قدرت گروهدرمانی چیست؟
مقاله
انسان حیوانی اجتماعی است که بهخاطر بقا، ارتباط و تعلق، گروهمحور باقی میماند. زندگی ما در گروههای خانوادگی شروع میشود و پس از آن در مدرسه، محل کار و در اجتماع در گروههای مختلفی عضویت داریم. از روزگار دور، از قدرت گروه به عنوان عامل تغییر به منظور شفای افراد استفاده شده است. ولی همانطور که روتان و آلونسو (1979) اشاره میکنند، وقتی خانواده و جامعۀ فرد نمایندهای در گروهدرمانی دارند، فرصتهای منحصربهفردی برای کار روی مسائل صمیمیت و تفرد به وجود میآید.
معمولاً گفته میشود جوزف پرَت نخستین کسی است که در اوان قرن بیستم به صورت نظاممند در دوران مدرن از گروه برای بهبودی افراد استفاده کرد و گروهها را برای درمان بیماران مبتلا به سل به کار گرفت. از آن زمان همواره شواهدی مبنی بر اثربخشی و کارآیی گروهدرمانی گردآوری و مکتوب شده است.
در بروشوری که انجمن گروهدرمانی آمریکا با عنوان زیرکانۀ «گروه جواب میدهد!» منتشر کرده است، منابع مهم این حوزه بهصورت خلاصه شرح داده شدهاند. مشخص شده است استفاده از گروهدرمانی بزرگسالان، نوجوانان و کودکان بهتنهایی یا در کنار سایر مداخلههای درمانی (مثلاً دارودرمانی) در درمان گسترۀ وسیعی از مسائل مانند افسردگی، اضطراب، بیماری پزشکی جدی، اختلالهای از دست دادن یا اعتیاد مفید است (انجمن گروهدرمانی آمریکا، 2003).
همانطور که درمان فردی شکل واحدی ندارد، گروهدرمانی نیز شکل واحدی ندارد. گروه اندازهها و اشکال مختلفی دارد. تفاوت اهداف فرعی و اصلی باعث تدوین قراردادهای مختلف گروهی میشود.
بنابراین اندازۀ گروه و همچنین مدتزمان و تعداد جلسات ممکن است متفاوت باشد و عضویت در گروه ممکن است آزاد یا بسته باشد، ترکیب گروه و شکل برگزاری جلسات و نحوۀ تعریف و تدوین قوانین اصلی و نقشها و مسئولیتهای رهبر و اعضای گروه فرق داشته باشد. به همین ترتیب، ممکن است از گرایشهای نظری مختلفی مانند رویکردهای روانپویشی، سیستمهای کلی، بینفردی و رفتاردرمانی شناختی در گروهدرمانی استفاده شود.
چون وظیفۀ رواندرمانگر نه درمان گروه بلکه درمان افراد مددجو تعریف شده است، برخی گروهدرمانگران ـ بهخصوص آن دسته که گرایش روانپویشی دارند ـ توجه دقیقی به فرآیند گروه دارند، درحالیکه سایرین فقط به صورت محدود از فرآیند و مناسبات گروه استفاده میکنند.
از میان افرادی که طرفدار اهمیت بررسی فرآیند گروه هستند، برخی بر بررسی سطح درونروانی فرآیند گروه یعنی زندگی درونی تکتک اعضا، تکوین شخصیت، دفاعهای متداول، ابژههای درونیشان و غیره تأکید دارند. سایرین ترجیح میدهند بیشتر بر سطح بینفردی این فرآیند تمرکز کنند و سبکهای رابطۀ اعضا و نمود تعارضهای درونیشدهشان را در عرصۀ بینفردی گروه واکاوی کنند. عدۀ دیگری نیز به صورت نظاممند این فرآیند را در سطح کلیت گروه واکاوی میکنند و تلاش میکنند که بهتدریج روی روابط اولیۀ اعضا با مراجع قدرت تأکید کنند.
از آنجاییکه ثابت نشده است شکل واحدی از گروهدرمانی مؤثرتر از دیگری باشد، عناصر مشترکی که موجب کارآیی تمام این رویکردهای مختلف گروهدرمانی میشوند کدامند؟ این پرسش منجر به مجموعهتحقیقات گوناگونی شده است که تلاش کردهاند «عوامل درمانی» را در گروهدرمانی شناسایی کنند. القای امید، جهانشمولی، انتقال اطلاعات، نوعدوستی، رشد دوبارۀ اصلاحی در خانواده، تکنیکهای معاشرت، رفتارهای تقلیدی، یادگیری بینفردی، انسجام گروهی، پالایش روانی و مؤلفههای وجودی جزو عناصر شناساییشده هستند (یالوم و لش، 2008). از این میان، سطح بالای انسجام و یادگیری بینفردی همواره به پیامد موفق ربط داده شده است (برلینگیم و فوریمن، 2003).
استفاده از مداخلههای گروهی در درمان تروما یکی از کاربردهای اخیر گروهدرمانی است. میزان روبهرشدی از دادههای تجربی اثربخشی گروهدرمانی را تأیید میکنند (شاین، 2006). جنبههای گوناگون گروهها ظاهراً باعث میشود این روش برای کار با قربانیان تروما و سانحه مناسب باشند.
در وهلۀ نخست، گروهها ممکن است محیطی امن، پرورشدهنده و عاری از قضاوت فراهم کنند که در آن شرکتکنندگان حس میکنند پذیرفته شدهاند و از لحاظ عاطفی از آنها حمایت میشود. مخصوصاً رهایی از تنهایی، انزوا و فقدان ارتباط که بازماندههای تروما غالباً حس میکند، ارزشمند است. برگزاری جلسه با سایر افرادی که تجربههای ترسناک، ویرانگر و بسیار آزاردهندهای داشتهاند فرصتی در اختیار اعضای گروه قرار میدهد تا تجربههایی را بازگو کنند که صحبت دربارۀ آن با سایرین بسیار دشوار است.
به کمک این محفل دربرگیرنده، اعضای گروه قادر میشوند تجربۀ خود را به زبان آورند و با دیگران در میان بگذارند، احساسات دردناک خود را فاش کنند و شروع به گفتن ناگفتنیها کنند. ماهیت وحشتناک این تجربهها به همراه احساس شرم، فقدان، خشم و اندوه توأمان غالباً مخفی باقی میماند. غالباً این واکنشها باعث میشود بازماندهها دغدغههای خود را نزد سایرین بیان نکنند.
شرکت در گروه به همراه سایر بازماندهها به جای طلب توجه فردی انگ اجتماعی و موانع فرهنگی را که غالباً مانع مددجویی میشود، کنار میزند و بازماندهها را که از لحاظ عاطفی منزوی هستند قادر به تشخیص این موضوع میکند که تنها نیستند.
علاوه بر این، وجود سایر افراد در گروه فرصتهایی را برای افشای اتفاق، بررسی آن و گفتن از آن فراهم میکند. در این فرآیند اعضای گروه ارتباطات خارجی خود را که قطع شده است با سایرین از سر میگیرند و همچنین شکافهای غالباً عمیق موجود در جهان درونی مفروضشان را دربارۀ خود، روابط، زندگی و نحوۀ عمل جهان پر میکنند.
صرف در میان گذاشتن اطلاعات دربارۀ اتفاق میتواند مانع نشر اطلاعات نادرست و شایعات ناامیدکننده شود. گروه ممکن است زمینهای برای آموزش و نشر درست اطلاعات مخصوصاً دربارۀ منابع موجود موردنیاز و نحوۀ اطمینان از آنها فراهم کند. شجاعت، قدرت، شفقت و تابآوری اعضای گروه اغلب برای شرکتکنندگان الهامبخش است و امیدی تازه دربارۀ آینده به آنها میدهد. با کمک اعضای گروه به یکدیگر، شرکتکنندگان میتوانند عزت نفس آسیبدیدۀ خود را بهبود دهند و از حس جمعی درماندگی که بازماندهها تجربه میکنند رهایی یابند.
علاوه بر این، اعضا میتوانند از طریق گروه روشهای جدید خودمراقبتی و راهبردهای جدید مواجهه را با سایرین در میان بگذارند و یاد بگیرند. به دست آوردن این ابزارها ممکن است موجب شفا و عملکرد مؤثرتر افراد شود.
در نهایت، گروهها فرصتهایی را برای تسهیم، حمایت عاطفی و یادگیری مطالب جدید در محیطی امن فراهم میکنند و از این رو، بازماندههای سوانح میتوانند حس اعتماد آسیبدیدۀ خود را به رهبران و جهان اطراف خود و سایر افراد ترمیم کنند (کلاین و شرمر، 2000؛ کلاین و فیلیپس، 2008؛ بوشل و اسپیتز، 2005).
چرا گروهدرمانی جواب داد؟
مقاله
نخستین بار در اواخر دهۀ 1980 درمان فردی را در منهتن شروع کردم. هفتهای یک بار به مدت شش سال، با خوشحالی خیابان کلمبوس را از آپارتمانم تا مطب درمانگرم در خیابان 90 غربی به سمت شمال طی میکردم. جلساتم بهترین لحظات هفتهام بود. چرا که نه؟ متخصصی باهوش و همدل 50 دقیقه فقط به من توجه میکرد تا به من کمک کند بفهمم چه کسی هستم و بیماریِ قدیمیای را درمان کنم که مرا نزد او آورده بود. آنجا آموختم این بیماری را «آسیب به خودشیفتگی» بخوانم.
درمانگرم به من کمک کرد بفهمم که اختلال اولیه در «آینگی» والدین چگونه و در کجا باعث این مشکل شده. حس میکردم در حال ماجراجویی مهمی با او هستم. همانند کتابداری ماهر، مرا به گذشتهام رهنمون میکرد و طومارها و پاپیروسهای کلیدی را به من نشان میداد و کمک میکرد آنها را از زبان بدوی احساسات به کلمات و ادراک آگاهانه تبدیل کنم. به مرور زمان، حس کردم تا حدی فاضلم.
این برداشت اول و روایتی پرفروغ از تجربۀ نخست درمانیام بود. برداشت دوم، روایتی تیره است؛ درمان فردیام را در قامت فردی الکلی و با انکار مصرف مشکلزای الکل شروع کردم. شش سال بعد، وقتی درمان را تمام کردم چندان تغییری نکرده بودم. همچنین، در دورهای که رابطۀ عاشقانۀ بلندمدتی داشتم و از شریک زندگیام راضی نبودم به جلسات درمان رفتم. شش سال بعد، چند مهارت در صمیمیت آموختم و هرگز به صورت جدی از خود نپرسیدم آیا خودم و شریکم قادر به صمیمت سالم هستیم یا اصلاً خواهان آن هستیم یا نه. با اتمام درمان، با هم نامزد شدیم.
اگر آموزش نمایانگر درمان مؤثر باشد، میتوانم آن سالها را موفقیتی عظیم بدانم. با این حال، چنین نیست. اکنون معتقدم تغییر در واقع نمایانگر درمان مؤثر است و من نمیتوانم به حتی یک تغییر معنادار و قابلسنجش در درمانم اشاره کنم.
