اخیراً متوجه شدم مدام دلتنگ همان تعاملات اجتماعی می‌شوم که تا پیش از دورۀ کرونا در زندگی‌ام عادی بود. از بهانه‌های سادۀ شادمانی (مانند نوشیدن چای در کافه‌ای کوچک با یک دوست) تا موارد هیجان‌انگیزی همچون دست دادن یا روبوسی با صدها نفر در یک کنفرانس. ارتباطات اجتماعی ـ به‌شکلی که می‌شناختم ـ از زمان آغاز همه‌گیری کاملاً متحول شده است.

هیچ‌چیز مانند ارتباط با دیگران برای من شادی‌آور نیست. دوست دارم دیگران را بشناسم. عاشق حرف زدن با مردم دربارۀ علاقمندی‌هایشان هستم. و بیش از هر چیز، دوست دارم به دیگران انگیزه بدهم که بهترینِ خود باشند.  

هفتۀ گذشته در یک جلسۀ کاری، مسئول پذیرش دربارۀ چند تماس تلفنی که در یک روز بعدازظهر دریافت کرده بودیم گزارش داد. در سه تماس پیاپی، تماس‌گیرنده‌ها افکاری منفی دربارۀ گروه‌درمانی داشتند.

تماس اول از جانب یک پزشک عمومی بود که برای بیمارش که فردی مهم و شناخته‌شده بود دنبال درمان می‌گشت.

تماس دوم از زن جوان دانشجویی بود که قصد داشت مصرف الکل را ترک کند.

سومین تماس از جانب مردی بود که می‌خواست همسرش را راضی کند روان‌درمانی را شروع کند.

هر سه نفر با وجود سه دیدگاه متفاوتشان، پیش‌فرض‌هایی منفی دربارۀ گروه‌درمانی داشتند.

شنیدن این خبر هم مرا ناراحت و هم گیج کرد. انتظار داشتم در طی دورانی که بیش از همیشه ما را از نظر جسمی و اجتماعی منزوی کرده، افراد تمایل بیشتری برای شرکت در گروه‌درمانی از خود نشان دهند! با همکارانم دو ساعت دربارۀ تجربیات مثبتی که خودمان از گروه‌درمانی داشتیم صحبت کردیم. گفتگوی خوب و شادی‌بخشی از کار درآمد و به‌نظرم یکی از همکاران به بهترین شکل مسئله را بیان کرد:

«مایک! من فکر می‌کنم خیلی‌ها این رو نمی‌دونن که گروه تبدیل به جهان کوچکی از دنیای خودِ مراجعان می‌شه. روابط اعضا با همدیگه، نحوۀ برخوردشون با تعارضاتی که بین‌شون شکل می‌گیره، واکنش‌شون به اتفاقات مثبت و منفی، اینها همه به‌شکلی تکرار تجربیات زندگی خودشون هستن. شکل حضور افراد در گروه معمولاً نشون‌دهندۀ رفتار و واکنش‌های اونها در زندگی روزانه‌شونه.»

کاملاً درست می‌گفت. پژوهش‌های علمی زیادی مزایای گروه‌درمانی را برشمرده‌اند. حتی بعضی مطالعات به این نتیجه رسیده‌اند که گروه‌درمانی نه‌تنها برابر با درمان انفرادی که گاهی بیش از آن مفید و اثربخش است. درست است که درمان انفرادی ابزاری قدرتمند برای بهبودی و رشد است، اما معمولاً تنها یک قطعه از پازل بزرگ را سر جایش قرار می‌دهد.

از دید من، درمان انفرادی کمک می‌کند ذهنیت سالم‌تری را در خود شناسایی کنیم، درحالی‌که گروه‌درمانی بهترین جا برای «تمرین» این مهارت‌ها در محیطی امن است.

خبر خوب این است که نمونه‌هایی که نقل کردم تنها سه تماس از بین ده‌ها تماس تلفنی بود که ما روزانه دریافت می‌کنیم. این تماس‌ها نمایندۀ اقلیتی از افراد است که به دنبال کمک می‌گردند و هر روز افراد بیشتری نسبت به گروه‌درمانی آگاه و به آن علاقمند می‌شوند. خبر احتمالاً بد هم این است که من کمی نگرانم که شرایط همه‌گیری ما را به‌سمت چنان انزوایی سوق دهد که بسیاری از ما حتی پس از پایان همه‌گیری هم نتوانیم درهای رابطه را به روی خود باز کنیم.

به همین دلیل است که فکر می‌کنم گروه‌درمانی در این روزها انتخاب بسیار خوبی برای همۀ ما است. برداشتن قدم اول و فکر صحبت کردن در جمع گروه در ابتدا نگران‌کننده به‌نظر می‌رسد، اما برای ایجاد تغییر لازم است از این سد عبور کنیم.

به یاد داشته باشیم که ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم! چه برچسب درون‌گرا را یدک بکشیم، چه برون‌گرا. در هر حال به‌گونه‌ای ساخته شده‌ایم که با دیگران در ارتباط باشیم، هم‌زیستی داشته باشیم و در کنار دیگران رشد و پیشرفت کنیم.

