نوشته‌ها

دعوتی برای تجدیدنظر در سوگیری زن‌ستیزانه

تأثیر تجربۀ زیستۀ زنان بر نظریۀ روان‌پویشی

آموزش‌های جنسیتی‌ نهادینه‌شده در بافت پدرسالاری از همان ابتدای کودکی به دخترها یاد می‌دهد فکر، قدرت و پرخاشگری‌شان را کنار بگذارند و در طول دورۀ نوجوانی نیز این سبک زندگی تقویت می‌شود (گیلیگان و اسنایدر، 2018، ص 36). «برای کنار گذاشتن فکر»، به دخترها آموزش داده می‌شود به احساسات، افکار و خواسته‌های خود شک کنند. تشویق می‌شوند به انتظارهای اجتماعی مراقبت و تعلق عمل کنند و اغلب اوقات نیازهایشان را قربانی سازند. جوامع سفیدپرست پدرسالار برای پسرها هم آموزه‌های زیانباری دارد. با وجود این قدرت و پرخاشگری آنها به یغما نمی‌رود و درحالی‌که پذیرش هویت جنسیتی خارج از دوگانۀ قدیمی دستخوش تغییر شده است، پیام‌ها و رفتارها کماکان غیرانسانی و خصمانه‌اند. با علم به پیامدهای مخربی که آموزش‌های جنسیتی برای هویت‌های جنسیتی به بار می‌آورند، در اینجا به نگرانی‌های ویژۀ افراد با هویت زنانه می‌پردازم. در مقام گروه‌درمانگر، هنگام کار با زنان و دخترانی که در این بافت زندگی کرده‌اند، باید تجربۀ زیستۀ آنها را با آنچه در مورد تحول روان‌پویشی می‌دانیم درهم‌آمیزیم. برای این کار، به آموزش نظری و عملی دانشگاهی، آموزش حرفه‌ای و آموزش اجتماعی تکیه می‌کنیم. با وجود این، همۀ این آموزش‌ها در بافت پدرسالاری بازنمود می‌یابند. چارچوب پدرسالارانه چارچوبی مشکل‌ساز است، زیرا با سوگیری آشکار و ضمنی‌ای همراه است که بر اساس جنسیت، رنگ پوست و طبقه، نقش‌ها و ویژگی‌های خاصی را برای افراد در نظر می‌گیرد. ابزارهایی که برای درمان در اختیار داریم نیز با سوگیری شکل گرفته‌اند. این موضوع بدان معنا نیست که ابزارها مفید نیستند، بلکه باید محدودیت‌هایشان را بررسی کنیم. به‌علاوه، وظیفه داریم روش کار خود را با درکی که از بافت اجتماعی و فرهنگی مراجع به دست می‌آوریم هماهنگ کنیم.

از بین بردن پرخاشگری و خشم

بخشی از شرایط درخواستی از زنان و دختران این است که پرخاشگری و خشم را در درون خود از بین ببرند؛ بنابراین لازم است پرخاشگری و خشم را تعریف و از هم تفکیک کنیم. یکی انرژی است، درحالی‌که دیگری هیجان است. پرخاشگری از نیروهای زندگی است، منبعی از انرژی که از راه‌های سالم و ارتقابخشی نظیر ورزش، نوشتن کتاب و حل‌وفصل سازندۀ تعارض (کیرمن، 1983) و یا به شیوه‌های مخربی مانند حمله به خود یا آسیب رساندن به دیگران احساس و بیان می‌شود. خشم هیجان است. اگرچه خشم می‌تواند انرژی‌بخش باشد و از طریق این انرژی با پرخاشگری تعامل کند، نمی‌تواند باعث انجام عملی شود و فراتر از احساس هیجان باشد. انرژی پرخاشگری نیروی لازم برای حرکت از هیجان به عمل را تأمین می‌کند.

