گروهدرمانگرانِ زن و پرخاشگری: ورود به حوزههای نو
مقاله
یکی از اعضای مرد گروه با عصبانیت گلایه کرد که وقتی یک عضو دیگر به او حمله کرده است نتوانستهام از او حمایت کنم، بنابراین نمیتواند به من اعتماد کند و به گروه برنمیگردد. در ضمنِ کلنجار رفتن با احساس ناتوانی (به خودم میگفتم به هر حال هر گروهدرمانگر زن خوبی همیشه از اعضا حمایت میکند)، جوابی جور کردم و گفتم نمیتوانم تضمین کنم که همیشه از او حمایت میکنم، ولی اگر در گروه بماند هر وقت حس کرد کسی به او حمله کرده است سراپا گوشم و هر کمکی از دستم بربیاید دریغ نمیکنم. او در گروه باقی ماند و با کمک خودش بهتر فهمیدم چه زمانهایی و چگونه به کمک نیاز دارد و توانستم ظرفیتم را بالاتر ببرم تا ارزش درسی را که هر از گاهی از ناتوانیام در کمک به اعضای گروهم حاصل میشد بهتر درک کنم.
یکی دیگر از اعضای زن گروه گفت وقتی دیده در واکنش به حرفش دستانم را به نشانۀ نگرانی به هم میمالم، احساس تحقیر نسبت به من او را فراگرفته است. از طرفی صدای مادرم را میشنیدم که میگفت: «خاک بر سرت!» و حس میکردم مایلم به خودم حمله کنم و از طرف دیگر صدای سوپروایزرم را میشنیدم که میگفت از بیمار بپرسم چه احساسی باعث این وضعیت ذهنی شده است. او احساس ترس، عصبانیت و خجالت خود را در ماجرای فروپاشی روانی مادرش بر اثر اضطراب بازشناخت و در جلسات رواندرمانی کار عمیقتری در این زمینه انجام دادیم.
با صدای بلند با یکی از اعضای گروه صحبت میکردم که بر سرم فریاد زد و برخاست و بلوا به پا کرد. به او گفتم: «میگیری میشینی سر جات! این گروه برای گفتگوئه نه کارهای عملی!» سر جایش نشست و به این ترتیب توانستم به صورت کلامی بهتر تکانۀ عملش را کنترل کنم. محدودیتهای جنسیتی قدیمی را کنار گذاشتم و در آن لحظه به هر دو جنبۀ مذکر و مؤنث اجازه دادم با صدای متقدرانه کنترل اوضاع را به دست بگیرند.
هرکدام از این رخدادها مستلزم پاسخ به تعاملهای همراه با خشم بود و هرکدام احساسات عمیقی را ـ مانند آزار، ترس و خشم ـ در من برانگیختند. در هیچیک از دورههای آموزشی رسمیام در حوزۀ گروهدرمانی برای این مسائل آماده نشده بودم. گرچه این دورهها در بسیاری از موارد به من کمک کردند، این نکته فراموش شده بود که باید تجربهها و مسائل منحصربهفرد پیش روی درمانگران زن تأیید و واکاوی شود. دورههای آموزشیام به طرز اسفناکی فاقد سرمشقهایی زنانه برای درک انرژی پرخاشگرانۀ درون خودم و اعضای گروه و کار روی آنها بود. نمیتوان نسخۀ واحدی دربارۀ آنچه رهبران گروه لازم است دربارۀ مدیریت انرژی پرخاشگرانه و کار با آن بدانند پیچید.
تربیت خانوادگیام در خانوادۀ طبقهمتوسط سفیدپوستی در دهۀ 50 در غرب میانه طوری بود که با رفتاری بهاصطلاح «بسیار زنانه» ترتیب شده بودم و مرا برای رهبری گروه آماده نکرده بودند. در آن دوران دختران تشویق میشدند «رفتار بانومنشانه» داشته باشند و این موضوع باعث میشد دسترسی محدودی به انرژی پرخاشگرانه داشته باشیم. مادرم سرمشق خوبی برای ابراز وجود نبود، چون در این زمینه آموزش ندیده بود. مادرش طوری او را تربیت کرده بود که در ارتباط با شوهرش جنس دوم باشد، بچهها را بزرگ و خانهداری کند. او طوری بزرگ شده بود که خشم را درونی و آن را تبدیل به علائم روانتنی مانند سردرد و زخم معده کند. خجالت کشیدن یکی از روشهای رایج کنترل رفتار و فکر بود. انرژی پرخاشگرانه مخصوصاً خشم، کنترل و تبدیل به ارتباطات غیرمستقیم یا خودانتقادی شده بود.