تصمیم گرفته‌اید گروه‌درمانی را امتحان کنید. با دوستانی که تجربۀ شرکت در گروه‌درمانی را داشته‌اند صحبت کرده‌اید، در اینترنت دربارۀ گروه‌درمانی تحقیق کرده‌اید، شاید حتی با درمانگر فردی‌تان هم مشورت کرده‌اید. حالا از کجا باید گروهی را پیدا کنید که با نیازهایتان هماهنگ باشد؟

با مولین لش، از اساتید روان‌پزشکی دانشگاه تورنتو و رئیس برگزیدۀ انجمن روان‌درمانی گروهی آمریکا (AGPA) که سازمانی ملی با بیش از 2000 گروه‌درمانگر است، نشستی داشتم. AGPA خانۀ حرفه‌ای گروه‌درمانگرانی مختلف، تقریباً از هر رشته‌ای است: روان‌درمانگران، پرستاران، مددکاران اجتماعی، روان‌پزشکان، مشاوران سلامت روان بالینی، خانواده و زوج‌درمان‌گران، روحانیون مشاور، کاردرمانگران و هنردرمانگران خلاق و…

مولین لش به پرسش‌های کلیدی دربارۀ تصمیم‌گیری در مورد گروه‌درمانی مناسب این‌گونه پاسخ داد:

گروه‌درمانی با درمان فردی چه تفاوتی دارد؟

پژوهش‌ها همواره مؤید اثربخشی هر دو این درمان‌ها بوده‌اند. گروه‌درمانی راه ایدئالی برای بهبود مهارت‌های بین‌فردی‌ است که می‌تواند به انگ همراه با انزوای اجتماعی یا شرم پایان دهد. هم‌گروهی‌ها هم شما را به چالش می‌کشند و هم حمایت می‌کنند و بازخورد و الگوی مثبت در اختیارتان قرار می‌دهند. به‌علاوه، گروه‌ها مهارت‌های مقابله‌ای را هم به حد اعلی می‌رسانند.

اولین گام برای انتخاب گروه‌درمانی درست چیست؟

سعی کنید مشخص کنید که می‌خواهید روی چه چیزی کار کنید؛ اهداف و انتظارات روشنی داشته باشید. از خود بپرسید «باید در زمینۀ مقابله با استرس مهارت کسب کنم یا مقابله با افسردگی یا اضطراب؟ آیا با مصرف مواد دست‌وپنجه نرم می‌کنم؟» پاسخ به این پرسش‌ها مستلزم خودنگری صادقانه است. برای مثال، شاید از خود بپرسید: «چرا همیشه با آدم‌های دنیای اجتماعی‌ام دچار تعارض می‌شوم؟»

هر یک از گروه‌های مختلف به نگرانی‌های معینی می‌پردازند. تحقیق کنید چه نوع گروهی در نزدیکی شما ارائه می‌شود و رهبری آن با چه کسی است. اطمینان حاصل کنید که رهبر گروه به خوبی برای گروه‌درمانگری آموزش دیده باشد. گروه‌درمانگران در اغلب موارد در ابتدا در یک جلسۀ فردی با مراجع آشنا می‌شوند و تصمیم می‌گیرند که برای گروه مناسب است یا نه.

گروه‌های بلندمدت و کوتاه‌مدت چه تفاوتی دارند؟ آیا اهدافشان با هم فرق می‌کند؟

گروه‌های کوتاه‌مدت (کوتاه‌تر از 12-8 جلسۀ هفتگی) بیشتر برای تمرکز بر مشکلی مشترک مثل مقابله با اضطراب اجتماعی، مدیریت افسردگی، کاهش استرس، مقابله با فقدان یا بیماری پزشکی مناسب هستند. ممکن است ماهیتی آموزشی داشته باشند یا از رویکردهای درمان شناختی رفتاری (CBT) استفاده کنند. این گروه‌ها اغلب تاریخ شروع و پایان مشخصی دارند و با 12-8 نفر مشخص برگزار می‌شوند.   

پایان گروه‌های بلندمدت‌تر باز است و اعضا به صورت هفتگی یا یک‌هفته‌‌درمیان ملاقات می‌کنند. اعضایی که احساس می‌کنند به نتیجه رسیده‌اند گروه را ترک می‌کنند و اعضای جدید به گروه می‌پیوندند. مدت‌زمان طولانی‌تر این گروه‌ها موجب می‌شود اعضا در سطوح شخصی‌تر و عمیق‌تری کار کنند.

گروه‌درمانی به آزمایشگاهی اجتماعی تبدیل می‌شود. در اغلب موارد، افرادی که با طلاق مواجهند برای کسب مهارت و حمایت به گروه‌های کوتاه‌مدت می‌پیوندند. ممکن است بعدها تصمیم بگیرند به گروهی بلندمدت‌تر بپیوندند تا ببینند چرا بارها و بارها با مسائل ارتباطی یکسانی مواجه می‌شوند.