سرکوب پرخاشگری در دختران شرایط مناسبی را برای کنار گذاشتن تفکر فراهم می‌کند و به این ‌ترتیب، دخترها ارتباط خود را با قدرت شخصی و حقیقت هیجانی‌شان از دست می‌دهند. در فرهنگ پدرسالارانۀ ما از دخترها و زن‌ها انتظار می‌رود بر دوست داشته شدن تمرکز کنند. چیماماندا انگزی آدیچی (2015)، در مجموعه جستارهای خود به نام همه باید فمینیست باشیم، از دوستی مؤنث می‌نویسد: «آنچه دربارۀ او و سایر دوستان آمریکایی مؤنثم نظرم را جلب کرد این است که چقدر تلاش می‌کنند «دوست داشته شوند». چگونه طوری پرورش یافته‌اند که باور کنند دوست‌داشتنی بودن‌شان خیلی مهم است و این صفت «دوست‌داشتنی بودن» چیز خاصی است. و نشان دادن خشم و پرخاشگر بودن یا مخالفت بلند در این چیز خاص جایی ندارد» (صص 24-23). دوست‌داشتنی بودن بر شایستگی و اصالت فردی مقدم است.

موانع موفقیت

اگر زن یا دختری جرأت کند و شایستگی و موفقیت را بر دوست‌داشتنی بودن اولویت دهد، دچار پیامدهای بیرونی و درونی آن خواهد بود. در حقیقت، چه عصیان کند و چه با این تسلیم کنار آمده باشد، با پیامدهایی مواجه خواهد شد که بر درمان تأثیر می‌گذارند. اگر مقاومت کند، مانند زمانی ‌که هیلاری کلینتون برای ریاست‌جمهوری کاندید شده بود، به لحاظ اجتماعی بیگانه و هرزه یا بی‌اصالت در نظر گرفته می‌شود (تریستر، 2018). وقتی کامالا هریس برای معاونت ریاست جمهوری کاندید شد، به خاطر جاه‌طلبی بیش‌ازحد مورد انتقاد قرار گرفت. دهه‌هاست که به زنان غیرسفیدپوست گفته‌اند منتظر نوبت‌شان باشند (استراکن و همکاران، 2019). اگر زنی بلندپرواز نباشد، چطور می‌تواند به چیزی، به‌خصوص به معاونت ریاست جمهوری، برسد؟ پیامدهای درونی می‌توانند به حمله به خود و محدودیت بیشتر منجر شوند (استراکن و همکاران، 2019). اغلب در مراجعان مؤنثم این پیامد را می‌بینم.

باز پس گرفتن خود، دستیابی به عاملیت

یاشیکا سال‌هاست مراجع فردی من است، هرچند درمانش با چند وقفه همراه بوده. او که در هند که درس می‌خواند، کودک موفقی بود، اما در شش سالگی به ایالات‌متحده مهاجرت کرد و به‌رغم برخورداری از مهارت‌های کودکان کلاس سومی یا چهارمی، در کلاس اول قرار داده شد. می‌گفت دیده نمی‌شده است. هم خشمگین بود و هم مأیوس.

والدینش نمی‌توانستند به دیده شدن و قدرت گرفتنش در کشور جدید کمک کنند. مادرش از یاشیکا برای نیازهای روان‌شناختی و تأیید خودش استفاده می‌کرد و پدرش در مواجهه با غلبۀ فرهنگی مردم سفیدپوست، وابسته و منفعل بود. موضوع دیده نشدن یاشیکا در طول زندگی‌اش ادامه یافت. در کالج نادیده گرفته و به‌شدت افسرده شد و قبل از اینکه در نهایت تحصیلاتش را به پایان برساند، در مدرسه شکست خورد. در اولین شغل مهمش، درحالی‌که از سطح بالای مهارت‌های او استفاده می‌کردند، با برعهده گرفتن نقش رهبری مورد انتقاد واقع شد. در شغل کنونی‌اش به خاطر مهارتی که در حمایت از دیگران دارد شناخته شده است، اما می‌گویند خودش شایسته نیست. سطح عملکرد یاشیکا پایین آمده است و گفته‌اند مهارتش برای پیشرفت در شرکت کافی نیست. این مانع شغلی افسردگی و خشم حق‌به‌جانبانه‌اش را زنده کرد.