تمام این تجربهها تأثیر عمیقی بر سبک من در زمینۀ رهبری گروه و انواع مقاومتهایی گذاشت که هنگام انتقال متقابل با آن مواجه میشدم.
ما رواندرمانگرها طوری تربیت میشویم که به مراجعان کمک کنیم با گسترۀ وسیعی از تجربههای انسانی آشنا شوند و حتی با آنها انس گیرند تا بتوانند احساسات خود را به شکلی پردازش و بیان کنند که به خودشان و رابطه یا دیگری آسیب نزند. حصول این هدف والا از این رو سختتر میشود که رهبران گروه همچنان در تقلا هستند که دربارۀ احساس تمام تجربهها و نحوۀ برخورد با این احساسات بیاموزند و با آنها انس گیرند. هر زنی که رهبر گروه باشد سابقۀ خانوادگی، هویتهای نژادی، فرهنگی و دینی، تجربههای تروما و آموزش ناکامل روانشناسی را با خود به گروه میآورد. در این زمینه هیچ فرقی با سایر رهبران گروه از طیفهای جنسیتی مختلف نداریم. آسیبپذیریم و از آسیب زدن به سایرین میترسیم. میخواهیم در رهبری گروه احساس موفقیت کنیم و وقتی اعضای گروه زودتر از موعد گروه را ترک میکنند احساس شکست میکنیم.
من از بروز خشم سایرین نسبت به خودم میترسیدم و شروع کارم را به عنوان گروهدرمانگر مدت زیادی عقب انداختم. زنان لازم است با سایر رهبران گروه و نویسندگان زن از تمام نژادها، سنین و مراحل زندگی در ارتباط باشند تا سابقۀ زندگی، مسائل و مسیرهایشان را برای کسب شایستگیهای لازم فاش کنند. نویسندگانی مانند ارنسبرگر (1990)، سمل (1985) و هولمز (2013) تصاویری اجمالی از کارهای منحصربهفرد گروهدرمانگران زن به ما نشان دادهاند، ولی ما نیازمند مشاهدات بیشتریم. حتی وقتی دربارۀ پرورش شایستگیها صحبت میکنم میدانم که دیدگاه و ارزشهایم تحت تأثیر و انقیاد تجربههایم به عنوان زنی سفیدپوست است. جلسهای آزاد در همایش ارتباط انجمن گروهدرمانی آمریکا در سال 2018 بستری برای زنان از نژادهای گوناگون و با دیدگاههای فرهنگی مختلف فراهم کرد تا روایت خود را از مسائل پیش رویشان، رشد حرفهای و تأثیر زن بودن بر گروهدرمانی مطرح کنند. ارائههایی مانند این باعث میشود فکرهای قدیمیمان را در این باره که رهبر گروه کیست و که میتواند باشد گسترش دهیم.
حتی باتجربهترین رهبران گروه زن ممکن است گاه درگیر مقاومت در انتقال متقابل شوند که باعث میشود آزادی کمتری برای تفکر دربارۀ تمام امور و احساسشان در خدمت رهبری مؤثر گروه داشته باشند. تربیت اجتماعی در نظامهای روانشناسیمان وجود دارد و تأثیر و قدرت چشمگیری دارد. فقط بخش اندکی از تحقیقات و مطالعات موجود مشخصاً به درک تجربههای زنان در گروهدرمانی پرداختهاند (بارلو و همکارانش، 2015؛ پاکوین و کولمن، 2021) و حتی تمرکز کمتری بر جهان درونی رهبران گروه زن وجود دارد. نظریۀ روانکاوی مدرن بنیاد نظری مستحکمی را برای کار با پرخاشگری در گروهها فراهم کرده است (کرمن، 1995؛ اورمنت، 1984، 1992الف؛ اسپاتنیتز، 1995الف)، گرچه این بنیاد غالباً توسط مردان سفیدپوست شمالشرق آمریکا تدوین و ارائه شده است. غیر از دورههای آموزشی روانکاوری مدرن، زنان به ندرت دورههای گروهدرمانی و کتب مرجع را در این زمینه مینویسند و به ندرت به دستاوردهای تاریخیشان در این زمینه اشاره میشود (پاکوین و کولمن، 2021).
