گروه حمایتی خیانت مردان
مقاله
پس از شش ماه برگزاری گروه حمایتی هفتگی خیانت، با زنانی که شریک زندگیشان به آنها خیانت کرده بود، فکر کردم میتوانم از مردانی که وفادار نبودهاند چیزی یاد بگیرم و احتمالاً به آنها کمک کنم.
برای همین، در سه ماه آخر هر هفته با گروهی از مردان 24 تا 76 ساله ملاقات میکردم. در ابتدا یافتههای به دست آمده از گروه کمی تعجبآور بود، اما حالا متوجه شدهام چرا این مردان حاضر بودند مسئولیت اعمالشان را بر عهده بگیرند. آنها میخواستند رابطهشان نجات پیدا کند و تقریباً حاضر بودند هر کاری را برای جبران دردی که ایجاد کرده بودند انجام دهند.
آدام، معماری 76 ساله گفت:
«من حاضر هستم هر شرطی را که همسرم بگذارد قبول کنم و امیدوارم یک روز من را ببخشد. این را میدانم که زندگی زناشوییام هرگز مثل قبل نخواهد شد، اما نمیخواهم اینطور باشد. ما هیچوقت با هم صادق نبودیم؛ منظورم این است که هیچوقت واقعاً حرفی را که در ذهنمان بود نمیگفتیم. حالا دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. فکر میکنم از این شرایط قویتر بیرون خواهیم آمد.»
آدام در درمان فردی، AA و گروهدرمانی نیز شرکت میکند. چیزهای زیادی دربارۀ خودش و اینکه چرا در بیشتر زندگی زناشویی 45 سالهاش خیانت میکرده یاد گرفته است. اخیراً الکل را کنار گذاشته است و بهتدریج یاد میگیرد چگونه خواستههایش را بیان کند.
دنی، زیستشناسی 43 ساله، 14 سال است که متأهل است. او و همسرش لیزا فرزندی ندارند، زندگیهای موازی دارند و روزبهروز بیشتر از هم دور میشوند. لیزا فکر میکرد دنی به خاطر تعهدات حرفهای دشوارش است که بهندرت حضور دارد؛ اما بعد به رابطۀ عشقیاش پی برد. از 11 ماه پیش که به فریبکاری او پی برده بود، دچار افسردگی شدید شده بود. شغل نیمهوقتش را از دست داده بود و قرص ضدافسردگی مصرف میکرد. دنی متعهد است که زندگی زناشوییاش را بهتر کند و مانند آدام گزینههای درمانی مختلفی را امتحان کرده است تا درک کند چگونه و چرا به رابطهاش با لیزا آسیب زده است. چند آخر هفته با او به استراحتگاه رفته است اما کماکان احساس میکند هیچگاه بخشیده نخواهد شد.
وقتی اولینبار با لری، دانشجوی تحصیلات تکمیلی 24 ساله ملاقات کردم، گفت: «زندگیام ویران شده است، وقتی فرصتش داشتم هرگز قدر او را ندانستم. حالا دیگر حاضر نیست من را ببیند و چیزی ندارم که به خاطرش زندگی کنم.» بعد از چند هفته درمان فردی فشرده قبول کرد وارد گروه شود. امروز با امید به آینده نگاه میکند.
جدیدترین عضو گروه توماس، آشپزی 38 ساله است. او تنها کسی است که شریک زندگیاش سارا از خیانتش خبر ندارد. به گفتۀ خودش تکهمسر سریالی بوده است تا اینکه یکی از دوستان دوستدختر سابقش را در رستوران میبیند. توماس 9 سال با سارا زندگی میکرده است و برایش جالب بوده است که خیانت چه احساسی دارد. گفت: «مثل این بود که همۀ اطرافیانم به جز من این کار را میکردند.» بعد از تنها ملاقاتشان بلافاصله دچار احساس گناه و پشیمانی میشود. هفت ماه بعد، شبها از خواب میپرد و در طول روز خوابآلود است. او و سارا از زمانی که خیانت کرده است رابطۀ جنسی نداشتهاند زیرا میگوید میترسد او را «بیمار کند». به گروه گفت: «اگر این اتفاق بیفتد نمیتوانم خودم را ببخشم.»
اعضای گروه در سکوت به داستان توماس گوش دادند. در ابتدا به او گفتند کاش جای او بودند و خوششانس بوده است که سارا از ماجرای خیانتش چیزی نمیداند. بعد واقعیت درد او را درک کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که در واقع هیچچیز موقعیت او حسادتانگیز نبود. او هم مانند آنها رنج میبرد.
بخشی از کاری که در گروه انجام میدهیم پرداختن به پرسشهایی مانند «علت انجام دادن کاری که انجام میدهیم چیست؟» و «انگیزهمان چیست؟» است. این کار به مردان کمک کرده است بیشتر تأمل کنند و بخشی از سردرگمی آنها را کاهش داده است. آنها به توماس اطمینان دادند که اگر به شرکت در گروه ادامه دهد، بهتدریج احساس بهتری خواهد داشت. وقتی مردها بیشتر با هم آشنا میشوند بعضیاوقات گفتگو بر مسائل مربوط به خانوادۀ اصلی متمرکز میشود.
آدام و همسرش بعد از شش ماه جدایی دوباره با هم زندگی میکنند. آنها به جلسات زوجدرمانی میروند. آدام امیدوار است از پس این شرایط بربیایند. دنی امیدوار است لیزا درمان فردی خود را جدی بگیرد. احساس میکند بدون آن شکافی که بینشان پدید آمده است از بین نخواهد رفت.
صرف نظر از اینکه زوج چه مدت با هم بوده باشند، عواقب خیانت میتواند ویرانگر باشد. درد هیجانی زمان و اعتماد را پشت سر میگذارد. افرادی که صبور هستند و میتوانند با این دلشکستگی کنار بیایند، ممکن است با آگاهی بیشتر و حتی در بعضی مواقع با احساس امنیت بیشتر از همیشه از این طوفان بیرون بیایند.
سه مزیت گروهدرمانی نسبت به درمان فردی
مقاله
آیا در دام مشکلات ارتباطی تکراری و قدیمی افتادهاید و بارها و بارها یک اشتباه را تکرار میکنید؟
درمان فردی به بهترین نحو کمکتان میکند پیشینه، ترسها و ناامنیهای خود را درک کنید. فرصت هیجانانگیزی برایتان فراهم میکند تا ببینید چگونه گذشته بر حالتان اثر میگذارد. با وجود این، اگر دنبال برقراری روابط صمیمیتر و بادوامتر هستید، درمان فردی اغلب کافی نیست. صرف باز کردن مسیرهای جدید در ارتباط و صمیمیت برای بسیاری از افراد کافی نیست.
برخلاف درمان فردی، گروهدرمانی بر روابط تمرکز دارد. در جلسههای فردی، درمانگران گزارش بیماران را از رویدادها دریافت میکنند. این گزارشها ممکن است اغراقآمیز، تحریفشده یا کاملاً غیرواقعی باشند. با وجود این، درمانگران در گروه نمایش زندۀ مشکلاتی را که در روابط دارید مشاهده میکنند. میبینند که چه زمانی اضطرابتان ناگهان افزایش مییابد، به تغییرات زبان بدنتان توجه میکنند و میبینند که چگونه با تبادلهای صمیمی تحریک میشوید.
به عبارت دیگر، در گروهدرمانی هر مشکلی که در فضای بین شما و دیگری روی دهد، بلادرنگ در معرض نمایش قرار دارد و درمانگر آمادهی کمک است.
آنچه در زندگی روی میدهد در گروه هم روی میدهد
گروه قدرت دگرگونکنندۀ خود را از تمرکز بر اینجا و اکنون میگیرد. در گروهدرمانی، علاوه بر بررسی گذشته، توجهتان به افکار و احساساتی که در لحظه دارید، بهویژه احساساتی که در مورد همگروهیهایتان تجربه میکنید، جلب میشود.