چندین سال بود که یاشیکا در گروه روان‌درمانی مختلطی شرکت می‌کرد. در این گروه موفقیتی کسب نکرده بود. روابطش را سطحی نگه می‌داشت و وقتی سایر اعضا چیز خوشایندی در او می‌دیدند از آنها فاصله می‌گرفت. از آن گروه بیرون آمد و پنج سال در هیچ گروهی شرکت نکرد. او که احساس افسردگی و خشم می‌کرد و از طرفی دنبال راهی بود که به شیوۀ متفاوتی با خودش و دیگران برخورد کند، در آوریل 2020 به گروه روان‌درمانی زنان من پیوست. در ابتدای ورودش به گروه خجالتی بود و راحت درددل نمی‌کرد. نمی‌دانست حالش بهتر می‌شود یا نه. نمی‌دانست از کسی در این گروه خوشش خواهد آمد یا نه و یا اینکه چقدر در گروه جا خواهد افتاد.

یاشیکا از وقتی به گروه زنان پیوست، برای اولین‌بار در کل جلساتمان درگیر تعارض‌های مستقیم شد و با اعضای گروه ارتباط واقعی برقرار کرد. سایر اعضای گروه حداقل چند سال از او بزرگ‌ترند و با مهربانی و خواهرانه با او رفتار می‌کنند. به‌علاوه، وقتی پا پس می‌کشد، به‌ویژه وقتی در حالت حمله به خود است، او را به چالش می‌کشند. به نظر می‌رسد یاشیکا و یکی از اعضا از دعوا کردن با هم لذت می‌برند. هرچند هفته یک ‌بار، یکی از آن دو چیزی می‌گوید که کاملاً با حرف آن یکی مخالف است. از درگیر شدن با هم ابایی ندارند. یاشیکا در طول این گفتگوها زنده‌تر و سرحال‌تر می‌شود. به اعتقاد من، ظرفیت تازه‌توسعه‌یافتۀ یاشیکا برای تعارض و پرخاشگری سالم همراه با توجه اصیلی که از سایر زنان گروه دریافت می‌کند (پادزهری برای رابطۀ او با مادرش) به‌طور کلی بر توانایی او برای برقراری ارتباط با دنیای بزرگ‌تر تأثیر مثبت داشته است. درحالی‌که پیش از این احساس حقارت می‌کرد و از دوستانش فاصله می‌گرفت، حالا با یکی از قدیمی‌ترین دوستانش که به خاطر احساس حقارت از او دور شده بود، وقت می‌گذراند. از این رابطه لذت می‌برد و می‌تواند تصور کند که برای دوستش مهم است. او خالۀ دوست‌داشتنی فرزند جدید دوستش شده است.

یاشیکا می‌گوید احساس عزیز بودن می‌کند و تحت تأثیر قرار گرفته است. دارد بر رابطۀ خود با والدینش کار می‌کند. وقتی مادرش فضولی می‌کند یا دست به فرضیه‌سازی می‌زند، به رویش می‌آورد. با ملایمت بیشتری به پدرش فهمانده است که به مادرش اجازه می‌دهد هردویشان را قورت بدهد! هنوز با والدینش درگیر است، اما فضای بیشتری برای تنفس دارد و با جرأت بیشتری تجربه‌اش را به زبان می‌آورد.

دوران کودکی یاشیکا، مانند دختران پژوهش گیلیگان و اسنایدر (2018) با فشار برای کنار گذاشتن فکر و تسلیم شدن در برابر انتظارهای فرهنگی و جنسیتی سپری شده است. حالا دارد فکرش را پس می‌گیرد و پرخاشگری، صدا و نشاط خود را بازمی‌یابد. یاشیکا به جای اینکه از آنچه دربارۀ خود، خانواده‌ و کارش می‌داند روی برگرداند، با شناخت احساسات و افکار خود، ارتباطش را با خودش حفظ می‌کند. هنوز به انزوا و حمله به خود تمایل دارد، اما این پیشرفت‌های افزایشی به سمت بیان خود و برقراری روابط معنادارتر ارزش تجلیل دارند.