وقتی اس. اچ. فولکس، روان‎شناس و روان‌پزشک یهودی زادۀ آلمان در سال 1940 به انگلیس آمد و بیماران روانکاوی خود را به‌منظور درمان در گروه قرار داد، بارها مجذوب اتفاقاتی شد که در پویایی‌های گروه رخ می‌داد و بسیار فراتر از توقع اولیۀ وی از آموخته‌هایش در زمینۀ روانکاوی در آلمان و در کشور جدیدش انگلیس بود. شاید فولکس اصطلاح روانکاوی گروهی (GA) را از تریگانت بارو وام گرفته باشد، گرچه خودش به این موضوع اشاره‌ای نکرده. در هر حال درمانی که فولکس و طرفدارانش آن را گسترش دادند گروه‌درمانی روانکاوانه نام گرفت. فولکس تبدیل به سخنگوی پروپاقرص گروه‌درمانی شد و واکاوی مادام‌العمر تغییر فردی را در گروه‌ها شروع کرد و بعدها آن را تربیت ایگو در عمل نیز نامید.

در طی سال‌های بعد، پس از جنگ جهانی دوم چارچوب مرجع روانکاوی گروهی توسط دکتر اس. اچ. اف (فولکس خود را در نوشته‌هایش با این نام خطاب می‌کرد) و طرفدارانش (از جمله، دِمره، پاینز، اسکینر، براون، هرست، هاپر و کارتکائو) در وهلۀ نخست به عنوان مدلی درمانی ایجاد شد و مفاهیم محوری و فرانظریۀ آن بعداً به وجود آمد. فولکس برای مفهوم اصلی و محوریِ این چارچوب از کلمۀ لاتین ماتریکس استفاده کرد که انگیزه‌های ناخودآگاه و عوامل محرک پویایی‌های گروه را در گروه‌درمانی روانکاوانه توصیف می‌کند.

ماتریکس دلالت‌های مختلفی دارد: مادر، حیوان مادۀ باردار، قالب مواد ذوب‌شده برای ساخت مجسمه و اشیا، قاب حروف‌چینی در روش‌های چاپ پیشاکامپیوتر، روش سازماندهی اطلاعات در ریاضیات و راهنمایی در طراحی (رابرتس 1982). هدف تعریف ماتریکس گروه (GAM) به وضوح تعیین نامی برای کلیت گروه در سطح ناخودآگاه بود که متناظر با مفاهیم روانکاوانه در زمینۀ مناسبات فردی و بین‌فردی، در نظریه‌های رانه و همچنین روان‎شناسی ایگو و نظریه‌های روابط ابژه است. گروه بدن جسمانی ندارد، ولی در طی جلسات رودررو، بدن‌ها و ذهن‌های اعضا نیروی پیش‌برندۀ آن است که در نظریۀ سیستم‌های عمومی به کلیت گروه نسبت داده می‌شود که «چیزی فراتر و ورای مجموع اجزای تشکیل‌دهندۀ آن است» (بیتسن 1972).

گفته می‌شود وقتی افراد به‌عنوان اعضای گروه با یکدیگر ارتباط دارند، چیزی جدید و متفاوت از همۀ اجزا به وجود می‌آید. بنابراین، ماتریکس گروه «شبکۀ فرضی از ارتباطات و روابط گروهی معین» و «بستر مشترکی» تعریف می‌شود که «در نهایت معنا و دلالت تمام رویدادها را تعریف می‌کند و بر مبنای آن، تمام ارتباطات و تفسیرهای کلامی و غیرکلامی شکل می‌گیرد» (فولکس 1964).

به گفتۀ فولکس، ماتریکس گروه به صورت درون‌روانی و همچنین در کلیت گروه در تماس و تعامل بین دو مکان در نظر گرفته می‌شود. فولکس معتقد است که این ماتریکس دو جنبه دارد: یکی ماتریکس گروه بنیادین که بر اساس تجربه‌های فرهنگی، اجتماعی و زبانی گذشته ایجاد می‌شود و دیگری ماتریکس گروه پویا که از طریق تعامل‌ها و روابطی که در طی فرآیند گروه به وجود می‌آیند پدید می‌آید. در اصل، اس. اچ. اف تمایز روشنی بین ماتریکس گروه در جهان درونی و کلیت گروه قائل نمی‌شود. تعامل‌های بین افراد فرافردی نامگذاری می‌شود. یعنی تمام کسانی که در گروه حضور دارند (بی‌تابانه) آن را تجربه می‌کنند و درگیر آن می‌شوند. همچنین، رهبر نیز درگیر این تعامل‌ها می‌شود، گرچه در متون اس. اچ. اف در این باره ابهام وجود دارد. بسته به میزان بی‌تابی که به تعاملات فرافردی نسبت داده می‌شود، می‌توان فرض کرد که فردیت وجود ندارد. موضوعی که خود فولکس می‌ترسید با استفاده از استعارۀ «تششع» برای شفاف‌سازی دربارۀ استفاده از صفت فرافردی آن را «کشف» کرده باشد (فولکس، 1973). با استفاده از استعارۀ دیگر «پخش روی غشای سلولی انسان‌ها و حیوانات زنده»، بار دیگر می‌توان گفت که ذهن فرد بر اثر فرآیندهای فرافردی به مرور زمان تشکیل و محدود می‌شود و از این رو تا حدی از سایرین مجزا و متفاوت است: یعنی، فردیت وجود دارد (آلین، 1985).