البته کار سادهای نیست. در حقیقت وقتی گروه را پیشنهاد میدهم، تقریباً همهی بیماران اعتراض میکنند:
«چطور ممکن است در مورد غریبهها احساسی داشته باشم؟»
«چرا باید احساسات شخصیام را جلوی دیگران ابراز کنم؟»
«وقتی در موقعیتهای گروهی صحبت میکنم، قفل میکنم. هیچچیزی را احساس نمیکنم.»
چه متوجه باشید و چه نباشید، همواره به دیگران احساس دارید. این احتمال وجود دارد که دیگران هم به این احساسات پی ببرند.
برای مثال همان لحظهای که با کسی وارد آسانسور میشوید، موجی از احساسات را در مورد آن شخص تجربه میکنید.
آیا در کنار او احساس امنیت میکنید؟
آیا برایتان جذاب است؟
لبخند میزنید؟ از تماس چشمی اجتناب میکنید؟ احساس خوبی ندارید؟
با توجه به این احساسها و بررسی بیشتر آنها، به فرافکنیهای خود پی خواهید برد.
آیا این شخص شما را به یاد دوستی قدیمی میاندازد؟
یا یکی از معلمهای ترسناک دبیرستان؟
یا عشق اولتان؟
نخستین گام به سوی زندگی کاملتر در لحظه این است که احساسات خود را درک کنید؛ این کار به اینجا و اکنون انتقالتان میدهد و بلافاصله سطح هماهنگیتان را با دیگران بالاتر میبرد.
قرارداد گروهی
بعد از اینکه متوجه شدید احساستان به یکی از اعضای گروه چیست، باید کارهای دیگری هم انجام دهید. بهترین راه برای تمرین تبادلهای اصیل و معنادار این است که افکار و احساسات خود را با دیگر اعضای گروه در میان بگذارید. با این کار، تجربۀ فرحبخشی از بودن در گروه به دست خواهید آورد و این قدرت را پیدا خواهید کرد که روابط صمیمیتان را در محیطی امن حفظ کنید. بهتدریج، میتوانید مهارتهای اجتماعیای را که در گروه پرورش دادهاید در دنیای بیرون به کار ببرید.
برای بهبود شیوۀ برقراری ارتباط و پیوند با دیگران، بهتر است در گروه:
- افکار و احساسات خود را در مورد دیگر اعضای گروه بیان کنید.
- تداعیها، خاطرهها یا رؤیاهایی را که بهواسطۀ روابط درون گروه برایتان زنده شدهاند با دیگران در میان بگذارید.
- به واکنشهایی که اعضای گروه به شما نشان میدهند صادقانه پاسخ دهید.
- احساس ناکامی خود را با پختگی بروز دهید و از حملههای کلامی خودداری کنید.
- از ریسکهای هیجانی استقبال کنید؛ از ناحیهی امن خود بیرون بیایید.
درمانگر با ایجاد محیطی امن و ساختارمند، به اعضای گروه این احساس را میدهد که خود را به فرد مطمئنی سپردهاند. با این هدف از اعضای گروه درخواست میشود:
- خارج از گروه با سایر اعضا تماس اجتماعی برقرار نکنند.
- محرمانگی را رعایت کنند.
- بهموقع در جلسهها حضور یابند.
- هزینۀ جلسهها را بهموقع پرداخت کنند.
- تا جایی که میتوانند در جلسهها غیبت نکنند.
بهعلاوه، برای اینکه حتماً نهایت آزادی هیجانی را با گروهدرمانگر خود تجربه کنید، بهتر است:
- احساسی را که به او دارید (یعنی یأس، محبت و غیره) بیان کنید.
- ترسها و نگرانیهایی را که در مورد گروه دارید به درمانگر بگویید.
- در هنگام نیاز، از درمانگر کمک یا راهنمایی بگیرید.
گروه در عمل
استیون، کارگزار املاک موفقی که به ستارههای راک شبیه بود، از مدتها پیش رابطۀ عاشقانۀ موفقی نداشت. این موضوع خیلی من را گیج کرده بود. در جلسههای فردی جذاب، باملاحظه و شوخطبع بود و هوش هیجانی بالایی داشت. پس چرا زنها از او میگریختند؟
پس از چند هفته، از استیون خواستم به یکی از گروههایم بپیوندد. مخالفت کرد: «چی؟ احساسات شخصیام را با غریبهها در میان بگذارم؟ نه، مرسی.» توضیح دادم که تا زمانیکه نبینم چگونه با دیگران ارتباط برقرار میکند نمیتوانم به او کمک کنم که روابط بهتری را شکل دهد. با خندهای بلند گفت: «فراموشش کن. گروه برای من ساخته نشده است.»
پاسخ دادم: «تو از من میخواهی به تو کمک کنم مشکلات ارتباطیات را حل کنی. با این شرایط نمیتوانم این کار را انجام دهم. داری پولت را هدر میدهی.»
با بیمیلی قبول کرد.
در 15 دقیقۀ اولی که وارد گروه شد، از آنچه دیدم حیرت کردم. استیون با آرامش و بهراحتی با مردان گروه ارتباط برقرار کرد. اما در برابر زنها خشک و بیروح، غیرصمیمی و گستاخ بود. برای پوشاندن ناامنیای که در برابر زنها احساس میکرد، نقاب دروغینی به چهره زد که افتضاح از آب در آمد.
بدیهی است که واکنش زنان گروه آینۀ واکنش زنان زندگی او بود. در برخورد اول از استیون خوششان آمد، اما هرچه بیشتر حرف زد بیشتر حوصلهشان را سر برد. استیون بیچاره، درست مانند حسی که در زندگیاش داشت، احساس کرد از طرف زنها آزرده و طرد شده است.
تا اینکه یکی از روزها، استیون با خبری ناراحتکننده به گروه آمد؛ مادرش در پی حملۀ قلبی در بیمارستان بستری شده بود.
استیون داستانش را تعریف میکرد و بعضیاوقات اشک در چشمانش جمع میشد و اعضای گروه تحتتأثیر قرار گرفته بودند. آنها ترسهای او را درک کردند و تجربههایشان را با او به اشتراک گذاشتند. استیون گوش داد و با حالتی طبیعی و صمیمی پاسخ داد؛ لحن مصنوعی و رفتار گستاخانهاش کنار رفت.
وقتی گروه گشودگیاش را تشویق کرد، استیون متوجه شد خود اصیلش به شدت از خود بدلیاش جذابتر است. یکی از زنها اعتراف کرد: «من این استیون را خیلی بیشتر دوست دارم. حاضرم در یک چشم به هم زدن با این استیون قرار بگذارم.»
هرچه تقویت مثبت بیشتری دریافت کرد، با صداقت و گشودگی بیشتری احساساتش را به اشتراک گذاشت. وقتی بهتدریج در گروه روابطی صمیمی شکل داد، اضطرابش از بین رفت و به سطح جدیدی از راحت بودن با دیگران دست یافت. کمی پس از آن، گزارش داد در دنیای بیرون بیشتر احساس اعتماد اجتماعی میکند.
سه مزیت گروهدرمانی نسبت به درمان فردی
- گروه بر روابط تمرکز میکند.
- گروهدرمانگران به نمایش زندهی مشکلات اجتماعی دسترسی دارند.
- گروه فضایی را برای یادگیری و تمرین شیوههای مؤثرتر برقراری ارتباط در اختیار اعضا قرار میدهد.
یادگیری نحوهی پذیرش صمیمیت
وقتی کاملاً در اینجا و اکنون زندگی کنید، در تقاطعی بین گذشته و آینده قرار میگیرید (که بهترین نقطۀ ورود به تغییر و رشد مثبت است). در گروه یاد میگیرید صمیمیت را بپذیرید، به احساساتتان احترام بگذارید و با مهارت و اصالت بیشتری با دیگران ارتباط برقرار کنید.