ایجاد تغییر در گروه‌درمانی و گروه‌درمانگران

به سهم خود، هرگز بافتی را که در آن زندگی می‌کنیم و فشارهای سیستمیکی را که بر مراجعانم اعمال می‌شوند از یاد نمی‌برم. فرض را بر این نمی‌گذارم که همه‌چیز روان‌پویشی است. یاشیکا زنی آمریکایی-هندی است. در این جامعۀ سفیدپرست پدرسالارانۀ زن‌ستیز، جنسیت، رنگ پوست و اندازۀ بدنش همگی فشار مضاعف و سوگیری علیه او را در پی دارند. خانواده و اجتماع هندی‌اش تأثیرهای دیگری بر او می‌گذارند که تعیین نقش خانوادگی و تشویق به مشارکت در خانواده به هزینۀ سلامت روان و بهزیستی خود از آن جمله‌اند. یاشیکا با فشار سهمگین کنار گذاشتن فکر خود برای هم‌رنگ شدن با انتظارهای بی‌شمار جامعۀ سفید ایالات‌متحده و فرهنگ هندی‌اش مبارزه می‌کند. تمرکز مداخلۀ روان‌پویشی باید با واقعیت بافت زندگی او یکپارچه شود. به‌علاوه، باید نظریۀ روان‌پویشی را تحلیل کرد تا مشخص شود کدام قسمت‌های آن در اثر سوگیری شکل ‌گرفته و تحریف شده است. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. نمی‌گویم باید فمینیسم را به درمان‌های گروهی‌مان وارد کنیم. سعی دارم پذیرش بدون فکر نظریه و کار روان‌شناختی را به چالش بکشم تا درک کنیم که کل این نظریه در بافت فرهنگی سیاسی-اجتماعی‌ای خلق شده که جنسیت‌زده و نژادپرستانه است. در عین حال که بیشتر بر مسائل جنسیتی تمرکز می‌کنم و به‌طور حتم خود را فمینیست می‌دانم، به دنبال بحث بزرگ‌تری هستم. ساختار رشته و جامعۀ ما معیوب است و ما در مقام متخصص، وظیفه داریم این عیب‌ها را تشخیص دهیم و با آنها کار کنیم، پیامدهایشان را بررسی و شناسایی کنیم و بعد اصول رشته‌مان را تغییر دهیم. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. مراجعانمان از ما می‌خواهند رویۀ خود را نیز با همین بصیرت بررسی کنیم تا نقاط کورمان آشکار شوند و درمان خود، گروه‌ها، جوامع و دنیایمان تسهیل شود. 

منابع

Adichie, C.N. (2015). We should all be feminists. Anchor Books.

Gilligan, C., & Snider, N. (2018). Why does patriarchy persist? Polity Press.

Kirman, J. (1983). Modern psychoanalysis and intimacy: Treatment of the narcissistic personality. Modern Psychoanalysis 8(1), 17-34.

Strachan, C., Poloni-Staudinger, L.M., Jenkins, S.L., & Ortbals, C.D. (2019). Why don’t women rule the world? Understanding women’s civic and political choices.

CQ Press.

Traister, R. (2018). Good and mad: The revolutionary power of women’s anger. Simon & Schuster.

یکی از اعضای مرد گروه با عصبانیت گلایه کرد که وقتی یک عضو دیگر به او حمله کرده است نتوانسته‌ام از او حمایت کنم، بنابراین نمی‌تواند به من اعتماد کند و به گروه برنمی‌گردد. در ضمنِ کلنجار رفتن با احساس ناتوانی (به خودم می‌گفتم به هر حال هر گروه‌درمانگر زن خوبی همیشه از اعضا حمایت می‌کند)، جوابی جور کردم و گفتم نمی‌توانم تضمین کنم که همیشه از او حمایت می‌کنم، ولی اگر در گروه بماند هر وقت حس کرد کسی به او حمله کرده است سراپا گوشم و هر کمکی از دستم بربیاید دریغ نمی‌کنم. او در گروه باقی ماند و با کمک خودش بهتر فهمیدم چه زمان‌هایی و چگونه به کمک نیاز دارد و توانستم ظرفیتم را بالاتر ببرم تا ارزش درسی را که هر از گاهی از ناتوانی‌ام در کمک به اعضای گروهم حاصل می‌شد بهتر درک کنم.

یکی دیگر از اعضای زن گروه گفت وقتی دیده در واکنش به حرفش دستانم را به نشانۀ نگرانی به هم می‌مالم، احساس تحقیر نسبت به من او را فراگرفته است. از طرفی صدای مادرم را می‌شنیدم که می‌‌گفت: «خاک بر سرت!» و حس می‌کردم مایلم به خودم حمله کنم و از طرف دیگر صدای سوپروایزرم را می‌شنیدم که می‌گفت از بیمار بپرسم چه احساسی باعث این وضعیت ذهنی شده است. او احساس ترس، عصبانیت و خجالت خود را در ماجرای فروپاشی روانی مادرش بر اثر اضطراب بازشناخت و در جلسات روان‌درمانی کار عمیق‌تری در این زمینه انجام دادیم.