وقتی در سال 2004 گروهدرمانی را شروع کردم، نُه سال از ازدواجم میگذشت. از همسرم دو بچۀ خردسال داشتم و عمیقاً ناراضی بودیم. با خانوادهمان به چپلهیل نیویورک نقلمکان کردیم، ولی با این کار صرفاً همان نمایشنامۀ قدیمی را روی صحنۀ جدیدی اجرا کردیم و نقشهایمان را بازخوانی کردیم. علاوه بر این، برادر کوچکترم به شکل غمانگیزی مرد و از مرگش بسیار شوکه شدم. بیحساب مشروب میخوردم. در آن زمان فهمیدم که الکلی شدهام. تقریباً هر ماه ودکاهایم را در حیاط پشتی خانه میریختم. گاهی یکی دو روز تا یک هفته ترک میکردم. گاهی شبنشده عادتم را از سر میگرفتم. من، من و همسرم و بچههایمان نیز با ما گرفتار عمیقترین مشکل زندگی من شده بودیم. درمانگری که مدت کوتاهی دیدم پیشنهاد کرد وارد گروهی شوم که با یکی از همکارانش اداره میکرد. اصلاً نمیدانستم گروهدرمانی چیست. صادقانه بگویم که در این باره تردید داشتم. همچنان ناامید و ازدسترفته بودم.
این گروه با احتساب خودم هشت بیمار داشت و دو درمانگر آن را اداره میکردند. ظرف یک ماه با همه دمخور شدم. تقریباً در هیچ جلسهای نبود که فردی به من نگوید حرف آنها یا فرد دیگری را در گروه «نادیده گرفتهام». منظورشان از «نادیده گرفتن» چه بود؟ وقتی ماجرایی را تعریف میکردم و کسی میگفت: «کاری که با همسرت کردی شبیه کاریه که مادر یا پدرت قبلاً با تو کردهن.» گوش میکردم، پلک میزدم و حرفم را از سر میگرفتم. پنج دقیقه بعد، در خاتمۀ حرفم میگفتم: «میدونید چه چیزی توجهم رو جلب کرد؟ بهنظرم کاری که با همسرم کردم شبیه کاریه که مادرم یا پدرم قبلاً با من کردن.» در این زمان، عضو دلخور میگفت که «همین الان این رو بهت گفتم! حرفم رو نادیده گرفتی!»
وانمود نمیکردم نشنیدهام؛ واقعاً چیزی به یاد نمیآوردم. فقط وقتی در گروه وادارم کردند جلسات را ضبط و به آنها گوش کنم، فهمیدم حق دارند. آنها حرفشان را میزدند. من اندکی بعد، حرفهایشان را بدون آگاهی تکرار میکردم. مسألۀ بغرنجی بود: چرا آنها و نظرات سودمندشان را نادیده میگرفتم؟
در نهایت، به این نتیجه رسیدم که میترسم. ترس نیاز داشتن به آنها و نیاز داشتن به هر فرد دیگری موجب این مسئله میشد؛ اگر چیزی را به من میدادند که خودم نمیتوانستم به دست آورم چه اتفاقی میافتاد؟ اگر روی آنها حساب میکردم و ترکم میکردند چه میشد؟ این نوع وابستگی خطرناک بود و مکانیسم دفاعی را ایجاد کرده بودم که باعث میشد از خطر در امان باشم، ولی مانع صمیمیت واقعیام میشد. کاری را که در عالم صغیر گروه انجام میدادم، در عالم کبیر بیرون از گروه ازجمله در ازدواجم نیز انجام میدادم. هرگز در شش سال درمان فردیام این موضوع به سطح آگاهیام نیامده بود. قبلاً تصور میکردم که فاضلم؟ کاشف به عمل آمد که علاقمندی بیش نبودم.
اگر درمان فردی بهترین بخش هفتهام بود، گروهدرمانی شبیه زورگیری مکرر بود. از آن میترسیدم و حتی گاهی برای غیبت کردن عذری میتراشیدم. اعضای گروه در تعاملات صادقانهشان با من، مرا با بدترین عادتهایم روبهرو میکردند. درمانگرها جملاتی شبیه این به من میگفتند: «البته که راحتتر است به خودت بگویی که خواهان رابطۀ نزدیکی، چون آدمی صمیمی هستی و همسرت رابطۀ نزدیک نمیخواهد، چون صمیمیتگریز است. تا وقتی که این داستان را به خودت بگویی، میتوانی از بررسی مسائل عمیقتر اجتناب کنی. واقعاً دلت ادامۀ ازدواجی را میخواهد که در آن میل واقعی برای رابطۀ نزدیک نداری؟ این انتخاب را که همیشه داری. بهجای دروغ گفتن به خودت و انفعال، بهتر است حقیقت را بدانی و انتخاب کنی.»
هر چهارشنبه، هفته به هفته و ماه به ماه، این حرفها را به من میزدند. حس میکردم زیر آب نمکسود شدهام، دهان و دماغ و چشمانم پر از شن و غبارند. تغییری رخ داده بود؟ هنوز نه. یا شاید فقط یک فرق وجود داشت. در آغاز سال دوم، کمتر به گناهان و خطاهای همسرم توجه داشتم و دوربین را روی خودم متمرکز کرده بود. فردی که در آینه میدیدم به آن اندازه که زمانی فکر میکردم دوستداشتنی نبود. آیا این بینش سرآغاز فضلم بود؟ این سؤال را از خودم میپرسیدم که چه کسی بودم و دست آخر به درکی از موضوع رسیده بودم. وحشتناک بود، ولی میخواستم بدانم و هر چهارشنبه جلسات را میرفتم.
بعد از 18 ماه شرکت در گروهدرمانی، دوباره ودکایم را در حیاط پشتی ریختم. ده یا پانزدهمین بار بود که این کار را میکردم و از موفقیتم مطمئن نبودم. با این حال، این بار نتیجه داد. از آن زمان جانب اعتدال را رعایت میکنم. این اتفاق اولین تغییر معنادار و قابلسنجشم در نتیجۀ درمان بود.
وقتی درمان فردی را تمام کردم، بهجای پذیرش خطر تنهایی و ترک رابطه، تداوم رابطهای ناخوشایند را انتخاب کردم. در سال 2010 پس از شش سال گروهدرمانی تبدیل به فرد دیگری شده بودم. از آن زمان، تداوم رابطهای ناخوشایند تبدیل به شکلی از حذف کردن خودم شده بود، بنابراین جدا شدم و از جهانی که ظاهراً پر از مردمانی مانند من است و از ازدواج و رابطهای بد گذر کردم و به جهانی متفاوت وارد شدم. جهانی که پر از مردمانی بود که خوشبختی و عشق پایدار را پیدا کرده بودند. چرا گروهدرمانی مؤثر بود ولی درمان فردی نه؟ یکی از دلایل این موضوع این بود که نُه آینۀ متفاوت وجود داشت که رفتار مشکلزایم را به وضوح به من نشان میداد. چیزی که در تعامل رودررو با یک نفر میتوانستم از آن اجتناب کنم. همچنین، درمان فردی من را تشویق میکرد صرفاً بر گذشته و آسیبهای کودکیام متمرکز شوم. گروهدرمانی مرا واداشت ببینم چه کسی هستم و گاهی تبدیل به بزرگسالی آسیبدیده میشوم. برای من گروهدرمانی قرص تلختری بود که موجب تغییر میشد.
گروهدرمانگرانِ زن و پرخاشگری: ورود به حوزههای نو
مقاله
یکی از اعضای مرد گروه با عصبانیت گلایه کرد که وقتی یک عضو دیگر به او حمله کرده است نتوانستهام از او حمایت کنم، بنابراین نمیتواند به من اعتماد کند و به گروه برنمیگردد. در ضمنِ کلنجار رفتن با احساس ناتوانی (به خودم میگفتم به هر حال هر گروهدرمانگر زن خوبی همیشه از اعضا حمایت میکند)، جوابی جور کردم و گفتم نمیتوانم تضمین کنم که همیشه از او حمایت میکنم، ولی اگر در گروه بماند هر وقت حس کرد کسی به او حمله کرده است سراپا گوشم و هر کمکی از دستم بربیاید دریغ نمیکنم. او در گروه باقی ماند و با کمک خودش بهتر فهمیدم چه زمانهایی و چگونه به کمک نیاز دارد و توانستم ظرفیتم را بالاتر ببرم تا ارزش درسی را که هر از گاهی از ناتوانیام در کمک به اعضای گروهم حاصل میشد بهتر درک کنم.
یکی دیگر از اعضای زن گروه گفت وقتی دیده در واکنش به حرفش دستانم را به نشانۀ نگرانی به هم میمالم، احساس تحقیر نسبت به من او را فراگرفته است. از طرفی صدای مادرم را میشنیدم که میگفت: «خاک بر سرت!» و حس میکردم مایلم به خودم حمله کنم و از طرف دیگر صدای سوپروایزرم را میشنیدم که میگفت از بیمار بپرسم چه احساسی باعث این وضعیت ذهنی شده است. او احساس ترس، عصبانیت و خجالت خود را در ماجرای فروپاشی روانی مادرش بر اثر اضطراب بازشناخت و در جلسات رواندرمانی کار عمیقتری در این زمینه انجام دادیم.
با صدای بلند با یکی از اعضای گروه صحبت میکردم که بر سرم فریاد زد و برخاست و بلوا به پا کرد. به او گفتم: «میگیری میشینی سر جات! این گروه برای گفتگوئه نه کارهای عملی!» سر جایش نشست و به این ترتیب توانستم به صورت کلامی بهتر تکانۀ عملش را کنترل کنم. محدودیتهای جنسیتی قدیمی را کنار گذاشتم و در آن لحظه به هر دو جنبۀ مذکر و مؤنث اجازه دادم با صدای متقدرانه کنترل اوضاع را به دست بگیرند.
هرکدام از این رخدادها مستلزم پاسخ به تعاملهای همراه با خشم بود و هرکدام احساسات عمیقی را ـ مانند آزار، ترس و خشم ـ در من برانگیختند. در هیچیک از دورههای آموزشی رسمیام در حوزۀ گروهدرمانی برای این مسائل آماده نشده بودم. گرچه این دورهها در بسیاری از موارد به من کمک کردند، این نکته فراموش شده بود که باید تجربهها و مسائل منحصربهفرد پیش روی درمانگران زن تأیید و واکاوی شود. دورههای آموزشیام به طرز اسفناکی فاقد سرمشقهایی زنانه برای درک انرژی پرخاشگرانۀ درون خودم و اعضای گروه و کار روی آنها بود. نمیتوان نسخۀ واحدی دربارۀ آنچه رهبران گروه لازم است دربارۀ مدیریت انرژی پرخاشگرانه و کار با آن بدانند پیچید.
تربیت خانوادگیام در خانوادۀ طبقهمتوسط سفیدپوستی در دهۀ 50 در غرب میانه طوری بود که با رفتاری بهاصطلاح «بسیار زنانه» ترتیب شده بودم و مرا برای رهبری گروه آماده نکرده بودند. در آن دوران دختران تشویق میشدند «رفتار بانومنشانه» داشته باشند و این موضوع باعث میشد دسترسی محدودی به انرژی پرخاشگرانه داشته باشیم. مادرم سرمشق خوبی برای ابراز وجود نبود، چون در این زمینه آموزش ندیده بود. مادرش طوری او را تربیت کرده بود که در ارتباط با شوهرش جنس دوم باشد، بچهها را بزرگ و خانهداری کند. او طوری بزرگ شده بود که خشم را درونی و آن را تبدیل به علائم روانتنی مانند سردرد و زخم معده کند. خجالت کشیدن یکی از روشهای رایج کنترل رفتار و فکر بود. انرژی پرخاشگرانه مخصوصاً خشم، کنترل و تبدیل به ارتباطات غیرمستقیم یا خودانتقادی شده بود.