مهمتر از همه اینکه گروهدرمانی کمک میکند از شر الگوهای ارتباطی ناسالم و اضطرابهای اجتماعی خلاص شوید. همانطور که استاد راهنمایم دکتر لوئیس اورمونت، پدر رواندرمانی گروهی آمریکا اغلب میگفت: «اگر بتوانید در گروه انجامش دهید، در زندگی هم از پسش برمیآیید.» چه چیزی از این ارزشمندتر؟
دعوتی برای تجدیدنظر در سوگیری زنستیزانه
مقاله
آموزشهای جنسیتی نهادینهشده در بافت پدرسالاری از همان ابتدای کودکی به دخترها یاد میدهد فکر، قدرت و پرخاشگریشان را کنار بگذارند و در طول دورۀ نوجوانی نیز این سبک زندگی تقویت میشود (گیلیگان و اسنایدر، 2018، ص 36). «برای کنار گذاشتن فکر»، به دخترها آموزش داده میشود به احساسات، افکار و خواستههای خود شک کنند. تشویق میشوند به انتظارهای اجتماعی مراقبت و تعلق عمل کنند و اغلب اوقات نیازهایشان را قربانی سازند. جوامع سفیدپرست پدرسالار برای پسرها هم آموزههای زیانباری دارد. با وجود این قدرت و پرخاشگری آنها به یغما نمیرود و درحالیکه پذیرش هویت جنسیتی خارج از دوگانۀ قدیمی دستخوش تغییر شده است، پیامها و رفتارها کماکان غیرانسانی و خصمانهاند. با علم به پیامدهای مخربی که آموزشهای جنسیتی برای هویتهای جنسیتی به بار میآورند، در اینجا به نگرانیهای ویژۀ افراد با هویت زنانه میپردازم. در مقام گروهدرمانگر، هنگام کار با زنان و دخترانی که در این بافت زندگی کردهاند، باید تجربۀ زیستۀ آنها را با آنچه در مورد تحول روانپویشی میدانیم درهمآمیزیم. برای این کار، به آموزش نظری و عملی دانشگاهی، آموزش حرفهای و آموزش اجتماعی تکیه میکنیم. با وجود این، همۀ این آموزشها در بافت پدرسالاری بازنمود مییابند. چارچوب پدرسالارانه چارچوبی مشکلساز است، زیرا با سوگیری آشکار و ضمنیای همراه است که بر اساس جنسیت، رنگ پوست و طبقه، نقشها و ویژگیهای خاصی را برای افراد در نظر میگیرد. ابزارهایی که برای درمان در اختیار داریم نیز با سوگیری شکل گرفتهاند. این موضوع بدان معنا نیست که ابزارها مفید نیستند، بلکه باید محدودیتهایشان را بررسی کنیم. بهعلاوه، وظیفه داریم روش کار خود را با درکی که از بافت اجتماعی و فرهنگی مراجع به دست میآوریم هماهنگ کنیم.
از بین بردن پرخاشگری و خشم
بخشی از شرایط درخواستی از زنان و دختران این است که پرخاشگری و خشم را در درون خود از بین ببرند؛ بنابراین لازم است پرخاشگری و خشم را تعریف و از هم تفکیک کنیم. یکی انرژی است، درحالیکه دیگری هیجان است. پرخاشگری از نیروهای زندگی است، منبعی از انرژی که از راههای سالم و ارتقابخشی نظیر ورزش، نوشتن کتاب و حلوفصل سازندۀ تعارض (کیرمن، 1983) و یا به شیوههای مخربی مانند حمله به خود یا آسیب رساندن به دیگران احساس و بیان میشود. خشم هیجان است. اگرچه خشم میتواند انرژیبخش باشد و از طریق این انرژی با پرخاشگری تعامل کند، نمیتواند باعث انجام عملی شود و فراتر از احساس هیجان باشد. انرژی پرخاشگری نیروی لازم برای حرکت از هیجان به عمل را تأمین میکند.
سرکوب پرخاشگری در دختران شرایط مناسبی را برای کنار گذاشتن تفکر فراهم میکند و به این ترتیب، دخترها ارتباط خود را با قدرت شخصی و حقیقت هیجانیشان از دست میدهند. در فرهنگ پدرسالارانۀ ما از دخترها و زنها انتظار میرود بر دوست داشته شدن تمرکز کنند. چیماماندا انگزی آدیچی (2015)، در مجموعه جستارهای خود به نام همه باید فمینیست باشیم، از دوستی مؤنث مینویسد: «آنچه دربارۀ او و سایر دوستان آمریکایی مؤنثم نظرم را جلب کرد این است که چقدر تلاش میکنند «دوست داشته شوند». چگونه طوری پرورش یافتهاند که باور کنند دوستداشتنی بودنشان خیلی مهم است و این صفت «دوستداشتنی بودن» چیز خاصی است. و نشان دادن خشم و پرخاشگر بودن یا مخالفت بلند در این چیز خاص جایی ندارد» (صص 24-23). دوستداشتنی بودن بر شایستگی و اصالت فردی مقدم است.
موانع موفقیت
اگر زن یا دختری جرأت کند و شایستگی و موفقیت را بر دوستداشتنی بودن اولویت دهد، دچار پیامدهای بیرونی و درونی آن خواهد بود. در حقیقت، چه عصیان کند و چه با این تسلیم کنار آمده باشد، با پیامدهایی مواجه خواهد شد که بر درمان تأثیر میگذارند. اگر مقاومت کند، مانند زمانی که هیلاری کلینتون برای ریاستجمهوری کاندید شده بود، به لحاظ اجتماعی بیگانه و هرزه یا بیاصالت در نظر گرفته میشود (تریستر، 2018). وقتی کامالا هریس برای معاونت ریاست جمهوری کاندید شد، به خاطر جاهطلبی بیشازحد مورد انتقاد قرار گرفت. دهههاست که به زنان غیرسفیدپوست گفتهاند منتظر نوبتشان باشند (استراکن و همکاران، 2019). اگر زنی بلندپرواز نباشد، چطور میتواند به چیزی، بهخصوص به معاونت ریاست جمهوری، برسد؟ پیامدهای درونی میتوانند به حمله به خود و محدودیت بیشتر منجر شوند (استراکن و همکاران، 2019). اغلب در مراجعان مؤنثم این پیامد را میبینم.
باز پس گرفتن خود، دستیابی به عاملیت
یاشیکا سالهاست مراجع فردی من است، هرچند درمانش با چند وقفه همراه بوده. او که در هند که درس میخواند، کودک موفقی بود، اما در شش سالگی به ایالاتمتحده مهاجرت کرد و بهرغم برخورداری از مهارتهای کودکان کلاس سومی یا چهارمی، در کلاس اول قرار داده شد. میگفت دیده نمیشده است. هم خشمگین بود و هم مأیوس.
والدینش نمیتوانستند به دیده شدن و قدرت گرفتنش در کشور جدید کمک کنند. مادرش از یاشیکا برای نیازهای روانشناختی و تأیید خودش استفاده میکرد و پدرش در مواجهه با غلبۀ فرهنگی مردم سفیدپوست، وابسته و منفعل بود. موضوع دیده نشدن یاشیکا در طول زندگیاش ادامه یافت. در کالج نادیده گرفته و بهشدت افسرده شد و قبل از اینکه در نهایت تحصیلاتش را به پایان برساند، در مدرسه شکست خورد. در اولین شغل مهمش، درحالیکه از سطح بالای مهارتهای او استفاده میکردند، با برعهده گرفتن نقش رهبری مورد انتقاد واقع شد. در شغل کنونیاش به خاطر مهارتی که در حمایت از دیگران دارد شناخته شده است، اما میگویند خودش شایسته نیست. سطح عملکرد یاشیکا پایین آمده است و گفتهاند مهارتش برای پیشرفت در شرکت کافی نیست. این مانع شغلی افسردگی و خشم حقبهجانبانهاش را زنده کرد.