با صدای بلند با یکی از اعضای گروه صحبت می‌کردم که بر سرم فریاد زد و برخاست و بلوا به پا کرد. به او گفتم: «می‌گیری می‌شینی سر جات! این گروه برای گفتگوئه نه کارهای عملی!» سر جایش نشست و به این ترتیب توانستم به صورت کلامی بهتر تکانۀ عملش را کنترل کنم. محدودیت‌های جنسیتی قدیمی را کنار گذاشتم و در آن لحظه به هر دو جنبۀ مذکر و مؤنث اجازه دادم با صدای متقدرانه کنترل اوضاع را به دست بگیرند.

هرکدام از این رخدادها مستلزم پاسخ به تعامل‌های همراه با خشم بود و هرکدام احساسات عمیقی را ـ مانند آزار، ترس و خشم ـ در من برانگیختند. در هیچ‎یک از دوره‌های آموزشی رسمی‌ام در حوزۀ گروه‌درمانی برای این مسائل آماده نشده بودم. گرچه این دوره‌ها در بسیاری از موارد به من کمک کردند، این نکته فراموش شده بود که باید تجربه‌ها و مسائل منحصربه‌فرد پیش روی درمانگران زن تأیید و واکاوی شود. دوره‌های آموزشی‌ام به طرز اسفناکی فاقد سرمشق‎هایی زنانه برای درک انرژی پرخاشگرانۀ درون خودم و اعضای گروه و کار روی آنها بود. نمی‌توان نسخۀ واحدی دربارۀ آنچه رهبران گروه لازم است دربارۀ مدیریت انرژی پرخاشگرانه و کار با آن بدانند پیچید.

تربیت خانوادگی‌ام در خانوادۀ طبقه‌متوسط سفیدپوستی در دهۀ 50 در غرب میانه طوری بود که با رفتاری به‌اصطلاح «بسیار زنانه» ترتیب شده بودم و مرا برای رهبری گروه آماده نکرده بودند. در آن دوران دختران تشویق می‌شدند «رفتار بانومنشانه» داشته باشند و این موضوع باعث می‌شد دسترسی محدودی به انرژی پرخاشگرانه داشته باشیم. مادرم سرمشق خوبی برای ابراز وجود نبود، چون در این زمینه آموزش ندیده بود. مادرش طوری او را تربیت کرده بود که در ارتباط با شوهرش جنس دوم باشد، بچه‌ها را بزرگ و خانه‌داری کند. او طوری بزرگ شده بود که خشم را درونی و آن را تبدیل به علائم روان‌تنی مانند سردرد و زخم معده کند. خجالت کشیدن یکی از روش‌های رایج کنترل رفتار و فکر بود. انرژی پرخاشگرانه مخصوصاً خشم، کنترل و تبدیل به ارتباطات غیرمستقیم یا خودانتقادی شده بود.

تمام این تجربه‌ها تأثیر عمیقی بر سبک من در زمینۀ رهبری گروه و انواع مقاومت‌هایی گذاشت که هنگام انتقال متقابل با آن مواجه می‌شدم.

ما روان‌درمانگرها طوری تربیت می‌شویم که به مراجعان کمک کنیم با گسترۀ وسیعی از تجربه‌های انسانی آشنا شوند و حتی با آنها انس گیرند تا بتوانند احساسات خود را به شکلی پردازش و بیان کنند که به خودشان و رابطه یا دیگری آسیب نزند. حصول این هدف والا از این رو سخت‌تر می‌شود که رهبران گروه همچنان در تقلا هستند که دربارۀ احساس تمام تجربه‌ها و نحوۀ برخورد با این احساسات بیاموزند و با آنها انس گیرند. هر زنی که رهبر گروه باشد سابقۀ خانوادگی، هویت‌های نژادی، فرهنگی و دینی، تجربه‌های تروما و آموزش ناکامل روان‌شناسی را با خود به گروه می‌آورد. در این زمینه هیچ فرقی با سایر رهبران گروه از طیف‌های جنسیتی مختلف نداریم. آسیب‌پذیریم و از آسیب زدن به سایرین می‌ترسیم. می‌خواهیم در رهبری گروه احساس موفقیت کنیم و وقتی اعضای گروه زودتر از موعد گروه را ترک می‌کنند احساس شکست می‌کنیم.