اس. اچ. فولکس روانکاو تحصیل‌کرده‌ای اهل فرانکفورت و وین بود و روی نسخه‌های اولیۀ مفاهیم نظریۀ ایگو و رانۀ فروید متمرکز بود. درضمن تحت‌تأثیر مکتب فرانکفورت در حوزۀ فلسفۀ اجتماعی و نوربرت الیاس، جامعه‌شناس بزرگ نیز بود که خود در ایجاد چارچوب مرجع گروه‌درمانی روانکاوانه نقش داشت. فولکس در طی حیات حرفه‌ای طولانی‌اش، تحت تأثیر سایر چارچوب‌های فکری و درمانی مانند نظریۀ سیستم‌های عمومی قرار گرفت. اندیشۀ فولکس از روان‎شناسی ایگو تا روان‎شناسی اجتماعی را دربرمی‌گیرد که فرهاد دلال (1998) آنها را «فولکس سنتی» و «فولکس رادیکال» می‌خواند. دلال جزو کسانی است که با تأکید بر روابط قدرت و جنبه‌های مخرب ماتریکس پویا به پیشبرد نظریۀ گروه‌درمانی روانکاوانه (مثلاً دلال، نیتزن، بلک‌ول) بیشتر از خود فولکس کمک کرد.

ماتریکس گروه ابزاری مهم برای گروه‌درمانگرهای روانکاو در کار با مناسبات درمانی گروه است. از طریق مشاهدۀ اعضای گروه، درون‌نگری و تأمل روی انتقال و انتقال متقابل، فرمول‌بندی مشاهده‌ها در وهلۀ نخست از ماتریکس بالفعل گروه غالباً به هادی گروه بسیار کمک می‌کند. این فرمول‌بندی‌ها به درمانگر در نقش هادی گروه کمک خواهد کرد و مبنایی را برای درک محتوای پویای سطوح ناخودآگاه به‌اشتراک‌گذاری‌شده فراهم می‌کند و همچنین امکان مداخلۀ مستقیم را در اینجا و اکنون یا بعداً فراهم می‌کند. همچنین، از ماتریکس گروه در گروه‌های درمانی با اندازۀ متوسط و بزرگ و در گروه‌های سازمانی و بیرون‌درمانی استفاده می‌شود (بنابراین، به صورت منطقی سازه محسوب می‌شود و می‌توان آن را به شکل متفاوتی بسط داد و به کار برد)، ولی به علت ویژگی‌های مختلف، الگوهای ارتباط و رابطۀ این گروه‌ها در قیاس با گروه‌های کوچک ارزش تبیین کمتری دارند. مفهوم ماتریکس گروه‌درمانی روانکاوانه در اصل برای گروه‌های کوچک ایجاد شد و در این گروه‌ها بیشترین ارزش را دارد.

همچنین، ماتریکس گروه ممکن است اهمیت زیادی در تحقیقات دربارۀ فرآیندهای گروه در گروه‌درمانی داشته باشد (آلین 1996). ماتریکس گروه، همانطور که فولکس به ما یادآوری می‌کند سازه‌ای است که با سطوح ناخودآگاه تعامل سروکار دارد و نمی‌توان آن را به‌صورت مستقیم مشاهده و اندازه‌گیری کرد، ولی باید از طریق رفتارهای واقعی و تعامل‌های موجود در جلسات جاری گروه تا جای ممکن دربارۀ آن تحقیق کرد. مشوق‌های ناخودآگاه، رفتار نمودیافته را از طریق آنچه عوامل تعیین‌کننده می‌نامم (همان) تعیین می‌کنند. هشت عامل تعیین‌کننده تعریف شده‌اند که می‌توان در فرآیند تحقیق دربارۀ اتفاقاتی که در هر لحظۀ جلسات گروه‌درمانی و بین جلسات رخ می‌دهد آنها را مطالعه کرد (آلین، همان). این نوع از پروژه‌های تحقیقاتی کیفی اهمیت حیاتی در پیشبرد گروه‌درمانی دارد.

فولکس مفهوم ماتریکس گروه‌درمانی روانکاوانه، مخصوصاً ماتریکس بنیادین را پیش‌نیاز ارتباط و تعامل بین غریبه‌های حاضر در گروه‌ها تلقی کرد. ماتریکس مشخص می‌کند که آیا آنها می‌توانند ارتباط برقرار کنند… چه وقتی می‌توانند ارتباط برقرار کنند… یا نمی‌توانند. در عصر افزایش مهاجرت، پناهجویان و تحرک اجتماعی، ارتباط ساده نیست؛ گرچه به دلایل بسیار زیادی دغدغه‌ای اساسی است. هر چقدر تحلیل بیشتر انجام شود، ماتریکس بنیادین (فردی و جمعی) پیچیده‌تر می‌شود. این یکی از دلایلی است که در سال‌های بعد، روی ناخودآگاه اجتماعی تمرکز شد که امروزه گاه از آن استفاده می‌شود، گرچه محتوا و معنای این دو با هم یکی نیست.