تمام این تجربهها تأثیر عمیقی بر سبک من در زمینۀ رهبری گروه و انواع مقاومتهایی گذاشت که هنگام انتقال متقابل با آن مواجه میشدم.
ما رواندرمانگرها طوری تربیت میشویم که به مراجعان کمک کنیم با گسترۀ وسیعی از تجربههای انسانی آشنا شوند و حتی با آنها انس گیرند تا بتوانند احساسات خود را به شکلی پردازش و بیان کنند که به خودشان و رابطه یا دیگری آسیب نزند. حصول این هدف والا از این رو سختتر میشود که رهبران گروه همچنان در تقلا هستند که دربارۀ احساس تمام تجربهها و نحوۀ برخورد با این احساسات بیاموزند و با آنها انس گیرند. هر زنی که رهبر گروه باشد سابقۀ خانوادگی، هویتهای نژادی، فرهنگی و دینی، تجربههای تروما و آموزش ناکامل روانشناسی را با خود به گروه میآورد. در این زمینه هیچ فرقی با سایر رهبران گروه از طیفهای جنسیتی مختلف نداریم. آسیبپذیریم و از آسیب زدن به سایرین میترسیم. میخواهیم در رهبری گروه احساس موفقیت کنیم و وقتی اعضای گروه زودتر از موعد گروه را ترک میکنند احساس شکست میکنیم.
من از بروز خشم سایرین نسبت به خودم میترسیدم و شروع کارم را به عنوان گروهدرمانگر مدت زیادی عقب انداختم. زنان لازم است با سایر رهبران گروه و نویسندگان زن از تمام نژادها، سنین و مراحل زندگی در ارتباط باشند تا سابقۀ زندگی، مسائل و مسیرهایشان را برای کسب شایستگیهای لازم فاش کنند. نویسندگانی مانند ارنسبرگر (1990)، سمل (1985) و هولمز (2013) تصاویری اجمالی از کارهای منحصربهفرد گروهدرمانگران زن به ما نشان دادهاند، ولی ما نیازمند مشاهدات بیشتریم. حتی وقتی دربارۀ پرورش شایستگیها صحبت میکنم میدانم که دیدگاه و ارزشهایم تحت تأثیر و انقیاد تجربههایم به عنوان زنی سفیدپوست است. جلسهای آزاد در همایش ارتباط انجمن گروهدرمانی آمریکا در سال 2018 بستری برای زنان از نژادهای گوناگون و با دیدگاههای فرهنگی مختلف فراهم کرد تا روایت خود را از مسائل پیش رویشان، رشد حرفهای و تأثیر زن بودن بر گروهدرمانی مطرح کنند. ارائههایی مانند این باعث میشود فکرهای قدیمیمان را در این باره که رهبر گروه کیست و که میتواند باشد گسترش دهیم.
حتی باتجربهترین رهبران گروه زن ممکن است گاه درگیر مقاومت در انتقال متقابل شوند که باعث میشود آزادی کمتری برای تفکر دربارۀ تمام امور و احساسشان در خدمت رهبری مؤثر گروه داشته باشند. تربیت اجتماعی در نظامهای روانشناسیمان وجود دارد و تأثیر و قدرت چشمگیری دارد. فقط بخش اندکی از تحقیقات و مطالعات موجود مشخصاً به درک تجربههای زنان در گروهدرمانی پرداختهاند (بارلو و همکارانش، 2015؛ پاکوین و کولمن، 2021) و حتی تمرکز کمتری بر جهان درونی رهبران گروه زن وجود دارد. نظریۀ روانکاوی مدرن بنیاد نظری مستحکمی را برای کار با پرخاشگری در گروهها فراهم کرده است (کرمن، 1995؛ اورمنت، 1984، 1992الف؛ اسپاتنیتز، 1995الف)، گرچه این بنیاد غالباً توسط مردان سفیدپوست شمالشرق آمریکا تدوین و ارائه شده است. غیر از دورههای آموزشی روانکاوری مدرن، زنان به ندرت دورههای گروهدرمانی و کتب مرجع را در این زمینه مینویسند و به ندرت به دستاوردهای تاریخیشان در این زمینه اشاره میشود (پاکوین و کولمن، 2021).
متفکران روانکاوی مدرن پرخاشگری را منبع انرژی و زیستنیرویی میدانند که میتوان آن را به شکل سازنده یا مخرب بروز داد (اسپاتنیتز و نیجلبرگ، 1995). پرخاشگری فقط خطرناک و مخرب نیست و نمود انرژی پرخاشگری ممکن است قدرتمند، همراه با جسارت کلام و خلاقانه باشد. زنان غالباً امکان ابراز کامل و سالم انرژی پرخاشگری را ندارند و نگرشها و تفکرات فرهنگی نیز این امر را محدود میکند (هولمز، 2004، 2013). رهبران گروه روانکاوی مدرن روی درک انرژی پرخاشگری در تمام اشکال آن کار میکنند، از خودشناسی حمایت میکنند و این انرژی را به حل مسئلۀ سازنده و بروز خلاقیت تبدیل میکنند (لوین، 2017). آموزش روانکاوی مدرن، علیرغم ریشههای غالباً مردانهاش پتانسیل عظیمی برای آزادی رهبران گروه زن و امکان استفادۀ آنها از این انرژی دارد.
همۀ ما با سوابقی خانوادگی به سراغ این حوزه آمدهایم که مشخص میکنند چگونه نقش رهبر گروه را ایفا میکنیم. رواندرمانگرها در هر نقطه از طیف جنسیتی، مقاومتهای خاصی در برابر انتقال متقابل دارند. مقاومتهای رایج رهبران از این قرار است: نیاز به حضور در خانوادهای شاد، نیاز به دوست داشته شدن، واکنشهای منفی به مخالفت و رقابت، همانندسازی افراطی با اعضای گروه و تعصب درمانی (روزنتال، 1987). مقاومت در برابر انتقال متقابل مشخصاً در زنانی رایج است که معتقدند رهبران خوب بینهایت تغذیهکننده و پرشفقتاند و ما نباید حسادت و رقابت کنیم و به این ترتیب زنگریزی را درونی میکنند (از این رو، صرفاً بر اساس جنسیتمان، ارزش کمتری برای خودمان قائل میشویم) یا باور دارند زنان ذاتاً فریبکار یا از لحاظ جنسی خطرناک هستند. درمان فردی یا گروهدرمانی، گروههای آموزشی و نظارت ممکن است تجربههایی را فراهم کنند که به زنان در خلاص شدن از این مقاومتها کمک کند. در میان نهادن تجربههای فردی با یکدیگر کار ما را به عنوان گروهدرمانگر پرحاصلتر میکند؛ تا جایی که بتوانیم مقاومت در برابر انتقال متقابل را درک کرده و آن را کمتر کنیم.
در مواجهه با خاتمۀ احتمالی جلسات توسط بیماری خشمگین، دگرگونی فرافکنیهای اضطراب یا مدیریت تهدید بیمار خشمگینی که از صندلی خود برخاسته است، لازم است مدلهای نقشهای جنسیتی محدودمان را روشن کنیم و در مقابل از تمام انرژی پرخاشگریمان برای درمان استفاده کنیم. گروهدرمانگران زن میتوانند کمکهای زیادی به یکدیگر کنند، چون گذشته، تجربههای تحولآفرین و نقاط قوت مشترکی دارند. ما نیازمند این هستیم که زنانی با پیشینههای گوناگون به صورت مستمر و شجاعانه تدریس کنند، بنویسند و فکرهایشان را با سایرین در میان بگذارند تا بتوانیم این توانایی را شکوفا کنیم.
منابع:
Barlow, S., Burlingame, G.M., Greene, L.R., Joyce, A., Kaklauskas, F., Kinley, J., Klein, R. H., Kobos, J.C., Leszcz, M., MacNair-Semands, R., Paquin, J.D., Tasca, G.A., Whittingham, M., & Feirman, D. (2015).
Evidence-based practice in group psychotherapy. American Group Psychotherapy Association Science to Service Task Force. www.agpa.org/home/practice-resources/evidence-based-practice-in-group-psychotherapy.
Ernsberger, C. E. (1990). Modern countertransference theory: Some elaborations and clinical illustrations. Modern Psychoanalysis, 15(1), 11-31.
Holmes, L. (2004). Hell hath no fury: How women get even. Modern Psychoanalysis, 29(1) .
Holmes, L. (2013). The oppression of women. Wrestling with destiny. Routledge, 34-76.
Kirman, J. (1995). Working with anger in groups: A modern analytic approach. International Journal of Group Psychotherapy, 45(3), 303-329.
Levine, R. (2017). A modern psychoanalytic perspective on group therapy. International Journal of Group Psychother- apy, 67(Sup.1).
Ormont, L. (1984). The leader’s role in dealing with aggression in groups. In Furgeri, L. (Ed.), (2001). The technique of group treatment: The collected papers of Louis R. Ormont, Ph.D. Psychosocial Press.
چگونه به پارتنر خود بگوییم که بهتر است از مراقبتهای سلامت روان استفاده کند
مقاله
شاید ندانید وقتی پارتنرتان نشانههایی از اختلال سلامت روان را نشان میدهد، باید چه کنید. وقتی با تمام وجود احساس میکنید کمک حرفهای حالش را بهتر خواهد کرد اما نمیدانید چگونه این امر را محقق کنید، شرایط برایتان سختتر میشود.
اگر در این موقعیت قرار دارید اول باید به این درک برسید که نمیتوانید پارتنرتان را مجبور کنید برای درمان مراجعه کند یا دارو بگیرد. حتی اگر میتوانستید هم، مراقبتهای سلامت روان زمانی بیشترین تأثیر را دارند که خود فرد کمک بخواهد. در عوض روی گفتگویی باز، صادقانه و مشفقانه دربارۀ سلامت روانیاش تمرکز کنید. در زیر، چند راه برای ورود به این مکالمههای دشوار ارائه شدهاند.
هدف خود را بشناسید
قبل از باز کردن بحث، برای خود روشن کنید که میخواهید این گفتگو برای هر کدامتان چه نتیجهای داشته باشد. مهمتر اینکه واقعبین باشید. بعید است پارتنرتان بلافاصله از تصور گرفتن مراقبتهای سلامت روان به هیجان بیاید و همان لحظه برای خودش وقت بگیرد.
وقتی دربارۀ سلامت روان با پارتنرتان حرف میزنید، این موارد را امتحان کنید:
- اطمینان حاصل کنید که احساس میکند درک و حمایت میشود
- ایدههایی را در مورد نحوۀ برخورد با موقعیت ارائه دهید
- به او بگویید که در این ماجرا با هم هستید
- راه گفتگو را باز کنید و اجازه دهید باز بماند
- اطمینان حاصل کنید که در مورد ماجرا اتفاقنظر دارید
- نظر او را در مورد علائمش و راهحلهای احتمالی جویا شوید
با چنین اهدافی، احتمال اینکه گفتگویتان به سلامت هردو شما کمک کند بیشتر میشود.
