامه کاملاً علیه امکان تکوین انتقال روان‌رنجور صحبت کرد.

در سال 1957 در گروه‌درمانی: رویکرد روانکاوانه فولکس و آنتونی می‌گویند: «در فانتزی ناخودآگاه گروه، درمانگر در جایگاه شمایل رهبر قدیمی قرار می‌گیرد… در واقع می‌توان گفت که در جایگاه پدر قرار می‌گیرد.» فولکس (1964) بعدها گفت روان‌رنجوری انتقال فردی را می‌توان مخصوصاً از طریق ارجاع انتقال به موقعیت کل گروه و محدود نکردن آن به درمانگر شناسایی و تحلیل کرد و به کار بست» (1968، ص 180).

می‌توان گفت انتقال به سه حوزۀ مختلف انجام می‌شود:

  1. به موقعیت درمانی (یا انتقال به معنای کلی‌تر).
  2. به موقعیت جاری زندگی (در افراد متأهل غالباً به شریک زندگی و در بیماران دیگر به والدین، نامزد و غیره) و به صورت خلاصه به شبکۀ زندگی جاری.
  3. به خاطراتی که فرآیند درمان آنها را به ذهن فرد می‌آورد و به ما اجازه می‌دهد که به صورت پویا واکنش و مجموعه پاسخ‌های دوران کودکی بیمار را شناسایی کنیم (ماتریکس گروهی فردی) (ص 245).

درمان و فرآیند در روانکاوی گروهی

فولکس (1964) بر «انتقال به سایر اعضای گروه…» تأکید کرد و گفت «که اهمیت خاصی دارد» (ص 245). با درک این نکته که «سایر بیماران البته خودشان و نه به عنوان غربالگرها و گیرنده‌های کارآزمودۀ انتقال واکنش نشان می‌دهند»، بدون تردید انتقال را مفید تلقی کرد و بعداً در سال 1974 این فکر را مطرح کرد که «انتقال نیرو محرکۀ روان‌درمانی است. انتقال جادویی و گویا قوی‌تر از هر رابطۀ دیگری است» (ص 274).

روش برخورد با انتقال از نظر او واپس‌روی نیست و معتقد است این مسئله ناشی از این است که همانند گرایش کلاینی، تفسیرهای انتقال، محور فرآیند روانکاوی قرار می‌گیرد.

فرآیندهای انتقال یکی از چهار «سطح ارتباط» در گروه‌ها هستند که اشلاپوبرسکی (2016) نام آنها را به «قلمروها» یا فضایی تغییر داد که در آن «واقعیت» رخ می‌دهد. سه سطح دیگر ارتباط یا قلمروها «واقعی» یا «فردی»، «فرافکنانه» (و «درون‌فکنانه») و «ازلی» است. همانند بسیاری از موارد دیگر، روانکاوی گروهی با پدیدۀ رابطه‌مند و هیجانی مانند انتقال همانند ارتباط برخورد می‌کند و این گرایش ظاهراً عمدتاً برای حل تروماهای کوچک (t کوچک) با نشان دادن انتقال بین اعضای گروه است. انتقال هدایتگر (T بزرگ) است که کیفیت آن با «t» و همچنین انتقال متقابل فرق دارد (که خود انتقال متقابل نیز متفاوت در نظر گرفته می‌شود) و این موضوع غالباً نادیده گرفته و واپس‌روی تلقی می‌شود. نکتۀ جالب اینجاست که از زمان هیمن (1950) انتقال متقابل درمانگر ابزار اصلی درک تلاقی ناخودآگاه در درمان تلقی می‌شود.

توجه به t به جای T ظاهراً یکی از تنگناهای روانکاوی گروهی است که باید به آن پرداخته شود. خود فولکس ظاهراً تصور می‌کرد نادیده گرفتن T بیشتر با فلسفۀ گروه‌درمانی انطباق دارد. این رویکرد باید بر قدرت هدایتگر و توانایی‌اش برای کار از طریق روابطش با اعضای گروه تأثیری عمیق بگذارد.

هاپر (2002) انتقال «جمعی» گروه را به ابژه‌هایی مانند هدایتگر، ماتریکس پویای گروه، زیرگروه‌های گوناگون و غیره که در گروه مشترک است اضافه می‌کند. انتقال و انتقال متقابل به مسائل کلی، تاریخی و کلیت گروه باعث آفرینش مشترک «عالم صغیر» می‌شود (اسلیتر، 1996).