منابع

1. Ahlin, G., (1985) On thinking about the Group Matrix. Group Analysis. Vol. 18(2) pp. 112-124.

2. Ahlin, G., (1996) Exploring psychotherapy group cultures. Essays on group theory and the development of Matrix Representation Grid, an observation method for studying therapeutic group processes. Academic doctoral thesis. Karolinska Institutet Medical University, Stockholm, Sweden.

3. Bateson, G. (1972) Steps to an Ecology of Mind. New York: Chanler Publishing C.

4. Behr, H. & Hearst, L., (2005) Group-Analytic Psychotherapy. A Meeting of Minds. London and Philadelphia: Whurr Publishers.

5. Blackwell, D., (1994) The Emergence of Racism in group Analysis. Group Analysis. Vol. 27(2) pp. 197 – 210.

6. Brown, D. & Zinkin, L. (edits.) (1994) The Psyche and the Social World. Developments in Group Analytic Theory. London: Routledge & Kegan Paul.

7. Cortesao, E., (1970) On Interpretation in Group Analysis. Group Analysis. Vol. 4 pp. 39-53.

8. Dalal, F., (1998) Taking the Group Seriously. Towards a Post-Foulkesian GroupAnalytic Theory. London and Philadelphia: Jessica Kingsley.

9. Dalal, F., (2002) Race, Colour and the Process of Racialization: New Perspectives from Group Analysis, Psychoanalysis and Sociology. Hove: Brunner-Routledge.

10. De Maré, P. B., (1972) Perspectives in Group Psychotherapy. A Theoretical Background. London: George Allen & Unwin Ltd.

11. De Maré, P. B. and Piper, R.; Thompson, S., (1991) Koinonia. From Hate through Dialogue to Culture in the Large Group. London: Karnac Books.

12. Elias, N., (1939 / 1978 / 1982 / 1994) The Civilizing Process. Oxford: Blackwell.

13. Foulkes, S. H., (1964) Therapeutic Group Analysis. London: George Allen & Unwin Ltd. Later: reprint Karnac Books.

14. Foulkes, S. H., (1975) Group-Analytic Psychotherapy. Method & Principles. London: Gordon and Breach. Later: reprint Karnac Books.

15. Garland, C., (1982) Group Analysis: Taking the Non-problem Seriously. Group Analysis. Vol. 15(1) pp. 4-14.

16. Hopper, E., (1997) Traumatic Experience in the Unconscious Life of Groups: a Fourth Basic Assumption. 21st SH Foulkes Annual Lecture. Group Analysis. Vol. 30(4) pp. 439 – 701. 4

17. Hopper, E., (2001) The Social Unconscious: Theoretical Considerations. Group Analysis. Vol. 34(1) pp. 9 – 27.

18. James, C. D., (1994) Holding and Containing in the Group and in Society. Chapter in D. Brown & L. Zinkin, (edits.): The Psyche and the Social World. London: Routledge.

19. Kreeger, L., (edit.) (1975) The Large Group. Dynamics and Therapy. London: Constable. Later: reprint Karnac Books.

20. Nitsun, M., (1996) The Anti-Group. Destructive Forces in the Group and their Creative Potential. London: Routledge.

21. Pines, M., (edit.) (1983) The Evolution of Group Analysis. London: Routledge & Kegan Paul.

22. Pines, M. & Schermer, V., (edits.) (1994) Ring of Fire: Primitive Affects and Object Relations in Group Psychotherapy. London and New York: Routledge.

23. Pines, M., (1998) Circular Reflections. Selected Papers on Group Analysis and Psychoanalysis. Intern. Library of Group Analysis. London and Philadelphia: Jessica Kingsley.

24. Roberts, J. P., (1982) Foulkes’ Concept of the Matrix. Group Analysis. Vol. 15(2) pp. 111-126.

25. Skynner, A. C. R., (1976) One Flesh: Separate Persons. Principles of Family and Marital Psychotherapy. London: Constable.

26. Van der Kleij, G., (1982) About the Matrix. Group Analysis. Vol. 15(3) pp. 219 – 234. 27. Zinkin, L., (1983) Malignant Mirroring. Group Analysis. Vol. 16(2) pp. 113 – 125.