از «عباراتی با ضمیر من» استفاده کنید
اگرچه از سلامت روان پارتنرتان صحبت میکنید، سعی کنید از جملههایی استفاده کنید که به جای «تو» با «من» شروع میشوند. بله، کلیشهای است، اما بعضیاوقات کلیشه شدن بیدلیل نیست. این به اصطلاح «عبارات با ضمیر من» تقصیر را از گردن پارتنرتان برمیدارند و در او حالت دفاعی ایجاد نمیکنند.
برای مثال، ممکن است در ابتدا وسوسه شوید که بگویید: «اخیراً خیلی غمگینی و زیاد میخوابی». متوجه میشوید چگونه ممکن است فردی که شرایط هیجانی دشواری دارد با شنیدن این جمله حالت تدافعی به خود بگیرد؟ در عوض، این جمله را امتحان کنید: «متوجه شدهام که اخیراً ناراحت و خسته به نظر میرسی و نگرانم».
بهعلاوه، جملهبندی دوم به پارتنرتان نشان میدهد به این خاطر دربارۀ این موضوع حرف میزنید که به سلامت روان او اهمیت میدهید، نه اینکه از کارهایش ناامید شده باشید.
دربارۀ سلامت روان خود روراست باشید
اگر در گذشته از مراقبتهای سلامت روان بهره بردهاید یا حالا از این مراقبتها استفاده میکنید، حتماً در این مورد روراست باشید. قرار نیست هر چیزی را که در اتاق درمان مطرح میکنید به پارتنرتان بگویید؛ آن زمان مال شماست. اما صرف اینکه بگویید قبلاً دربارۀ مراقبتهای سلامت روان چه احساسی داشتهاید و حالا چه احساسی دارید مفید است. بهعلاوه، میتواند لکۀ ننگی را که با این کار تداعی میشود از بین ببرد!
از کنار گود تشخیص نگذارید
حتی اگر برایتان بدیهی است که پارتنرتان اختلال سلامت روان خاصی دارد، سعی کنید از برچسب زدن به او خودداری کنید. این کار را به متخصصان بسپارید. در عوض، بر علائم و رفتارهای خاصی تمرکز کنید که به عزیزتان آسیب میرسانند.
پارتنرتان خوشحال نیست و متخصص میتواند به او کمک کند. اگر میخواهد دربارۀ جزئیات احساساتش صحبت کند، مشکلی نیست. اما از بحث دربارۀ مبانی مباحث تشخیصی پرهیز کنید.
با ملایمت منابع موجود را پیشنهاد دهید
هرچند نمیتوانید پارتنرتان را وادار به استفاده از مراقبتهای سلامت روان کنید، میتوانید منابعی را که در صورت انتخاب این مسیر به آنها نیاز خواهد داشت مهیا کنید. قبل از اینکه بحث را باز کنید، آماده باشید که دربارۀ احتمالهای مختلف صحبت کنید. برای مثال اگر پارتنرتان به پایان دادن به زندگی خود فکر میکند، دنبال مراقبتهای پزشکی فوری باشید.
در غیر این صورت، درمانگری در همان نزدیکی پیدا کنید که به کار پارتنرتان بیاید. حتی ممکن است چند گزینه ارائه دهید و بدون هیچ فشاری صرفاً اطلاعات را در اختیار پارتنرتان بگذارید. وقتی زمانش برسد و احساس کند آماده است، میتواند کمک بگیرد.
اگر فکر کردید گروهدرمانی میتواند انتخاب خوبی برای پارتنرتان باشد، میتوانید راههای تماس با ما را نیز به او پیشنهاد دهید:
آیا رازداری در گروهدرمانی ممکن است؟
مقاله
رازداری سنگبنای رابطۀ سالم درمانی و درمان مؤثر است و مبتنی بر اصول اخلاقی استقلال و وظیفهشناسی، و به میزان کمتر، احسان و پرهیز از آسیب رساندن است.
بر طبق اصل استقلال، مراجعان حق دارند تصمیم بگیرند اطلاعات را نزد چه کسی افشا کنند و رازداری بر احترام به توانایی مراجعان در انتخاب اطلاعاتی مبتنی است که میخواهند افشا کنند. صداقت به معنای وفاداری و پایبندی روانشناسان به وعدههای خودشان به مراجعان مانند افشا نکردن اطلاعاتی است که به آنها میگویند.
روانشناسان همچنین در زمینۀ حدود رازداری صادقاند تا مراجعان بتوانند آگاهانه دربارۀ خودافشایی تصمیمگیری کنند. احسان و پرهیز از آسیب رساندن نقشی مهم در رازداری دارد. وقتی اطلاعات محرمانه باقی میماند، مراجعان سود میبرند و میتوان با آنها رابطهای مبتنی بر اعتماد برقرار کرد. حتی وقتی افشای اطلاعات بر طبق قانون الزامی است، افشای اطلاعات خصوصی بدون رضایت مراجع ممکن است به رابطۀ درمانی آسیب برساند.
مسائل مربوط به رازداری غالباً پیچیده هستند. اعضای انجمن روانشناسی آمریکا (APA) گزارش کردند که رازداری رایجترین تنگنایی است که درمانگران در درمان فردی با آن مواجه هستند. این تنگناها در گروهدرمانی تشدید میشوند.
در آئیننامههای اخلاقی انجمن روانشناسی آمریکا، اطلاعات عمومی خوبی دربارۀ رازداری در روابط درمانی مطرح شده است: «وظیفۀ اصلی روانشناسان… حفظ اطلاعات محرمانه… و درک این موضوع است که ممکن است گستره و حدود رازداری بر طبق قانون مشخص شود…». علاوه بر این، «روانشناسان با افراد… و کسانی که… با آنها رابطۀ حرفهای دارند 1- حدود رازداری و 2- موارد استفادۀ قابلپیشبینی از اطلاعات را مشخص میکنند» و «بحث دربارۀ رازداری در آغاز رابطه و در صورت ضرورت با تغییر شرایط انجام میشود».
با این حال، این آئیننامه چندان بهطور مشخص به رازداری در گروهدرمانی نمیپردازد: «وقتی روانشناسان به افراد گوناگون در محیط گروهی خدمات ارائه میکنند، در آغاز نقش و مسئولیتهای تمام طرفین و حدود رازداری را شرح میدهند.».
انجمنهای اختصاصی گروهدرمانی آئیننامۀ مشخصتری در این زمینه دارند. انجمن متخصصان گروهدرمانی[1] در آئیننامۀ دستورالعملهایش اظهار میکند که «گروهدرمانگرها رازداری و حدود آن (مثلاً، موارد استثنا و انتظارات قانونی و اخلاقی، موارد ضمنی صرفنظر از رازداری در برنامههای درمانی، ثبت اطلاعات و پوشش بیمه) را تعریف میکنند. گروهدرمانگرها مؤظفاند لزوم رازداری، پیامدهای بالقوۀ افشای رازها و حقوق حقوقی را که شامل بحثهای گروهی نمیشود (مگر اینکه قانون آن را اعطا کرده باشد) به تمام شرکتکنندگان اطلاع دهند».
رواندرمانی گروهی روشی قدرتمند و شفابخش برای درمان روانی است، ولی هر چقدر تعداد اعضا بیشتر باشد، مسائل رازداری نیز پیچیدهتر است. اطلاعات نهتنها نزد درمانگر، نزد سایر اعضای گروه نیز افشا میشود و تضمینی وجود ندارد که سایر اعضای گروه رازدار باشند. با این حال، مطالعات نشان دادهاند که اعضای گروه توقع دارند رازداری بهصورت کامل انجام شود و اطلاع کاملی از فرقهای رازداری در درمان گروهی و درمان فردی ندارند.
در فرآیند رضایت آگاهانه، مراجعان مطالبی را دربارۀ رازداری میآموزند. وقتی گروهدرمانی برای مراجعان در نظر گرفته میشود، باید رازداری به افراد پیش از ورود به گروه آموزش داده شود. باید به اعضای بالقوۀ گروه اطلاع داده شود که رهبر گروه ممکن است در شرایطی خاص از لحاظ حقوقی مکلف به افشای رازها شود و این شرایط باید کاملاً برای مراجعان شرح داده شود.
به اعضای گروه توصیه میشود مفهوم رازداری را بپذیرند و آن را نه دستوری از جانب گروهدرمانگر بلکه وظیفهای بر عهدۀ خود بدانند. وقتی اعضای جدیدی به گروه موجود میپیوندند، باید از آنها خواسته شود قراردادی را بپذیرند که تعهداتشان را در زمینۀ رازداری مشخص کرده است.
رازداری قاعدتاً یکی از مهمترین هنجارهای گروه است و باید اعضای گروه علنی، جامع و بهکرات به بحث دربارۀ آن بپردازند. باید تعریف واضحی از نقض رازداری ارائه و پیامدهای آن بهروشنی مطرح شود. ذکر این جمله در گروهدرمانی رایج است که «حرفهای مطرحشده در گروه در گروه باقی میماند».
حتی اگر اعضای گروه در محیطی یکسان زندگی کنند، مسائل گروه نباید در جای دیگری مطرح شود. گاهی برای شفافسازی دربارۀ مفهوم رازداری مفید است که به اعضای گروه توضیح داده شود که وظیفه دارند اسرار سایر اعضای گروه را حفظ کنند و در عین حال قادرند روایتهای فردی خود را نزد هر کسی که مایلاند بیان کنند.
شاید رازداری مطلق در گروهها دشوار و غالباً غیرواقعبینانه بهنظر برسد. با این حال، اگر آموزشهای لازم به اعضای گروه دربارۀ رازداری داده شود و بحث دربارۀ رازداری در گروه مدام انجام شود، احتمال نقض رازداری اعضای گروه بسیار کاهش مییابد و بنابراین گروهدرمانگر به احتمال بیشتری قادر به رعایت اصول اخلاقی رازداری یعنی استقلال، صداقت، احسان و پرهیز از آسیب به سایرین است.
[1] Association for Specialists in Group Work
فراتحلیلی از گروهدرمانی برای اختلالات خوردن
مقاله
اختلالات خوردن شامل بیاشتهایی عصبی (آنورکسیا)، پراشتهایی عصبی (بولمیا)، اختلال پرخوری و چند اختلال دیگر است. مشخصۀ اصلی بیاشتهایی عصبی وزن کم بدن به علت محدودیت غذایی، ترس از چاق شدن و داشتن تصویر بدنی تحریفشده است. مشخصۀ پراشتهایی عصبی عبارت است از پرخوری و رفتارهای جبرانی متعاقب و همچنین نارضایتی از تصویر بدنی. افراد مبتلا به اختلال پرخوری در خوردن غذا افراط میکنند، اما دست به رفتارهای جبرانی و پاکسازی نمیزنند. نرخ شیوع اختلالات خوردن در طول عمر برای بیاشتهایی عصبی، پراشتهایی عصبی و اختلال پرخوری در میان زنان به ترتیب ۰/۹ درصد، ۱/۵ درصد و ۳/۵ درصد است و معضل مالی، بهداشتی و فردی بزرگی محسوب میشود.
تعداد مطالعاتی که تأثیر درمانهای روانشناختی گروهی بر اختلالات خوردن را بررسی میکنند در طول سالهای اخیر افزایش یافته است، اما تا همین اواخر فراتحلیلی از این مطالعات انجام نشده بود. فراتحلیل بهترین روش برای ترکیب منابع پژوهشی و نتیجهگیری از آنها است. به بالینگرها توصیه میشود هنگام اتکا به پژوهشها بهمنظور هدایت تصمیمات بالینیشان، به نتایج فراتحلیلها (نه هیچیک از مطالعات بهتنهایی) توجه کنند.