چندین سال بود که یاشیکا در گروه رواندرمانی مختلطی شرکت میکرد. در این گروه موفقیتی کسب نکرده بود. روابطش را سطحی نگه میداشت و وقتی سایر اعضا چیز خوشایندی در او میدیدند از آنها فاصله میگرفت. از آن گروه بیرون آمد و پنج سال در هیچ گروهی شرکت نکرد. او که احساس افسردگی و خشم میکرد و از طرفی دنبال راهی بود که به شیوۀ متفاوتی با خودش و دیگران برخورد کند، در آوریل 2020 به گروه رواندرمانی زنان من پیوست. در ابتدای ورودش به گروه خجالتی بود و راحت درددل نمیکرد. نمیدانست حالش بهتر میشود یا نه. نمیدانست از کسی در این گروه خوشش خواهد آمد یا نه و یا اینکه چقدر در گروه جا خواهد افتاد.
یاشیکا از وقتی به گروه زنان پیوست، برای اولینبار در کل جلساتمان درگیر تعارضهای مستقیم شد و با اعضای گروه ارتباط واقعی برقرار کرد. سایر اعضای گروه حداقل چند سال از او بزرگترند و با مهربانی و خواهرانه با او رفتار میکنند. بهعلاوه، وقتی پا پس میکشد، بهویژه وقتی در حالت حمله به خود است، او را به چالش میکشند. به نظر میرسد یاشیکا و یکی از اعضا از دعوا کردن با هم لذت میبرند. هرچند هفته یک بار، یکی از آن دو چیزی میگوید که کاملاً با حرف آن یکی مخالف است. از درگیر شدن با هم ابایی ندارند. یاشیکا در طول این گفتگوها زندهتر و سرحالتر میشود. به اعتقاد من، ظرفیت تازهتوسعهیافتۀ یاشیکا برای تعارض و پرخاشگری سالم همراه با توجه اصیلی که از سایر زنان گروه دریافت میکند (پادزهری برای رابطۀ او با مادرش) بهطور کلی بر توانایی او برای برقراری ارتباط با دنیای بزرگتر تأثیر مثبت داشته است. درحالیکه پیش از این احساس حقارت میکرد و از دوستانش فاصله میگرفت، حالا با یکی از قدیمیترین دوستانش که به خاطر احساس حقارت از او دور شده بود، وقت میگذراند. از این رابطه لذت میبرد و میتواند تصور کند که برای دوستش مهم است. او خالۀ دوستداشتنی فرزند جدید دوستش شده است.
یاشیکا میگوید احساس عزیز بودن میکند و تحت تأثیر قرار گرفته است. دارد بر رابطۀ خود با والدینش کار میکند. وقتی مادرش فضولی میکند یا دست به فرضیهسازی میزند، به رویش میآورد. با ملایمت بیشتری به پدرش فهمانده است که به مادرش اجازه میدهد هردویشان را قورت بدهد! هنوز با والدینش درگیر است، اما فضای بیشتری برای تنفس دارد و با جرأت بیشتری تجربهاش را به زبان میآورد.
دوران کودکی یاشیکا، مانند دختران پژوهش گیلیگان و اسنایدر (2018) با فشار برای کنار گذاشتن فکر و تسلیم شدن در برابر انتظارهای فرهنگی و جنسیتی سپری شده است. حالا دارد فکرش را پس میگیرد و پرخاشگری، صدا و نشاط خود را بازمییابد. یاشیکا به جای اینکه از آنچه دربارۀ خود، خانواده و کارش میداند روی برگرداند، با شناخت احساسات و افکار خود، ارتباطش را با خودش حفظ میکند. هنوز به انزوا و حمله به خود تمایل دارد، اما این پیشرفتهای افزایشی به سمت بیان خود و برقراری روابط معنادارتر ارزش تجلیل دارند.
ایجاد تغییر در گروهدرمانی و گروهدرمانگران
به سهم خود، هرگز بافتی را که در آن زندگی میکنیم و فشارهای سیستمیکی را که بر مراجعانم اعمال میشوند از یاد نمیبرم. فرض را بر این نمیگذارم که همهچیز روانپویشی است. یاشیکا زنی آمریکایی-هندی است. در این جامعۀ سفیدپرست پدرسالارانۀ زنستیز، جنسیت، رنگ پوست و اندازۀ بدنش همگی فشار مضاعف و سوگیری علیه او را در پی دارند. خانواده و اجتماع هندیاش تأثیرهای دیگری بر او میگذارند که تعیین نقش خانوادگی و تشویق به مشارکت در خانواده به هزینۀ سلامت روان و بهزیستی خود از آن جملهاند. یاشیکا با فشار سهمگین کنار گذاشتن فکر خود برای همرنگ شدن با انتظارهای بیشمار جامعۀ سفید ایالاتمتحده و فرهنگ هندیاش مبارزه میکند. تمرکز مداخلۀ روانپویشی باید با واقعیت بافت زندگی او یکپارچه شود. بهعلاوه، باید نظریۀ روانپویشی را تحلیل کرد تا مشخص شود کدام قسمتهای آن در اثر سوگیری شکل گرفته و تحریف شده است. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. نمیگویم باید فمینیسم را به درمانهای گروهیمان وارد کنیم. سعی دارم پذیرش بدون فکر نظریه و کار روانشناختی را به چالش بکشم تا درک کنیم که کل این نظریه در بافت فرهنگی سیاسی-اجتماعیای خلق شده که جنسیتزده و نژادپرستانه است. در عین حال که بیشتر بر مسائل جنسیتی تمرکز میکنم و بهطور حتم خود را فمینیست میدانم، به دنبال بحث بزرگتری هستم. ساختار رشته و جامعۀ ما معیوب است و ما در مقام متخصص، وظیفه داریم این عیبها را تشخیص دهیم و با آنها کار کنیم، پیامدهایشان را بررسی و شناسایی کنیم و بعد اصول رشتهمان را تغییر دهیم. باید مطالب واقعاً مفید را از مطالب آلوده به سوگیری تفکیک کنیم. مراجعانمان از ما میخواهند رویۀ خود را نیز با همین بصیرت بررسی کنیم تا نقاط کورمان آشکار شوند و درمان خود، گروهها، جوامع و دنیایمان تسهیل شود.
منابع
Adichie, C.N. (2015). We should all be feminists. Anchor Books.
Gilligan, C., & Snider, N. (2018). Why does patriarchy persist? Polity Press.
Kirman, J. (1983). Modern psychoanalysis and intimacy: Treatment of the narcissistic personality. Modern Psychoanalysis 8(1), 17-34.
Strachan, C., Poloni-Staudinger, L.M., Jenkins, S.L., & Ortbals, C.D. (2019). Why don’t women rule the world? Understanding women’s civic and political choices.
CQ Press.
Traister, R. (2018). Good and mad: The revolutionary power of women’s anger. Simon & Schuster.
گروهدرمانی چگونه کمک میکند سبد مشکلاتتان را خالی کنید
مقاله
بسیاری از اوقات احساس میکنیم مشکلات توانمان را گرفتهاند. بر یک مانع غلبه میکنید و مانعی دیگر سربرمیآورد. یک معضل را حل میکنید و معضلی دیگر قد علم میکند.
باید حقیقت را بپذیریم؛ زندگی سرشار از رنج است. بیماری، آسیب، بالا رفتن سن، مرگ عزیزان؛ هیچکس نمیتواند از این مشکلات همگانی فرار کند. با وجود این، سرسختترین مشکلاتی که سر راهمان قرار میگیرند مشکلاتی هستند که خودمان درست میکنیم. در درون ما زندگی میکنند و در محیط، روابط و خانوادههایمان رخ مینمایند. مهم نیست چند بار فکر کنیم که این مشکلات ریشهدار را حل کردهایم، باز هم به سراغمان خواهند آمد.