گروه به‌مثابه خانواده

قدرت شفابخش برف

تغییر… ولی نه هر تغییری. تغییر درمانی از طریق تجربۀ گروهی، به‌دنبال فرآیندهای خاصی رخ می‌دهد که در مطالعات مشخص شده ویژگی‌هایی دارند که به بهبود کمک می‌کنند. اسامی متفاوت بسیاری بر این عناصر گذاشته‌اند، اما شاید متداول‌ترین اصطلاح «عوامل درمانی» باشد. عوامل درمانی بسیارند، اما تمرکز اصلی این یادداشت بر این نکته است که گروه‌ها اغلب مانند خانواده‌ای سالم عمل می‌کنند. گروه حمایت، بازخورد صادقانه، راهنمایی، امید و قوانین را با خود همراه دارد. گروه به خانواده‌ای تبدیل می‌شود که خودمان آن را انتخاب کرده‌ایم یا به آن نیاز داریم. اغلب همان ویژگی‌هایی را که در خانواده کم داریم در گروه می‌یابیم. ما در گروه به شیوه‌ای که در خانواده دریافت نکرده‌ایم دیده، شنیده و درک می‌شویم. خانواده اولین گروه ما است و همان‌جا است که می‌آموزیم چگونه فردی باشیم. اگر خانواده به ما بیاموزد بحران و آشفتگی طبیعی است، احتمالاً در بیرون از محیط خانواده نیز به دنبال آشوب می‌گردیم یا بحران را با خود به موقعیت‌های دیگر می‌بریم. اگر خانواده به ما بیاموزد مشروبات الکلی راه کنار آمدن با مشکلات است، ما نیز همان مسیر را دنبال می‌کنیم.

ما این آموزه‌ها را به‌شیوه‌های آشکار و پنهان از خانواده با خود به گروه می‌آوریم. زمانی که روان ما در تلاش است گروه تازه را به خانوادۀ ما تبدیل کند، رفتار خانوادۀ خاستگاه ما خود را در تعاملات ما با دیگر اعضا نشان می‌دهد؛ اما همین‌جا است که بهبودی آغاز می‌شود. هر عضو در گروه همان رفتاری را دارد که در خانواده‌اش داشته. گروه و/یا درمانگر این مسئله را مشاهده کرده و به فرد بازخورد می‌دهند که در گروه به رفتاری که از خانواده‌اش با خود آورده نیاز نیست. گاه این رفتار بسیار آشکار است و گاهی نه. به‌عنوان مثال:

زنی که فرض کنیم آنا نام داشت، دهمین عضوی بود که به گروهِ درمانی من ملحق شد. او هر هفته در جلسات شرکت می‌کرد، اما به‌ندرت چیزی می‌گفت و تنها به سایر اعضا گوش می‌داد که نیازها، ناکامی‌ها و خواسته‎های خود را به زبان می‌آورند. یک شب که برف سنگینی باریده بود، از ده عضو گروه تنها چهار نفر در جلسه حاضر شدند؛ از جمله آنا.

در آن جلسه آنا بی‌وقفه صحبت کرد. از مسائل زیادی که او را آزار می‌داد حرف زد و از گروه کمک خواست. من این تغییر را پیشرفت آنا در نظر گرفتم. اما هفتۀ بعد که تمام اعضا در جلسه حاضر بودند آنا دوباره سکوت کرد. حتی به گفته‌های خودش در جلسۀ پیش هم اشاره‌ای نداشت.

هفتۀ بعد دوباره برف بارید. این بار سه نفر حضور داشتند و آنا دوباره مسائل عمیقی را بیان کرد. جلسۀ بعد تمام اعضا آمدند و آنا دوباره در سکوت خود فرو رفت. زمانی که از او پرسیدم چرا چنین اتفاقی می‌افتد، آنا برایمان گفت که فرزند آخر در خانوادۀ نُه‌نفری‌اش است و همیشه احساس کرده خواهر و برادرهایش قدرت بیشتر و نیازهایی بیشتر از او دارند و یاد گرفته از خودش حرف نزند. وقتی برف آمد و تنها چند عضو اندک در گروه حاضر بودند، قیدوبندهای همیشگی که تعداد نفرات گروه ـ که با تعداد اعضای خانواده‌اش برابری می‌کرد ـ یادآور آن بود، برداشته شد و آنا توانست خود را نشان دهد. حالا که آنا این بینش را به‌دست آورده بود، موفق شد هر هفته بخشی دیگر از صدای خود را در گروه بازیابد؛ فارغ از اینکه هر بار چند عضو در گروه حضور داشتند.

تغییری که بسیاری از افراد در گروه با آن روبه‌رو می‌شوند، درست مانند آنا یافتن صدایشان است. گاه این اتفاق گام‌به‌گام و به‌تدریج خود را نشان می‌دهد و گاه ناگهانی همچون برفی که به ناگاه از آسمان فرو می‌ریزد!

پنج شیوۀ افزایش توانمندی در روابط به کمک گروه‌درمانی

از احساس بیگانه بودن خسته شده‌اید؟ گروه‌درمانی به شما کمک می‌کند!

وقتی آهنگ موردعلاقه‌تان با سازی کوک نواخته می‌شود، می‌توانید لم بدهید و بدون حواس‌پرتی به موسیقی گوش کنید. اما اگر ساز کوک نباشد، حتی نوازندگان چیره‌دست هم نمی‌توانند صدای درستی از آن بیرون بیاورند.

 هماهنگی هیجانی همین عملکرد را در روابط دارد. وقتی فردی متفکرانه حرف‌هایتان را می‌شنود و صادقانه پاسخ می‌دهد، به او جذب می‌شوید. ارتباط راکد نمی‌شود و به تأیید گرفتن یا یاوه‌گویی از روی خودشیفتگی نیازی نیست. در چنین رابطه‌ای احساس رضایت و درک شدن می‌کنید.