من و تیم پژوهشیام فراتحلیلی را از درمانهای گروهی برای اختلالات خوردن انجام دادیم (گرنون و همکاران، ۲۰۱۷). یافتههای اصلی و پیامدهای بالینی این فراتحلیل در اینجا مطرح میشود.
در این فراتحلیل فقط کارآزماییهای کنترلشدۀ بالینی لحاظ شد، چرا که از این نوع پژوهشها معتبرترین شواهد در خصوص اثربخشی درمانها به دست میآید. همچنین، تنها مطالعاتی لحاظ شدند که گروه مداخله در آنها مستقیماً با گروه دیگر مقایسه شده بود (یعنی با گروهِ درمانی دیگری، مداخلۀ دیگری مانند استفاده از دارو، یا گروه کنترل فهرست انتظار).
پس از مرور نظاممند، به ۲۷ کارآزمایی کنترلشدۀ تصادفی با ۳۶ مقایسۀ درمانهای گروهی برای اختلالات خوردن رسیدیم. در نوزده مورد از این مقایسهها گروهدرمانی با درمانهای فعالی از قبیل کاهش وزن رفتاری، دارو یا درمان فردی مقایسه شده بود. اکثر مطالعات بر روی مبتلایان به اختلال پرخوری و پراشتهایی عصبی انجام شده بود. عجیب اینکه هیچ کارآزمایی کنترلشدۀ تصادفیای روی بیاشتهایی عصبی انجام نشده بود.
نرخ میانگین خروج از درمان گروهی برای اختلالات خوردن برابر ۱۶.۴ و برای سایر درمانهای فعال برابر ۲۴/۴۹ درصد بود. گرچه این تفاوت از نظر آماری معنادار نیست، اندازۀ اثر آن از نظر بالینی معنادار است و نشان میدهد مبتلایان به اختلالات خوردن که در گروهدرمانی شرکت میکنند بهاحتمال بیشتری در درمان باقی میمانند.
پس از درمان، گروهدرمانی در مقایسه با گروه کنترل فهرست انتظار منجر به کاهش بیشتر و معنادار نرخ پرخوری یا رفتارهای جبرانی متعاقب (پاکسازی) شده بود. به بیان دیگر، احتمال اینکه بیماران پس از رواندرمانی گروهی دست از پرخوری یا رفتارهای جبرانی بردارند ۵/۵۱ برابر افرادی بود که در گروه کنترل فهرست انتظار قرار داشتند. رواندرمانی گروهی در مقایسه با گروه کنترل، تأثیر بسیار بیشتری بر کاهش پرخوری یا کاهش فراوانی رفتارهای جبرانی داشت و اثر آن متوسط تا زیاد بود (۰/۷۹ = g).
گروهدرمانی در مقایسه با گروه کنترل، بهشکل معناداری اثربخشی بیشتری در کاهش آسیبشناسی روانی مرتبط با اختلالات خوردن داشت و اندازۀ اثر آن کم تا متوسط بود (۰/۴۹=g ). در مورد پیامدهای درمانی ثانویه در پایان درمان از قبیل افسردگی و خودانگاره نیز نتایج مشابهی حاصل شد. این نتایج شبیه نتایج بهدستآمده در پیگیریهای کوتاهمدت (زیر ۶ ماه) و بلندمدت (بالای ۶ ماه) بود. هیچ تفاوت معنادار آماری در نرخ پرهیز از پرخوری و رفتارهای جبرانی میان رواندرمانی گروهی و سایر درمانهای فعال (خودیاری، دارو) مشاهده نشد. بهطور مشابه، در هیچیک از پیامدهای درمانی تفاوت معناداری میان گروهدرمانی و درمان فردی وجود نداشت. درنهایت، تفاوت معناداری میان گروه درمان شناختیرفتاری و دیگر انواع گروهدرمانی ـ درمان بینفردی (IPT)، رواندرمانی بینفردی-روانپویشی گروهی (GPIP)، و رفتاردرمانی دیالکتیک گروهی (DBT) ـ در هیچیک از پیامدهای درمانی یا دورههای پیگیری (کوتاه یا بلندمدت) مشاهده نشد.
این فراتحلیل برای بالینگرها به چه معنا است؟ فراتحلیلها بهترین منبع شواهد برای هدایت کار بالینی متخصصان هستند، چراکه یافتههای آنها در مقایسه با مطالعات فردی پایایی بسیار بیشتری دارد. گرچه در دستورالعملهای درمانی از درمان بینفردی گروهی و درمان شناختیرفتاری انفرادی بهعنوان خط اول درمان نام برده شده است (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۰۶؛ مؤسسۀ ملی سلامت و ارتقای مراقبت انگلستان، ۲۰۰۶)، این فراتحلیل نشان میدهد مداخلات گروهی مبتنی بر اصول روانشناختی احتمالاً به همان اندازۀ درمان فردی اثربخش هستند. به عبارت دیگر، شواهد مؤید بهکارگیری مجموعۀ متنوعی از درمانهای گروهی برای درمان اختلالات خوردن هستند.
این یافتهها احتمالاً نشاندهندۀ استفاده از نوعی رویکرد مبتنی بر عوامل مشترک بهمنظور تبیین نحوۀ اثربخشی گروهدرمانی برای اختلالات خوردن هستند. به بیان دیگر، کاملاً محتمل است که عوامل مشترک درمانهای گروهی مانند حمایت گروه، همبستگی، ابراز امن هیجانها، یادگیری میانفردی و در اختیار داشتن منطقی واضح برای تبیین نشانهها و درمان آنها احتمالاً در اثربخشی گروهدرمانی برای اختلالات خوردن نقش دارند. گروهدرمانگرانی که مبتلایان به اختلالات خوردن را درمان میکنند، در صورت تلفیق این عواملِ درمانی با کار بالینیشان بهمنظور رسیدن به بهترین نتایج درمانی برای بیمارانشان، موفق خواهند بود.
منابع
American Psychiatric Association. (2006). Practice guideline for the treatment of patients with eating disorders, 3rd edition. American Journal of Psychiatry, 163(suppl), 1–54.
Grenon, R., Schwartze, D., Hammond, N., Ivanova, I., Mcquaid, N., Proulx, G., & Tasca, G.A. (2017). Group psychotherapy for eating disorders: A meta-analysis.
International Journal of Eating Disorders. doi: 10.1002/ eat.22744
NICE. (2004). Eating disorders: Core interventions in the treatment and management of anorexia nervosa, bulimia nervosa and related eating disorders. Leicester, England: British Psychological Society
خلوت کردن: عنصری کلیدی در جعبهابزار گروهدرمانگر
مقاله
«تنهایی فقر خود و خلوت کردن غنای خود است.» – ماری سارتون
با احساس تنهایی بیگانه نیستم. بهراحتی احساس تنهایی میکنم، حتی وقتی در میان شلوغترین جمعیتها هستم. اغلب احساس میکنم جدای از دیگران هستم و گاهی برقراری ارتباط و ایجاد پیوند اجتماعی با افرادی که از قبل نمیشناسم یا در موقعیتهایی که نقشم نوعی حس قدرت یا رهبری ضمنی به من نمیدهد، برایم دشوار است. این احساسات برایم جدید نیستند؛ درست همانطور که احتمالاً برای بسیاری از خوانندگان این نوشته نیز تازگی ندارد. هر چه باشد، هیچیک از ما بالاتر از شرایط حاکم بر ذات انسان نیستیم و اگر نتوانیم احساس تنها بودن را تجربه کنیم، قادر نخواهیم بود هنگام برقراری ارتباط با دیگران، قدر چنین ارتباطی را بدانیم.
همیشه معتقد بودهام که درکم از تنهایی فردیام و ارزشی که برایش قائل میشوم به من امکان همدلی با مراجعان دانشجوی فراوانم و درک بهتر تجربهشان را داده است. یکی از وظایف تحولی دانشجویان یادگیری نحوۀ جدا کردن خودشان از سیستم خانواده (تفردبخشی) و ایجاد پیوند با افراد جدید است؛ افراد منتخبی که به حامی و محرم اسرار آنها در گذار به بزرگسالی تبدیل میشوند. همیشه احتمال میدادم که حداقل تا حدی، تمایلم برای درک بهتر چگونگی و چرایی احساس تنهایی یا انزوا از سوی افراد و نحوۀ استفادۀ ما از این احساسات برای پرورش روابط سالم با دیگران عامل مهمی در علاقۀ شدید من به بررسی مناسبات گروه و نهایتاً عشقم به رواندرمانی گروهی بوده است.
بااینحال رویدادهای اخیر، از جمله پاندمی کرونا و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به من نشان داد که درکم در بهترین حالت ناقص بوده است. با وجود اینکه بهشکلی هدفمند و آگاهانه تلاش کردهام از طریق نرمافزار زوم و به بهانههایی مانند گردهمایی دوستانۀ مجازی یا گروههای گفتگوی از راه دور با دوستان و همکارانم ارتباط برقرار کنم، احساس تنهاییام تشدید شده است. البته شکی نیست که این نوع ارتباط از هیچ بهتر است، اما این دیدارهای آنلاین نشان دادهاند که حتی وقتی با افرادی که واقعاً برایم مهم هستند تعامل دارم، کماکان چقدر احساس تنهایی میکنم. حتی وقتی در گروهی از افراد «خودی» هستم هم اغلب احساس بیگانگی میکنم؛ خیلی بیشتر از گذشته.
حتی وقتی در راستای تغییر جو سیاسی کشورم کار میکنم ـ کاری که به آن علاقۀ زیادی دارم ـ باز هم احساس دلمردگی و تنهایی بیشتری میکنم، نه ارتباط بیشتر. هنگام مشارکت با افرادی با فلسفۀ سیاسی مشابه خودم بهمنظور ارتقای تغییر مثبت، ذهنم با «دیگری» پیوند میخورد؛ یعنی بهجای پیوند با انسانهای همعقیدهای که آنها نیز در حال تلاش برای تبدیل دنیا به مکان بهتری هستند (حداقل از منظر خودشان)، با افرادی پیوند میخورد که گرایش سیاسی متفاوتی داشته و اغلب در قامت مخالف ما ظاهر میشوند.
در همین بحبوحه بود که یکی از دوستان صمیمیام اخیراً من را دعوت کرد تا آخر هفته را مهمان او و خانوادهاش در کلبهای دوردست واقع در مناطق روستایی پنسیلوانیا باشم. من که به دنبال فرصتی برای تغییر حالوهوا و گذراندن وقت با کسی بودم که عمیقاً برایش ارزش قائل بودم، فرصت را غنیمت شمردم و ناگهان خودم را در بخشی از کشور یافتم که تعداد اسبها و آهوها در آن از تعداد انسانها بیشتر بود. گذراندن آخر هفته با دوستان و معاشرت با آنها در گروهی کوچک و محدود قطعاً تجربهای لذتبخش بود، خصوصاً برای من که بخش درونگرای وجودم حتی در بهترین اوقات، ذاتاً به چنین جمعهای کوچکی گرایش دارد. میتوانستم در کنار افرادی باشم که برایم مهم بودند و میدانستم من هم برایشان مهم هستم. لحظات بودن در کنار دیگران به همان اندازهای که انتظارش را داشتم تصدیقکننده و رضایتبخش بود؛ بهخصوص در بحبوحۀ پاندمی جهانیای که باعث شده است چنین تجارب پیشپاافتادهای بیش از آنچه تصورش را میکنیم، تازه به نظر بیایند.