مشکل حل این مشکلات این است که اغلب حواسمان را از مسائل عمیقتر حلنشده پرت میکنند. اگر برای تأمل بر انتخابها، ساختن روابط سالمتر و پذیرش مسئولیت رفتار خود وقت نگذارید، شادی پایدار برای همیشه توهمی دور از دست باقی خواهد ماند.
«سبد مشکلات» تمثیلی است که در گروههای درمانیام استفاده میکنم تا نشان دهم چگونه تمرکز صرف بر مشکلات در اغلب موارد ما را به انزوا میکشاند و چشممان را به علت واقعی خوشحال نبودنمان کور میکند.
سبد مشکلات
مردی بود که هرجا میرفت سبد مشکلاتش را هم با خود میبرد. از شهری به شهر دیگر میرفت و با صدای بلند میگفت: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک میکند؟»
بعضیها به حالش تأسف میخوردند، بعضیها به او میخندیدند، اما هیچکس کمکش نمیکرد.
تا اینکه یک روز دل ژنرال ارتشی به حالش سوخت و گفت: «تو را از شر مشکلاتت خلاص خواهم کرد. تو را سرباز خواهم کرد و جنگیدن را به تو خواهم آموخت. از آن پس شاد خواهی بود.»
پس مرد به ارتش ژنرال پیوست، سرباز شد و هنر جنگ را آموخت. اما بعد یکروز صبح که از خواب بیدار شد، متوجه شد کیسۀ مشکلاتش سنگینتر شده است. برای همین، وقتی ژنرال هنوز خواب بود، دزدکی بیرون زد و زندگی جنگجویانهاش را رها کرد.
او که زیر بار سبد تقلا میکرد، به سفرش ادامه میداد و التماس میکرد: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک میکند؟»
دل مرد ثروتمندی به حال او سوخت و گفت: «تو را از شر مشکلاتت خلاص خواهم کرد. به تو خواهم آموخت چگونه پول دربیاوری و زندگی راحتی بسازی. از آن پس شاد خواهی بود.»
پس مرد راههای کسبوکار را آموخت و ثروت هنگفتی به هم زد.
اما یکروز صبح بیدار شد و فهمید کیسۀ مشکلاتش از قبل هم بزرگتر شده است! پس وقتی خدمتکارها هنوز خواب بودند دزدکی بیرون زد و زندگی ثروتمندانهاش را رها کرد.
حمل سبد سخت بود، اما مرد کوتاه نمیآمد و میگفت: «چه کسی در حمل این سبد مشکلات به من کمک میکند؟»
دل زن زیبایی به حال او سوخت و گفت: «به تو یاد میدهم یار فوقالعادهای شوی. بعد از شر سبد مشکلاتت خلاص خواهی شد و بالاخره شاد خواهی بود.»
مرد با خود فکر کرد: «این حرفها برایم آشناست.» اما زن دوستداشتنی بود و مرد مشتاقانه میخواست نجات یابد.
پس نزد زن رفت و زن همانطور که قول داده بود به او یاد داد یاری فوقالعاده شود.
اما مرد بیدار شد و دید سبد مشکلاتش خیلی بزرگ شده است. برای همین وقتی زن هنوز خواب بود، دزدکی بیرون رفت و زندگی عاشقانهاش را رها کرد.
حالا دیگر داشت زیر بار سبد خرد میشد. با هر قدم ناله میکرد و قلبش از ناامیدی به درد آمده بود.
ضجه زد که «هرگز رها نخواهم شد» و به نشانۀ شکست نشست.
روبهرویش ساحل زیبایی بود. روی ماسهها پسر بچهای را دید که صدف جمع میکرد و شعر میخواند. پسر بچه که ظاهری آشنا داشت، به طرف او برگشت و پرسید: «آقا، چرا سبد مشکلاتت را با خود همهجا میبری؟»
مرد پاسخ نداد. پسر ناراحت شد و گفت: «بیا با من بازی کن.»
مرد پاهایش را دراز کرد و بالاخره گفت: «من خیلی مشکل دارم. نمیتوانم بازی کنم.»
پسر اصرار کرد: «همه میتوانند بازی کنند. بیا و امتحان کن.»
مرد به چشمهای مهربان پسر نگاه کرد و فهمید تنهاست. برای همین سبد مشکلاتش را روی زمین گذاشت و در ساحل به پسر پیوست.
ماسهها پاهای خستۀ مرد را خنک کردند، خورشید بدنش را گرم کرد و آب انگشتان پایش را قلقلک داد. پسر به او یاد داد چگونه قلعۀ ماسهای بسازد، امواج سفید کنار آب را دنبال کند و برقصد و شعر بخواند. مرد پس از سالها خندید.
درست همان موقع، اتفاقی جادویی افتاد. وقتی مرد پیش سبد مشکلاتش برگشت، متوجه شد کوچکتر و سبکتر شده است. با خوشحالی زائدالوصفی برگشت تا از پسر تشکر کند، اما او را ندید.
«فردا صبح برمیگردم. باید از او تشکر کنم.»
روز بعد به ساحل بازگشت و پسر را پیدا کرد. بازهم تمام روز با هم بازی کردند، شعر خواندند و آببازی کردند. هنگام غروب سبد مشکلات مرد آنقدر کوچک شده بود که در جیبش جا میگرفت.
مرد که احساس کرد به زودی از هم جدا میشوند به سرعت پسر را که دور شده بود، صدا زد: «چگونه میتوانم لطفت را جبران کنم؟»
پسر به آرامی تعظیم کرد و گفت: «این منم که باید از تو تشکر کنم! مدتها بود که میخواستم کسی با من بازی کند و تو آرزویم را برآورده کردی.»
با شنیدن این کلمهها، مرد بالاخره پسر را شناخت. او خودش بود؛ شور و شوق جوانیاش که مدتها پیش ترکش کرده بود.
اشک شوق از چشمان مرد فرو ریخت. از آن به بعد دیگر هرگز احساس نکرد سردرگم است یا زیر باز مشکلاتش خم میشود.
*
در گروههای درمانم، این حکایت همواره باعث میشود فعالانه آنچه را برایش ارزش قائلیم بررسی کنیم. به مسائلی (مانند تنهایی، افسردگی، احساس کافی نبودن) اشاره میکند که افراد بسیار زیادی با آنها مواجه میشوند و گروه درمانی ساده مانند نوعدوستی، بازیگوشی، خنده و شفقت برای آنها ارائه میدهد.
ممکن است مانند مرد این داستان در آرزوی نجات باشید. ممکن است در عطش ثروت، قدرت یا قدرت جنسی بسوزید. ممکن است در جستجوی موفقیتی بیعیبونقص، مقبولیت و تحسین باشید. در اغلب موارد این قبیل راهحلها موقتیاند. شیرۀ آزادیتان را میمکند و در حالتی از وابستگی نگهتان میدارند. مشکلات قبلی دوباره و دوباره نمایان میشوند. حتی پیروزیها پوچ به نظر میرسند.
در پایان، اگر اهریمنهای درون خود را شکست ندهید هیچ صلح پایداری در کار نخواهد بود.
گروهدرمانی چه کمکی میکند
بیشتر افراد فکر میکنند گروههای درمانی یعنی چند نفر که دایرهوار مینشینند و شکایت میکنند. از این بیشتر نمیتوان اشتباه کرد. گروههای درمانی محیطهایی هستند که از خودکاوی و صمیمیت هیجانی حمایت میکنند. اجتماع و بازیگوشی شور و شوق جوانیمان را بیدار میکند و به نیروی زندگیمان جان میدهد.
