دعوتی برای تجدیدنظر در سوگیری زنستیزانه
مقاله
آموزشهای جنسیتی نهادینهشده در بافت پدرسالاری از همان ابتدای کودکی به دخترها یاد میدهد فکر، قدرت و پرخاشگریشان را کنار بگذارند و در طول دورۀ نوجوانی نیز این سبک زندگی تقویت میشود (گیلیگان و اسنایدر، 2018، ص 36). «برای کنار گذاشتن فکر»، به دخترها آموزش داده میشود به احساسات، افکار و خواستههای خود شک کنند. تشویق میشوند به انتظارهای اجتماعی مراقبت و تعلق عمل کنند و اغلب اوقات نیازهایشان را قربانی سازند. جوامع سفیدپرست پدرسالار برای پسرها هم آموزههای زیانباری دارد. با وجود این قدرت و پرخاشگری آنها به یغما نمیرود و درحالیکه پذیرش هویت جنسیتی خارج از دوگانۀ قدیمی دستخوش تغییر شده است، پیامها و رفتارها کماکان غیرانسانی و خصمانهاند. با علم به پیامدهای مخربی که آموزشهای جنسیتی برای هویتهای جنسیتی به بار میآورند، در اینجا به نگرانیهای ویژۀ افراد با هویت زنانه میپردازم. در مقام گروهدرمانگر، هنگام کار با زنان و دخترانی که در این بافت زندگی کردهاند، باید تجربۀ زیستۀ آنها را با آنچه در مورد تحول روانپویشی میدانیم درهمآمیزیم. برای این کار، به آموزش نظری و عملی دانشگاهی، آموزش حرفهای و آموزش اجتماعی تکیه میکنیم. با وجود این، همۀ این آموزشها در بافت پدرسالاری بازنمود مییابند. چارچوب پدرسالارانه چارچوبی مشکلساز است، زیرا با سوگیری آشکار و ضمنیای همراه است که بر اساس جنسیت، رنگ پوست و طبقه، نقشها و ویژگیهای خاصی را برای افراد در نظر میگیرد. ابزارهایی که برای درمان در اختیار داریم نیز با سوگیری شکل گرفتهاند. این موضوع بدان معنا نیست که ابزارها مفید نیستند، بلکه باید محدودیتهایشان را بررسی کنیم. بهعلاوه، وظیفه داریم روش کار خود را با درکی که از بافت اجتماعی و فرهنگی مراجع به دست میآوریم هماهنگ کنیم.
از بین بردن پرخاشگری و خشم
بخشی از شرایط درخواستی از زنان و دختران این است که پرخاشگری و خشم را در درون خود از بین ببرند؛ بنابراین لازم است پرخاشگری و خشم را تعریف و از هم تفکیک کنیم. یکی انرژی است، درحالیکه دیگری هیجان است. پرخاشگری از نیروهای زندگی است، منبعی از انرژی که از راههای سالم و ارتقابخشی نظیر ورزش، نوشتن کتاب و حلوفصل سازندۀ تعارض (کیرمن، 1983) و یا به شیوههای مخربی مانند حمله به خود یا آسیب رساندن به دیگران احساس و بیان میشود. خشم هیجان است. اگرچه خشم میتواند انرژیبخش باشد و از طریق این انرژی با پرخاشگری تعامل کند، نمیتواند باعث انجام عملی شود و فراتر از احساس هیجان باشد. انرژی پرخاشگری نیروی لازم برای حرکت از هیجان به عمل را تأمین میکند.
سرکوب پرخاشگری در دختران شرایط مناسبی را برای کنار گذاشتن تفکر فراهم میکند و به این ترتیب، دخترها ارتباط خود را با قدرت شخصی و حقیقت هیجانیشان از دست میدهند. در فرهنگ پدرسالارانۀ ما از دخترها و زنها انتظار میرود بر دوست داشته شدن تمرکز کنند. چیماماندا انگزی آدیچی (2015)، در مجموعه جستارهای خود به نام همه باید فمینیست باشیم، از دوستی مؤنث مینویسد: «آنچه دربارۀ او و سایر دوستان آمریکایی مؤنثم نظرم را جلب کرد این است که چقدر تلاش میکنند «دوست داشته شوند». چگونه طوری پرورش یافتهاند که باور کنند دوستداشتنی بودنشان خیلی مهم است و این صفت «دوستداشتنی بودن» چیز خاصی است. و نشان دادن خشم و پرخاشگر بودن یا مخالفت بلند در این چیز خاص جایی ندارد» (صص 24-23). دوستداشتنی بودن بر شایستگی و اصالت فردی مقدم است.