من از بروز خشم سایرین نسبت به خودم می‌ترسیدم و شروع کارم را به عنوان گروه‌درمانگر مدت زیادی عقب انداختم. زنان لازم است با سایر رهبران گروه و نویسندگان زن از تمام نژادها، سنین و مراحل زندگی در ارتباط باشند تا سابقۀ زندگی، مسائل و مسیرهایشان را برای کسب شایستگی‌های لازم فاش کنند. نویسندگانی مانند ارنسبرگر (1990)، سمل (1985) و هولمز (2013) تصاویری اجمالی از کارهای منحصربه‌فرد گروه‌درمانگران زن به ما نشان داده‌اند، ولی ما نیازمند مشاهدات بیشتریم. حتی وقتی دربارۀ پرورش شایستگی‌ها صحبت می‌کنم می‌دانم که دیدگاه و ارزش‌هایم تحت تأثیر و انقیاد تجربه‌هایم به عنوان زنی سفیدپوست است. جلسه‌ای آزاد در همایش ارتباط انجمن گروه‌درمانی آمریکا در سال 2018 بستری برای زنان از نژادهای گوناگون و با دیدگاه‌های فرهنگی مختلف فراهم کرد تا روایت خود را از مسائل پیش رویشان، رشد حرفه‌ای و تأثیر زن بودن بر گروه‌درمانی مطرح کنند. ارائه‌هایی مانند این باعث می‌شود فکرهای قدیمی‌مان را در این باره که رهبر گروه کیست و که می‌تواند باشد گسترش دهیم.

حتی باتجربه‌ترین رهبران گروه زن ممکن است گاه درگیر مقاومت در انتقال متقابل شوند که باعث می‌شود آزادی کمتری برای تفکر دربارۀ تمام امور و احساسشان در خدمت رهبری مؤثر گروه داشته باشند. تربیت اجتماعی در نظام‌های روانشناسی‌مان وجود دارد و تأثیر و قدرت چشمگیری دارد. فقط بخش اندکی از تحقیقات و مطالعات موجود مشخصاً به درک تجربه‌های زنان در گروه‌درمانی پرداخته‌اند (بارلو و همکارانش، 2015؛ پاکوین و کولمن، 2021) و حتی تمرکز کمتری بر جهان درونی رهبران گروه زن وجود دارد. نظریۀ روانکاوی مدرن بنیاد نظری مستحکمی را برای کار با پرخاشگری در گروه‌ها فراهم کرده است (کرمن، 1995؛ اورمنت، 1984، 1992الف؛ اسپاتنیتز، 1995الف)، گرچه این بنیاد غالباً توسط مردان سفیدپوست شمال‌شرق آمریکا تدوین و ارائه شده است. غیر از دوره‌های آموزشی روانکاوری مدرن، زنان به ندرت دوره‌های گروه‌درمانی و کتب مرجع را در این زمینه می‌نویسند و به ندرت به دستاوردهای تاریخی‌شان در این زمینه اشاره می‌شود (پاکوین و کولمن، 2021).

متفکران روانکاوی مدرن پرخاشگری را منبع انرژی و زیست‌نیرویی می‌دانند که می‌توان آن را به شکل سازنده یا مخرب بروز داد (اسپاتنیتز و نیجل‌برگ، 1995). پرخاشگری فقط خطرناک و مخرب نیست و  نمود انرژی پرخاشگری ممکن است قدرتمند، همراه با جسارت کلام و خلاقانه باشد. زنان غالباً امکان ابراز کامل و سالم انرژی پرخاشگری را ندارند و نگرش‌ها و تفکرات فرهنگی نیز این امر را محدود می‌کند (هولمز، 2004، 2013). رهبران گروه روانکاوی مدرن روی درک انرژی پرخاشگری در تمام اشکال آن کار می‌کنند، از خودشناسی حمایت می‌کنند و این انرژی را به حل مسئلۀ سازنده و بروز خلاقیت تبدیل می‌کنند (لوین، 2017). آموزش روانکاوی مدرن، علی‌رغم ریشه‌های غالباً مردانه‌اش پتانسیل عظیمی برای آزادی رهبران گروه زن و امکان استفادۀ آنها از این انرژی دارد.