اطمینان حاصل میکنم که در تمام گروهدرمانیهایم، زمان قابلتوجهی بخندیم. خنده راهی برای زمین گذاشتن سبد مشکلات، کمی فاصله گرفتن و بیشتر هماهنگ شدن با دیگران است. زندگی در اینجا و اکنون، توجه ذهنآگاه به احساسات خود و دیگران، تلاش برای نزدیکی و صمیمیت حسابنشده؛ اینها ابزارهای فناناپذیری هستند که زندگی را غنی میکنند. ابزارهایی که هرگز از آنها ناامید نخواهید شد.
پس از سبد مشکلاتتان فاصله بگیرید. کار داوطلبانه انجام دهید، به کنسرت بروید، شعر بنویسید یا از خندهای درستوحسابی با دوستتان لذت ببرید. وقتی فضای بین خود و دیگران را با نور پر کنید، هرگز راهتان را گم نخواهید کرد و سبد مشکلاتتان همواره سبکتر خواهد شد.
* «سبد مشکلات» از شعر «بها» نوشتۀ رابیندرانات تاگور برگرفته شده است.
به رواندرمانی فکر میکنید؟ برتری گروهدرمانی به رویکرد سنتی
مقاله
وقتی به رواندرمانی فکر میکنید، احتمالاً تصور میکنید بهتنهایی روی مبل راحتی نشستهاید و درونیترین افکار و احساساتتان را با متخصصی دلسوز در میان میگذارید. اما رویکرد دیگری هم وجود دارد که به همین اندازه برای بیشتر مشکلاتی که افراد را به درمان میکشاند مؤثر است و مزایای ویژهای دارد که رویکرد فردی سنتی فاقد آنهاست.
اگر به خاطر افسردگی یا اضطراب… آسیبی قدیمی یا جدید… سوءمصرف مواد یا الکل… یا روابط مشکلدار دنبال درمان هستید، ارزش دارد که به گروهدرمانی (که اغلب به سادگی «گروه» خوانده میشود) فکر کنید.
جمعوجور کردن ماجرا
گروهدرمانی هم درست مانند درمان فردی انواع مختلفی دارد. بعضی گروهها بااستفاده از روشهایی نظیر درمان شناختیرفتاری (CBT) به شرکتکنندگان کمک میکنند افکار و رفتارهای ناکارآمد خود را تغییر دهند، درحالیکه گروههای بینفردی یا روانپویشی بینش افراد را در مورد احساساتی که به خود و دیگران دارند ارتقا میبخشند. این گروهها عمیقتر از گروههای حمایتی هستند که عموماً دید محدودتری دارند و افرادی را که در موقعیتی پرتنش مانند طلاق، تجربهای آسیبزا در زندگی یا بیماری پزشکی جدی با هم مشترک هستند دور هم جمع میکنند تا یکدیگر را تشویق و راهبردهای مقابلهایشان را با هم تبادل کنند. دستاوردهای بیشتری از گروه رواندرمانی به دست میآید؛ گروه نه تنها به اعضا کمک میکند برای مثال بر طلاق خود فائق آیند، بلکه به آنها کمک میکند به علت شکست ازدواج خود پی ببرند و در جهت برقراری روابط سالمتر گام بردارند.
قدرت تعداد
گروههای درمان بین پنج تا دوازده عضو دارند و توسط درمانگری که برای این نوع درمان آموزش ویژه دیده است هدایت میشوند. بیشتر گروهها هفتهای یک بار به مدت یکساعتونیم ملاقات میکنند. بعضی گروهها نامحدودند و اعضا در طول زمان به آنها میپیوندند یا از آنها خارج میشوند، درحالیکه گروههای دیگر افراد مشخصی را برای چند هفته یا چند ماه مشخص گرد هم میآورند.
تمایز مهم: درمان گروهی صرفاً رواندرمانی با درمانگری که توجهش به بین چند نفر تقسیم شده نیست. گروه به جهان اجتماعی کوچکی تبدیل میشود که اعضا در آن (در حالت ایدئال با شفقت و اصالت) دربارۀ برداشتهایی که در جلسات گروه از یکدیگر دارند حرف میزنند. برای مثال اگر شرکتکنندهای از مشکلات ارتباطیاش بگوید، سایر اعضا در مورد دلایل احتمالی این مشکلات (مثلاً فقدان همدلی یا تمایل به بیارزشسازی همۀ روابط) نظر میدهند.
درمانگر به تعیین اصول اولیه (از جمله محرمانگی و احترام متقابل) و مرزهایی که برای ارائۀ بازخوردهای مناسب، مفید و مؤثر در گروه ضروری هستند میپردازد. گروه آزمایشگاهی زنده است که مزیت دیدگاههای چندگانه و بازخورد صادقانه را عرضه میکند. از آنجا که هدایت گروه در دست درمانگری آموزشدیده است، فضای امنی را برای امتحان شیوههای جدید رفتار و برقراری ارتباط فراهم میآورد.
گروه به دلیل مهم دیگری نیز درمانبخش است. ما بهطور طبیعی مخلوقاتی اجتماعی هستیم که باید احساس کنیم به چیزی تعلق داریم و ارزشمند هستیم. از آنجاکه احساس تنهایی روزبهروز بیشتر میشود (همراه با خطر سلامتی که با ریسک ناشی از مصرف دخانیات و چاقی برابری میکند)، گروهدرمانی به مثابه راهی برای علاج است. بهطور کامل با همگروهیهایتان آشنا میشوید و آنها هم با شما آشنا میشوند. احساس تعلقی در گروه ایجاد میشود که میتوان آن را به باقی دنیا تعمیم داد.
مزیتی دیگر: هرچند عموماً برای کمک به مشکلات خود به دنبال درمان برمیآییم، گروه فرصت کمک به دیگران را نیز فراهم میکند و در نتیجه عزتنفس ما را بالا میبرد.
آیا گروه برایتان مناسب است؟
پژوهشها نشان دادهاند که گروهها برای بیشتر مشکلات روانشناختی و اختلالهای هیجانی به اندازۀ درمان فردی مؤثرند؛ بهعلاوه حتی برای بعضی از افراد گروه از درمان فردی مؤثرتر است. استثنا: در مواردی که شخص به شدت در مورد محرمانگی و اعتماد احساس نگرانی میکند (مثلاً به خاطر آسیبی که در دوران کودکی دیده است) میتوان کار را با درمان فردی آغاز و پس از مدتی گروه را جایگزین کرد.
به جیب فشار نمیآورد: از آنجا که هزینۀ گروه به طور متوسط تقریباً نصف درمان فردی است، اگر قرار باشد از جیب خود هزینه کنید، انتخاب جذابی به حساب میآید.
در ابتدا بسیاری از افراد درمان فردی را به گروهدرمانی ترجیح میدهند؛ در اکثر موارد علت این است که از گروهها (برای مثال در محل کار یا دوران کودکی و نوجوانی) خاطرۀ خوبی ندارند. از تحقیر شدن، طرد یا حتی زور شنیدن میترسند. اما در گروهی که به دست درمانگری آموزشدیده رهبری میشود، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. درمانگر اطمینان حاصل خواهد کرد که فضا برای همه امن و محترمانه باشد.
بهعلاوه، درحالیکه از اعضا انتظار میرود در گروه فعال باشند، هیچ فشاری در کار نیست که در همۀ جلسهها یا هر بار اسم کسی به میان میآید صحبت کنند (یا بیشتر از حدی که میخواهند دست به خودافشایی بزنند).
پیدا کردن گروه مناسب
اگر به گروهدرمانی فکر میکنید، ارجاع از طرف متخصصان سلامت راه خوبی است. ابتدا با درمانگری که گروه را هدایت میکند تماس بگیرید. ببینید گروه چگونه خواهد بود و چه نوع افرادی در آن شرکت خواهند کرد و اطمینان حاصل کنید که درمانگر برای گروهدرمانی آموزش تخصصی دیده است.