متفکران روانکاوی مدرن پرخاشگری را منبع انرژی و زیستنیرویی میدانند که میتوان آن را به شکل سازنده یا مخرب بروز داد (اسپاتنیتز و نیجلبرگ، 1995). پرخاشگری فقط خطرناک و مخرب نیست و نمود انرژی پرخاشگری ممکن است قدرتمند، همراه با جسارت کلام و خلاقانه باشد. زنان غالباً امکان ابراز کامل و سالم انرژی پرخاشگری را ندارند و نگرشها و تفکرات فرهنگی نیز این امر را محدود میکند (هولمز، 2004، 2013). رهبران گروه روانکاوی مدرن روی درک انرژی پرخاشگری در تمام اشکال آن کار میکنند، از خودشناسی حمایت میکنند و این انرژی را به حل مسئلۀ سازنده و بروز خلاقیت تبدیل میکنند (لوین، 2017). آموزش روانکاوی مدرن، علیرغم ریشههای غالباً مردانهاش پتانسیل عظیمی برای آزادی رهبران گروه زن و امکان استفادۀ آنها از این انرژی دارد.
همۀ ما با سوابقی خانوادگی به سراغ این حوزه آمدهایم که مشخص میکنند چگونه نقش رهبر گروه را ایفا میکنیم. رواندرمانگرها در هر نقطه از طیف جنسیتی، مقاومتهای خاصی در برابر انتقال متقابل دارند. مقاومتهای رایج رهبران از این قرار است: نیاز به حضور در خانوادهای شاد، نیاز به دوست داشته شدن، واکنشهای منفی به مخالفت و رقابت، همانندسازی افراطی با اعضای گروه و تعصب درمانی (روزنتال، 1987). مقاومت در برابر انتقال متقابل مشخصاً در زنانی رایج است که معتقدند رهبران خوب بینهایت تغذیهکننده و پرشفقتاند و ما نباید حسادت و رقابت کنیم و به این ترتیب زنگریزی را درونی میکنند (از این رو، صرفاً بر اساس جنسیتمان، ارزش کمتری برای خودمان قائل میشویم) یا باور دارند زنان ذاتاً فریبکار یا از لحاظ جنسی خطرناک هستند. درمان فردی یا گروهدرمانی، گروههای آموزشی و نظارت ممکن است تجربههایی را فراهم کنند که به زنان در خلاص شدن از این مقاومتها کمک کند. در میان نهادن تجربههای فردی با یکدیگر کار ما را به عنوان گروهدرمانگر پرحاصلتر میکند؛ تا جایی که بتوانیم مقاومت در برابر انتقال متقابل را درک کرده و آن را کمتر کنیم.
در مواجهه با خاتمۀ احتمالی جلسات توسط بیماری خشمگین، دگرگونی فرافکنیهای اضطراب یا مدیریت تهدید بیمار خشمگینی که از صندلی خود برخاسته است، لازم است مدلهای نقشهای جنسیتی محدودمان را روشن کنیم و در مقابل از تمام انرژی پرخاشگریمان برای درمان استفاده کنیم. گروهدرمانگران زن میتوانند کمکهای زیادی به یکدیگر کنند، چون گذشته، تجربههای تحولآفرین و نقاط قوت مشترکی دارند. ما نیازمند این هستیم که زنانی با پیشینههای گوناگون به صورت مستمر و شجاعانه تدریس کنند، بنویسند و فکرهایشان را با سایرین در میان بگذارند تا بتوانیم این توانایی را شکوفا کنیم.
منابع:
Barlow, S., Burlingame, G.M., Greene, L.R., Joyce, A., Kaklauskas, F., Kinley, J., Klein, R. H., Kobos, J.C., Leszcz, M., MacNair-Semands, R., Paquin, J.D., Tasca, G.A., Whittingham, M., & Feirman, D. (2015).
Evidence-based practice in group psychotherapy. American Group Psychotherapy Association Science to Service Task Force. www.agpa.org/home/practice-resources/evidence-based-practice-in-group-psychotherapy.
Ernsberger, C. E. (1990). Modern countertransference theory: Some elaborations and clinical illustrations. Modern Psychoanalysis, 15(1), 11-31.
Holmes, L. (2004). Hell hath no fury: How women get even. Modern Psychoanalysis, 29(1) .
Holmes, L. (2013). The oppression of women. Wrestling with destiny. Routledge, 34-76.
Kirman, J. (1995). Working with anger in groups: A modern analytic approach. International Journal of Group Psychotherapy, 45(3), 303-329.
Levine, R. (2017). A modern psychoanalytic perspective on group therapy. International Journal of Group Psychother- apy, 67(Sup.1).
Ormont, L. (1984). The leader’s role in dealing with aggression in groups. In Furgeri, L. (Ed.), (2001). The technique of group treatment: The collected papers of Louis R. Ormont, Ph.D. Psychosocial Press.
Leave a Reply
Want to join the discussion?Feel free to contribute!