همۀ ما با سوابقی خانوادگی به سراغ این حوزه آمده‌ایم که مشخص می‌کنند چگونه نقش رهبر گروه را ایفا می‌کنیم. روان‌درمانگرها در هر نقطه از طیف جنسیتی، مقاومت‌های خاصی در برابر انتقال متقابل دارند. مقاومت‌های رایج رهبران از این قرار است: نیاز به حضور در خانواده‌ای شاد، نیاز به دوست داشته شدن، واکنش‌های منفی به مخالفت و رقابت، همانندسازی افراطی با اعضای گروه و تعصب درمانی (روزنتال، 1987). مقاومت در برابر انتقال متقابل مشخصاً در زنانی رایج است که معتقدند رهبران خوب بی‌نهایت تغذیه‌کننده و پرشفقت‌اند و ما نباید حسادت و رقابت کنیم و به این ترتیب زن‌گریزی را درونی می‌کنند (از این رو، صرفاً بر اساس جنسیتمان، ارزش کمتری برای خودمان قائل می‌شویم) یا باور دارند زنان ذاتاً فریبکار یا از لحاظ جنسی خطرناک هستند. درمان فردی یا گروه‌درمانی، گروه‌های آموزشی و نظارت ممکن است تجربه‌هایی را فراهم کنند که به زنان در خلاص شدن از این مقاومت‌ها کمک کند. در میان نهادن تجربه‌های فردی با یکدیگر کار ما را به عنوان گروه‌درمانگر پرحاصل‌تر می‌کند؛ تا جایی که بتوانیم مقاومت در برابر انتقال متقابل را درک کرده و آن را کمتر کنیم.

در مواجهه با خاتمۀ احتمالی جلسات توسط بیماری خشمگین، دگرگونی فرافکنی‌های اضطراب یا مدیریت تهدید بیمار خشمگینی که از صندلی خود برخاسته است، لازم است مدل‌های نقش‌های جنسیتی محدودمان را روشن کنیم و در مقابل از تمام انرژی پرخاشگری‌مان برای درمان استفاده کنیم. گروه‌درمانگران زن می‌توانند کمک‌های زیادی به یکدیگر کنند، چون گذشته، تجربه‌های تحول‌آفرین و نقاط قوت مشترکی دارند. ما نیازمند این هستیم که زنانی با پیشینه‌های گوناگون به صورت مستمر و شجاعانه تدریس کنند، بنویسند و فکرهایشان را با سایرین در میان بگذارند تا بتوانیم این توانایی را شکوفا کنیم.

منابع:

Barlow, S., Burlingame, G.M., Greene, L.R., Joyce, A., Kaklauskas, F., Kinley, J., Klein, R. H., Kobos, J.C., Leszcz, M., MacNair-Semands, R., Paquin, J.D., Tasca, G.A., Whittingham, M., & Feirman, D. (2015).

Evidence-based practice in group psychotherapy. American Group Psychotherapy Association Science to Service Task Force. www.agpa.org/home/practice-resources/evidence-based-practice-in-group-psychotherapy.

Ernsberger, C. E. (1990). Modern countertransference theory: Some elaborations and clinical illustrations. Modern Psychoanalysis, 15(1), 11-31.

Holmes, L. (2004). Hell hath no fury: How women get even. Modern Psychoanalysis, 29(1) .

Holmes, L. (2013). The oppression of women. Wrestling with destiny. Routledge, 34-76.

Kirman, J. (1995). Working with anger in groups: A modern analytic approach. International Journal of Group Psychotherapy, 45(3), 303-329.

Levine, R. (2017). A modern psychoanalytic perspective on group therapy. International Journal of Group Psychother- apy, 67(Sup.1).

Ormont, L. (1984). The leader’s role in dealing with aggression in groups. In Furgeri, L. (Ed.), (2001). The technique of group treatment: The collected papers of Louis R. Ormont, Ph.D. Psychosocial Press.