فرصتی جدید: گروههایی که از طریق رسانههای اجتماعی مانند زوم یا اسکایپ بهصورت آنلاین برگزار میشوند. این کار بهویژه برای افراد ساکن نواحی دورافتادهای که از امکانات بهداشت روان محدودی برخوردارند یا برای گرد هم آوردن افرادی که در جوامع خود منزوی هستند مفید است.
گروههای همکاوان هم از نوع گروههای تحلیلی آنلاین است. برای شرکت در این گروهها میتوانید به روش زیر عمل کنید:
تبدیل شدن به رهبر گروه زن
مقاله
از ژانویۀ 2021 برای آموزش، بهعنوان ناظر وارد گروه هفتگی بینفردی در کلینیک دپارتمان تحصیلات تکمیلی دانشگاهم شدم. کلینیک مرکز دانشگاه جورج واشنگتن یک کلینیک سلامت روان جامعه است که ساختار هزینهای آن قابلتطبیق با درآمد افراد است. این کار باعث میشود بسیاری از اعضای جامعه خدمات روانشناسی را با قیمتی مقرونبهصرفه دریافت کنند. مانند بسیاری از کلینیکهای موجود در جامعه، دامنۀ عملکرد روانی بیماران میتواند از نظر شدت بهطور معناداری متغیر باشد. کلینیک مرکزی گروههای رواندرمانی مختلفی را در اختیار بیماران قرار میدهد؛ از جمله گروه زنان، گروه پردازش بینفردی و گروه دانشآموزان بینالمللی. در مورد سکوت در این محیطهای گروهی رواندرمانی مفصلاً نوشته شده است: رهبرانی که عامدانه از راه سکوت ارتباط برقرار میکنند، اعضایی که بهصورت غیرکلامی تعامل برقرار میکنند، سکوت بهعنوان واکنشی دفاعی یا مخالفجویانه؛ هرچند اینها همگی نمونههایی هستند که در آن مشارکت در سکوت امری انتخابی است.
متون علمی دربارۀ تجربیات ناظران گروهی که پیوسته در سکوت مینشیند نادر است و بالطبع پژوهشهای کمی در این مورد انجام شده. طبق تجربیاتم بهعنوان ناظر ساکتی که یکی از چندین گروه موجود در کلینیک را مشاهده میکند، خودم را غرق در موقعیتی میبینم که نقشی بین چهرۀ قدرتمند و بیمار را بازی میکند. نه در نقش درمانگر قرار دارم و نه میتوانم بهعنوان عضوی از گروه مشارکت کنم؛ این وضعیت معلق در تحلیل سکوت ایجاب میکند هم احساسات گروه و هم تکانشهای خودم را برای مداخله بهعنوان تسهیلکننده تحمل کنم.
در یکی از جلسات، یکی از اعضای گروه که معمولاً ساکت است و فقط مقاصد خود را بیان میکند، بعد از دو هفته غیبت به گروه بازگشت و من بهشدت تنشی درونی حس کردم. وی بهمحض بازگشت توضیح داد که غیبتهای لحظۀ آخری او به دلیل «مورد اورژانسی خانوادگی» بودهاند. او در ادامه جزئیات غمانگیز چگونگی مطلع شدنش را از مرگ ناگهانی خواهرش توضیح داد. طبق همان اطلاعات اندکی که از این بیمار داشتم، میدانستم که ارتباط نزدیکی با خواهر خود داشت و او را «بهترین دوست» خود میدانست. تمام آن جلسه صرف تسلی دادن به این عضو گروه و صحبت دربارۀ غم، خشم و فقدان شد. یکی از تسهیلگران گروه دربارۀ این صحبت کرد که انجام کارهای معمولی زندگی روزمره نظیر ارسال ایمیلهای کاری و شستن لباسها، پس از مرگ عزیزان عجیب و غیرطبیعی بهنظر میرسد. احساس آسیبپذیری ملموس میان رهبران گروه و سایر اعضا باعث ایجاد نزدیکی و صمیمیتی شد که آشکارا در سکوتم آن را مشاهده میکردم.
این تنها یک نمونه از مواردی است که نشان میدهد وقتی عضوی از گروه نیازمند حمایت است، سایر اعضا گرد هم میآیند. البته همانطور که این شیوه برای اکثر پردازشهای بینفردی صدق میکند، مشارکت اعضای گروه با شرایط موجود سازگار است. این عضو که معمولاً خیلی کم در گروه صحبت میکرد، تقریباً تمام جلسه را دربارۀ فقدان غیرقابلتصور خواهرش صحبت کرد. سایر اعضا که هر هفته فضای بیشتری را در گروه اشغال میکردند، یک قدم به عقب برداشتند، تسلیت گفتند و احساسات خود را از این سوگ ابراز کردند. رهبران گروه نیز مداخلات خود را در طول این جلسه اصلاح کردند تا حمایت بیشتری از این عضو و سایر اعضای گروه به عمل بیاورند. در مورد من؟ مثل همیشه ساکت بودم.
نقش نظارهگر ساکت، بهویژه در این لحظاتِ شدیداً عاطفی بسیار سخت است. مشاهدۀ بحث گروه دربارۀ مرگ اعضای خانواده، رفع اختلافات بینفردی، از دست دادن عنان کار هنگام ترک جلسه توسط عضوی از گروه، همگی بهاضافۀ کار بر روی این موضوعات بهصورت مجازی در طول همهگیری کووید-19، بسیار ارزشمند و از نظر احساسی پیچیده بوده است. شاهد بودهام که آسیبپذیری اعضای گروه و رهبران را در کنار هم قرار میدهد. مادامیکه جایگاه سکوت خود را حفظ کرده بودم کاملاً میدانستم که چطور حمایت خودم را از طریق زبان بدنم ابراز کنم: تکان دادن سر، لبخند همدلانه، خندیدن با اعضای گروه؛ اما، نمیدانم وقتی این پردۀ سکوت به ناظر دیگری تحویل داده شود چطور خواهد بود. آیا اعضا از سکوت من علیه خودم استفاده خواهند کرد؟ آیا حضور من را بهعنوان فردی چشمچران تلقی کردهاند؟
وضعیتی وجود دارد که در آن سکوت معادل ضعف است. نبودن فرصت برای اظهارنظر مختصر یا پیوستن به خندۀ صدادار این گروه باعث شد آرزو کنم در ارتباط انسانی آنها شرکت داشته باشم. ناراحتی من از سکوت مرا وادار کرد تجربۀ درونی خودم را بررسی کنم. گانس و کانسلمن (2000) دربارۀ قدرت سکوت در رواندرمانی گروهی نوشتهاند: «سکوت میتواند هدیۀ ارزشمند زمان و مکانی باشد که خودتان را در آن پیدا کنید». این ادعا که سکوت و خودکاوی دستبهدست هم میدهند زمانی درست است که بخواهیم از فضای داخل سکوت استفاده کنیم.