موانع موفقیت
اگر زن یا دختری جرأت کند و شایستگی و موفقیت را بر دوستداشتنی بودن اولویت دهد، دچار پیامدهای بیرونی و درونی آن خواهد بود. در حقیقت، چه عصیان کند و چه با این تسلیم کنار آمده باشد، با پیامدهایی مواجه خواهد شد که بر درمان تأثیر میگذارند. اگر مقاومت کند، مانند زمانی که هیلاری کلینتون برای ریاستجمهوری کاندید شده بود، به لحاظ اجتماعی بیگانه و هرزه یا بیاصالت در نظر گرفته میشود (تریستر، 2018). وقتی کامالا هریس برای معاونت ریاست جمهوری کاندید شد، به خاطر جاهطلبی بیشازحد مورد انتقاد قرار گرفت. دهههاست که به زنان غیرسفیدپوست گفتهاند منتظر نوبتشان باشند (استراکن و همکاران، 2019). اگر زنی بلندپرواز نباشد، چطور میتواند به چیزی، بهخصوص به معاونت ریاست جمهوری، برسد؟ پیامدهای درونی میتوانند به حمله به خود و محدودیت بیشتر منجر شوند (استراکن و همکاران، 2019). اغلب در مراجعان مؤنثم این پیامد را میبینم.
باز پس گرفتن خود، دستیابی به عاملیت
یاشیکا سالهاست مراجع فردی من است، هرچند درمانش با چند وقفه همراه بوده. او که در هند که درس میخواند، کودک موفقی بود، اما در شش سالگی به ایالاتمتحده مهاجرت کرد و بهرغم برخورداری از مهارتهای کودکان کلاس سومی یا چهارمی، در کلاس اول قرار داده شد. میگفت دیده نمیشده است. هم خشمگین بود و هم مأیوس.
والدینش نمیتوانستند به دیده شدن و قدرت گرفتنش در کشور جدید کمک کنند. مادرش از یاشیکا برای نیازهای روانشناختی و تأیید خودش استفاده میکرد و پدرش در مواجهه با غلبۀ فرهنگی مردم سفیدپوست، وابسته و منفعل بود. موضوع دیده نشدن یاشیکا در طول زندگیاش ادامه یافت. در کالج نادیده گرفته و بهشدت افسرده شد و قبل از اینکه در نهایت تحصیلاتش را به پایان برساند، در مدرسه شکست خورد. در اولین شغل مهمش، درحالیکه از سطح بالای مهارتهای او استفاده میکردند، با برعهده گرفتن نقش رهبری مورد انتقاد واقع شد. در شغل کنونیاش به خاطر مهارتی که در حمایت از دیگران دارد شناخته شده است، اما میگویند خودش شایسته نیست. سطح عملکرد یاشیکا پایین آمده است و گفتهاند مهارتش برای پیشرفت در شرکت کافی نیست. این مانع شغلی افسردگی و خشم حقبهجانبانهاش را زنده کرد.
چندین سال بود که یاشیکا در گروه رواندرمانی مختلطی شرکت میکرد. در این گروه موفقیتی کسب نکرده بود. روابطش را سطحی نگه میداشت و وقتی سایر اعضا چیز خوشایندی در او میدیدند از آنها فاصله میگرفت. از آن گروه بیرون آمد و پنج سال در هیچ گروهی شرکت نکرد. او که احساس افسردگی و خشم میکرد و از طرفی دنبال راهی بود که به شیوۀ متفاوتی با خودش و دیگران برخورد کند، در آوریل 2020 به گروه رواندرمانی زنان من پیوست. در ابتدای ورودش به گروه خجالتی بود و راحت درددل نمیکرد. نمیدانست حالش بهتر میشود یا نه. نمیدانست از کسی در این گروه خوشش خواهد آمد یا نه و یا اینکه چقدر در گروه جا خواهد افتاد.
یاشیکا از وقتی به گروه زنان پیوست، برای اولینبار در کل جلساتمان درگیر تعارضهای مستقیم شد و با اعضای گروه ارتباط واقعی برقرار کرد. سایر اعضای گروه حداقل چند سال از او بزرگترند و با مهربانی و خواهرانه با او رفتار میکنند. بهعلاوه، وقتی پا پس میکشد، بهویژه وقتی در حالت حمله به خود است، او را به چالش میکشند. به نظر میرسد یاشیکا و یکی از اعضا از دعوا کردن با هم لذت میبرند. هرچند هفته یک بار، یکی از آن دو چیزی میگوید که کاملاً با حرف آن یکی مخالف است. از درگیر شدن با هم ابایی ندارند. یاشیکا در طول این گفتگوها زندهتر و سرحالتر میشود. به اعتقاد من، ظرفیت تازهتوسعهیافتۀ یاشیکا برای تعارض و پرخاشگری سالم همراه با توجه اصیلی که از سایر زنان گروه دریافت میکند (پادزهری برای رابطۀ او با مادرش) بهطور کلی بر توانایی او برای برقراری ارتباط با دنیای بزرگتر تأثیر مثبت داشته است. درحالیکه پیش از این احساس حقارت میکرد و از دوستانش فاصله میگرفت، حالا با یکی از قدیمیترین دوستانش که به خاطر احساس حقارت از او دور شده بود، وقت میگذراند. از این رابطه لذت میبرد و میتواند تصور کند که برای دوستش مهم است. او خالۀ دوستداشتنی فرزند جدید دوستش شده است.