بااینحال، هم در همان لحظات و هم اکنون که چند ماه از این سفر میگذرد، بخشی از این تجربه که بیش از همه به دلم نشست، خلوت کردن بود. اینکه توانستم از تودۀ مردم و خواستههای اجتماعی دنیا فرار کنم و مدتی را در سکوت به برقراری ارتباط با خودم و محیط مشغول شوم. در این سفر، هر روز صبح وقتم را صرف پیادهروی طولانی در امتداد جادههای روستایی و بینشهری میکردم که بیشترشان خاکی بودند. خانههای کم و انسانهای کمتری را دیدم. به تماشای اسبهایی رفتم که در مراتع مشغول چرا بودند و آهوهای فراوانی را دیدم که از جادههای مسیرم عبور میکردند و به من که از دوردست ناظرشان بودم تقریباً هیچ توجهی نشان نمیدادند. از جهاتی نامرئی بودم و اصلاً به چشم نمیآمدم، اما هرگز اینقدر احساس پیوند نکرده بودم. به ذهنم آمد که آمریکا چطور آباد شد و به وضعیت کنونی رسید. به اولین افرادی فکر کردم که زمین زیر پایم را پیدا کردند؛ اینکه وقتی تصمیم گرفتند در این منطقه برای خودشان سرپناه بسازند چه از ذهنشان میگذشت. علیرغم این خلوت، احساس کردم با این مردم و تجاربشان ارتباط برقرار میکنم. تصور کردم درکی از دنیایشان دارم و از اینکه میدانستم در فضایی با آنها شریک هستم که افراد نسبتاً اندکی تابهحال روی آن قدم گذاشتهاند احساس لذت میکردم.
شبهنگام ساعتهای متمادی را در خلوت خود صرف تماشای ستارهها میکردم؛ نمایی از آسمان که تنها در صورت نبود نور زیاد و نزدیک بودن به قلۀ کوتاه امکان دیدنش وجود دارد. بار دیگر به انسانهایی فکر کردم که مانند من به این نمای زیبا از آسمان شب نگاه کردهاند. مشابهت تجربۀ انسانها برایم پررنگتر شده بود؛ درحالیکه رقابتجویی و اختلافات زندگی روزمره، هر چند برای لحظهای کوتاه، در حال محو شدن بود و دیگر به چشم نمیآمد. این زمان بهمثابه استراحتی کوتاه از دست دنیای پیچیده بود. بخش اعظم وقتم را در آن آخر هفته به تنهایی گذراندم، اما تنها نبودم. در حال تجربۀ عزلت و آرامش درونی همراه با آن بودم. عجیب اینکه نسبت به چند ماه اخیر احساس پیوند و تعلق خاطر بیشتری میکردم. وقتی دست از تلاش شدید برای برقراری ارتباط با دیگران کشیدم و خلوت محیط اطرافم را در آغوش کشیدم، احساس پیوندی را که قبلاً بسیار دستنیافتنی بود یافتم.
درست است که آنجا برکۀ والدن نبود و من هم بیتردید هرگز همتراز هنری دیوید ثورو[1] نیستم، در آن لحظه به درک غنیتری از سفر او رسیدم؛ اینکه داشتن مکانی که سادگی بر آن حکمفرما باشد و انسان دیگر زندگیاش را با نگرانی دربارۀ مسائل جزئی و بیاهمیت تلف نکند چه احساسی دارد. به بیانی دیگر و به زبانی نزدیک و عزیز برای قلب عاشق کمیکم، احتمالاً برای اولین بار متوجه شدم که چرا حتی سوپرمن هم به قلعۀ خلوتش نیاز داشت. این خلوت چیزی است که امیدوارم همه به دنبال آن باشند و درنهایت بتوانند به آن برسند. این خلوت باعث میشود دنیا مکانی بههمپیوستهتر و اجتماعیتر شود.
بهعنوان رواندرمانگر گروه، تجربۀ خلوت و آرامش درونی همراه با آن برای احیای مهارتهای گروهیمان ضروری است. عجیب اینکه نسبت به چند ماه اخیر احساس پیوند و تعلقخاطر بیشتری میکردم. وقتی دست از تلاش شدید برای برقراری ارتباط با دیگران کشیدم و عزلت محیط اطرافم را در آغوش کشیدم، احساس پیوندی را که قبلاً بسیار دستنیافتنی بود یافتم. این احساس پیوند جدید به من امکان میدهد مهارتهای گروهدرمانیام را که به خاطر پاندمی کرونا تضعیف شدهاند، بهبود بخشم و اصلاح کنم. آندسته از ما که رواندرمانگر گروه هستیم، باید نحوۀ پیوند مجدد را با خودمان بیاموزیم تا بتوانیم به شکل بهتری به بیماران یا مراجعانمان ملحق شویم.
[1] Henry David Thoreau نویسندۀ آمریکایی که برای نوشتن معروفترین اثرش به مدت دو سال و دو ماه و دو روز در کلبهای چوبی کنار دریاچۀ والدن در کنکورد ماساچوست زندگی کرد. م.
درخواست بازخورد از اعضای گروه: تسهیل درمان و جلوگیری از ترک گروه
مقاله
گمان میکردم عضو جدید گروهم دارد بهخوبی با گروهِ درمانی سازگار میشود. ظاهراً در گروه مشارکت داشت، ریسک میکرد و سایر اعضای گروه بهظاهر او را با آغوش باز پذیرفته بودند. چهار هفته بعد وقتی این عضو گروه طی یکی از جلسات عنوان کرد که از گروه بهشدت ناامید و آزردهخاطر است، شوکه شدم. متوجه شدت احساسات منفیای نشده بودم که داشت تحمل میکرد و فرض کرده بودم وضعیت مناسبی دارد. فرضم اشتباه بود.
با توجه به سابقۀ وی در خشنودسازی دیگران، اجتناب از نیازهای خودش و دوپارهسازی احساسات خشمش، برایش غیرممکن بود تجربهاش از حضور در گروه را مستقیم ابراز کند یا به اطرافیانش اجازه دهد بفهمند واقعاً چه احساسی دارد و چه در سرش میگذرد. در گروهی متشکل از هشت عضو که دایرهوار کنار هم مینشینند و با هم تعامل میکنند، آگاهی از اینکه هر یک از اعضا چه حال و روزی دارد کار آسانی نیست. فارغ از چالشبرانگیز بودن این امر، اغلب میخواهیم بدون کمکی از سوی دیگران این کار را انجام دهیم.
پژوهشها نشان میدهد استفاده از شهودمان برای این منظور کافی نیست. گرچه بسیاری از ما گمان میکنیم از وضعیت مراجعانمان در روند درمان و حال و روزشان آگاهیم، شهود بالینی ما اغلب سوگیری دارد و منجر به ایجاد مفروضههای نادرستی میشود. پژوهشگران نشان دادهاند که درمانگران چه در درمان فردی و چه در گروهدرمانی، نمیتوانند بدتر شدن حال مراجعانشان را بهدرستی (بهتر از پیشبینی اتفاقی) پیشبینی کنند (هانن و همکاران، ۲۰۰۵؛ چپمن و همکاران، ۲۰۱۲). مهمتر از همه اینکه وقتی بالینگرها بازخورد دریافت میکنند، نتایج درمانی مراجعان بهبود مییابد. حقیقت این است که باید به بازخورد اعضای گروهمان متوسل شویم.
یک روش برای جمعآوری اطلاعات بیشتر در خصوص وضعیت اعضای گروه این است که بعد از جلسات از آنها سؤال کنیم. من ویراستار شمارۀ ویژۀ ژورنال رواندرمانی متعلق به واحد ۲۹ انجمن روانشناسی آمریکا بودم. این شمارۀ ویژه به پایش بازخورد در رواندرمانی گروهی اختصاص یافته بود و حاوی مقالاتی دربارۀ نوع بازخوردی که رهبران گروه میتوانند دریافت کنند، نقش پایش بازخورد در تسریع بهبود گسستگیها و نحوۀ استفادۀ رهبران از بازخورد اعضا بهمنظور کاهش نرخ خروج از درمان و بهبود نتایج درمان بودند.
بررسی تأثیر پایش بازخورد در گروهدرمانی
برولینگیم و همکاران (۲۰۱۸) بیشترین مطالعات را برای درک تأثیر بازخورد اعضای گروه انجام دادهاند و سیستم ردیابی پیچیدهای را ایجاد کردهاند که به رهبران گروه امکان میدهد هر یک از اعضا را پس از هر جلسه بهطور همزمان پایش کرده و کسانی را که در معرض خطر هستند شناسایی کنند. پس از پایان جلسه، رهبر گروه از اعضا میخواهد ابزار سنجشی (مثلاً ابزار سنجش نشانههای) انتخابشده توسط رهبر گروه را پر کنند. این فرم نوعی معیار بصری است که رهبر با نگاه به آن متوجه میشود هر یک از اعضای گروه نشانههای خود را در مقایسه با سایر اعضای گروه و همچنین در مقایسه با جلسات قبلی چگونه ارزیابی کرده است. اطلاعات بهدستآمده از این طریق، هنگام مشاهدۀ نوسانهای ناگهانی در وضعیت سلامت مراجع و همچنین بررسی اعضایی که ممکن است در معرض خطر آسیب به خود باشند، بسیار مفید خواهد بود.
جنیس، بورلینگیم و اولسن (۲۰۱۸) به دنبال ایجاد نوعی سیستم نظارت بر رابطۀ درمانی برای گروهدرمانی هستند. بهجای پرسیدن از اعضای گروه دربارۀ نشانههایشان پس از هر جلسه، پژوهشگران با استفاده از نوعی معیار سنجش دارای اعتبار تجربی و مرتبط با نتیجۀ درمان به نام پرسشنامۀ گروه (GQ)، از اعضای گروه دربارۀ کیفیت روابط موجود در گروه و میزان مشارکتشان در گروه سؤالاتی را میپرسند (بورلینگیم، گلیو، بیچر و همکاران، ۲۰۱۶).
پرسشنامۀ گروه (GQ) پرسشنامهای منحصربهفرد است، زیرا تنها معیار سنجش فرآیند گروه است که در خصوص وضعیت آن دسته از اعضای گروه که در گروه با مشکلاتی مواجه میشوند، هشدار میدهد و بنابراین فرصت مداخلۀ زودهنگام را برای رهبر فراهم میکند. رهبر گروه پیامی دریافت میکند که بهطور موثق نشان میدهد کیفیت رابطه در گروه در مقایسه با دفعۀ قبلی استفاده از پرسشنامۀ گروه افت کرده است. رهبر میتواند وضعیت عملکرد تمام اعضا را بهصورت هفتگی مشاهده و اعضای در معرض خطر را شناسایی کند. این یکی از روشهای مهم برای کشف گسستگیها در گروه و پیگیری روند بهبود این گسستگیها در طول زمان است.