نری (1998) به نقل از بجرانو (1972، ص 17) چهار ابژۀ انتقال را مشخص می‌کند:

  • درمانگر (که نقش شمایل پدر را دارد: در سطح قدیمی‌تر، نقش سوپرایگوی دوران کودکی یا ایگوی ایدئال را دارد)
  • گروه که نقش شمایل مادری (سطح اودیپی) را دارد، ولی بیشتر مادری قدیمی (ایل و تبار) است
  • سایرین (انتقال جانبی) که شمایل برادر را دارند
  • جهان خارجی که مکانی برای فرافکنی توان تخریب یا تولید فرد است (به نقل از نری، 1998، ص 20)

نقد مفهوم

رویکردهای پرافت‌وخیزی که تحلیل گروهی تا به امروز نسبت به انتقال اتخاذ کرده است ممکن است نسبتاً گیج‌کننده باشد و برخی آنها را صرفاً «رابطه» بدانند نه «انتقال». فولکس (1964) به صورت ضمنی به این موضوع اشاره کرده و معتقد است انتقال در گروه‌های تحلیلی باید در «شبکه‌ای که مدام در حال یکپارچه‌سازی دوباره است» انجام شود. شاید وی دگرگونی گذار بین روابط خاص «انتقال» به «روابط» موجود در «ماتریکس پویای» گروه را توصیف کرده است.

این نکته تفکربرانگیز است که پت دِمره (1972) اصطلاح «جابه‌جایی» را به انتقال ترجیح می‌دهد. دِمره می‌گوید عضو گروه روانکاو را پدر خود تصور نمی‌کند یا به صورت ناخودآگاه او را وادار نمی‌کند که پدرش باشد، بلکه روانکاو را شبیه پدرش در محیط خانه حس می‌کند. در اینجا چیزی که از گذشته به حال جابه‌جا شده است، کل محیط یا زمینه است که از گذشته به حال یا از محلی دیگر به مرکز بالینی فعلی منتقل شده است. مثلاً گروه گاهی تبدیل به خانوادۀ اصلی فرد یا کلاس درس مدرسه می‌شود. ولی شاید نه مسئلۀ انتقال بلکه ساختار شخصیتی تفاوت بین عضوی از گروه که روانکاو را «خود پدرش» تصور می‌کند و فرد دیگری باشد که همان درمانگر را «شبیه پدرش» تصور می‌کند. مشخص نیست که کاربرد جابه‌جایی در کار بالینی با «رابطه» فرق داشته باشد.

وقتی انتقال متقابل «فقط» واکنشی تلقی می‌شود، می‌توان از آن به عنوان دفاع استفاده کرد. وقتی بعد از مذاکره به عنوان پاسخ اولیه استفاده می‌شود، می‌توان آن را با «رابطه» یکی در نظر گرفت.

منابع

Bejerano, A.(1972) Resistance et transfert dans les groups. In: D.Anzieu, A.Bejerano, R. Kaes, A.Missenard and J.B.Pontalis(eds.) Le Travail Psychoanalytique dans les Groupes. Paris:Dunod.

De Mare, P. (1972) Large Group Psychotherapy. A suggested approach. Group Analysis 5: 106-108.

Foulkes, S.H. and Anthony, E.J. (1957). Group Psychotherapy: The Psychoanalytic Approach.  London: Karnac, 1984.

Foulkes, S.H. (1964). Therapeutic Group Analysis. London: Allen & Unwin. Reprinted in 1984,  London: Karnac.

Foulkes, S.H.(1968) Group dynamic processes and group analysis. In: Foulkes, E. (Ed.)1990, Selected Papers of S.H.Foulkes. Psychoanalysis and Group Analysis. 175-Karnac, London.

Foulkes, S.H., (1974): My philosophy in pyschotherapy. In:Foulkes, E. (Ed.),  Selected Papers.pp. 271-280. Karnac: London.

Foulkes, S.H. (1975). Group Analytic Psychotherapy: Methods and Principles. London: Interface, Gordon & Breach.  Reprinted in 1986, London: Karnac.

Hopper, E. (2005). ‘Countertransference in the context of the fourth basic assumption in the  unconscious life of groups.’ International Journal of Group Psychotherapy, 55, 1, 87-

Neri, C.(1998) Group. Jessica Kingsley.

Nitzgen, D. (2008) Analysis Development by Adaptation. Notes on ‘Applied’ Group Analysis. Group Analysis 41(3):240–251.

Schlapobersky, J.R. (2016) From The Couch To The Circle:  Group Analytic Psychotherapy in Practice. London, Routledge.

Slater, P. (1966). Microcosm: Structural, Psychological and Religious Evolution in Groups.      New York: John Wiley and Sons.