یاشیکا میگوید احساس عزیز بودن میکند و تحت تأثیر قرار گرفته است. دارد بر رابطۀ خود با والدینش کار میکند. وقتی مادرش فضولی میکند یا دست به فرضیهسازی میزند، به رویش میآورد. با ملایمت بیشتری به پدرش فهمانده است که به مادرش اجازه میدهد هردویشان را قورت بدهد! هنوز با والدینش درگیر است، اما فضای بیشتری برای تنفس دارد و با جرأت بیشتری تجربهاش را به زبان میآورد.
دوران کودکی یاشیکا، مانند دختران پژوهش گیلیگان و اسنایدر (2018) با فشار برای کنار گذاشتن فکر و تسلیم شدن در برابر انتظارهای فرهنگی و جنسیتی سپری شده است. حالا دارد فکرش را پس میگیرد و پرخاشگری، صدا و نشاط خود را بازمییابد. یاشیکا به جای اینکه از آنچه دربارۀ خود، خانواده و کارش میداند روی برگرداند، با شناخت احساسات و افکار خود، ارتباطش را با خودش حفظ میکند. هنوز به انزوا و حمله به خود تمایل دارد، اما این پیشرفتهای افزایشی به سمت بیان خود و برقراری روابط معنادارتر ارزش تجلیل دارند.
ایجاد تغییر در گروهدرمانی و گروهدرمانگران
به سهم خود، هرگز بافتی را که در آن زندگی میکنیم و فشارهای سیستمیکی را که بر مراجعانم اعمال میشوند از یاد نمیبرم. فرض را بر این نمیگذارم که همهچیز روانپویشی است. یاشیکا زنی آمریکایی-هندی است. در این جامعۀ سفیدپرست پدرسالارانۀ زنستیز، جنسیت، رنگ پوست و اندازۀ بدنش همگی فشار مضاعف و سوگیری علیه او را در پی دارند. خانواده و اجتماع هندیاش تأثیرهای دیگری بر او میگذارند که تعیین نقش خانوادگی و تشویق به مشارکت در خانواده به هزینۀ سلامت روان و بهزیستی خود از آن جملهاند. یاشیکا با فشار سهمگین کنار گذاشتن فکر خود برای همرنگ شدن با انتظارهای بیشمار جامعۀ سفید ایالاتمتحده و فرهنگ هندیاش مبارزه میکند. تمرکز مداخلۀ روانپویشی باید با واقعیت بافت زندگی او یکپارچه شود. بهعلاوه، باید نظریۀ روانپویشی را تحلیل کرد تا مشخص شود کدام قسمتهای آن در اثر سوگیری شکل گرفته و تحریف شده است. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. نمیگویم باید فمینیسم را به درمانهای گروهیمان وارد کنیم. سعی دارم پذیرش بدون فکر نظریه و کار روانشناختی را به چالش بکشم تا درک کنیم که کل این نظریه در بافت فرهنگی سیاسی-اجتماعیای خلق شده که جنسیتزده و نژادپرستانه است. در عین حال که بیشتر بر مسائل جنسیتی تمرکز میکنم و بهطور حتم خود را فمینیست میدانم، به دنبال بحث بزرگتری هستم. ساختار رشته و جامعۀ ما معیوب است و ما در مقام متخصص، وظیفه داریم این عیبها را تشخیص دهیم و با آنها کار کنیم، پیامدهایشان را بررسی و شناسایی کنیم و بعد اصول رشتهمان را تغییر دهیم. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. مراجعانمان از ما میخواهند رویۀ خود را نیز با همین بصیرت بررسی کنیم تا نقاط کورمان آشکار شوند و درمان خود، گروهها، جوامع و دنیایمان تسهیل شود.
منابع
Adichie, C.N. (2015). We should all be feminists. Anchor Books.
Gilligan, C., & Snider, N. (2018). Why does patriarchy persist? Polity Press.
Kirman, J. (1983). Modern psychoanalysis and intimacy: Treatment of the narcissistic personality. Modern Psychoanalysis 8(1), 17-34.
Strachan, C., Poloni-Staudinger, L.M., Jenkins, S.L., & Ortbals, C.D. (2019). Why don’t women rule the world? Understanding women’s civic and political choices.
CQ Press.
Traister, R. (2018). Good and mad: The revolutionary power of women’s anger. Simon & Schuster.