پایش بازخورد و نتیجۀ گروهدرمانی
بورلینگیم و همکاران (۲۰۱۸) در کارآزمایی بالینی تصادفیای که به بررسی اثربخشی پایش بازخورد اعضای گروه میپرداخت، از پرسشنامۀ گروه (GQ) استفاده کردند. این افراد هشدارهای مربوط به وضعیت اعضای گروه را اضافه کردند تا رهبران هنگام بدتر شدن وضعیت اعضا فوراً مطلع شوند. این مطالعه یافتههای چشمگیری دارد و نشان میدهد که رهبران گروه میتوانند طی دو جلسه از دریافت هشدار، جلوی بدتر شدن وضعیت اعضا را بگیرند؛ درحالیکه در گروههای مشابه فاقد بازخوردِ همین رهبران، چنین امکانی وجود ندارد. در واقع، وقتی رهبران گروه از این موضوع آگاه میشوند که وضعیت یکی از اعضا رو به وخامت است یا با دشواریهایی در گروه روبهرو است، میتوانند با روشهایی سودمند برای مراجع مداخله کنند. وقتی رهبران از بدتر شدن حال مراجع آگاه نباشند، مداخلهای اینچنینی نخواهند کرد.
پیچیدگی پایش بازخورد
گلد و کیولیگان (۲۰۱۸) از نوعی پیچیدگی عوامل گروهی صحبت میکنند که بر نقش پایش بازخورد در کار گروهی تأثیر میگذارد. این افراد بر حجم انبوهی از اطلاعات تأکید میکنند که میتواند پس از دریافت بازخورد، مانع یافتن روشی مناسب برای کمک به اعضای خاص و گروه شود. این پژوهشگران پیشنهاد میکنند که بهجای تمرکز بر یکی از اعضای گروه در نتیجۀ پایش بازخورد، رهبران گاه باید بازخورد یک عضو گروه را با بازخورد سایر اعضا مقایسه کنند و بهجای تمرکز بر تنها یک عضو گروه، مداخلات گروه بهمثابه یک کل را در سطح گروه انجام دهند. آنها همچنین موقعیتهایی را توصیف میکنند که طی آن رهبران نمیخواهند در جلسۀ بعد تنها بر یک عضو متمرکز شوند، بلکه میخواهند زیرگروهی از اعضایی را که دیدگاه مشابهی در مورد گروه دارند وارد جریان بحث کنند. رویکرد آنها که مبتنی بر یافتههای تجربی است، به روشهای مداخلهای فراوانی میپردازد که رهبران گروه میتوانند هنگام آگاهی از بروز مشکل برای اعضا در گروه، از آنها استفاده کنند.
خلاصه
بسیار مهم است که رهبران گروه از محدودیتهای خود در ذهنخوانی آگاهی بیشتری داشته باشند و بدانند که هر یک از اعضا چه وضعیتی در گروه دارند. پژوهشها نشان میدهد که گرچه پیش خودمان فکر میکنیم که میدانیم کدام عضو گروه وضعیت مناسبی در گروه دارد و کدام عضو در حال تقلا و تجربۀ دشواری است، فکرمان همیشه درست نیست. درخواست از مراجعان و اعضای گروهمان برای ارائۀ بازخورد امری ضروری برای کاهش نرخ خروج از درمان و نادیده گرفته شدن افراد طی درمان است.
منابع
Burlingame, G., Gleave, R., Beecher, M., Griner, D., Hansen, K. and Jensen, J. (2016). Administration and Scoring Manual for the Group Questionnaire—GQ, OQ Measures, Group Relationship Monitoring System: Salt Lake City, Utah.
Burlingame, G., Whitcomb, K.E., Woodland, S.C., Olsen,J., Beecher, M., & Gleave, R. (2018). The effects of relationship and progress feedback in group psychothera- py using the GQ and OQ-45: A randomized clinical trial. Psychotherapy, 55(2) 116-131.
Chapman, C.L., Burlingame, G.M., Gleave, R., Rees, F., Beecher, M., Porter, G.S. (2012). Clinical prediction in group psychotherapy. Psychotherapy Research, 22(6), 673–681.
Gold, P.B., & Kivlighan, D. (2018). It’s complicated: Using group member process-feedback to improve group thera- pist effectiveness, Psychotherapy, 55(2) 164-169.
Hannan, C., Lambert, M.J., Harmon, C., Nielsen, S.L.,
Smart, D.W., Shimokawa, K., & Sutton, S.W. (2005). A lab test and algorithms for identifying clients at risk for treatment failure. Journal of Clinical Psychology, 61, 155-163.
Janis, Burlingame, G., & Olsen, J.A. (2018). Developing a therapeutic relationship monitoring system for group treatment. Psychotherapy, 55(2), 105-115.
فراتر رفتن از یالوم (بخش 10) – گروهدرمانی لکانی
مقاله
همانگونه که در مقدمۀ این یادداشتها گفته شد، این مجموعه متشکل از یادداشتهای کوتاهی است که به معرفی برخی از رویکردهای متفاوتی میپردازد که میتوان در گروهدرمانی از آنها بهره برد. البته این توضیحات بسیار مختصر بوده و صرفاً برای آشنایی مخاطب با کلیات هر رویکرد نوشته شده است تا خواننده بتواند با پیدا کردن علاقمندی یا کنجکاوی خود، به مطالعۀ بیشتر در زمینۀ مورد علاقهاش بپردازد.
نظریۀ لکانی یکی از نظریههای روانکاوی بود که توسط ژاک لکان (۱۹۶۶) پایهگذاری شد. لکان معتقد بود زبان و گفتمان با «دیگری» در واقع بازنمایی از ناخودآگاه است (گیرالدو، ۲۰۱۷). در اینجا «دیگری» همان کانونی است که نظریۀ لکان حول آن ایجاد شده است و به ابژهای که در ابتدای زندگی «گم کردهایم» اشاره دارد. ابژۀ گمشده نقطۀ مرجع تمایلات و محرکهای ما میشود.
در نظریۀ لکان تأکید زیادی بر زبان میشود. گفتگوی داخل گروه نشاندهندۀ چیزی است که لکان آن را «خیالی» مینامد. این مفهوم نظریۀ لکان، یعنی ارتباط بین یک فرد و فرد دیگر، مدام بهواسطۀ تجارب ناخودآگاه یکی از اعضا تحریف میشود (گیرالدو، ۲۰۱۲؛ ۲۰۱۷). میتوان این مفهوم را در قالب تکرار عبارتی که یکی از اعضا بیان میکند، با لحنی کنجکاوانه یا مؤکد مشاهده کرد. با این کار، گروه بهمثابه یک کل از فضای مشاهده، تأمل و تجدیدنظر دربارۀ پیامدهایی که این عبارت برای تجربۀ درونی اعضای گروه دارد برخوردار میشود.
امر نمادین در نظریۀ لکانی بهصورت مجموعهای از نمادهایی (مثلاً زبان) توصیف میشود که بهعنوان موجوداتی سخنگو در آنها زندانی هستیم. این مفهوم نشان میدهد که ما انسانها در ساخت دنیای اطرافمان، برقراری ارتباط با آن و همچنین درک آن محدود به زبان هستیم (گیرالدو، ۲۰۱۲؛ ۲۰۱۷). ژوئیسانس تجربهای شدید و ترکیبی از تنش، درد و لذتی است که افراد به دلیل فقدان دیگری یا تمایل به او مدام به دنبالش هستند (گیرالدو، ۲۰۱۲؛۲۰۱۷).
قسمتهای دیگر:
دلبستگی و گروهدرمانی مبتنی بر ذهنیسازی
تحلیل رفتار متقابل و درمان تصمیمگیری مجدد
منابع
Giraldo, M. (2017). Between desire and Jouissance: Lacanian view of a clinical group vignette. International Journal of Group Psychotherapy, 67(Supp1), S71–S78.
فراتر رفتن از یالوم (بخش 9) – تاویستاک
مقاله
همانگونه که در مقدمۀ این یادداشتها گفته شد، این مجموعه متشکل از یادداشتهای کوتاهی است که به معرفی برخی از رویکردهای متفاوتی میپردازد که میتوان در گروهدرمانی از آنها بهره برد. البته این توضیحات بسیار مختصر بوده و صرفاً برای آشنایی مخاطب با کلیات هر رویکرد نوشته شده است تا خواننده بتواند با پیدا کردن علاقمندی یا کنجکاوی خود، به مطالعۀ بیشتر در زمینۀ مورد علاقهاش بپردازد.
گروهدرمانی تاویستاک امروزه تنها در حوزۀ گروهدرمانی بهکار نمیرود، بلکه در نظامهای سازمانی بهکار گرفته میشود و محبوبیت فراوانی در خارج از ایالات متحده دارد. ما بهشدت وامدار منشا و آموزههای تاویستاک هستیم، زیرا دانش و بینشمان را دربارۀ الگوهای روانپویشی ناخودآگاه گروهها و نقشهای اتخاذشده توسط افراد بسیار گسترش داده و مناسبات گروه بهمثابه یک کل را برجسته ساخته است (بیون، ۱۹۶۱؛ ازریل، ۱۹۵۰).
در این درمان، فقط بر تفسیرهای اینجا و اکنون تأکید میشود و بهجای صحبت مستقیم با اعضا، گروه بهمثابه یک کل مخاطب قرار داده میشود. بر الگوهای ناخودآگاه گروه نیز تأکید میشود (اغلب باعث میشود افراد رهبر را فردی گوشهگیر و جدای از گروه ادراک کنند).
در گروهدرمانی تاویستاک، همچنین بر سه نوع تفسیر تأکید میشود: (۱) گروه مشغول صحبت دربارۀ چه چیزی است؟ (رابطۀ مورد نیاز)؛ (۲) چه چیزی آنها را قادر میسازد از چیز دیگری – خشم، وابستگی، درماندگی – اجتناب کنند؟ (رابطۀ اجتنابشده)؛ و (۳) از چه چیزی میترسند که فکر میکنند ممکن است در صورت پرداختن به حالت اجتنابشده رخ دهد؟ (رابطۀ فاجعهآمیز)
در درمان تاویستاک، رهبر گروه تنها بر تفسیرهای اینجا و اکنون متمرکز میشود و بهجای صحبت مستقیم با اعضا گروه بهمثابه یک کل را مخاطب قرار میدهد و در مورد الگوی ناخودآگاه احتمالی گروه نظر میدهد. این موضوع باعث تجربۀ گروهی بهشدت هیجانی و چالشبرانگیزی میشود. مداخلات گروه بهمثابه یک کل در واقع مداخلاتی هستند که طی آنها گروه هدف پرسشگری و کندوکاو قرار میگیرد و چنین فرض میشود که گروه زندگی مجزایی از اعضا دارد. رفتار عضوی از گروه در داخل گروه احتمالاً نشاندهندۀ آرزوی خود گروه است. وقتی اعضای گروه نقشهایی را اتخاذ میکنند (مثلاً نقش مراقب، عضو ساکت، سپر بلا)، نظریۀ تاویستاک به دنبال درک روشی است که طی آن اعضای گروه احتمالاً از طریق مکانیسم مکشِ نقش به سمت اتخاذ نقشی مورد نیاز سوق داده شده یا ناخواسته هدایت شدهاند. مفروضههای گروهیِ پایه مراحلی از گروه هستند که میتوان آنها را بهعنوان مقاومت در برابر شرکت در کار فرآیند گروه توصیف کرد.
برخی از مفروضههای گروهی پایه در درمان تاویستاک عبارتند از:
- وابستگی- تلاش برای یافتن رهبر یا عضوی که بتواند گروه را هدایت یا «درمان» کند.