کجا می‌توانید این راحتی و خونسردی در روابط را بیاموزید؟

گروه‌درمانی چه کمکی می‌کند؟

درمان فردی ابزار فوق‌العاده‌ای برای تقویت هویت است. درمانگر فردی ماهر کمک می‌کند درک بهتری از گذشته، احساسات و تکانه‌ها و انتخاب‌هایتان به دست آورید؛ به درمان آسیب، جان گرفتن اشتیاق‌ها، تسکین اضطراب و غیره کمک می‌کند.

همان‌طور که درمان فردی بر بهبود رابطۀ شما با خودتان متمرکز است، گروه‌درمانی بر بهبود روابط‌تان با دیگران، به‌ویژه نحوۀ برقراری ارتباط و رفتارتان در روابط تمرکز می‌کند. برای مثال:

  • آیا در تبادلات صمیمانه احساس اضطراب و ترس می‌کنید؟
  • آیا کنترلگر، آزرده یا زودخشم هستید؟
  • آیا احساس سرخوردگی یا ناکامی می‌کنید؟

مشکلات اجتماعی به درمان اجتماعی نیاز دارند. گروه فضایی در اختیارتان قرار می‌دهد تا راه‌های جدید بودن با دیگران را تمرین کنید. وقتی هماهنگ‌تر شوید، یاد می‌گیرید روابط سالم‌تر و راضی‌کننده‌تری برقرار کنید. به‌علاوه، به‌تدریج عادات بدی را که اغلب به مشکلات اجتماعی ختم می‌شوند، کنار می‌گذارید.

در گروه‌درمانی، در پی دستیابی به هماهنگی بیشتر:

  1. شفاف‌تر ارتباط برقرار می‌کنید.
  2. کمتر به خاطر تعارض‌ها دچار استرس می‌شوید.
  3. افکار و احساسات حقیقی‌تان را بیان می‌کنید.
  4. با همدلی و ملاحظۀ بیشتری گوش می‌دهید.
  5. با اصالت بیشتری حرف می‌زنید.

فرد ناهماهنگ

تا به حال رئیسی داشته‌اید که همواره گیج و پریشان‌حواس باشد یا هیچ‌وقت حاضر نباشد؟ در حضور چنین فردی احساس می‌کنید به شما گوش نمی‌کند و حق با شماست. می‌خواهید کارتان را به خوبی انجام دهید، اما وقتی تا این حد با شما ناهماهنگ است، هیچ‌وقت نمی‌توانید مطمئن باشید چه می‌خواهد یا از کارتان راضی است یا نه. یک لحظه حمایتگر است، لحظۀ بعد آزرده. بعضی‌اوقات درخواست‌هایش را با آب و تاب مطرح می‌کند؛ باقی اوقات کاری به کارتان ندارد.

با شما هماهنگ نیست و این کلافه‌کننده است. به رسمیت شناخته شدن، درک شدن و مهم انگاشته شدن احساسات از جانب دیگران از نیازهای اساسی انسان است.

در نهایت ممکن است جرأت پیدا کنید و مکان مثبت‌تری را برای کار بیابید. اما اگر این شخص گیج والد، خواهر یا برادر یا همسرتان باشد و نتوانید شغلتان را ترک کنید چه؟

بدون هماهنگی، روابط خسته‌کننده و ناخوشایند می‌شوند. اگر برای پرورش هماهنگی ابزاری نداشته باشید، آنچنان تهی می‌شوید که با هیچ درمان، سمینار خودیاری یا مربی‌گری زندگی‌ای پر نخواهید شد.

تمرین هماهنگی در زندگی

اینکه بدانید چه زمانی با دیگران هماهنگ هستید (و چه زمانی نیستید) برای بهبود روابط ضروری است. پیشنهادهای زیر ـ در کنار گروه‌درمانی ـ می‌توانند به هماهنگ شدن با دیگران کمک کنند:

انجام هم‌زمان چند کار را متوقف کنید

امکان ندارد بتوانید با توجه تقسیم‌شده به حرف‌های کسی گوش دهید. ممکن است انجام هم‌زمان چند کار احساس خوبی بهتان بدهد، اما محترمانه نیست. هیچ‌کس دوست ندارد برای به دست آوردن توجه رقابت کند. وقتی تنها هستید چند کار را هم‌زمان انجام دهید، اما وقتی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنید، به خاطر خدا دست نگه دارید و گوش کنید!

صفحۀ نمایش را ببندید

خوشتان بیاید یا نه، همۀ ما از «نسل صفحه‌های نمایش» هستیم. چند بار در روز دست از کار می‌کشیم و به مانیتور روشن خیره می‌شویم؟ تلفن همراه، آی‌پد، رایانه، تلویزیون؛ هرچه فکرش را بکنید. اگرچه فناوری به‌شدت توانایی به اشتراک‌گذاری اطلاعات را افزایش داده است، نمی‌تواند جای تماس انسانی واقعی را بگیرد. بسیاری از افراد از فناوری به عنوان دفاعی علیه صمیمیت یا برای اجتناب از احساسات سخت استفاده می‌کنند. اگر به دنبال ارتباط هیجانی پخته و رضایت‌بخش هستید، سرتان را از صفحۀ نمایش برگردانید و به چشمان دیگری نگاه کنید.