نقش من بهعنوان ناظر کمتر از یک سال طول کشید، اما انتقال از ناظر به رهبر گروه فوری و ناگهانی به نظر میرسد. تغییر آرام و پیوسته از ناظری ساکت و اسرارآمیز به کسب جایگاه قدرتی همراه با اطمینان و وقار با فشار داخلی همراه است. هرچند آسیبپذیریای که من از اعضای گروه و تسهیلکنندگان مشاهده کردهام با من باقی مانده است. سؤال من این است: وقتی در مقام رهبر قرار گرفتم، چطور آنچه را دربارۀ هر عضو گروه و پویایی گروه یاد گرفتهام بهطور مناسب با مداخلات خود ترکیب کنم؟ آیا آنها من را مزاحم میپندارند یا بهعنوان چهرهای دوستانه از من استقبال میکنند؟ شاید این دورۀ نشستن در سکوت مفید باشد، زیرا کمک میکند جایگاه خود را بهعنوان رهبر گروه پیدا کنیم. رویهمرفته، سکوت میتواند از جنبههای مختلف حالت درمانی داشته باشد. میتوانستم عقب بنشینم و مشاهده کنم که رهبران گروه مداخله میکنند و به اعضای گروه اجازه میدهند بهتنهایی پردازش کنند. فقط امیدوارم سکوت جانانهای که در آن قرار داشتم موجب ترقیام بهعنوان یک فرد و متخصص بالینی شود و همچنین صدای من را بهعنوان رهبر آیندۀ گروه تقویت کند.
اضطراب اجتماعی: سه دلیل برای شرکت در گروهدرمانی
مقاله
این موقعیت برایتان آشنا است؟ از گردهماییهای اجتماعی دچار وحشت میشوید. هنوز از خانه خارج نشدهاید که دچار هراس میشوید. همۀ مشکلاتی را که شاید پیش بیایند تصور میکنید و عضلاتتان از فکر دستوپاچلفتیبازی منقبض میشوند.
وقتی به رویداد نزدیکتر میشوید، قلبتان تند میزند و کف دستهایتان عرق میکند. کمکم به بهانههایی فکر میکنید که برنامه را کنسل کنید.
به گزارش انجمن اضطراب و افسردگی آمریکا، اختلالهای اضطرابی رایجترین بیماریهای روانی تشخیصدادهشده در ایالاتمتحده هستند که بیش از 40 میلیون بزرگسال یا 18 درصد از جمعیت را تحتتأثیر قرار میدهند.
اختلالهای اضطرابی درماننشده بدتر میشوند، زندگی را تحلیل میبرند و مجبورتان میکنند از دنیا کناره بگیرید. هرچه بیشتر به انزوا فرو روید، علائم هم بدتر میشوند. چیزی نخواهد گذشت که رویدادهای روزمره مثل سفارش دادن غذا در رستوران یا خرید تمبر از دفتر پست موجب هراس میشوند. متأسفانه حتی بعضی از افراد در تلاش برای مدیریت اضطراب خود به مواد و الکل رو میآورند.
اگرچه درمان فردی موجب تسکین است، مطالعاتی که در رویترز منتشر شدهاند نشان میدهند گروهدرمانی تأثیر ویژهای بر مبتلایان به اضطراب اجتماعی دارد و گروهدرمانی را به عنوان یکی از نخستین گزینههای درمانی توصیه میکنند.
چهچیزی موجب میشود گروهها تا این حد مؤثر باشند؟ افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی در تبادلهای تکبهتک مانند درمان فردی بسیار راحتتر هستند. در تبادلهای تکبهتک اضطرابی را که در اجتماع تجربه میکنند متحمل نمیشوند. عموماً جزئیات تجربههای بهشدت مضطربکنندهای را که خارج از اتاق درمان اتفاق افتادهاند گزارش میدهند، اما درمانگر بهسختی متوجه میشود که این گزارشها تحریفنشده یا دقیق هستند یا نه. برای مثال:
- «آیا واقعاً همه به او نگاه میکردهاند؟»
- «آیا واقعاً کسی از او انتقاد کرده است؟»
- «آیا در دیگران واکنش منفی ایجاد میکند؟»
با وجود این، در گروهدرمانی درمانگران در عمل شاهد اضطراب اجتماعی هستند و میتوانند علل و محرکهای آن را شناسایی کنند. برای مثال، ممکن است اضطراب ناشی از سوءتعبیر ارتباطات، فرافکنیهای منفی، مسائل جنسیتی یا آسیبی حلنشده باشد. آنگاه گروهدرمانگران میتوانند با توسل به این بینش، بهمحض ظهور اضطراب، دست به مداخله بزنند و به فرد مبتلا به اضطراب اجتماعی کمک کنند تا مهارتهای لازم را برای مدیریت احساسات به دست آورد، تحریفهایش را کاهش دهد و انتخابهای سالمتری داشته باشد.
در زیر، سه فایدۀ گروهدرمانی را برای اضطراب اجتماعی شرح میدهیم:
1- گروهدرمانی جلوی انزوای اجتماعی را میگیرد
گروهدرمانی با فراهم آوردن روابط جدید و حمایتگر، به انزوای اجتماعی پایان میدهد. بهعلاوه، در گروه متوجه میشوید که تنها نیستید و دیگران هم همان ترسها و نگرانیهای شما را دارند. در نتیجه با کشمکشهای خود و دیگران با شفقت و همدلی عمیقتری برخورد میکنید. تجربۀ گروه باعث پرورش صمیمیت و التیام اجتماعی میشود.
2- گروهدرمانی باعث پرورش مهارتهای اجتماعی میشود
گروه موقعیتی را برای تمرین مهارتهای اجتماعی ضروری مانند ابراز وجود، تعیین مرزها، مدیریت تعارض و برقراری ارتباط هیجانی پیشرونده فراهم میکند. بهعلاوه، بهترین قسمت ماجرا این است که وقتی اضطراب عود میکند، رهبر گروه آنجاست تا در مدیریت آن و بالا بردن سطح تحمل کمکتان کند.
3- گروهدرمانی باعث بازآفرینی موقعیتهای اجتماعی میشود
اضطراب اجتماعی مستلزم درمان اجتماعی است. گروهدرمانی با فراهم آوردن محیط اجتماعی امن و حمایتگری برای پردازش و درک علل اضطراب، کمک میکند ترسهایتان را مدیریت کنید.
مارشای مریخی
مارشا بیشتر روزهای عمرش را به مبارزه با اضطراب اجتماعی گذرانده بود. مانند بسیاری از افرادی که با اضطراب دست و پنجه نرم میکنند، در گذشته دچار آسیب اجتماعی شده بود. به یاد میآورد که وقتی معلم دبستانش صدایش زده بود چگونه دچار هراس شده بود. «صورتم قرمز و لکهلکه شده بود. بچهها گفتند من مریخم، سیارۀ قرمز. از آن به بعد مارشای مریخی صدایم میکردند.»
در طول دوران دبیرستان و کالج از حرف زدن در ملاءعام اجتناب میکرد، به مهمانی نمیرفت و از شرکت در دورهمیهای اجتماعی طفره میرفت: «بیشتر روز را در اتاق خوابگاه یا کتابخانه میماندم. خیلی چیزها را از دست دادم.»
وقتی به مارشا پیشنهاد کردم در یکی از گروههای هفتگیام شرکت کند، مانند بیشتر افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی پاسخ منفی داد: «گروهها برای من مانند جوخۀ اعدام هستند. چرا این کار را با خودم بکنم؟»
در نهایت قبول کرد به یکی از گروهها بپیوندد: «مأیوس بودم. عمهای دارم که از خانه بیرون نمیآید. میترسیدم در نهایت همین بلا سر من هم بیاید.»
از همان لحظهای که وارد گروه شد، تفاوت را احساس کرد: «آدمها باملاحظه و مراقب بودند. واقعاً گوش میدادند. مثل برنامههای گروهی دیگری که تجربه کرده بودم نبود.»
بهتدریج مارشا سفرۀ دلش را برای گروه باز کرد و از ترسها و نگرانیهایش گفت. گروه بهجای بیحوصلگی یا انتقادی که انتظارش را داشت، با محبت و مهربانی پاسخ داد.
«دوستانم متوجه شدند تغییر کردهام. بیپرواتر و پرحرفتر شده بودم. از اینکه مخالفت کنم یا از تعارض حرف بزنم نمیترسیدم. گروه مهارتهای مورد نیازم را به من داد. حتی در رویدادهای کاری، مجلسگرمکنی میکردم.»