- ستیز/گریز- ستیز عبارت است از معطوف کردن پرخاشگری به یک عضو یا تبدیل او به سپر بلا و گریز عبارت است از صحبت دربارۀ مطالب بیربط و تمرکز بر گذشته بهجای حال و تشویق به صحبت کردن دربارۀ موضوعات سطحی.
- جفت شدن- گروه ایجاد پیوند بین دو عضو را نظاره میکند و موفقیت گروه را به رابطۀ آنها پیوند میزند.
- یگانگی- اجتناب از متمایز کردن خود از سایرین در اتاق درمان بهعنوان روشی برای کاهش اضطراب مرتبط با خشم و صمیمیت.
- یکی بودن- اعضای گروه هرگونه شباهت یا تجربۀ مشترک بینشان را انکار میکنند.
قسمتهای دیگر:
دلبستگی و گروهدرمانی مبتنی بر ذهنیسازی
تحلیل رفتار متقابل و درمان تصمیمگیری مجدد
منابع
Bion, W. R. (1961). Experiences in Groups and Other Papers. London: Tavistock Publication.
Ezriel, H. (1950). A psycho-analytic approach to the treatment of patients in groups. Journal of Mental Science, 96, 774–779. https://doi.org/10.1192/bjp.96.404.774
فراتر رفتن از یالوم (بخش 8) – درمان تحلیلی مدرن
مقاله
همانگونه که در مقدمۀ این یادداشتها گفته شد، این مجموعه متشکل از یادداشتهای کوتاهی است که به معرفی برخی از رویکردهای متفاوتی میپردازد که میتوان در گروهدرمانی از آنها بهره برد. البته این توضیحات بسیار مختصر بوده و صرفاً برای آشنایی مخاطب با کلیات هر رویکرد نوشته شده است تا خواننده بتواند با پیدا کردن علاقمندی یا کنجکاوی خود، به مطالعۀ بیشتر در زمینۀ مورد علاقهاش بپردازد.
در گروهدرمانی تحلیل مدرن از اعضا خواسته میشود از طریق همانندسازی با افکار و احساساتشان در لحظۀ حال، از دفاعهای خود آگاه شوند. این کار تابآوری هر عضو گروه را در برابر تجارب هیجانی ممانعتشده تقویت میکند و باعث افزایش خودآگاهی، به چالش کشیده شدن روایتهای درونی و حلوفصل مقاومت بهمنظور ابراز خشم و صمیمیت با دیگران میشود (لوین، ۲۰۱۷).
در درمان تحلیلی مدرن، هیجانها از همهچیز ارجحترند؛ موضوعی که نشان میدهد همخوانی هیجانی باعث کسب بینشهای نیرومندتر و ارتباطات محکمتری میان اعضای گروه میشود. بهجای خود عمل، به هیجانهای نهفته در پس آن توجه بیشتری میشود و بر ایجاد نوعی تعامل گروهی تمرکز میشود که بهعنوان روشی برای بهرهبرداری از نیرویی که کاملاً خارج و بیشتر از تواناییهایی رهبر گروه است، میتواند به دغدغههای تکتک اعضای گروه بپردازد (اومونت، ۱۹۹۲). توالی رویدادهای گروه تا حد زیادی مبتنی بر پایهای محکم، یعنی نوعی قرارداد گروهی است. در ادامه چند نمونه از مواردی که میتوان آنها را در قرارداد تحلیلی مدرن گنجاند ذکر شده است:
- از اعضای گروه انتظار میرود داستانهایی از زندگیشان را تعریف کنند که از نظر هیجانی معنادار هستند؛ داستانهایی از گذشته، حال و آینده.
- از آنها انتظار میرود یکدیگر را درک کنند.
- آنها باید سهم یکسانی از مجموع زمان صحبت کردن در اختیار داشته باشند و با زبانی شفاهی و بالغ با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.
- آنها باید سر وقت در تمامی جلسات حاضر شوند، هزینۀ درمان را بهموقع بپردازند و اسرار گروه را حفظ کنند.
- از آنها انتظار میرود از کنشنمایی ـ مانند صحبت کردن به شکل کودکانه، فریاد کشیدن، تماس جسمانی و همچنین معاشرت در خارج از جلسات ـ بپرهیزند.
با توجه به اینکه گروه احتمالاً ۱۰ عضو دارد که باید ۹۰ دقیقه وقت جلسه را بینشان تقسیم کنند، هر فرد باید حدود ۹ دقیقه صحبت کند. رهبر گروه درحالی این انتظارات را وضع میکند که بهخوبی میداند اعضای گروه از قرارداد تخطی خواهند کرد. این موضوع ما را به فرآیند گروه میرساند:
- بررسی (مشاهدۀ) آنچه رخ میدهد
- پرسوجو (پرسیدن علت)
- ردیابی منشاء رفتار منحرف (بازسازی مجدد)
- جلب توجه گروه به فُرم و معنای آن
- فراخوانی واکنشهای اعضا
این نظریه سپس بر چندین روش متمرکز میشود که رهبران گروه میتوانند با اتکا به آنها در خصوص مقاومتهای بروزیافته در وجود اعضا مداخله کنند و با جدیت بر پیوند (پُلزنی) اعضای تماشاچی و در حاشیه با تعامل شفاهی (گفتگو) متمرکز شوند. پلزنی یکی از ابزارهای اصلی مورد استفاده در گروهدرمانی تحلیلی مدرن است و هدف آن وارد کردن آن دسته از اعضای گروه به بحث است که ممکن است مقاومتهای مشترکی داشته باشند یا یکدیگر را درک میکنند.
برای مثال، اگر از یکی از اعضای گروه به نام میرا دربارۀ تجربۀ یکی دیگر از اعضا سؤالی پرسیده شود (مثلاً: «میرا، بهنظرت گراهام اکنون چه احساسی دارد؟») با این کار بهطور همزمان هم بار تنها بودن در کانون توجه گروه را از دوش گراهام برمیداریم، هم میرا را وارد گفتگوی گروه میکنیم و هم از دنیای درونی میرا، هنگامی که دربارۀ تجربۀ هیجانی گراهام خیالپردازی میکند، آگاه میشویم. هر چه باشد، ما تنها چارچوب مرجع برای دنیای دیگری هستیم. این فرآیند نشان میدهد که پلسازی مزایای متعددی دارد که اگر رهبر گروه بهطور مستقیم از گراهام میپرسید در لحظۀ حال چه احساسی دارد، محقق نمیشدند.
قسمتهای دیگر:
دلبستگی و گروهدرمانی مبتنی بر ذهنیسازی
تحلیل رفتار متقابل و درمان تصمیمگیری مجدد
منابع
Levine, R. (2017). A modern psychoanalytic perspective on group therapy. International Journal of Group Psychotherapy, 67(Supp1), S109–S120.
Ormont, L. R. (1992). The group therapy experience: From theory to practice. St Martin’s Press.
مقاله
همانگونه که در مقدمۀ این یادداشتها گفته شد، این مجموعه متشکل از یادداشتهای کوتاهی است که به معرفی برخی از رویکردهای متفاوتی میپردازد که میتوان در گروهدرمانی از آنها بهره برد. البته این توضیحات بسیار مختصر بوده و صرفاً برای آشنایی مخاطب با کلیات هر رویکرد نوشته شده است تا خواننده بتواند با پیدا کردن علاقمندی یا کنجکاوی خود، به مطالعۀ بیشتر در زمینۀ مورد علاقهاش بپردازد.
تحلیل رفتار متقابل و درمان تصمیمگیری مجدد دو نظریۀ جداگانه و مکمل هستند. درمان تصمیمگیری مجدد نوعی فرآیند عملمحورِ روانپویشی فشرده و کوتاهمدت است که توسط رابرت و ماری گولدینگ ابداع شد (گولدینگ و گولدینگ، ۱۹۷۹؛ جونز، ۲۰۰۴). تحلیل رفتار متقابل نیز نوعی نظریۀ شخصیت، رواندرمانی و تعامل انسانی است که توسط اریک برن پایهگذاری شد (سالومان، ۲۰۰۳). ترکیب این دو نظریه نوعی همآمیزی منحصربهفرد از اصول گشتالت و روانپویشی را در پی دارد که تجربۀ گروهی آن متمرکز بر کار گروهی در حضور دیگران است. این روش زبانی مشترک در اختیار اعضای گروه میگذارد تا از طریق آن والد (انتقادگر و نوازشگر) خود را شناسایی کنند، به کودک (انطباقیافته و طبیعی) درونیشان محبت ورزند و حالات ایگوی بزرگسال متوازنی را حفظ کنند تا روایتهای پیشنویسهای گذشتهای را که در کودکی نوشتهاند به چالش بکشند و به سمت «پذیرش کامل همان کسی که هستیم» حرکت کنند. علاوه بر حالات ایگوی فوقالذکر، چند مفهوم اصلی دیگر در نظریۀ تحلیل رفتار متقابل عبارتند از وضعیتهای زندگی، پیشنویسهای زندگی و آلودگی.
وضعیتهای زندگی به نتیجهگیریهای پیشبینیشده در مورد خود، دیگران و دنیا اشاره دارد. این پیشنویسها عمدتاً مبتنی بر نتایج نحوۀ تعامل افراد با مراقبان اولیهشان (دوران کودکی) هستند. برن نشان داد که وضعیت زندگی همسو با سبکهای دلبستگی، بهنوعی مشخص میکند که فرد جایگاه خود را در دنیا چطور میبیند (مثلاً من خوبم ـ توخوبی؛ من خوبم ـ تو خوب نیستی؛ من خوب نیستم ـ تو خوبی؛ من خوب نیستم ـ تو خوب نیستی). این باعث میشود افراد تصمیمات ناخودآگاهی بگیرند که بازتابی از وضعیت زندگی کودکیشان است. پیشنویس زندگی اقدام ناخودآگاهی است که به فرد امکان میدهد عشق، توجه یا مراقبت نامشروطی را که از دیگران طلب میکند به دست آورد.
عضو گروهی که خودش را بهصورت «فردی که کلاً عاطفی نیست» توصیف میکند ممکن است پیشنویس «تنها درصورتیکه هیجانهایم را ابراز نکنم، حالم خوب است» را ایجاد کرده باشد. منشاء این پیشنویس در گذشتۀ مراجع ردیابی میشود و در این مسیر، مراجع ترغیب میشود خاطرهای اولیه از این رفتار را بهصورت اولشخص تعریف کند. این کار به فرد و گروه امکان میدهد از نیازی که این انتخاب ناخودآگاه در گذشته رفع میکرده است آگاهی یابند و در عین حال، مراجع را قادر میسازد تصمیمی آگاهانه در خصوص نحوۀ تغییر همان روایتی بگیرد که پیشنویسهایش باعث شدهاند آن را بهطور پیوسته در زمان حال اجرای مجدد کند (مثلاً ایرادی ندارد که آسیبپذیر باشم و نیازهای خودم را رفع کنم؛ جوینز[1]، ۲۰۰۴).
قسمتهای دیگر:
دلبستگی و گروهدرمانی مبتنی بر ذهنیسازی
منابع
Goulding, M., & Goulding, R. (1979). Changing Lives Through Redecision Therapy.
Joines, V. (2004). The treatment of personality adaptions using redecision therapy. In Magnavita. J. (Ed.), Handbook of personality disorders: Theory and practice. Wiley & Sons Inc. (pp. 194-201).
Solomon, C. (2003). Transactional analysis theory: The basics. Transactional Analysis Journal, 33(1), 15–22.
[1] Joines