تمرکز بر گوش دادن

دنیای امروز برای حواسپرتی ساخته شده است. آیا جای تعجب است که کمبود توجه و تمرکز این روزها از رایج‌ترین تشخیص‌هاست؟ هرچه زمان مفید کمتری را با دیگران بگذرانید، ناامنی‌ها و دل‌مشغولی‌هایتان بیشتر می‌شوند. گوش دادن به دیگری و هماهنگ بودن در نهایت به شما قدرت می‌دهد و محکم‌تان می‌کند.

متعهد بمانید

«اوهوم» گفتن با حواس‌پرتی به‌معنای برقراری ارتباط نیست. اگر احساس می‌کنید طرف مقابل به حرفتان گوش نمی‌کند، به رویش بیاورید. اگر متوجه شدید به حرف‌های طرف مقابل گوش نمی‌کنید، دست نگه دارید و سؤال بپرسید. اگر بیشتر از دو یا سه بار در هفته می‌گویید: «ببخشید، چی گفتی؟» ممکن است در نهایت ارتباط‌تان را از دست بدهید؛ شاید فاصله‌ای که بین خود و دیگری قرار می‌دهید آرامش‌بخش به نظر برسد، اما در نهایت روابط و دوستی‌هایتان را تحلیل خواهد برد.

ذهن‌آگاهی را تمرین کنید

فقدان هماهنگی با دیگران اغلب از فقدان هماهنگی با خود نشأت می‌گیرد. برای دستیابی به هماهنگی، اول باید با دنیای درون خود تماس برقرار کنید. تمرین همراه با ذهن‌آگاهی کمک می‌کند تعادل خود را حفظ کنید و در لحظه بمانید. به‌علاوه، به شما قدرت می‌دهد مسئولیت خُلق خود را برعهده بگیرید و کمتر دیگران را سرزنش کنید یا به عزیزانتان حرف‌های مخرب بزنید.

به سوی شیوه‌ای جدید از بودن

قلب تپندۀ هر رابطه‌ای هماهنگی است. گروه‌درمانی ابزارهای لازم را برای تقویت هماهنگی، تجربۀ کامل‌تر زندگی در لحظه و برقراری روابط رضایت‌بخش‌تر فراهم می‌کند. شما هم می‌توانید از روش‌های زیر گروه‌درمانی را تجربه کنید و روابط بهتری برای خود بسازید:

علاوه بر حضور عزیزان، احساس تعلق داشتن به جمع می‌تواند افسردگی و اضطراب را بهبود دهد.

احساس ارتباط قوی به گروه ـ نه صرفاً به افراد ـ می‌تواند فرد را از افسردگی بیرون بکشد. افراد افسرده از خانواده و دوستان فاصله می‌گیرند و دوست ندارند با افراد جدید ملاقات کنند و مجبور شوند «وانمود کنند» حالشان خوب است. اما پژوهش‌ها حاکی است اگر در این شرایط خود را وادار کنیم به گروهی با حس‌وحال مشابه ملحق شویم یا دوستی را که در افسردگی غرق است به این کار دعوت کنیم، نتایج خوبی خواهیم دید.

الکساندر هسلم که از همکاران عالی‌رتبۀ ما است، به همراه همکاران دیگرش در دانشگاه کوئینزلند دو مطالعه روی بیمارانی که تشخیص اضطراب و افسردگی دریافت کرده بودند انجام داد. بعضی از بیماران به گروهی اجتماعی پیوستند که شامل فعالیت‌هایی مانند خیاطی، یوگا، ورزش و نقاشی بود و تعدادی دیگر به گروه‌درمانی در بیمارستان روان‌پزشکی ارجاع شدند.

نیمی از بیماران که گفتند احساس همانندی خاصی با گروهشان نمی‌کنند، پس از یک ماه همچنان علائم بیماری را داشتند؛ اما تنها کمتر از یک‌سوم افرادی که گفتند با گروه رابطه برقرار کرده‌اند پس از یک ماه همچنان افسرده یا مضطرب تلقی می‌شدند.

نمی‌دانم رابطۀ علی از کدام سو برقرار می‌شود. آیا احساس تعلق به گروه حال افراد را بهتر کرد یا بهتر شدن حال آنها با حضور در گروه کمک کرد آسان‌تر با گروه احساس همانندی کنند؟ با وجودی که حاضر شدن در گروه ـ آن هم زمانی که تنها چیزی که می‌خواهید دراز کشیدن در تخت‌خواب است ـ نیروی قهرمانانه‌ای را می‌طلبد، هم تجربه و هم پژوهش‌ها نشان داده این تلاشی است که ارزش امتحان کردن را دارد.